"زنانگی های یک زن"

"پشت این پنجره یک نامعلوم نگران من و توست"

"زنانگی های یک زن"

"پشت این پنجره یک نامعلوم نگران من و توست"

"یلدای آدم ها همیشه اول دی نیست/ هر کس شبی بی یار بنشیند شبش یلداست"


کُلَّما عَلکتِ الرِّیاحُ سَتائرَ غُرفَتی وَ عَلکتنی
أتَذکَّرُ حُبَّکِ الشِّتائی..
وَ أتَوَسَّلُ إلى الأمطارِ
أن تُمطِرَ فی بلادٍ أُخرى
وَ أتَوَسَّلُ إلى الثَّلجِ
أن یَتَساقَطَ فی مُدُنٍ أُخرى
وَ أتَوَسَّلُ إلى اللّهِ
أن یلغی الشتاءَ مِن مُفکّرتِهِ
لِأنّنی لا أعرفُ کیفَ سَأُقابلُ الشتاءَ بَعدَکِ
********************************************
هرگاه باد پرده های اتاق را و وجود مرا تکان می‌دهد
عشق زمستانی‌ ات را به‎ خاطر می‌آورم 
دست به دامان  باران می شوم 
که در جای دیگری ببارد
دست به دامان برف می شوم
که  شهرهای دیگر را سفیدپوش کند
و دست به دامان خدا می‌شوم 
که زمستان را از حافظه اش پاک کند
زیرا نمی‌دانم پس از تو چگونه با زمستان مواجه شوم...
"نزار قبانی ترجمه ی خودم"


* عنوان پست از مهدی فرجی

باز هم تسبیح بسم الله را گم کرده ام/ شمس من کی می رسد؟ من راه را گم کرده ام/ طُرّه از پیشانی ات بردار ای خورشیدکم!/ در شب یلدا مسیر ماه را گم کرده ام/ در میان مردمان دنبال آدم گشته ام/ در میان کوه سوزن کاه را گم کرده ام/ زندگی بی عشق شطرنجی ست در خورد شکست/ در صفِ مُشتی پیاده شاه را گم کرده ام/ خواستم با عقل راه خویش را پیدا کنم/ حال می بینم که حتا چاه را گم کرده ام/ زندگی آنقدر هم درهم نبود و من فقط/ سرنخ این رشته ی کوتاه را گم کرده ام…/"علیرضا بدیع"

بار فراق بستم و  جز پای خویش را/ کردم وداع جمله ی اعضای خویش را/ گویی هزار بند گران پاره می‌کنم/ هر گام پای بادیه پیمای خویش را/ در زیر پای رفتنم الماس پاره ساخت/ هجر تو سنگریزه ی صحرای خویش را/ هر جا روم ز کوی تو سر بر زمین زنم/ نفرین کنم اراده ی بیجای خویش را/ عمر ابد ز عُهده نمی‌آیدش برون/ نازم عقوبت شب یلدای خویش را/ وحشی مجال نطق تو در بزم وصل نیست/ طی کن بساط عرض تمنای خویش را/"وحشی بافقی"

شب هجرانت، ای دلبر، شب یلداست پنداری/ رُخَت نوروز و دیدار تو عید ماست پنداری/ قدم بالای چون سرو تو خم کردست و این مشکل/ که بالای تو گر گوید: نکردم، راست پنداری/ دمی نزدیک مهجوران نیایی هیچ و ننشینی/ طریق دلنوازی از جهان برخاست پنداری/ دلت سخت ست و مژگان تیر، در کار من مسکین/ بدان نسبت که مژگان خار و دل برجاست پنداری/ خطا زلفت کند، آخر دلم را در گُنَه آری/ جنایت خود کنی و آنگاه جُرم از ماست پنداری/ زِ هِجرِ عنبرِ زلف و فِراقِ درد دندانت/ دو چشم اوحدی هر شب یکی دریاست پنداری/"اوحدی مراغه ای"

* شب یلدای غمم را سحری پیدا نیست/ گریه‌های سحرم را اثری پیدا نیست/ هست پیدا که به خون ریختنم بسته کمر/ گرچه از نازکی او را کمری پیدا نیست/ به که نسبت کنمت در صف خوبان کانجا/ از تجلّی جمالت دگری پیدا نیست/ نور حق ز آینه ی روی تو دائم پیداست/ این قدر هست که صاحب نظری پیدا نیست/ پشه سیمرغ شد از تربیت عشق و هنوز/ طایر بخت مرا بال و پری پیدا نیست/ بس عجب باشد اگر جان برم از وادی عشق/ که رهم گم شده و راهبری پیدا نیست/ شاهد بی کسی محتشم این بس که ز درد/ مرده و بر سر او نوحه‌گری پیدا نیست/"محتشم کاشانی"

* با بغض هایم قصه می سازم/ شاید که قسمت هم در این باشد/ یلدای من همرنگ چشمانت/ یلدا برایت بهترین باشد/"مریم قهرمانلو"

* با برگ ها /نیامدی/ با برف ها بیا/"یحیی صفا"

* امشب به پایان می رسد اندوه پاییز/ فردا زمستان می شود فردا چه سخت است/"محمد شیخی"

* یلدا بلندترین شب چشمان توست/ تا صبح هم که نگاهشان کنم وقت کم می آورم/"رضا کاظمی"

* نه شب چره می خواهم نه گپ و ناردانه / فقط یلداترین بوسه از لب هات/"رضا کاظمی"

* هنوز با همه دردم ، امید درمان هست/ که آخری بُوَد آخر شبان یلدا را/"سعدی"

* نظر به روی تو هر بامداد نوروزی ست/ شبِ فراقِ تو هر شب که هست یلدایی ست/"سعدی"

* ای لعل لبت به دلنوازی مشهور/ وی روی خوشت به ترکتازی مشهور/ با زلف تو قصه‌ایست ما را مشکل/ همچون شب یلدا به درازی مشهور/"عبید زاکانی"

