"زنانگی های یک زن"

"پشت این پنجره یک نامعلوم نگران من و توست"

"زنانگی های یک زن"

"پشت این پنجره یک نامعلوم نگران من و توست"

"شب ها گذرد که دیده نتوانم بست/ مَردم همه از خواب و من از فکر تو مست "


بَعدَ مُنتَصفِ اللیلِ
کُلُّ شیءٍ یُصبِحُ هادِیءً
إلّا قَلبی...

**********************

بعد از نیمه های شب
همه چیز آرام می گیرد
به جز قلبم...

"الشمری ترجمه ی خودم"


 * عنوان پست از سعدی:  شب ها گذرد که دیده نتوانم بست/ مردم همه از خواب و من از فکر تو مست/ باشد که به دست خویش خونم ریزی/ تا جان بدهم دامن مقصود به دست...

* حلّاج دلتنگ یار بود. به خانه ی یار رسید قدش به پنجره نرسید. سر خویش برید و زیر پا نهاد و قدش برسید معشوق تماشا کرد/"تذکرة الاولیاء عطار نیشابوری"

* سحرم روی چو ماهت، شب من زلف سیاهت/ به خدا بی رخ و زلفت نه بخسبم نه بخیزم/"مولانا"

* همین...

" نقطه ی امن جهان/ شیبِ کمِ شانه ی توست"


لایَستَقیمُ العالَمُ 

إلّا بِرأسٍ مائلٍ علی کَتِفِ مَن نُحِبُّ

*********************

جهان استوار نمی ماند

مگر با سری خم شده بر روی شانه های کسی که دوستش  می داریم

"سوزان علیوان ترجمه ی خودم"



* عنوان پست از میثم بشیری

* من از تمام جهانی که غرق اندوه است/ به شانه های تو تکیه زدم که چون کوه است/"مهتا پناه"

* بدهم تکیه به تو شانه شدن را بلدی؟/ گرمی ثانیه ای خانه شدن را بلدی؟/ تو که ویرانه کننده است غمت می دانم/ خوردن غصّه و ویرانه شدن را بلدی؟/ آنقدر سوخته قلبم که قلم می سوزد/ شمع گریان شده، پروانه شدن را بلدی؟/ مرغ عشقی شده دل میل پریدن دارد/ بال و پر در قدمت لانه شدن را بلدی/ می نویسم من عاشق فقط از قصّه ی تو/ در غزل های من افسانه شدن را بلدی؟/ اشک شب های سحر سوخته ام پیشکِش ات/ تلخی گریه ی مردانه شدن را بلدی؟/ هر کسی دیده مرا شاعر "مجنون" خوانده/ تو بگو "لیلی" "دیوانه" شدن را بلدی؟ / این همه ناز کشیدم بشوم معتکفت/ بدهم تکیه به تو شانه شدن را بلدی؟/"علی نیاکوئی لنگرودی"

* پیدا بکن یک آدم آدم‌ تری را/ و شانه‌ های محکم و محکم‌ تری را/ آقای خوبی که دلش سنگی نباشد/ معشوق‌ های دوستت دارم‌ تری را/ من را رها کن، هرچه ‌می‌ خواهی تو داری/ از دست خواهی داد چیز کمتری را/ با گیسوانت باد بازی کرد و رقصید/ و زد رقم آینده‌ ی درهم‌ تری را/ تو آخر این داستان باید بخندی/ پس امتحان کن عاشق بی‌ غم‌ تری را/ من می‌ روم آرام آرام از همه‌ چیز/ هرروز می‌ بینی من مبهم‌ تری را/ من را ببخش، از این خداحافظ٬ خداحا .../ پیدا نکردم واژه‌ ی مرهم‌ تری را/"سیدمهدی موسوی"

* اعتقاد راسخ دارم که عشق، تکیه گاه جهان است. زندگی فقط آنجاست که عشق است و زندگی بی عشق مرگ است/"گاندی"

* چندی ست دلم به کوچه ی عقل زده ست/ دیوانه چه داند که چه خوب و چه بد است؟/ عشقِ تو به غیر درد سر نیست ولی/ قربانِ سری که درد کردن بلد است/"جلیل صفربیگی"

* موج رقص انگیز پیراهن چو لغزد بر تنش/ جان به رقص آید مرا از لغزش پیراهنش/"هوشنگ ابتهاج"

* تا حریمِ گرم آغوش تو تن پوشِ من است/ بیخودی دلواپسِ سوزِ زمستان نیستم/"هخا هاشمی"

* شالت تمام شد، بافتم/ نمی دانم چند گره دارد/ امّا هر بار که باد بوزد چندین هزار بوسه دور گردنت خواهد پیچید/"منیره حسینی"

* حتی ممکن است این شالگردن خوب از آب درنیاید/ و تو را گرم نکند/ اما هر رجی که ناشیانه می بافم/ قلب مرا گرم می کند/ و زندگی مان را/ من این صحنه را از بچگی دوست داشته ام/ زنی که در پاییز برای مردی در زمستان شالگردن می بافد/ "رؤیا شاه حسین زاده"

* تمام زنان دنیا/ برای مردی که دوست دارند/ شالگردن می بافند/ جز من/ که نشسته ام اینجا/ و برای تو شعر می بافم/"نسترن وثوقی"

* زینسان که رقص می کنم از شادی خیال/ در نعمت وصال گر اُفتم چه ها کنم؟/ "طالب آملی"

* بسی گفتند: دل از عشق او برگیر!/ که نیرنگ است و افسون است و جادوست/ ولی ما دل به او بستیم و دیدیم/ که او زهر است امّا نوشداروست!/"فریدون مشیری"

* دل دادم و بد کردم یک درد به صد کردم/ وین جرم چو خود کردم با خود چه توانم کرد/"عطّار نیشابوری"

* من با نگاه کردن به تو/ با عشق ورزیدن به تو زنده ام/"پابلو نرودا"

* اگر غفلت نهان در سنگ خارا می کند ما را/ جوانمرد است درد عشق، پیدا می کند ما را/ "صائب تبریزی"

* عقل پرسید که دشوارتر از کُشتن چیست؟/ عشق فرمود فراق از همه دشوارتر است/"فروغی بسطامی"

* نازنینم نیک می دانم که عشق برای تو توی زیبای بی نقص نه آب می شود نه نان/ امّا برای من، منِ شیدای مجنون هم خون می شود هم جان/ "نزار قبّانی دوست داشتنی من"

* وجود عشق برای آن نیست تا ما را خوشحال کند. من اعتقاد دارم عشق وجود دارد تا به ما نشان دهد چقدر می توانیم تحمّل کنیم/"هرمان هسّه"

*  و آبان/ اردیبهشتی ست روی گل های پیراهنت/"حمیدرضا عبداللّهی"

* از رویای مهر به غربت آبان کوچ کرده ام/ بی آنکه بالی به سویت گشوده باشم/بی آنکه در هوایت پر زده باشم/" نسترن وثوقی"

