"زنانگی های یک زن"

"پشت این پنجره یک نامعلوم نگران من و توست"

"زنانگی های یک زن"

"پشت این پنجره یک نامعلوم نگران من و توست"

"عاشق آن نیست که هر لحظه زند لافِ محبّت/ مرد آن است که لب بندد و بازو بگشاید"


فی بلادنا ستّونَ قاعدة للحُبِّ 

قاعدة للحبِّ الاولی:

"کُن صادقاً مَعَ مَن تُحِبُّ"

التسعة و خمسون:

"تَعَلَّم کیفَ تَنساهُ

اذا خذل حُبّک"

وَ سَیخذل...

**************************

در سرزمین ما شصت قانون برای عشق وجود دارد

قانون اول عشق:

" با کسی که دوستش داری صادق باش"

پنجاه و نه قانون دیگر:

"وقتی عشقت پشتت را خالی کرد 

یاد بگیر چطور فراموشش کنی"

و او به زودی پشتت را خالی خواهد کرد

"دیوارنوشته ی عربی ترجمه ی خودم"



* عنوان پست از  قاآنی

* چشمها – پنجره‌های تو – تأمل دارند/ فصل پاییز هــم آن منظره‌‌‌ها گل دارند/ ابر و باد و مه و خورشید و فلک مطمئنم/ همــه در گردش چشــم تــو تعادل دارند!/ تا غمت خار گلو هست، گلوبند چرا؟/ کشته‌ هایت چه نیازی به تجمل دارند؟!/ همه‌ جا مرتع گرگ است، به امید که‌ اند/ میش‌ هایم کــه تــه چشم تو آغل دارند؟/ برگ با ریزش بـی‌وقفه به من می‌گوید:/ در زمین خوردن عشاق تسلسل دارند/ هر که در عشق سر از قله برآرد هنر است/ همـه تا دامنه‌ ی کوه تحمـل دارند/ "مژگان عباسلو"

باد اگر همراه یا همدست با تندر نبود/ دست ما هم بادبادک های بی مادر نبود/ خواهرم چتری خرید و بر لب ایوان نشست/ لکه ابری پشت بام خانه ی هاجر نبود/ مو به مو گیسوی پنهان کار داری نازنین/ روسری بر شانه می انداختی بهتر نبود ؟/ خواستم تا نامه بنویسم ، نگاهم خیس شد/ آمدم تمبری بچسبانم ، زبانم تر نبود/ عمری از پرواز گفتم عاقبت فهمیده ام/ آسمان جز میله های آبی دفتر نبود . . ./ عشق اگر در کار دل بستن کمی انصاف داشت/ من به او مومن نبودم او به من کافر نبود/ بعد روز کشتنم خوشبخت تر می بینمت .../ شکر می گویم گناهان تو بی کیفر نبود !/"احسان افشاری"

* ببخش این هردو چشمم را اگر ناگاه می خوابد/ که سربازان نمی خوابند وقتی شاه می خوابد/ من از تو بوسه ی دزدانه ای می خواستم اما/ چه سود آنجا که صاحب خانه ای آگاه می خوابد/ سبک تر می کند پلک تو تیغ راهزن ها را/ که گاهی کاروان خسته ای در راه می خوابد/ چه در اندام ترد خویشتن داری که خود حتی/ پلنگ بر پتو در حسرت این ماه می خوابد/ همیشه شاعری چون من در آغوش زنی اما/ پریزادی پریخو چون تو با اشباح می خوابد/ کمی کوتاهتر از قبل می گردد شبم وقتی/ زنی مانند تو با دامنی کوتاه می خوابد ../ "بنیامین دیلم کتولی"