* تو که کوتاه و طلایی بکنی موها را/ منِ شاعر به چه تشبیه کنم یلدا را؟/ مثل یک کودک مبهوت که مجبور شود/ تا به نقاشی اش آبی نکشد دریا را/ حرف را می شود از حنجره بلعید و نگفت/ وای اگر چشم بخواند غمِ نا پیدا را/ عطر تو شعر بلندی است رها در همه سو/ کاش یک باد به کشفت برساند ما را/ تو همانی که شبی پر هیجان می آیی/ تا فراری دهی از پنجره ها سرما را/ فال می گیرم و می خوانی و من می خندم/ بنشین چای بخور خسته نباشی یارا!/ "مهدی فرجی"

* شب یلداست شب از تو به دلگیری هاست/ شب  دیوانگی  اغلب  زنجیری هاست/ شب تا صبح به زلف تو توکل کردن/ شب در دامن تنهایی شب ، گُل کردن/ شب درد است شب خاطـره بارانی هاست/ شب تا نیمه شب شعر و غزلخوانی هاست/ شب یلداست شب با غم تو سر کردن/ شب تقدیر خود اینگونه مقدر کردن/ کاش یک شب برسد یک شب یلدا باهم/ بنشینیم  زمان  را  به تماشا با هم/ بنشینیم  و  زِ  هم دفع  ملالی  بکنیم/ این هم از عمر شبی باشد و حالی بکنیم/ شب یلدا شده خود را برسانی بد نیست/ امشبی را اگر ای عشق بمانی بد نیست/ سیب سرخی و اناری و شرابی بزنیم/ پشت پا تا سَحَرُالدَّهر به خوابی بزنیم/ موی تو باشد وشب را به درازا بکشد/ وای اگر کار من و عشق به یلدا بکشد/ چه شود اوج پریشانی مان جا بخوریم/ بین یک عالم ِ شب صاف به یلدا بخوریم/ می شود خوبترین قسمت دنیا با تو/ گر که توفیق شود یک شب یلدا باتو/ با تو ای خوبترین خاطره ی رویایی/ ای که عمر تو الهی بشود یلدایی/ می شوی از همه ی شهر تماشایی تر/ گر شود عشق تو از عمر تو یلدایی تر/ حیف شد نیستی امشب شب خاموشی ها/ کوه غم آمده پیشم به هم آغوشی ها/ نیستی شمع شب تار مرا فوت کنی/ بدرخشی همه را واله و مبهوت کنی/ بی تماشای تو با اینهمه غم ها چه کنم؟/ تو نباشی گل من با شب یلدا چه کنم؟/"فرامرز عرب عامری"

* دوست داشتن یک نفر مثل نقل مکان کردن به یه خونست/ اولش عاشق همه چیزایی می شی که برات تازگی دارن/ هر روز صبح از اینکه می بینی این همه چیز بهت تعلق داره حیرانی/ بعد به مرور زمان دیوارها فرسوده میشن و می فهمی که عشقت به اون خونه به خاطر کمالش نیست/بلکه به خاطر عیب و نقص هاشه/ تمام سوراخ سُمبه هاش رو یاد می گیری/یاد می گیری که چطور کاری کنی که وقتی هوا سرده کلید توی قفل گیر نکنه/ یا درِ کمد رو چطور باز کنی که جیر جیر نکنه/ اینا رازهای کوچیکی هستن که خونه رو مالِ آدم می کنن.../ "بخش هایی از کتاب مردی به نام اُوِه/ فردریک بکمن"

* حتما در یکی از زندگی های قبلی مان شاید هزار سال پیش همدیگر را دیده ایم/ و آنجا آنقدر مهربان بوده ای که هزار سال است نامهربانی ات را تاب آورده ام/"ریحانه جباری"

* به امید دیدنت خدا خدا خواهم کرد/ خواب و بیدار تو را باز صدا خواهم کرد/ پای عشق تو بیفتد مثل فرهاد شبی/ بیستون جای دماوند بنا خواهم کرد/ بوسه ای از لب تو قرض گرفتم حتما/ قرض لب های تو را زود ادا خواهم کرد/ قایق قسمت اگر دور کند از تو مرا/ رود را سمت تو برعکس شنا خواهم کرد/ ارزشت بس که زیاد است از این لحظه به بعد/ "تو"ی مفرد شده را باز شما خواهم کرد/ حرف یک مرد همان است که اول گفته/ هر چه دارم سر این عشق فدا خواهم کرد/ "امیر سهرابی"

* من چو سرداری که تنها مانده در میدان جنگ/ در مصافم با زنی زیبا که تسلیمم نشد/"محمدحسین محمدنیا"

* حال شاهی بی پسر دارم که شب ها پشت کاخ/ رازهای سلطنت را می نویسد روی خاک/"سعید صاحب علم"

* گمان کردم که پیوند من و خورشید شیدایی ست/ چو نزدیک آمدم فهمیدم از دورش تماشایی ست/ چه بی پروا تو می پیمودی از شوقِ کسی ای رود/ اگر پس می زند دریا سزای ناشکیبایی ست/من از مِهر خودم خشنود، تو از بی وفایی آه/ فقط درمانی درد بی وفایی باده پیمایی ست/ به لطفی عشق تو چون قلعه ای مخروبه ام/ افسوس تو در فکر براندازی و شوقت لشکرآرایی ست/ من از هم صحبتی با مردم این شهر فهمیدم/ سزای درد و دل کردن همیشه ننگ و رسوایی ست/ دل از مِهرِ کسی بردار که از مِهرت گریزان است/ سرانجام تو هم ای عشق تنهایی ست/"جلال جاوند"

* ترکِ پا کن تا خدایت پَر دهد/ ترکَ سر کن تا عوض صد سَر دهد/ ترکِ جان کن تا دهد جانی تو را/ کان بُوَد پیوسته در وصل و لِقا/ "سلطان ولد- پسر مولانا" پسر کو ندارد نشان از پدر  :-)

 * اندر سرم ار عقل و تمیز است تویی/ وانچ از منِ بیچاره عزیز است تویی/ چندان که به خود می نگرم هیچ نیم/ بالجمله ز من هر آنچه چیز است تویی/"مولانا"

عشقت به دلم در آمد و شاد برفت/ باز آمد و رخت خویش بنهاد برفت/ گفتم به تکلف دو سه روز بنشین/ بنشست و کنون رفتنش از یاد برفت/ "مولانا" راستی پارسا پیروزفر را دیدید؟ گریمش را در نقش مولانا دیدید؟ مُردم برایش :-)