* پاسبان حرمِ دل شده ام شب همه شب/ تا در این پرده جز اندیشه ی او نگذارم/ دیده ی بخت به افسانه ی او شد در خواب/ کو نسیمی ز عنایت که کند بیدارم/"حافظ"

* عشقت یک ساعت به ساعات شبانه روز اضافه کرد/ساعت بیست و پنج!/ عشقت یک روز به روزهای هفته افزود/ هشت شنبه!/ عشقت یک ماه به ماه‌های سال اضافه کرد/ ماه سیزدهم!/ عشقت یک فصل/ به فصول سال افزود/فصلِ پنجم ../ بدین‌سان عشقت/ به من روزگاری بخشیده است/ که یک ساعت و یک روز و یک ماه و یک فصل از زندگی تمام عُشّاق جهان اضافه‌تر دارد.../"شیرکو بیکس"

* من همچنین ام که کفِ دست! اگر کسی خوی مرا بداند، بیاساید... ظاهراً و باطناً/"شمس تبریزی"

* آنِ مایی همچو ما دلشاد باش/ در گلستان همچو سرو آزاد باش/"مولانا"

* دلم می خواهد همین الان سوار ماشین شوم بروم به جایی که غم نباشد وسطای راه آهنگ رضا صادقی هم پخش شود دقیقا آنجا که می گوید:" یه چیزی میشه دیگه... غصّه هاتو بس کن/ یه چیزی میشه دیگه... حالتو عوض کن/یه چیزی میشه دیگه/ به این روی سکّه چشامونو ببندیم/ یه روزی میرسه که به این روزا می خندیم/ یه چیزی میشه دیگه/ بجنگ واسه لبخندی که این روزا کمه/ دلتو میشکونن تو ریشه ت محکمه/ ما با همیم/" یه چیزی میشه دیگه :-)

* قبلا هم از این عکس استفاه کرده بودم شاید باز هم مناسبت داشته باشد استفاده کنم اصلا وبلاگ خودم است دوست دارم پنجاه بار دیگر هم استفاده کنم از آن عکس هاست که حسابی حال مرا خوب می کند چشمان دخترک داخل عکس را دوست دارم. شادمانی اش از فتح این شانه ها را دوست دارم... :-)

"همیشه سیاه پوشیده ام/ عشق/ مصیبت سنگینی است"


ما اجملَ ان تَجِدَ قلباً یُحِبُّکَ

دونَ أن یُطالِبَکَ بِأیِّ شیءٍ سِوی أن تَکونَ بخیرٍ...

*****************************

چقدر خوب بود که قلبی را پیدا کنی که دوستت داشته باشد

بی آنکه چیزی بخواهد جز آنکه حالت خوب باشد...

"جبران خلیل جبران ترجمه ی خودم"



* عنوان پست از رضا کاظمی

* وقتی تو دل‌خوشی، همه‌ی شهر دل‌خوشند/ خوش باش هم به جای خودت هم به جای من/"نجمه زارع"

* پای سگ بوسید مجنون خلق گفتند این چه بود؟/ گفت این سگ گاهگاهی کوی لیلی رفته بود/"سعید دبیری"

* یاد او کردم ز جان صد آه دردآلود خاست/ خوی گرمش در دلم بگذشت و از دل دود خاست/"وحشی بافقی"

* بهشت/ بی گمان کوچه ای دارد که در آن/ آن ها که از دوری کسی مرده اند/ غروب ها دور هم می نشینند و بلند بلند گریه می کنند/"رؤیا شاه حسین زاده"

* هر روز / یکی از من به میانِ مردم می رود/ با آنها  می خندد/ هر روز/ یکی از من در خودم می ماند/ با من می گرید/ هر شب امّا/ نه کسی می رود، نه کسی می ماند/ همه می میرند، گورشان را گم می کنند/ تا تو پیدا شوی!/"نسترن وثوقی"

* صدایِ قلب نیست/ صدایِ پایِ توست/ که شب‌ها در سینه‌ام می‌دوی/ کافی است کمی خسته شوی/ کافی‌ست کمی بایستی!/"گروس عبدالملکیان"

*  عطش توست گوارایِ وجودم شده است/ گاه یک درد به اندازه‌ی درمان خوب است.../ "سیروس عبدی"

* در فیلم کفش هایم کو؟ رضا کیانیان آلزایمر دارد در یک سکانس همسرش به او می گوید: منو می شناسی؟ رضا کیانیان جواب می دهد: نه فقط یادمه خیلی دوسِت داشتم...

* تو جان نخواهی جان دهی هر درد را درمان دهی/ مرهم نجویی زخم را خود زخم را دارو شوی/"مولانا"

* چرا همیشه توی پمپ بنزین خنگ ترین آدم روی کره ی زمین راننده ی ماشین جلویی ست؟ واقعا چرا؟

* همین....

"اگر حاسد دو پایت را ببوسد/ به باطن می زند خنجر دو دستی"


یَتَحَدَّثونَ عَنکَ بِسوءٍ

وَ بَعدَها یُجالِسونَ و یَبتَسِمونَ فی وَجهِکَ

مُمَثِّلینَ المحبّةَ 

هولاءِ هُم أقذَرُ النّاسِ...

 *****************************

به بدی درباره ی تو صحبت می کنند

و سپس همنشینت می شوند و به تو لبخند می زنند

در حالیکه  ادّعای دوستی می کنند

اینان کثیف ترین مردمان اند...

"جویل اوستین ترجمه ی خودم"



* عنوان پست از مولانا

* و این جهان به لانه ی ماران مانند است/ و این جهان پر از صدای حرکت پاهای مردمی ‌ست/ که همچنان که تو را می ‌بوسند/ در ذهن خود طناب دار تو را می ‌بافند .../" فروغ فرخزاد "

* جوکر : از آدمی که همه دوسش دارن بترس هیچ آدمی نمی تونه همه رو از خودش راضی نگه داره مگر اینکه یه خصلت کثیف تو خودش پرورش بده و اون دو روییه...

* از مردم دو رنگ فرار کن فرار/"حسین صفا"

کسی کو را بُوَد در طبع سستی/ نخواهد هیچ کس را تندرستی/ مده دامن به دستان حسودان/ که ایشان می کشندت سوی پستی/"مولانا"

*...


" یک بار به من قرعه ی عاشق شدن افتاد/ یک بار دگر ...بار دگر... بار دگر... نه!"

هذا قَلبی...

مِن هُنا مَرَّ القُساةُ

***************

 این قلب من است

سنگ دل ها از اینجا گذشتند...