ای مطلع و معشوقِ غزل، حضرتِ ماهَم.../ ای کاش شبی بگذری از کوچه ی ما هم!/ خورشید به اندازه ی تو جلوه ندارد.../ تا بوده به دنبال تو بوده ست نگاهم!/ منطق سپر انداخته در جنگِ دل و عقل.../ مغلوب نگاهت شده بی جنگ سپاهم!/ چشمان تو یک عمر مرا کرده گرفتار.../ انداخته گل خنده ات از چاله به چاهم!/ وابسته ی چشمت شده احوال دل من.../ هم علت لبخندی و هم علت آهم!/ تا بین تو و قبله مردد شده مُهری.../ هربار به سمتت شده کج قلبم و راهم!/ دیوانه تر از این بکن ای ماه دلم را.../ بگذر شبی از دور و برِ کوچه ی ما هم!/"طاهره اباذری هریس"

* من خراب نگه نرگس شهلای توام/ بی خود از باده ی جام و می مینای توام/ تو به تحریک فلک فتنه ی دوران منی/ من به تصدیق نظر محو تماشای توام/ می‌توان یافتن از بی سر و سامانی من/ که سراسیمه ی گیسوی سمن‌سای توام/ اهل معنی همه از حالت من حیرانند/ بس که حیرت‌زده ی صورت زیبای توام/ تلخ و شیرین جهان در نظرم یکسان است/ بس که شوریده‌دل از لعل شکرخای توام/ مرد میدان بلای دو جهان دانی کیست/ من که افتاده ی بالای دلارای توام/ سر مویی به خود از شوق نپرداخته‌ام/  تا گرفتار سر زلف چلیپای توام/ بس که سودای تو از هر سر مویم سر زد/ مو به مو با خبر از عالم سودای توام/ زیر شمشیر تو امروز فروغی می‌گفت/ فارغ از کشمکش شورش فردای توام/ " فروغی بسطامی"

* سال‌ها بعد وقتی پیر شدیم/ وقتی تمام از دست دادنی‌ها را از دست دادیم/ وقتی جوانی‌مان را/ زیبایی‌مان را / امیدهایمان را/ در سپیدی موها/ و چروک صورتمان/ جا گذاشتیم دوباره عاشقت خواهم شد/ این بار/ شاید دست‌هایت بلرزد / شاید مو نداشته باشی/ دندان‌هایت مصنوعی باشد/ صدایت بلرزد/ اصلا شاید نتوانی به خوبی راه بروی/ اما عاشقت خواهم شد/ واقعی تر / عجیب تر / عاشقانه تر / فقط به خاطر خودت / و چیزهایی که برای از دست دادن نداری/ "نازنین عابدین پور"

 * یک زن تنها به مردی که دوستش دارد صدها بار شانس دوباره می دهد/"ایلهان برک"

* هر اتاقی مرکز جهان است وقتی دو نفر هم آغوش می شوند/ " اکتاویو پاز"

* هرجا هوا مطابق میلت نشد برو / فرق تو با درخت / همین پایِ رفتن است .../" سعید صاحب علم "

* نقص یا کمبود زیبایی در چهره ی یک فرد را اخلاق خوب تکمیل می کند/ اما کمبود اخلاق را هیچ چهره ی زیبایی نمی تواند تکمیل کند/ "نلسون ماندلا"

* می گویند تنهایی پوست آدم را کلفت می کند/ می گویند عشق دل آدم را نازک می کند /می گویند درد آدم را پیر می کند/ و من امروز کرگدن دل نازکی هستم /که پیر شده است/ "مهدی صادقی"

* ما می توانیم قلب یک انسان را از رفتارش با حیوانات داوری کنیم/ " امانوئل کانت"

* حقیقت این است که بی سوادی از میان نرفته/ فقط این روزها بی سوادها خواندن و نوشتن فرا گرفته اند/ "آلبرتو موراویا"

* نگران این نباش که زندگیت زیرو رو شود!/ از کجا معلوم زیر زندگیت بهتر از رویش نباشد/ "الیف شافاک"

* اگر قرار  بود یک کتاب اخلاقی بنویسم آن کتاب 100 صفحه ای می بود و 99 صفحه ی آن سفید و فقط در صفحه ی آخر می نوشتم تنها یک باید را می شناسم و آن هم دوست داشتن است/ " آلبر کامو"