شمایی که به مرغا دل سپردین/ دل و دین از خروس کوچه بردین/ رسیده آخر پاییز اما/ ببینم جوجه هاتونو شمردین؟/"علیرضا آذر"  :-)

گفتی که از نهانِ دلت با خبر نی ام/ تو در دلی کدام نهان بر تو فاش نیست؟


اذا ناداک القمرُ بِإسمِکَ یَوماً 
فَلا تَندهِش...
فَأنا فی کُلِّ لَیلَةٍ أُحَدِّثُهُ عَنکَ.
**************************************
اگر روزی ماه به اسمت صدایت کرد
 وحشت نکن...
من هر شب درباره‌ ی تو با او حرف می زنم.
"شهرزاد خلیج ترجمه ی خودم"


* عنوان پست از طالب آملی
*  بدهکار هیچ کس نیستم/ جز همین ماه/ که از پشت میله ها می گذرد/ که می توانست از اینجا نگذرد و جایی دیگر/ مثلاً در وسط دریایی خیال انگیز/  بچسبد به شیشه ی کابین یک تاجر پول دار/ بدهکار هیچ کس نیستم/ جز همین ماه که تو را به یادم می آورد./"رسول یونان"
* مِهر در چهره ی مثل پری اش بسیار است/ماهِ منظومه ی من مشتری اش بسیار است/ گلِ مریم که به هر شهر قدم بگذارد/صحبت از عطرِ خوشِ روسری اش بسیار است/ گاه گاهی که دلِ ماهِ شبم می گیرد/اشک در دامنِ نیلوفری اش بسیار است/ می کِشَد سُرمه به چشمان سیاهش از غم/ چشمِ آغشته به غم دلبری اش بسیار است/بی جهت نیست که سِحر از لبِ او می ریزد/شعر، می داند و افسونگری اش بسیار است/"سیده تکتم حسینی"
* سال ها بعد/ که چشمانم به زمین خیره است/ و غم لابه لای چین و چروک صورتم می لرزد/ ناگهان در کوچه ای تو را می بینم/ که ماه را در زنبیل می کشانی/ قدری بنشین/ قدری روسری ات را عقب بکش/ تا دل ریختن ها در چال گونه ات زیباتر شود/ "حسین ناصرلویی"

* گنجِ من در طلبت رنجِ فراوان بردم/ بی وضو دست مِی آلوده به قرآن بردم/ به قمار آمدم آن مویِ به هم ریخته را/ دل و دین باختم و حال پریشان بردم/ آتشی بود که بعد از تو در این سینه نشست/ گریه ای بود که هر شب به خیابان بردم/پیش عقل از ستم عشق شکایت کردم/به یهودی گله از ظلمِ مسلمان بردم/ شهر پای تو زبان ریخت و من سر دادم/دیگران زیره و من چشم به کرمان بردم/ ابرم و رحمت من موجب زحمت شده است/ سیل افتاده به هر نقطه که باران بردم/ از تو چیزی به دلم نیست! زلیخا که خودم/ بودم آنکس که به تهمتکده دامان بردم/"حسین زحمتکش"

* قربان لبت دلبر لبخند اناری/سرچشمه ی اشعار من از چشم تو جاری/ ای آنکه دهانت دهن تُنگِ شراب است/لب باز بکن کُشت مرا درد خماری/ در حسرت آغوش تو پاییزترینم/ ای تاک که سرمست در آغوش بهاری/ هر کس به نگاهت نظری کرد دلش رفت/ دو مهره ی مار اند دو چشمی که تو داری/ گل هستی و گلدان من از عطر تو خالی ست/ حیف است به هر خار و خسی دل بسپاری/ در سینه دلم می تپد انگار که از رنج/ کوبیده خودش را به قفس باز قناری/ سخت است که تنها شوی آنقدر که حتی/ بر شانه ی هر رهگذری سر بگذاری/ رفتی و پس از تو نفسم رفت دلم رفت/ هر بار که از ریل گذر کرد قطاری/ "امیرحسین گرمایی"

* این مهم نیست که دل تازه مسلمان شده است/که به عشق تو قمر قاری قرآن شده است/ مثل من باغچه ی خانه هم از دوری تو/ بس که غم خورده و لاغر شده گلدان شده است/ بس که هر تکه ی آن با هوسی رفت دلم/ نسخه ی دیگری از نقشه ی ایران شده است/ بی شک آن شیخ که از چشم تو منعم می کرد/خبر از آمدنت داشت که پنهان شده است/ عشق مهمان عزیز ست که با رفتن او/ نرده ی پنجره ها میله ی زندان شده است/عشق زاییده ی بلخ است و مقیم شیراز/ چون نشد کارگر آواره ی تهران شده است/ عشق دانشکده ی تجربه ی انسان هاست/گرچه چندی ست پر از طفل دبستان شده است/هر نوآموخته در عالم خود مجنون است/ روزگاری ست که دیوانه فراوان شده است/ ای که از کوچه ی معشوقه ی ما می گذری/ برحذر باش که این کوچه خیابان شده است/ "غلامرضا طریقی"

* نه مثل کوه محکمم نه مثل رود جارى ام/ نه لایقم به دشمنى نه آن که دوست دارى ام/ تو آن نگاه خیره اى در انتظار آمدن/ من آن دو پلک خسته که به هم نمى گذارى ام/ تو خسته اى و خسته تر منم که هرز مى روم/ تو از همه فرارى و من از خودم فرارى ام/ زمانه در پى تو بود و لو ندادمت ولى/ مرا به بند مى کشد به جرم راز دارى ام/ شناختند عامیان من و تو را به این نشان/ تو را به صبر کردنت مرا به بى قرارى ام/ چقدر غصه مى خورم که هستى و ندارمت/ مدام طعنه میزند به بودنم ، ندارى ام/"سید تقی سیدی