"سوزان علیوان ترجمه ی خودم"



 * عنوان پست از فاضل نظری:  من خود دلم از مهر تو لرزید، وگرنه/ تیرم به خطا می‌رود امّا به هدر نه!/ دلخون‌ شده‌ی وصلم و لب‌های تو سرخ است/ سرخ است ولی سرخ‌تر از خون جگر، نه/ با هرکه توانسته کنار آمده دنیا/ با اهل هنر؟ آری! با اهل نظر؟ نه!/ بدخُلقم و بدعهد، زبان بازم و مغرور/ پشت سر من حرف زیاد است! مگر نه؟/  یک بار به من قرعه ی عاشق شدن افتاد/ یک بار دگر ...بار دگر... بار دگر... نه!...

نی ام به هجر تو تنها، دو همنشین دارم/ دلِ شکسته یکی ، جان ِبی قرار یکی/"حزین لاهیجی"

* قرار بود فراقت، وصال داشته باشد/ قرار بود وصال، احتمال داشته باشد/"نورا نریمان"

* در بین جمعیّت گُم ات کردم/ سالِ هزار و سیصد و گریه/ سالی که قبل از عیدِ نوروزش/ یک شالِ قرمز کرده ای هدیه/ هر روز دنبالِ تو می گردم/ آخر به غربت می کشد کارم/ دقّت کنی می بینی ام در شهر/ یک شالِ قرمز بر سرم دارم/ لعنت به من که دوستت دارم/ لعنت به قرمزهای بعد از تو/ دیروزها همراه من بودی/ لعنت به این فردای بعد از تو/ می خواستم بال و پَرم باشی/ یک تاجِ گل روی سرم باشی/ عاشق کنی کلِّ جهانم را/ آن نیمه ی بهترترم باشی/ امّا نشد رفتی امان از عشق/ من هم برایت شعر می ریسم/ پاییز غوغا می کند اینجا/ هر شب به یادِ رفتنت خیسم / پس لرزه های رفتنت را هم/ بردار و از این شهر راهی شو/ هی خواستم مالِ خودم باشی/ اصلاً اسیرِ هر که خواهی شو !/ مِهرِ زیادی هم زیان دارد!/ می خواهمت می خواهمت کشک است/ بیرون برو از عمـقِ احساسم/ در را به روی عشـق خواهم بست/" مریم قهرمانلو"

* جایی خواندم یونانی ها آگهی ترحیم نمی نویسند فقط یک سؤال هست که بعد از مرگ هر کسی می پرسند: آیا او عشق واقعی را بدست آورد؟

 * این صورتش بهانه ست/ او نور آسمان ست/ بگذر ز نقش و صورت/ جانش خوش ست جانش/"مولانا" به به  :-)

 * همین...

"چمدان دست تو و ترس به چشمان من است/ این غم انگیزترین حالت غمگین شدن است"


وقتی کسی حرف از رفتن می‌زند 

مدّت هاست رفته 

فقط می خواهد مطمئن شود 

چیزی از خودش در شما جا نگذاشته باشد 

کمک کن چمدانش را ببندد و برود ...

**********************************

حینَما یَتَحَدَّث أحدٌ عَنِ الرَّحیلِ

فَانَّه قَد رَحَلَ سالِفاً

لکِنَّهُ یُریدُ أن یَطمَئِنَّ فَقط

أنَّهُ لَم یَنسَ شیئا داخِلَک

ساعِدهُ عَلى تَجهیزِ حَقیبتِهِ وَ دَعهُ یَرحَل ...

"رسول یونان برگردان به عربی از خودم"



* عنوان پست از علیرضا آذر

* چمدان را که برداشت زندگی از تنم بیرون رفت/ سال هاست آغوشم تار تنهایی بسته است/"منیره حسینی"

* مواقعی هم هست که آدم چمدان هایش را برای رفتن نمی بندد؛ بلکه می خواهد طرف مقابل را بترساند. زن ها، همه ی زن ها برای یکبار هم که در زندگانیشان شده چمدان هایشان را بسته اند. آدم این کار را می کند که نگهش دارند./ "دریانورد جبل الطارق / مارگارت دوراس"

* گاه آن کس که به رفتن چمدان می بندد/ رفتنی نیست دو چشم نگران می خواهد/" آرش شهیرپور"

* چمدان دست گرفتم که بگویی نروم/ تو چرا سنگ شدی راه نشانم دادی؟/"پروانه حسینی"

* تو نباشی من از آینده ی خود پیرترم/ از خرِ زخمیِ ابلیس زمین گیرترم/"علیرضا آذر"

* امّا عاشق روحش کجاست؟/ در تنِ معشوق/"مارکوس کاتو"

* از سر بیکاری امشب خواستم تا یک به یک/ بشمرم حاجات خود دیدم نود درصد تویی/ "محمدجواد رسولی"

* پاییز/ مرد میانسالی ست با موهای جوگندمیِ کم پشت/ که معشوقش پشت هر بهار ترکش می کند/"کامران رسول زاده"

* گاهی میان مردم، در ازدحام شهر/ غیر از تو هرچه هست فراموش می کنم/ "فریدون مشیری"

* گاهی تمام جمعیّت شهر/ همان یک نفری ست که نیست/"رومن یولانسکی"

* آنقدر در دلم هستی/ که حتّی دیگر به ذهنم هم نمی‌رسی/ "جمال ثریا"

* در جهان واقعی پس از اراده‌ی حیات این عشق است که خود را به عنوان قوی ترین و فعّال ترین همه‌ی محرّک ها به نمایش می گذارد/" آرتور شوپنهاور"

* مردها عاشق که می‌شوند به دنیا می‌آیند/ زن ها عاشق که می‌شوند می‌میرند/ "شیمبورسکا"

* فکر کردم تمام شده/ نه!/ نشده!/ امروز یکی شبیه تو راه می رفت../ می رفت../"پرستو کریم زاده"

* بر هر آنچه که ما را به انسان‌های دیگر وابسته می‌کند نام عشق نگذاریم/" آلبر کامو"

* اگر دریابیم که تنها دو دقیقه فرصت داریم/ تمام باجه‌های تلفن از افرادی پر می‌شد که می‌خواهند به دیگران بگویند که آن‌ها را دوست دارند./ "کریستوفر مورلی"

تازگی ها بوسه ات طعم سیاست می دهد/ تلخ و شیرین است، هشدار خیانت می دهد .../ حال آغوش تو مانند گذشته خوب نیست/ عطر تو بوی خیانت در امانت می دهد .../ طرح لبخند تو کمرنگ و غریب و مبهم است/ حس گریه، حس سرما، حس عادت می دهد .../ دست هایت را نمی فهمم ولی در دستم است/ لمس هم گاهی صدای گنگ رخوت می دهد .../ عشق ، دامن می زند ، ناگاه ، دامن می کشد/ هرچه هست امّا به عاشق، گاه فرصت می دهد …/ چیست … در زیبایی نفرینی چشمان تو ؟/ کو جواب عشق را با هتک حرمت می دهد.../"افشین یداللّهی"

* شعرهایم به تمنّای چشم های توست/ چشم هایت را نبند/ هستی ام به باد می رود/"ناظم حکمت"