قاب عکسی کهنه ام در گنجه...پیدا کن مرا/ بر غبار صورتم دستی بکش‌؛ها کن مرا/ از تماشا کردن باران که لذت می بری.../ روبرویم ساعتی بنشین ،تماشا کن مرا/ دستهایت زیر چانه خیره شو در چشم من/ بغض اگر کردی نترس و باز حاشا کن مرا/ حاصل تفریقت از آغوش من گرچه غم است/ از حواس جمع آن آغوش منها کن مرا/ به همان تنهایی ام بسپار.... بعد از سال ها/ یک صدا می آید از گنجه....که پیدا کن مرا/"سید مهدی ابوالقاسمی"

* به چنگ آورده ام گیسوی معشوقی خیالی را/ خدا از ما نگیرد نعمت آشفته حالی را/ خدا را شکر امشب هم حریفی پیش رو دارم/ که با او می توان نوشید ساغر های خالی را/ مرا در بر بگیر ای مهربان هرچند می دانم/ ندارم طاقت آغوش یک دریا زلالی را/ ز مستی فاش می گویم تو را بوسیده ام اما/ کسی باور ندارد حرف مست لا ابالی را/ من آن خاکم که روزی بستر رودی خروشان بود/ کنار چشمه بشکن بغض این ظرف سفالی را/"فاضل نظری"

* بَرِمان گردان دنیا به روزگاری که هنوز مردگان زیادی را از نزدیک نمی شناختیم/ مرگ به اندازه ی بستگان ِدور همسایه دور بود/  به روزگاری که ترانه های حزن آلود/ کسی را به یاد کسی نمی انداختند/ عطرها/ آدم ها را به یاد آدم نمی آوردند/ و در هر گوشه ی این شهر/ خاطره ای که پوست دل را بِکَنَد/ کمین نکرده بود/ "رویا شاه حسین زاده"

* پرسید زاهد: معتقد هستی به محشر؟/ گفتم که آری چشم های محشری داشت/ "سجاد شهیدی"

* او رفت و با خود برد شهرم را/ تهران پس از او توده ای خالی ست/ آن شهر رویاهای دور از دست/ حالا فقط یک مشت بقالی ست/ او رفت و با خود برد یادم را/ من مانده ام با بی کسی هایم/ خب دست کم گلدان و عطری هست/ قربان دست اطلسی هایم/ او رفت و با خود برد خوابم را/ دنیا پس از او قرص و بیداری ست/ دکتر بفهمد یا نفهمد باز/ عشق التهاب خویش آزاریست.../ جدی بگیرید آسمانم را/ من ابتدای کُندِ بارانم/ لنگر بیاندازید کشتی ها/ آرامشی ماقبل طوفانم/" علیرضا آذر"

* آشوب جهان و جنگ دنیا به کنار/ بحران ندیدن تو را من چه کنم؟/ "فرامرز عامری"

* تقصیر خود حضرت حق است که مستیم/ طراحی چشم عسلی ایده ی او بود/"علی خدابنده"

* اونجا که چاوشی می خونه " اما پسر شدم که تو را آرزو کنم..." از ته دلم حسودی می کنم به مخاطبش ! لعنتی...

* چون خیال تو درآید به دلم رقص کنان/ چه خیالات دگر مست درآید به میان/سخنم مست و دلم مست و خیالات تو مست/ همه در همدگر افتاده و در هم نگران/ "مولانا"


"گاه دلسوز است و گاهی سخت می سوزاندم/ عشق گاهی مادر است و گاه هم نامادری"


 الحبُّ هُوَ إثنانِ یَضحَکانِ للأشیاءِ نَفسِها،

  یَحزَنان فِی اللحظةِ نفسِها،

 یَشتَعلِانِ وَ یَنطَفِئانِ معاً بِعودِ کبریتٍ واحدٍ،

 دون تنسیقٍ أو اّتفاقٍ.