* در علومِ شیطنت اعلم شدن بد نیست نه؟/ رویِ گلبرگِ لبت شبنم شدن بد نیست نه؟/ تشنه ای هستم که درمانم فقط لب های توست/ نه خدایی ، چشمه یِ زمزم شدن بد نیست نه؟/ گونه هایت سیبِ لبنان ست و من هم عشقِ سیب/ گاه گاهی حضرتِ آدم شدن بد نیست نه؟/ از نگاهت می شود فهمید در تاب و تبی/ لااقل یک شب به من محرم شدن بد نیست نه؟/ جای هر یک بوسه من یک شعر می بخشم به تو/ این چنین بخشنده و حاتم شدن بد نیست نه؟/ حاضرم با شاهرگ این عشق را تضمین کنم/ قُمپُزِ مردانه و رستم شدن بد نیست نه؟/ عشقِ ما را حافظِ شیراز هم فهمیده است/ واقعاً رسوای این عالم شدن بد نیست نه؟/"آرش مهدی پور"

* از دیگران دل بردن آسان است، حرفی نیست/ از من اگر دل بردی امّا آفرین داری/ "سجاد رشیدی پور"

* من تو را به اندازه ی ناکامی ام در داشتنت می خواهم/"از نامه های غسان کنفانی برای غادة السمان"

* از شوق شمردن ها تا صبح نخوابیدم/ یارا تو عنایت کن چون آخر پاییز است/"رسول مختاری پور" 

از بس گلایه و غم از روزگار دارد/ آیینه روزگاری است، گرد و غبار دارد/ هر عابری در این شهر یک مرده ی عمودی است/ این شهر تا بخواهید، سنگ مزار دارد/ این آسمان بعید است، بی روشنا بماند/ از بس ستاره های دنباله دار دارد/ غم های بی نهایت، عشاق بی کفایت/ من بی حساب دارم، او بی شمار دارد/ در عین سر به زیری، سر مست و سربلند است/ چون تاک هر که خانه بالای دار دارد/ عشق اناری ام را از من ربود دارا/ من عاشق انارم، سارا انار دارد/"سعید بیابانکی"

خالق ، مرا  شاعر،  تو  را  شعر  آفریده/ چشمت دو بیتی؛... لب، غزل؛ ....مویت قصیده/ دارد قشون آبی چشمت می آید/ روسی برای پارسی لشکر کشیده!/ اول  صدایت  می کُشد نازک دلان  را/ چون سوت موشک بین شهری جنگ دیده!/ کام یکی از عاشقانت را برآور/ یک لب مکیده بهتر از صد لب گزیده!/ حق می دهد بر مکر و نیرنگ زلیخا/ هرکس به عمرش قصه ی یوسف شنیده/ یک روز می آیی تو هم مثل ثریّا/ در پیریِ یک شهریارِ قد خمیده../ "علی رکن الدین"

* از شروع این جهان مرد از پی زن می دوید/ از پی مردان دویدن را زلیخا باب کرد/"شروین سلیمانی"

* معشوقه ی هوشنگ ابتهاج وقتی موهایش را کوتاه کرد ابتهاج به او گفت: یک دَم نگاه کن که چه بر باد می دهی/ چندین هزار امیدِ بنی آدم است این!

* گر نباشد حیا و درک و شعور/ آدمی طعنه می زند به ستور / جان انسان که تربیت نشود/ آدمی گاو می شود به مرور/ حیوانی پَلَشت و نکبت بار/ که فقط می توان شد از او دور/ می چَرَد هر که را که می بیند/ وانگهی گند می زند در سور/ گر که خدمت کند به قصد ریاست/ ور عبادت کند به نیّت حور/  بارها دیده ام من ایشان را/ از قضا آدمی ست بس مشهور/ "مرتضی لطفی"

* این  دیوارنوشته را هم بخوانید با ترجمه ی خودم:

إذا أرَدتَ قَتلَ شخصٍ إجعلهُ بِحُبِّکَ ثُمَّ إرحَل هکذا قَتَلونی...

اگر خواستی کسی را بُکُشی بگذار عاشقت شود سپس بگذار و برو مرا اینگونه کشتند...

محتشم کاشانی در همین مضمون می گوید: برای خاطر غیرم به صد جفا کُشتی/ببین برای که ای بی وفا کِرا کُشتی؟/ چو من هلاک شوم از طبیب شهر بپرس/ که مرگ کُشت مرا یا تو بی وفا کُشتی؟/ کسی ندیده که یک تن دو جا شود کُشته/ مرا تو آفت جان صد هزار جا کُشتی/ حریف ِدردِ تو  شد محتشم به صد امید/ تو بی مروتش از حسرت دوا کُشتی/...

* خلاصه یک روز مرگ اعتراف خواهد کرد که تو مرا کشته ای/"محمد جنت امانی"

* دل به دست آوردن را از مولانا یاد بگیرید آنجا که می گوید: پیر شدی در غمِ ما باک نیست/ پیر بیا تا که جوانت کنم... دوست داشتنیِ زبون باز :-)

"هرچه کنم نمی شود تا بروی تو از دلم/ از تو فرار می کنم باز تویی مقابلم"


الحُبُّ کالحَربِ سَهلٌ أن تَبدَأهُ

صَعبٌ أن تَنهیهِ

وَ مُستَحیلٌ أن تَنساهُ

************************

عشق مانند جنگ است

شروع کردنش ساده ست

پایان دادنش دشوار

و فراموش کردنش محال

"دیوارنوشته ی عربی ترجمه ی خودم"



این را هم بخوانید:

لَستَ  أمامَ عَینی لکنَّکَ کُلّ ما أراهُ

مقابل چشمانم نیستی اما هر آنچه می بینم تویی...

"دیوارنوشته ی عربی ترجمه ی خودم"

سعید بیابانکی در همین مضمون سروده: ای آنکه دوست دارمت اما ندارمت/ بر سینه می فشارمت اما ندارمت/ ای آسمان من که سراسر ستاره ای/ تا صبح می شمارمت اما ندارمت...


و این را:

وَ ما دلیلُ الحُبِّ؟

أن تملکَ ألفَ سببٍ لِرَحیلٍ وَ لاترحَلُ

********************************

نشانه ی عشق چیست؟

اینکه هزار دلیل برای رفتن داشته باشی و نروی

"دیوارنوشته ی عربی ترجمه ی خودم"

* سعدی می گوید: سعدیا بی وجودِ صحبتِ یار همه عالم به هیچ نستانیم/ ترکِ جانِ عزیز بتوان گفت ترکِ یارِ عزیز نتوانیم...