* زائل شد از دلم همه غم های روزگار/ تا مبتلا شدم به غمِ بی زوالِ دوست/"طالع کازرونی"

* خاطرات چه تلخ چه شیرین/ همیشه منبع عذاب هستند/ "داستایوفسکی"

* تا رفته‌ای شمار شب و روز می کنم/ ایّام عمر همه یوم‌الحساب بود/ "صالح تبریزی"

* سراغ یار می‌گیرم به هر کس می‌رسم امّا/ به خود آهسته می‌گویم الهی بی‌خبر باشد/ "وحید قزوینی"

* تَغافُل بُرد از حد، شوخ چشم من نمی‌داند/ جفا قدری، ستم حدی و ناز اندازه‌ای دارد/ "مجذوب تبریزی"

* دیر آمده‌ای نرو شتابان/ ای رفتن تو چو رفتن جان/"مولانا"

* ندارد. نیست... باور کنید نیست  :-)

"دلم ز نازکی خود شکست در غم عشق/ وگرنه از تو نیاید که دل شکن باشی"


مِن أیِّ حَنانٍ حُزنُ عینیکِ؟

***********

اندوه چشمانت از کدام مهربانی ست؟

"مظفر النواب ترجمه ی خودم"



* عنوان پست از هوشنگ ابتهاج

* مهربان که می شوم/ تمام شهر می فهمند مرا بوسیدی/ من به تمام آدم های مهربان دنیا مشکوکم/ "پایا شریفی"

* در دیگران می‌جویی‌ام امّا بدان ای دوست/ این‌سان نمی‌یابی ز من حتّی نشان ای دوست/ من در تو گشتم ، گم، مرا در خود صدا می زن/ تا پاسخم را بشنوی پژواک سان ای دوست/ در آتش تو زاده شد ققنوس شعر من/ سردی مکن با این چنین آتش به جان ای دوست/ گفتی بخوان خواندم اگرچه گوش نسپردی/ حالا که لالم خواستی پس خود بخوان ای دوست/ من قانعم آن بخت جاویدان نمی‌خواهم/ گر می‌توانی یک نفس با من بمان ای دوست/ یا نه تو هم با هر بهانه شانه خالی کن/ از من، من این بر شانه‌ها بار گران ای دوست/ نامهربانی را هم از تو دوست خواهم داشت/ بیهوده می‌کوشی بمانی مهربان ای دوست/ آنسان که می‌خواهد دلت با من بگو آری/ من دوست دارم حرف دل را بر زبان ای دوست/"محمدعلی بهمنی"

* موقعی مرا ببوس که دوستم داشته باشی و چیزی جز عشق من مشغولت نکرده باشد/ "نجیب محفوظ"

* هرچه انسان تر باشیم زخم ها عمیق تر خواهند بود. هرچه بیشتر دوست بداریم بیشتر غصّه خواهیم داشت. بیشتر فراق خواهیم کشید و تنهایی هایمان بیشتر خواهد شد. شادی ها لحظه ای و گذرا هستند، شاید خاطرات بعضی از آن ها تا ابد در یاد بماند امّا رنج ها داستانش فرق می کند تا عمق وجود آدم رخنه می کند و ما هر روز با آنها زندگی می کنیم. انگار این خاصیّت انسان بودن است/"اوریانا فالاچی"

* همین الان بروید و این جمله ی محمود درویش را به همسر یا معشوقه تان بگویید: هر بار که نگاهت می کنم جمله ای آشنا به ذهنم خطور می کند:  در این سرزمین چیزی هست که ارزش زندگی کردن دارد...

* در عشق تو گر دل بدهم جان ببرم/ هرچه بدهم هزار چندان ببرم/ چوگان سر زلف تو گر دست دهد/ از جمله جهان گوی ز میدان ببرم/"مولانا"

* همین...

"گر در یمنی چو با منی پیش منی/ گر پیش منی چو بی منی در یمنی/ من با تو چنانم ای نگار یمنی/ خود در غلطم که من توام یا تو منی"


لا تسألَنَّ أحداً عن وُدِّهِ إیّاک

ولکن اُنظُر ما فی نفسِک لهُ

فَإنَّ فی نفسِه مثلَ ذلک

فَإنَّ الارواحَ جُنودٌ مُجَنَّدَةٌ

******************************

از کسی درباره ی دوست داشتنش نسبت به خودت نپرس

بلکه به حسّ خودت نسبت به او نگاه کن

که همانا در او هم همان حس نسبت به تو وجود دارد

چون جان ها همانند سربازان گردآمده هستند

"عبداللّه بن مسعود ترجمه ی خودم"



* عنوان پست از ابوسعید ابوالخیر

* مولانا هم در جواب ابوسعید ابوالخیر سروده: نی من منم و نی تو توئی نی تو منی/ هم من منم و هم تو توئی و هم تو منی/ من با تو چنانم ای نگار خُتَنی/ کاندر غلطم که من توام یا تو منی...

* نزار قبّانی دوست داشتنی من هم در این مضمون می گوید: عشق این است/ که مردم ما را با هم اشتباه بگیرند!/ وقتی تلفن با تو کار دارد، من پاسخ بگویم!/ و اگر دوستان به شام دعوتم کنند، تو بروی!/ وقتی هم شعر عاشقانه ای از من بخوانند، تو را سپاس بگویند!

* خلاصه اینکه:  چنان تنیده در منی که چون منی و با منی/"سپیده متولّی"  :-)

* خسته ام  فعلا فقط همین...

"رنگ آبی را که بر تن می کنی/ آسمان را شرمسار، شادمانی را نثار شهر ماتم می کنی/"


خَطَرَ بِبالی هذهِ اللیلةَ

أن أفتَحَ رَسائِلی القدیمةَ وَ أقرَأَها

لَم أکُن أعرِفُ أنَّنی ألعَبُ بِالنّارِ

وَ أنَّنی أفتَحُ قَبری بِیَدی

 بَعدَ دقیقةٍ مِنَ القِراءةِ

إحتَرَقَت أصابِعی

بَعدَ دقیقتانِ

إحتَرَقَ المِصباحُ الّذی کنتُ أقرأُ عَلی ضَوئِهِ

بَعدَ ثِلاثِ دقائقَ أحرقَ غِطاءُ سریری

بَعدَ خمسِ ِدقائقَ إحترقَ ثَوبُ نَومی

وَ لم یَبقی مِنّی سِوی کومٍ مِنَ الرِّماد

لم أکن أعلم أنَّ رسائلَ الحُبِّ

یُمکنُ أن تَتَحَوَّلَ إلی ألغامٍ موقوتةٍ

تَنفَجِرُ بی اذا لَمَستُها

لم أکن أعرف أنَّ عباراتِ العشقِ

یُمکنُ أن تأخُذَ شکلَ المِقصَلَةِ 

لم أکن أعرف أنَّ الانسانَ یُمکنُ أن یَعیشَ اذا قَرَأَ رسالةَ حُبٍّ

وَ یمکنُ أن یموتَ اذا أعادَ قِراءتَها

 أیَّةَ حماقةٍ إرتَکَبتُها

حینَ فَتَحتُ غِطاءَ بُرکانٍ

هَمَدَ مُنذُ أعوامٍ

وَ أیَّةَ مُغامَرَةٍ دَخَلتُ فیها ؟

حینَ أطلقتُ الماردَ مِن قُمقمةٍ

فَحَطَمَ أثاثَ غُرفتی

وَ بَعثَرَ أساوِری وَ أوراقی وَ کُتُبی وَ أدواتِ زینتی

وَ إلتَهِمُنی بِلُقمةٍ واحدةٍ کَالتُّفاحَةِ

هل یُمکنُ لِإمراةٍ أن تَنتَحِرَ بِرَسائِلِ حُبِّها ؟

هل یُمکِنُها أن تَرمی بِنَفسِها تحت َعَجَلاتِ الأحرُفِ السّاحِرَةِ وَ الکلماتِ المجنونةِ؟