 ***************************

 عشق؛ یعنی دو نفر باهم به یک چیز بخندند،

 در یک لحظه غمگین شوند،

 با یک چوب کبریت با هم روشن و خاموش شوند،

 بدون اینکه هماهنگی یا توافقی وجود داشته باشد.

 "احلام مستغانمی ترجمه ی خودم"



* عنوان پست از حسین دهلوی

* جدال عقل و دل همواره در من ماجرا دارد/ شبیه سرزمینی که دو تا فرمانروا دارد/ شبیه سرزمینی که یکی در آن به پا خیزد/ یکی در من شبیه تو خیال کودتا دارد/ منِ دل مُرده و عشق تـو شاید منطقی باشد/ گل نیلوفر اغلب در دل مرداب جا دارد/ تو دلگرمی ولی همپا و همدستی نخواهد داشت/  کسی که قصد ماندن با من بی دست و پا دارد/ خودم را صرف فعل خواستن کردم ولی عمری ست/ توانستن برایم معنی نا آشنا دارد/ زیاد است انتظـار معجزه از من که فرتوتم/ پِیَمبَر نیست هر پیری که در دستش عصا دارد…/“جواد منفرد”

* به خونم زد رقم تا با قلم شد آشنا دستش/ پری رویی که می بردم به مکتب من کتابش را/ "صائب تبریزی"

شب دلواپسی‌ها هرقدر بی‌ماه‌تر بهتر/ که شاعر در شب موهای تو گمراه‌تر بهتر/ برای شانه‌های شهر ِمتروکی شبیه من/ تکان‌های گسل، یک‌دفعه و ناگاه‌تر بهتر/ چه فرقی می‌کند من چند سر قلیان عوض کردم؟/ برای قهوه‌چی‌ها، مرد، خاطرخواه‌تر بهتر/ ندانستی که روی بیت بیتش وزن کم کردم/ نوشتی شعرهایت شادتر، کم‌آه‌تر بهتر/ نه این‌که قافیه کم بود نه! در فصل تابستان/ غزل هم مثل دامن هرقدر کوتاه‌تر بهتر /"حامد عسکری"

* لامروّت شانه هایت درد بی درمان کیست؟/ چشم های لوتی ات در خلوت دکان کیست؟/ پرسشی دارم که می دانی و پنهان می کنی/ بر تنت عطر دو سیب از محفل قلیان کیست؟/ بوسه ی آغشته ات دست که را لک می کند/ رد پای کوچکت این بار بر ایوان کیست؟/ چایی پر رنگ بعد از ظهرها را یادت ست؟/ حال، لیوان شرابت جفت با لیوان کیست؟/ نازنین، هذیان همسایه شبیه اسم توست/ نام تو در خواب های بی سر و سامان کیست؟/ گفته بودی یک شروع تازه می خواهی ولی/ خوب می دانی شروع تازه ات پایان کیست!!/ "مهدی فهیمی"

با دیگران از ما  بِهی، وز حالِ اغیار آگهی/ از حالِ ما پرسی اگر ... ما نیز هم بد نیستیم/ دلداده ای  گر  می خری، ور شاعری می پروری/ بگذار ما را در شُـمر ... ما نیز هم بد نیستیم/ هر جا که از آن بگذری، بازارِ  ریحان گستری/ از کوچه ما هم گذر ... ما نیز هم بد نیستیم!/"محمود نگهداری"

* بیدل منم که سخت دلم مانده پیش تو/ من جای خالی همه دل های عالمم/ "معصومه صابر"

* دیروز زنی را دیدم که مرده بود و مثل ما نفس می کشید/ راستی یک زن چطور می میرد؟/ مرگش چگونه است؟/ یا لبخند به لب ندارد/ یا آرایش نمی کند/ یا دست کسی را نمی فشارد/ یا منتظر آغوشی نیست/ یا حرف عشق که می شود پوزخند می زند/ آری زن ها اینگونه می میرند/ "گابریل گارسیا مارکز"