* کسانی که شما را دوست دارند حتی اگر هزار دلیل برای رفتن داشته باشند ترکتان نخواهند کرد، آنها یک دلیل برای ماندن خواهند یافت !/"بهومیل هرابال"


* عنوان پست از طارق خراسانی

* یک نفر پرسید آخر عشق چیست؟/ گفتمش آتش به خرمن دیده ای؟/ عشق هم قلب تو را آتش زَنَد/ گفت حق با تو چه خوش سنجیده ای/ "زهرا مولوی"

* رهگذر داشت به لب سیگاری گفت آتش داری؟/ من اشاره به دلم کردم و گفتم آری/"احسان پارسا"

* ابتدا فکر می کردم شاید یک اتفاق ساده باشد، تا اینکه بعد از او هیچ اتفاق دیگری در من رخ نداد/ "آنا گاوالدا"

* اوّلین حادثه دیدنت بود/دومی دوست‌داشتنت/ بعد از آن حادثه ای رخ نداد/ "پژمان الماسی نیا"

* کلیدهایم از جیبم می افتند/ کیف پولم را گم می کنم/ گوشی ام را جا می گذارم/ و عجیب تو را که نیستی می برم با خودم/ در جیبم/ در کیفم/ در دلم.../ "آیدا حق طلب"

* سنگ هم عاشق شود گوهر صدایش می کنند/ در دل معشوق اگر باشی اسیری بهتر است/ "ایمان فرقانی"

* + تا حالا عاشق شدی؟

- بیست سالم که بود سی ثانیه عاشق شدم

+ حالا چی؟

-سی ساله دارم به اون سی ثانیه فکر می کنم

"دیالوگ فیلم The heat"

* سال ها بعد می فهمی آنچه به تو بر نمی گردد جوانی و زیبایی ات نیست/ آنچه به تو بر نمی گردد/ منم/ تو را پیر و زشت هم می پرستیدم/"مژگان عباسلو"

* گفتی نظر خطاست تو دل می بَری رواست؟/ خود کرده جُرم و خلق گُنه کار می کنی؟/ "سعدی"

* شب آخر به او گفتم که بی شک بی تو خواهم مُرد/ خجالت دارم از رویش که بی او زندگی کردم/"پروانه حسینی"

* سرم به مُردگی ام گرم بود قبل از تو/ چرا رسیدی و با عشق زنده ام کردی؟/"علی فردوسی"

* می تواند که تو را سخت زمین گیر کند / درد یک بغض اگر بین گلو گیر کند / آسمان بر سرم آوار شد آن لحظه که گفت / قسمت این است بنا نیست که تغییر کند/ گفت امید به وصل من و تو نیست که نیست / قصد کرده ست که یک روزه مرا پیر کند/ گفت دکتر من و تو مشکلمان کم خونی ست/ خون دل می خورم ای کاش که تاثیر کند/ در دو چشم تو نشستم به تماشای خودم / که مگر حال مرا چشم تو تصویر کند/ خواب دیدم که شبی راهی قبرستانم/ نکند خواب مرا داغ تو تعبیر کند/ مشت بر آینه کوبیدم و گفتم شاید / بشود مثل تو را آینه تکثیر کند/"سید تقی سیدی"

دیدن روی تو در خویش ز من خواب گرفت/ آه از آیینه که تصویر تو را قاب گرفت/ خواستم نوح شوم، موج غمت غرقم کرد/ کشتی ام را شب طوفانی گرداب گرفت/ در قنوتم ز خدا «عقـل» طلب می کردم/ «عشق» اما خبر از گوشه ی محراب گرفت/ نتوانست  فراموش  کند  مستی  را/ هر که از دست تو یک قطره مِیِ ناب گرفت/ کی به انداختن سنگ پیاپـی در آب/ ماه را می شود از حافظه ی آب گرفت؟!/"فاضل نظری"

* این را بخوانید جالب است بخش هایی از کتاب یازده دقیقه ی پائولو کوئیلو هست امروز خریدمش ...

 برای اینکه یک ساعت با مردی بگذرانم، 350 فرانک سوییس می‌گیرم. در واقع اغراق است. اگر در آوردن لباس‌ها را حساب نکنیم و تظاهر به محبت و صحبت درباره‌ی مسائل پیش پا افتاده و لباس پوشیدن را، کل این مدت می‌شود یازده دقیقه رابطه‌ی جنسی! یازده دقیقه! دنیا دور چیزی می‌گردد که فقط یازده دقیقه طول می‌کشد. به خاطر این یازده دقیقه است که در یک روز 24 ساعته (با این فرض که همه‌ی زن و شوهرها هر روز عشقبازی کنند، که مزخرف است و دروغ)، مردم ازدواج می‌کنند،‌ خانواده تشکیل می‌دهند، گریه‌ی بچه‌ها را تحمل می‌کنند، مدام توضیح می‌دهند که چرا دیر آمده‌اند خانه، به صد تا زن دیگر نگاه می‌کنند با این آرزو که با آن‌ها چرخی دور دریاچه‌ی ژنو بزنند، برای خودشان لباس‌های گران می‌خرند و برای زن‌هایشان لباس‌های گران‌تر، به فاحشه‌ها پول می‌دهند تا جبران کمبودشان را در زندگی زناشویی‌شان بکنند و نمی‌دانند این کمبود چیست. همین یازده دقیقه، صنعت عظیم لوازم‌آرایش، رژیم‌های غذایی، باشگاه‌های ورزشی و پورنوگرافی را می‌گرداند و وقتی مردها دور هم جمع می‌شوند، ‌برخلاف تصور زن‌ها، اصلاً راجع به زن‌ها حرف نمی‌زنند. از کار و پول و ورزش حرف می‌زنند. یک جای کار تمدن ما ایراد اساسی دارد/"یازده دقیقه / پائولو کوئیلو"

* در آینه نگاه کن اگر صورتی زیبا داری، کاری انجام بده که مناسب جمالت باشد و اگر صورتت زیبا نیست، زشتی کردار را بر آن میفزا/"افلاطون"

* هیچ فردی در پیِ اصلاح خویِ خویش نیست/ هر که را دیدیم در آرایشِ رویِ خود است/"صائب تبریزی"

* فعلا فقط همین...