هل یُمکِنُها بِکُلِّ بُرودةِ أعصابٍ أن تَقتُلَ نَفسَها غرقاً فی بَحرٍ مِنَ المِداد الأزرقِ؟

هذا ما فَعَلتُه هذه اللیلةَ حینَ فَتَحتُ جواریری

وَ فَتَحتُ النّارَ عَلی ذاکرتی

وَ أیقَظتُ الشیطانَ مِن نَومِهِ

أیُّها الغائبُ.. الحاضرُ فی الزَّمانِ وَ المکانِ

قِراءةُ رسائلی إلیکَ بَعدَ أعوامٍ مِن رَحیلِکَ مذبحةٌ حقیقیَّةٌ

وَ ها أنَذا أخرُجُ مِن تَجربتی الدامیَةِ

کَدَجاجةٍ لا رَأسَ لها

  ***************************

 امشب به سرم زد نامه‌های قدیمی را باز کنم و بخوانم

نمی‌دانستم دارم با آتش بازی می‌کنم و با دست خودم قبرم را می‌کَنم!

بعد از یک دقیقه انگشتانم آتش گرفت.

بعد از دو دقیقه چراغ مطالعه‌ام سوخت

بعد از سه دقیقه روتختی‌ام آتش گرفت

بعد از پنج دقیقه لباس خوابم سوخت 

و تنها تلّی از خاکستر از من باقی ماند

نمی‌دانستم نامه‌های عاشقانه 

ممکن است به بمب‌های ساعتی تبدیل شوند

 که با دست زدن منفجرم کنند.

نمی‌دانستم جملات عاشقانه ممکن است تبدیل به چوبه‌ی دار شوند

 نمی‌دانستم انسان ممکن است با خواندن نامه‌ی عاشقانه‌اش زندگی کند 

و با بازخوانیش بمیرد…!

چه حماقتی کردم؟!

درِ آتشفشانی را گشودم که سالها خاموش شده بود

و وارد چه ماجراجویی شدم؟

هنگامی که غول جادو را از چراغش آزاد کردم

همه چیزم را نابود کرد

 النگوها و برگه ها و کتاب ها و وسایلم را زیرو رو کرد

و  مرا مثل سیبی یک لقمه ی چپش کرد!

آیا ممکن است زنی با نامه‌های عاشقانه‌اش خودکشی کند؟

یا خودش را زیر چرخ‌های حروف جادوگر و  واژه‌های دیوانه بیندازد؟!

آیا ممکن است زنی با خونسردی تمام خود را در دریایی از خطوط آبی غرق کند؟؟!

این همان کاری است که من امشب کردم وقتی کشوها را باز کردم 

و حافظه‌ام را آتش زدم

و شیطان را بیدار کردم!

ای سفر کرده که در همه جا حاضری

خواندن نامه‌هایت بعد از سال ها از رفتنت، قتلگاهی واقعی است

و اکنون این منم که از این تجربه ی خونین بیرون می‌زنم

مثل مرغی سرکنده !

"سعاد الصباح ترجمه ی خودم"




* عنوان پست از اسماعیل واسعی: رنگ آبی را که بر تن می کنی/ آسمان را شرمسار، شادمانی را نثار شهر ماتم می کنی/ نقره گون ماه عالم تاب را از خجالت سر به زیر  و خوشه های دلفریب خنده ات را ارزانی غم می کنی/ رنگ آبی را که بر تن می کنی/ آبی دریا کناری می رود/ آسمان یکباره ساکت می شود/ لاله ها روح شقایق می شود/ عشق جاری می شود/ رنگ های روشن رنگین کمان را با نگاه ساده ای خم می کنی/ رنگ آبی را که بر تن می کنی/ جلوه های آبی احساس را واژگانی دلنشین بر قامت لب می کنی/ اختران آسمان ها را خِجِل، سینه ریزی از ستاره در برِ شب می کنی/ مهربان هستی ولیکن مهربانتر می شوی/ رنگ آبی را که بر تن می کنی...

* حال من خوب است اما با تو بهتر می شوم/ آخ...تا می بینمت یک جور دیگر می شوم/ با تو حس شعر در من بیشتر گل می کند/ یاسم و باران که می بارد معطر می شوم/ در لباس آبی از من بیشتر دل می بری/ آسمان وقتی که می پوشی کبوتر می شوم/ آنقَدَرها مرد هستم تا بمانم پای تو/ می توانم مایه ی گه گاه دلگرمی شوم/ میل میل توست اما بی تو باور کن که من/ در هجوم بادهای سخت، پرپر می شوم.../"مهدی فرجی"

شاعر شده­ ام اوج در اوهام بگیرم/ هی رقص کنی از تنت الهام بگیرم/ شاعر شده ­ام صبرکنم باد بیاید/ تا یک غزل از روسری ­ات وام بگیرم/ هی جام پس از جام پس از جام بیاری/ هی جام پس از جام پس از جام بگیرم/ آشوب شوی در دلم آشوب بیفتد/ آرام شوی در دلت آرام بگیرم/ سهمم اگر افتادن  از این بام بیفتم/ سهمم اگر اوج است از این بام بگیرم/ سنگی زدم و پنجره ­ات باز...ببخشید/ پیغام فرستادم پیغام بگیرم/ شاعر شدم اقرار کنم وصف تو سخت است/ شاعر شدم از دست تو سرسام بگیرم/"محمدحسین ملکیان"

* عادت داشت نوک خودکار را بین لب هایش بگیرد، یک روز جامدادی اش را دزدیدم و تمام خودکارهایش را بوسیدم. وقتی بابا آمد خانه ازم پرسید: چرا لب هایم آبی شده؟ می خواستم بگویم برای اینکه او آبی می نویسد همیشه آبی.../"استیو تولتز"

* از بین تمام روسری هایت باد را بیشتر از همه دوست دارم!/ به موهایت می آید/"حمید جدیدی"