" این سنگ خدایان که تبر می شکنند/ روزی که بیایی از کمر می شکنند/ بردار تبر را و بزن ابراهیم/ بت های بزرگ زودتر می شکنند"

 َأیُّها العُلَماءُ وَ الفَنّیّونَ

أعطونی بِطاقةَ سَفرٍ إلى السَّماء

فَأنا موفدٌ مِن قِبَلِ بِلادی الحَزینةِ

بِإسمِ أرامِلِها وَ شُیوخِها وَ أطفالِها

کی تعطونی بطاقةً مجانیةً إلى السَّماءِ

فَفی راحَتی بَدَلَ النُّقودِ .. «دُموعٌ»‏

لا مکانَ لی؟

‏ضَعونی فی مُؤَخَّرةِ العَرَبَةِ

على ظَهرِها

فَأنا قَرَویٌّ وَ مُعتادٌ على ذلک

لن أؤذی نجمةً

وَ لن أسیء إلى سَحابَةٍ

کُلُّ ما أُریدُهُ هُوَ الوُصولُ

بِأقصى سُرعةٍ إلى السَّماءِ

لِأضعَ السّوطَ فی قَبضَةِ اللهِ

لَعَلّهُ یُحَرِّضُنا عَلى الثَّورَة..ِ.

 *************************************************

ای دانشمندان و مهندسان

بلیت سفری به مقصد آسمان به من بدهید

من به نمایندگی از کشور غم‌زده‌ام

به نمایندگی از بیوه‌زنان و پیرمردان و کودکانش

آمده‌ام تا بلیتی رایگان به مقصد آسمان به من بدهید

و به جای پولش اشک دارم

جایی برای من نیست؟

روی دُمِ سفینه می‌نشینم

پشت سفینه

من روستایی‌ام و به این وضعیت عادت دارم

نه به ستاره‌ای آزار خواهم رساند

و نه به ابری بدی خواهم کرد

فقط می‌خواهم

با حداکثر سرعت به آسمان برسم

تا تازیانه را به دستان پروردگار بدهم

شاید او ما را تشویق به انقلاب کرد..‏

"محمد ماغوط ترجمه ی خودم"



* این را هم بخوانید:

تقولُ الحکایةُ الغجریّةُ بِأنّ اللهَ حینَ وَزَّعَ الاراضیَ عَلی الشُّعوبِ لم یَحسَب حِسابَ الغَجَرِ فجاؤوا إلیهِ مُتَسائلینَ عن أرضِهِم مِثلَ بقیّةِ الشُّعوبِ فَقالَ اللّهُ لَهُم: لَکُمُ الفَرَحُ.حینَها عَرَفَ الجمیعُ کم سَتَکونُ الأوطانُ مُؤلِمَةً.

کولی ها داستانی دارند که می گوید: خداوند وقتی میان ملت ها زمین تقسیم می کرد، کولیان را از قلم انداخت. نزد خدا رفتند مثل بقیه ی ملت ها زمینشان را خواستند. خداوند گفت برای شما شادی را گذاشتم. آن وقت بود که همه فهمیدند وطن ها چقدر مصیبت بار خواهد بود...

"احمد اسکندر سلیمان ترجمه ی خودم"



* عنوان پست از جلیل صفربیگی

* یک روز بر گونه ی این مملکت یک بوسه و بالای سرش یک یادداشت می گذارم و می روم: آنچنان زیبا خوابیده ای که دلم نیامد بیدارت کنم/"عزیز نسین"

* الوَطنُ لِلأغنیاءِ وَ الوَطنیَّةُ لِلفُقَراءِ/ وطن برای ثروتمندان است و وطن پرستی برای فقرا/ "دیوارنوشته ی عربی ترجمه ی خودم"

* امروز گلوی هر قناری زخم است/ زخم است که کاری است آری زخم است/خون می زند از تنِ وطن فوّاره/ چون دست به هر جا بگذاری زخم است/"جلیل صفربیگی"

* مرغابی ها دو طرف چوب را گرفتند و گفتند یادت باشد اگر هنگام پرواز حرف بزنی خواهی افتاد/ حالا سال ها گذشته است و ما لاک پشت های غمگینی هستیم/ که هر وقت می خواهیم بگوییم آزادی.../ به زمین می افتیم/"علیرضا طالبی پور"

* اینجا سرزمینی است که برای آزادی جنگیدیم و حالا برای نان می جنگیم/ "بینوایان ویکتور هوگو"

* در ملل عقب مانده مردمی که با مشت گره کرده انقلاب کردند، روزی با مشت های باز گدایی می کنند/ "وینستون چرچیل"

* ما را می گردند می گویند همراه خود چه دارید؟/ ما فقط رؤیاهایمان را با خود آوردیم/ پنهان نمی کنیم چمدان های ما سنگین است/ اما فقط رؤیاهایمان را با خود آورده ایم/"سید علی صالحی"

 * همین...

"چون درد تو داریم دوا پیش تو باشد/ هر جا که تو باشی دل ما پیش تو باشد"

وَصیَّةُ الطَّبیبِ لی:

أن لا أقولَ الشِّعرَ عاماً کاملاً

و لا أری عَینَیکِ عاماً کاملاً

و لا أری تَحَوُّلاتِ البَحرِ فی العَینِ البَنَفسَجیَّةِ

اللهَ... کَم تَضحَکُنی الوصیَّةُ!...

**********************************

پزشک برایم تجویز کرده که:

یک سال تمام شعری نگویم

یک سال تمام چشم های تو را نبینم

جزر و مد دریا در چشمان بنفشه سانِ تو را نبینم

خدای من... چه نسخه ی خنده داری!