* تا نگهبانان ابرو دست‌شان بر خنجر است/ فتح چشمان قشنگت مثل فتح خیبر است/ رنگ چشمت بهترین برهان اثبات خداست/ «قل هو الله احد» گوید هر آن کس کافر است/ انحنای ناب مژگانت «صراط المستقیم»/ از نگاهت دل ‌بریدن هم جهاد اکبر است/ خنده‌هایت چون عسل حتا از آن شیرین‌ترند/ هر لبت تمثیل زیبایی ز حوض کوثر است/ بوسه‌هایت طعم حوّا می‌دهد با عطر سیب/ بوسه‌هایت یادگاری از جهان دیگر است/ لب به خنده وا کنی؛.. آرامشم پَر می‌کشد/ غنچه می‌گردد لبت؛.. فریاد من بالاتر است/ یک دو تار از کاکلت دل را اسارت برده است/ الامان از روسری، زیرش هزاران لشکر ‌است/ مهربان هستی، دلم در بند موهایت خوش است/ مهربانی با اسیران شیوه‌ی پیغمبر است/ آیه‌الکرسی کجا هم قدّ موهایت شود؟/ گفتن از اعجاز مویت کار چندین منبر است/ جدّ من قابیل و گندم ‌زار مویت پرثمر/ بهر من هر خوشه‌اش از هر دو دنیا سرتر است/ یک گره بر بخت من زد یک گره بر روسری/ هر کدامش وا شود، من روزگارم محشر است/ خواهشی دارم... جسارت می‌شود... اما اگر/ موی تو آشقته باشد دور گردن بهتر است/"مهدی ذوالقدر"

* اگر روزم پریشان شد فدای تاری از زلفش/ که هر شب با خیالش خواب های دیگری دارم/"مهدی اخوان ثالث"

* گفت جای من کجا لایق بُوَد؟ گفتم به دل/ گفت می خواهم جز این جایِ دگر، گفتم به چشم/"هلالی جغتایی"

* بهار را اردیبهشت جلا می دهد/ پاییز را آبان/ عاشقی را تو/ در این میان فصلی هست که دلتنگی را پایان دهد؟/ "مِنا محبّی"

* جایی میان قلب هست که هرگز پُر نمی شود، یک فضای خالی و حتّی در بهترین لحظه ها می دانیم که هست، بیشتر از همیشه و ما در همان فضا انتظار می کشیم و انتظار می کشیم/"چارلز بوکوفسکی"

* ای روز آفتابی!/ ای مثل چشم های خدا آبی!/ ای روز آمدن!/ ای مثل روز، آمدنت روشن!/ این روزها که می گذرد هر روز در انتظار آمدنت هستم/ امّا با من بگو که آیا من نیز در روزگار آمدنت هستم؟!/"قیصر امین پور"

* روز اوّل که سرِ زلفِ تو دیدم گفتم/ که پریشانی این سلسله را آخر نیست/"حافظ"

هر موی زلف او یکی جان دارد/ ما را چو سر زلف پریشان دارد/ دانی که مرا غم فراوان از چیست؟/ زانست که او ناز فراوان دارد/"مولانا"  کیف کردم  :-)  

* امروز داشتم توی آسانسور عکس میگرفتم مدیر ساختمانمان با سرویس کار آسانسور رفته بودند بالای پشت بام توی موتور خانه ی آسانسور داشتند آسانسور را سرویس می کردند من هم داخل آسانسور هی می رفتم طبقه ی اول هی می آمدم طبقه ی آخر. خلاصه اینکه جانم را کف دستم گرفتم  امروز تا برایتان عکس بگیرم :-) 

* واقعا فکر کردید من الان با لباس آبی لاک آبی میزنم؟ :-)

* لاک از اختراعات خودم است :-)

"عشق یک شیشه ی انگور کنار افتاده ست/ که اگر کهنه شود مست ترت خواهد کرد"

ثُمَّ خَفَّفَ اللّهُ عَلی الإنسانِ

فَأودَعَ فیهِ قُوَّةَ التَّخَیُّلِ

یَستَریحُ إلیها مِنَ الحَقائقِ

فَإذا ضجرَ اهلُ الخیالِ مِنَ الخیالِ

لَم یُصلِحهُم إلّا الحُبُّ....

*****************************

سپس خداوند به انسان ارفاق کرد

و در وجود او قدرت تخیّل را  قرار داد

تا با آن از واقعیّت ها خلاصی یابد

امّا اگر خیال پردازان از تخیّل خسته شوند 

تنها چاره ی کارشان عشق خواهد بود...

"الرافعی ترجمه ی خودم"



*  چون خیال تو درآید به دلم رقص کنان/ چه خیالات دگر مست درآید به میان/ سخنم مست و دلم مست و خیالات تو مست/ همه در همدگر افتاده و در هم نگران/ "مولانا"

* عنوان پست از امیر سهرابی: آخرش درد دلت در به درت خواهد کرد/ مُهره ی مار کسی کور و کرت خواهد کرد/ عشق یک شیشه ی انگور کنار افتاده است/ که اگر کهنه شود مست ترت خواهد کرد/ از همان دست که دادی به تو بر خواهد گشت/ جگر خون شده ام خون جگرت خواهد کرد/ ناگهان چشم کسی سر به سرت می ذارد/ بی محلیش ولی جان به سرت خواهد کرد/ جرم من خواستن دختر ارباب ده است/ مادر این جرم شبی بی پسرت خواهد کرد/ همه ی شهر به آواز من عادت کردند/ وقت مرگم گذری با خبرت خواهد کرد...

* دلتنگی/ خوشه انگور سیاه است/ لگدکوبش کن/ لگدکوبش کن/ بگذار ساعتی سربسته بماند/ مستت می کند اندوه.../ "شمس لنگرودی"

* و  گاهی زندگی خماری شرابی را نصیبت می کند که هرگز آن را ننوشیده ای و سهم تو چیزی جز درد نیست/ " امیرحسین قره سوفلو"

* عشق نوعی ناکامی جبری همراه خودش دارد/ اگر این را پذیرفتی/ به عنوان یک نشئه و خلسه ی بسیار لذّت بخش می توانی از آن لذّت ببری/ همه ی هنرت باید این باشد که بتوانی زمان این نشئگی را طولانی تر کنی همین./ "عباس کیارستمی"

* اجل که خواست تو را جان سِتانَد از رهِ کین/ چرا نخست نیامد به جان ستانی من/ چو در وفات نمردم چه لافِ مِهر زنم/ که خاک بر سر من باد و مهربانی من/"محتشم کاشانی"

* تو نه دوری تا انتظارت کشم/ و نه نزدیکی تا دیدارت کنم/ و نه از آن منی تا قلبم آرام گیرد/ و نه من محروم از توام تا فراموشت کنم/ تو در میانه ی همه چیزی/"محمود درویش"

* بگذار دوستت بدارم تا ز اندوه دور بمانم/"نزار قبّانی"

در هوس خیال او همچو خیال گشته ام/اوست گرفته شهر دل من به کجا سفر برم؟/"مولانا"

*  همین...


" درون آینه ی روبرو چه می بینی؟/ تو ترجمان جهانی بگو چه می بینی؟ "

أنظُرُ نَحوَ نَفسی فِی المَرایا

هَل أنا هُوَ؟!

***************

به خودم در آینه ها نگاه می کنم

آیا من اویم؟!

"محمود درویش ترجمه ی خودم"



* عنوان پست از حسین منزوی: درون آینه ی روبه رو چه می بینی؟/ تو ترجمان جهانی بگو چه می بینی؟/ تویی برابر تو -چشم در برابر چشم-/ در آن دو چشم پر از گفت و گو چه می بینی؟/ تو هم شراب خودی هم شراب خواره ی خود/ سوای خون دلت در سبو چه می بینی؟/ به چشم واسطه در خویشتن که گم شده ای/ میان همهمه و های و هو چه می بینی؟/ به دار سوخته ، این نیم سوز عشق و امید/ که سوخت در شرر آرزو ، چه می بینی؟/ در آن گلوله ی آتش گرفته ای که دل است/ و باد می بَرَدَش سو به سو چه می بینی؟!

* نقش او در دل چه زیبا می نشست/ سنگدل آیینه ی ما را شکست/آینه صد پاره شد در پای دوست/ باز در هر پاره عکس روی اوست/ آینه در عشق بازی صادق است/ آینه یک دل نه صد دل عاشق است/"هوشنگ ابتهاج"

ما فتنه بر توایم و تو فتنه بر آینه/ ما را نگاه در تو، تو را اندر آینه/ تا آینه جمال تو دید و تو حسن خویش/ تو عاشق خودی ز تو عاشق‌تر آینه/ از روی تو در آینه جان‌ها شود خیال/ زین روی نازها کند اندر سر آینه/"خاقانی"

* آیینه ای بگیر و تماشای خویش کن/ سوی چمن به عزم تماشا چه می روی؟/"هلالی جغتایی"

* باز آ و در آیینه ی جان جلوه گری کن/ ما را ز غم هستیِ بیهوده ، بَری کن/ وین تیره شب حسرت و نومیدی ما را/ از تابش خورشیدِ رُخِ خود، سپری کن/"غلامعلی رعدی آذرخشی"

* تا آینه رفتم که بگیرم خبر از خویش/ دیدم که در آن آینه هم جز تو کسی نیست/ من در پی خویشم، به تو بر می‌خورم امّا/ آن‌سان شده‌ام گم که به من دسترسی نیست/"هوشنگ ابتهاج"

* پرتقال ها را از هر طرف که می بُرم خونی اند/ چرا خدای بزرگ کاری برای قلب کوچکم نمی کند؟/ برای قلبم که از یک نیلوفر آبی کوچکتر است/ از یک ساقه ی بابونه تُردتر/ از یک انار ترک خورده، خونین تر/ تو دوستم داری امّا کاری از دستت برنمی آید/ آدم چطور می تواند دیوانه ی غمگینی را تسلّی دهد؟/ آدم چطور می تواند دیوانه ی غمگینی را آرام کند؟/"رؤیا شاه حسین زاده"

* همانطور که داشتم برای خودم مشروبی می ریختم ، فکر کردم ایراد مشروب خوری همین است. اگر اتّفاق بدی بیافتد، می خوری که فراموش کنی، اگر اتّفاق خوبی بیافتد، می خوری که جشن بگیری و اگر اتّفاقی نیفتد می خوری بلکه اتّفاقی بسازی/"چارلز بوکوفسکی"

*  در حیرتم که دیده از او برنداشتم/ دل را چگونه بُرد که چشمم خبر نداشت؟/"قدسی مشهدی"

* من تماشای تو می کردم و غافل بودم/ کز تماشای تو خلقی به تماشای منند/ گفته بودی که چرا محو تماشای منی/ و چنان محو که یکدم مژه بر هم نزنی/ مژه برهم نزنم تا که ز دستم نرود/ ناز چشم تو بقدر مژه بر هم زدنی/"هوشنگ ابتهاج"

تو جانان مایی، تو خاصان مایی/ ز هر جا برنجی از اینجا نرنجی/"مولانا"

* آینه ی جان شده چهره ی تابان تو/ هر دو یکی بوده ایم جان من و جان تو/ ماه تمام درست، خانه ی دل آنِ توست/عقل که او خواجه بود بنده و دربان تو/"مولانا"


" قطار سوت کشید و به راه افتاد/ همه گوششان را گرفتند/ من قلبم را.../"

کُنتُ أعرِفُ مُنذُ البِدایةِ

أنَّ کُّلَّ حُبٍّ کبیرٍ 

هُوَ مَشروعُ فِراقٍ

********************

از همان ابتدا می دانستم 

که  همانا هر عشق بزرگی 

طرحی ست برای جدایی

"غسّان کنفانی ترجمه ی خودم"



* عنوان پست از مژده محمدیان

*  هر زمان می دیدمش نبض زمان می ایستاد/ آنچنانی که زبانم در دهان می ایستاد/ هر مژه مانند تیری بود ابرویش کمان/ پلک برمی داشت تیری در کمان می ایستاد/ عشق او از دل به عمق استخوانم رفته بود/ باز هم ای کاش توی استخوان می ایستاد/ کاش می مردم ولی هرگز نمی دیدم که او/ پیش چشم من کنار دیگران می ایستاد/ حرف از رفتن که می زد او نه تنها قلب من/ قلب هر گنجشک توی آسمان می ایستاد/ وقت رفتن حال من را باد می دانست چون/ کشتی اش می رفت امّا بادبان می ایستاد/ او خودش هم حال من را خوب می دانست کاش/ کاش با آن حال می گفتم بمان، می ایستاد/"کاوه احمدزاده"

* عشق هایی که می میرند چه می شوند؟/ طوفان هایی که آرام می گیرند چه می کنند؟/ ابرهای مُرده/ دریاهای مُرده/ بادهای مُرده را کجا دفن می کنند؟/ اگر همه ی خاطرات تلخی که به سختی از یاد برده ایم/ یک شب با هم به شهر حمله کنند ما چه کنیم؟/ "رؤیا شاه حسین زاده"

* تو با این دلنشینی کِی توانی رفت از یادم؟/ غباری کز تو در خاطر نشیند، دیر برخیزد/" بیگانه ی نیشابوری"

* در جهانی که عشق ممنوع است/ عاشقت می شوم خودآزاری ست/"سیّد احمد حسینی"