"نزار قبانی ترجمه ی خودم"



* پیرو شعر بالا  این را هم بخوانید:

قالَ الطَّبیبُ: أنتَ تَهمِلُ الدَّواءَ 

قلتُ بَل هِی

تَحرِمُنی مِن قُبلَةِ المَساءِ

*********

پزشک گفت: به دارویت اهمیت نمی دهی

گفتم: اوست

که مرا از بوسه ی شبانه محروم می سازد

 "بنده یوسف ترجمه ی خودم"



* عنوان پست از لسانی شیرازی

* من از طبیب و پرستار هر دو آزادم / دوای درد من این درد بی‌دوای من است/"وصال شیرازی"

* آخر این درد دل من به دوائی برسد/ آخر این ناله ی شبگیر به جایی برسد/"سلمان ساوجی"

* من گرفتار و تو در بند رضای دگران/ من ز درد تو هلاک و تو دوای دگران/"هلالی جغتائی"

* در این دیار که نام و نشان ز درمان نیست/ هزار درد به دنبال یک دل افتاده است/"حاجب شیرازی"

* ز روزگار مرا خود همیشه دردی بود/ غم تو آمد و آن را هزار چندان کرد/"هلالی جغتائی" 

* با غم ایّوب نیست رنج ِ مرا نسبتی/ صبرم از او کمتر است دردم از او بیشتر/"هلالی جغتائی"

* بر جان رسید درد من از مشکلم مپرس/ رنگ مرا ببین و دگر از دلم مپرس/"مهرداد اوستا"

* در دفتر طبیب خرد باب عشق نیست / ای دل به درد خو کن و نام دوا مپرس/"حافظ"

* دوای درد درون را هم از درون بطلب/ اگر چه درد تو افزون ز درد ایوب است/"شمس مغربی"

* من عافیت طلب نیم ای بی وفا طبیب !/ کاری بکن که درد دل من فزون شود/"میرو الهی قمی"

* از کس دوا نخواست دل ِغم نورد ما/ این است درد ما که رسد کس به درد ما/"مسیح کاشانی" 

* چند ای دل فکر درد بی‌دوای ما کنی/ از برای خود چه کردی کز برای ما کنی؟/"نرگس ابهری

*  طبیب عشق مسیحادم است و مُشفق لیک/ چو درد در تو نبیند که را دوا بکند؟/ "حافظ"

* دکترم تا نبض من را اینچنین آشفته دید/ دیدن رخسار یارم صبح و شب تجویز کرد/"محسن صحت"

* دردم نهفته بِه ز طبیبان مدعی/ باشد که از خزانه ی غیبش دوا کنند/ "حافظ"

* دوای درد مرا هیچ کس نمی داند/ فقط بگو به طبیبان دعا کنند مرا/ "مهرانه جندقی"

* وقتی که نباشی به کما رفته ام انگار/ جان دارم و بی جان و مرا نبض حرام است/ " زری ناظمی"

* عاشقی دردی ست بی درمان که بیمارش خوش است/ تلخی و شیرینی و اندوه بسیارش خوش است/ "علی کیهانی"

درد می داند چگونه وارد قلبم شود/ می زند در، بعد با لحن تو می گوید: منم/"احسان پرسا"

* از همان جا که رسد درد/ همان جاست دوا/"مولانا"

* به درمانم نمی کوشی / نمی دانی مگر دردم؟/ "حافظ"

* ما را به غمِ عشق/ همان عشق، علاج است/ " بیدل دهلوی"

* داروی دردم گر تویی/ در اوج بیماری خوشم.../ "مولانا"

* سرماخوردگی خر است :-)

"سرزمین مادری رؤیای اجدادی کجاست؟/ مردم این شهر می پرسند آبادی کجاست؟"

دَمٌ

وَ دَمٌ

وَ دَمٌ

 فی بلادکَ

فی إسمی و فی إسمِکَ

فی زَهرَةِ اللوزِ فی قِشرَةِ الموزِ

فی لَبَنِ الطِّفلِ فی الضَّوءِ وََ الظِلِّ

فی حَبَّةِ القَمحِ فی عُلْبَةِ المِلحِ

قَنَّاصةٌ بارِعونَ یَصیبونَ أهدافَهُم بِامتیازٍ

 دَماً

وَ دَماً

و دَماً

هذه الأرضُ أصغرُ مِن دَمِ أبنائِها

الواقفینَ على عَتَباتِ القیامةِ مِثلَ القَرابینَ

 هَل هذه الأرضُ حقاً مبارکةٌ ؟أم مُعَمَّدةٌ؟

 بِدَمٍ

 وَ دَمٍ,

 وَ دَمٍ

 لا تجفِّفُهُ الصَّلواتُ وَ لا الرَّملُ.

 لا عَدْلَ فی صفحاتِ الکتابِ المُقدَّسِ

 یَکفی لِکَی یَفرَحَ الشُّّهَداءُ بِحُرّیَّةِ

 المَشیِ فوقَ الغَمام.

 دَمٌ فی النهارِ

 دَمٌ فی الظّلامِ

دَمً فی الکلامِ...

*************************

خون

و خون

و خون

در وطنت 

در نامم و در نامت

در شکوفه ی بادام در پوست موز

در شیر کودک در نور در سایه

در دانه ی گندم در نمکدان

تک تیراندازان حرفه ای با مهارت بر هدف می زنند

 با خون 

و خون 

و خون

زمین کوچک تر است از خون فرزندانش

که همچون قربانیان بر آستانه ی قیامت ایستاده اند

راستی آیا این سرزمین با خون متبرّک شده است؟ و غسل تعمید داده اندش ؟

 به خون

و خون

و خون

که نه دعاها می خشکاندش و نه ماسه ها

در صفحات کتاب مقدس به قدر کافی عدالت نیست

تا شهیدان را به این شاد کند که

می توانند آزادانه بر ابرها قدم بگذارند

خون در روز

خون در تاریکی 

و خون در کلام...

 "محمود درویش ترجمه ی خودم"


* عنوان پست از فاضل نظری: سرزمین مادری، رویای اجدادی کجاست؟/ مردم این شهر می‌پرسند آبادی کجاست؟/ ما به گرد خویش می‌گردیم آه ای ساربان!/ آرمان‌شهری که قولش را به ما دادی کجاست؟/ ای رسول عقل! ما را بگذران از نیلِ شک/ گر تو موسی نیستی موسای این وادی کجاست؟/ خنده‌های عیش ما جز خودفراموشی نبود/ این هم از مستی که فرمودی! بگو شادی کجاست؟/ باد در فکر رهایی روی آرامش ندید/ راه بیرون رفتن از زندان آزادی کجاست؟
دهانت را می بویند... مبادا که گفته باشی "دوستت می دارم"/ دلت را می بویند.../ روزگار غریبی ست، نازنین/ و عشق را کنار تیرک راه بند/ تازیانه می زنند./ عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد.../"احمد شاملو"

* ما اگر مردمان خاورمیانه ایم/ چرا خورشید هرگز بر ما نمی تابد؟!/ مدت هاست قلبم می سوزد/ چشمانم می سوزند/ دهانم بوی نفت می دهد/چه کس؟/ کجا؟/ چه کس به جای خون در رگ هایمان نفت ریخت؟/ چه کس میان دستانمان مرز کشید؟/ چرا این همه دور افتادیم؟/ این همه دیر می رسیم؟/"صائب هاشم پور"

* من از تو می نویسم/ تو هر که را دوست داری بخوان/که من پیاده ی توام/ تجریش و شریعتی و نوّاب و صیّاد و هنگام و شباهنگام توام/من انقلاب توام/ چمران نه/ هفت تیرخورده ی توام/ من به تنهایی، طهران توام/ "سجاد افشاریان"

اندیشیدن ممنوع!/ چراغ، قرمز است../ سخن گفتن ممنوع!/ چراغ، قرمز است../ بحث پیرامون علم دین و صرف و نحو و شعر و نثر، ممنوع!/ اندیشه منفور است و زشت و ناپسند!/ از لانه‌ی مهر و موم شده‌ات پا فراتر نگذار/ چراغ، قرمز است../ زنی را.. یا که موشی را مشو عاشق!/ عشق ورزیدن، چراغش قرمز است/ مرموز و سرّی باش../ تصمیم خود را با مگس هم در میان مگذار/ بی‌سواد و بی‌خبر باقی بمان!/ شرکت مکن در جرم فحشا یا نوشتن!/ زیرا که در دوران ما/ جرم فحشا، از نوشتن کمتر است!/ اندیشیدن درباره‌ی گنجشکان وطن/ و درختان و رودها و اخبار آن، ممنوع!/ اندیشیدن به آنان که به خورشید وطن تجاوز کردند ممنوع!/ صبحگاهان، شمشیر قلع و قمع به سویت می‌آید/ در عناوین روزنامه‌ها/ در اوزان اشعار/ و در باقیمانده‌ی قهوه‌ات!..در بَرِ همسرت استراحت نکن/ آنها که صبح فردا به دیدارت می‌آیند/ اکنون زیر "کاناپه" هستند!../ خواندن کتاب‌های نقد و فلسفه، ممنوع!/ آنها که صبح فردا به دیدارت می‌آیند/ مثل بید در قفسه‌های کتابخانه کاشته شده‌اند!/ تا روز قیامت از پاهایت آویزان بمان!/ تا قیامت از صدایت آویزان بمان/ و از اندیشه‌ات آویزان باش!/ سر از بشکه‌ات بیرون نیاور/ تا نبینی چهره‌ی این امّت تجاوز شده را../ "نزار قبانی"

* در کتاب مظفرنامه چنین حکایت شده که در ایران گوشت از قرار هر کیلو دو ریال بوده، روزی قصّابی های تهران خودسرانه گوشت را یک ریال گران کردند. مردم چون چنین دیدند عصبانی شدند و به خیابان ها ریخته و بر علیه قصّاب ها شعار دادند.این خبر به گوش مظفّرشاه رسید و اعضای دولت برای آرام کردن مردم از او کمک خواستند. سلطان صاحب قران فکری کرد و گفت: بروید و به قصّاب ها بگویید گوشت را دو ریال گران تر از آنچه خود گران کرده اند به مردم بفروشند! یعنی هر کیلو گوشت شد از قراری پنج ریال.مردم چون دیدند قیمت گوشت بالاتر رفته به خیابان ها ریخته و این بار مغازه ها را به آتش کشیدند. هیئت دولت نزد قبله ی عالم رفتند و به عرض همایونی رساندند که تدبیر شاه شاهان کارساز نشد و مردم این کردند و آن نمودند. ایندفعه مظفّرشاه گفت: حالا بروید و یک ریال گوشت را ارزانتر کنید! یعنی هر کیلو گوشت شد 4 ریال و مردم هم پس از آن چون دیدند که گوشت یک ریال ارزانتر شده برای سلامتی شاه دست به دعا شدند و در خیابان ها نماز شکرانه خواندند! به این اقتصاد، "اقتصاد مظفّری" گفته می شود...

شَوارعُنا یَنقُصُها الحُبُّ وَ الفَنُ وَ أُناسٌ مُبتَسِمَةٌ / خیابان های ما عشق و هنر را کم دارند و همینطور مردمی که لبخند بزنند/ "جداریات عربی ترجمه ی خودم"

* ای قاضی این مردم چی میگن؟ آبادی آبادی آبادی/ ای قاضی این مردم چی می خوان؟ آزادی آزادی آزادی.../ "محسن چاوشی"

"به هر فصلی غمی، هر صفحه ای انبوه اندوهی/ وطن جان خسته ام پایان خوبِ داستانت کو؟/"

حُقوقُنا تَحَوَّلَت إلی أحلامٍ

******************

حقوقمان تبدیل شده است  به رؤیایمان

"دیوارنوشته ی عربی ترجمه ی خودم"


* عنوان پست از حسین جنتی

* خوابی ست که بین لرز و تب می آید/ جانی ست که از صبر به لب می آید/ بیهوده خروس لعنتی می خواند/ شب می رود و دوباره شب می آید/ "سید مهدی موسوی"

* گاهی دلم می خواهد/ زندگی ام را به دست کسی بدهم/ بگویم: این را می گیری؟/ و فرار کنم./"نجات ایشلر"

* یورتمه می رود زندگی/ حالمان حسابی بهم خورده است/ ما را به جایی می برد این اسب/ که ما نمی خواهیم.../ در این فیلم، بازی نمی کنیم/ فقط می بازیم/ این اسب، کمی آنسوتر/ در جایی ناشناخته/ ما را به زمین خواهد زد.../ "رسول یونان"

*  گلستان ساز زندان را بر این ارواح زندانی/"مولانا"

* دلتنگ اینجا بودم...

* به خدا ندارد...