من آن درسم که روز امتحانش را نمی دانی/ همان آهنگ زیبا که زبانش را نمی دانی/ مرا حل کرده ای پاسخ بدست آورده ای امّا/ از این ارقام طولانی یکانش را نمی دانی/ نمازی بود در شهری میان راه دلبستن/ وضو داری ولی وقت اذانش را نمی دانی/ مرا چون عید فطری دوست داری،مشکلت اینجاست/ به این عیدی که دل بستی زمانش را نمی دانی/ محبّت کافه ای شیک و تماشایی ست در تهران/ که وصفش را شنیدی و نشانش را نمی دانی/ به خاطر داشتی من را شبیه شعری از حافظ/ که ترکیب درست واژگانش را نمی دانی/"سعید صاحب علم"

* از بین تمام ضمایری/ که در کودکی آموختم/ تنها دلم برای" تو" تنگ می شود/"مهدی حبیبی"

* ما هیچ کس را به طور تصادفی انتخاب نمی کنیم، بلکه ما فقط با آنهایی ملاقات می کنیم که از قبل در ناخودآگاه ما حضور داشتند/"زیگموند فروید"

* گل به گل، دریا به طوفان، من به انسان مبتلا/ من به انسان مبتلا، انسان به نِسیان مبتلا/"علی اکبر یاغی تبار"(نسیان یعنی فراموشی)

* در اوّل شراب غم انگیزم/ در آخر شراب غم انگیزم/ از من نخواه شور هم آغوشی/ من در رختخواب غم انگیزم/"سیّد مهدی موسوی"

* غمگینم و این هیچ ربطی به خیابان ولی عصر ندارد/ که درختانش سال هاست مرا از یاد تو برده اند/ غمگینم و این هیچ ربطی به تو ندارد/ که پسر همسایه ام نبودی/ تا هر صبح پنجره را باز کنم/ بی آنکه جواب سلامت را بدهم با بنفشه ای در گیسوانم/ کاش به زنی که عاشق است می آموختند چگونه انتقام بگیرد/ غمگینم که عشق این همه مهربان است/"مژگان عباسلو"

* این را هم بخوانید:  مِن أیِّ حَنانٍ حُزنُ عَینِک؟/ اندوه چشمانت از کدام مهربانی ست؟/ "مظفر النواب ترجمه ی خودم"

* می شود سخت ترین مسأله آسان باشد/ پشت هر کوچه ی بن بست خیابان باشد!/ می شود حال بدِ ثانیه ها خوب شود/ شهر هم غرقِ هماغوشی باران باشد/ گیرم این عشق -که آتش زده بر زندگی ات-/ بعد جان کندنِ تو شکل گلستان باشد!/ گیرم این دفعه که برگشت، بماند...نرود!/ گیرم از رفتنِ یکباره پشیمان باشد/ بعد شش ماه به ویرانه ی تو برگردد/ تا درین شعر پر از حادثه مهمان باشد/ فرض کن حسرتِ پاییز، تو را درک کند/ روز برگشتنِ او "اولِ آبان" باشد!/ بگذر از این همه فرضیه، چرا که دل من/ مثل ریگی ست که در کفش تو پنهان باشد/ "امید صباغ نو"

* باز پاییز و خیابان و من و ای کاش تو/ لحظه های مهر و آبان و من و ای کاش تو/ چشم های تا سحر بیدار با حسّی غریب/ پرسه های زیر باران و من و ای کاش تو/ ازدحام توی مترو، پچ پچی از هر طرف/ ایستگاهی رو به پایان و من و ای کاش تو/ کافه ی دنجی و میزی و صدای چاوشی/ سرفه و سیگار و فنجان و من و ای کاش تو/ آن جوان که می زند گیتار، یادم رفته بود/ ضلع غربی، دور میدان و من و ای کاش تو/ کوچه های ساکت و تاریک امّا منتظر/ شورش آن عشق پنهان و من و ای کاش تو/ یک شبِ تبدار دیگر عطر آغوشت کجاست؟/ مستی و حال پریشان و من و ای کاش تو/ شعر می خوانم برایت حالم اصلا خوب نیست/ گوشه ای در بام تهران و من و ای کاش تو.../"محمودرضا خرازی فرد"

* من برگ بازمانده ی پاییز سابقم/ تو سنگ فرش کوچه ی برباد رفته ای/ با زائران صومعه ی کاج در پیِ/ آوازهای کولی از یاد رفته ای/ سهم مرا غیاب تو از چارفصل سال/ بن بست های کوچه ی تاریک می کند/ از شاخه ناامیدم و از مرگ ناگزیر/ آیا خزان مرا به تو نزدیک می کند؟/"احسان افشاری"

* بچه که بودم/ پاییز با روپوش سرمه ای از راه می رسید/ بزرگتر که شدم/ پسر همسایه بود/ سربازی که اسمم را توی کلاهش نوشته بود/ مادرش می گفت: گروهبان جریمه اش کرده که هفت شب کشیک بدهد/ آن وقتها دوستت دارم را نمی گفتند/ کشیک می دادند.../"رؤیا شاه حسین زاده"

* صبح امروز خبری خوش می رسد/ تو خواب مرا دیدی/"پل الوار"

* گفتم مگر به خواب ببینم خیال دوست/ اینک علی الصباح نظر بر جمال دوست/"سعدی"

* من هنوز گاهی یواشکی خواب تو را می بینم/ یواشکی نگاهت می کنم/ صدایت می کنم/ بین خودمان بماند/ امّا من هنوز تو را یواشکی دوست دارم/"ناظم حکمت"

* هشیار سری بود ز سودای تو مست/ خوش آنکه ز روی تو دلش رفت ز دست/ بی تو همه، هیچ نیست در مُلک وجود/ ور هیچ نباشد چو تو هستی، همه هست/"سعدی"

* من عاشقی از کمال تو آموزم/ بیت و غزل از جمال تو آموزم/ در پرده ی دل خیال تو رقص کند/ من رقص خوش از خیال تو آموزم/"مولانا"

* تنهایی.../ به تنهایی هم می تواند دخل آدم را بیاورد/ چه برسد به اینکه دست به یکی کند با غروب/ دست به یکی کند با جمعه/ با پاییز...!/"رؤیا شاه حسین زاده"

* با همچون منی از دلتنگی نگویید/ من خود غربت غروب بارانی جمعه های پاییزم/"طاهره اباذری هریس"

تمامِ روزهای هفته سر درگم ام‎ / غروب جمعه که می شود‎/ سر از دلتنگی در می آورم/"نسترن وثوقی"

* همه ی روز های هفته فردند/ جمعه امّا/ دو نفر است/ یکی دلت را می فشارد/ یکی گلویت را/ با جمعه ها کنار آمدیم امّا/ روزهای قرمز این سررسید را چه کنیم؟/ شنبه ای را که جمعه است/ یکشنبه ای را که جمعه.../"رؤیا شاه حسین زاده"

* امروز خیلی جمعه بود جمعه تر از همه ی جمعه های تاریخ تمام امروز را در خانه ماندم و فیلم تماشا کردم ...

* عشق کارِ نازکان نرم نیست/ عشق کار پهلوان است ای پسر/"مولانا"

* همین...