* و سرانجام کسی خواهد آمد / و با مهربانی هایش به تو نشان خواهد داد / که تو قبل از دیدن او اصلا زندگی نکرده ای/ "نسرین بهجتی"

* همچون دالانی بلند تنها بودم/ پرندگان از من رفته بودند/ شب با هجوم بی مروّتش سخت تسخیرم کرده بود/ خواستم زنده بمانم/ و فکر کردن به تو تنها سلاحم بود / تنها کمانم/ تنها سنگم!/ "پابلو نرودا"

* شهرزاد: آقاجون انقدر نریزین تو خودتون به خدا مریض میشین. هاشم خان دماوندی: دردمو به چاه بگم چاه می خُشکه.. شهرزاد: به من بگین... هاشم خان: چی بگم؟دلم شده کوره ی آهنگری... شهرزاد: کوره که کوره رو نمی سوزونه هر دلی که جای زخم یه عشق قدیمی روش باشه کوره ست تا آخر عمر..  من یه جورایی داشتم درد شما رو .هاشم خان: تو چقدر از من میدونی که فکر میکنی دردت با من یکیه..؟ قرص قمر همون موقع واسم مرد.. از وقتی که به من پشت کرد.. بی خداحافظی گذاشت و رفت.. به خودم گفتم هاشم اگه نکُشی خیالشو، خاطرات و حسرتش تو رو میکُشه.. کُشتمش... مرضیه به قدری هم نفسم بود که گاهی اوقات اصلن فراموش می کردم که قرص قمری هم بوده.. تا اینکه برگشت.. بگو نبش قبر.. بگو مرده ایی که زنده شد.. که کاش که برنمی گشت...می دونی عروس؟! عشق عینهو جنگ میمونه.. شروع کردنش آسونه، تموم کردنش سخته.. فراموش کردنش محاله.. تو بگو عروس تو که درس دکتری خوندی.. این چه زخمیه زخم عشق که عمریم ازش بگذره باز تازه میمونه، عفونی میشه،می خُشکه، می افته، اما باز دوباره سر باز میکنه.. بگو.. تو کتابای شما مرهمی برای این درد نیست؟!! شهرزاد: نه نیست، هیچ بارونی نمیتونه بشوره ردِ پاشو  از دل آدم.../ "سریال شهرزاد"

*عشق فقط هم آغوشی نیست. اگر اینطور بود می شد کاری کرد. عشق زندگی ست که می خواهد شما را دوباره گرفتار خودش بکند/ "رومن گاری"

* و من / شکست خورده ی عاشقانه ترین جنگ جهانم/ اسیر آغوشت/ "محمد مسعود کرمی"

* در تمام زندگی ات/ به بیرون نگاه کرده ای/ اما چیزی جز بی معنی بودن و کسالت نیافته ای/ اینک درون را بنگر/ به تو قول می دهم / که در درون گنجی پایان ناپذیر بیابی/ "اُشو"

* در کفه ی دو دستم امشب دو جام بگذار/ ای ساقی سبکدست سنگ تمام بگذار/ "محمد قهرمان"

* نمی رنجم اگر کاخ مرا ویرانـه می خواهد/ که راه عشق آری ! طاقتی مردانه می خواهد/ کمی  هم  لطف باید گاه گاهی مرد عاشق را/ پرنده در قفس هم باشد آب و دانه می خواهد/ چه حسن ِ اتفاقی ! اشتراک ما پریشانـی  است/ که هم موی تو هم بغض من ، آری شانه می خواهد/ تحمل کردن قهر تو را یک استکان بس نیست/  تسلی  دادن  این  فاجعه  میخانه می خواهد/ اگر مقصود تو عشق است پس آرام باش ای دل/ چه فرقی می کند می خواهدم او یا نمی خواهد/ "سجاد رشیدی پور"

* از گلی که نچیده ام / عطری به سرانگشتم نیست/ خاری در دل است/ "محمد شمس لنگرودی"

* عشق/ مانند آن بوته ی خاری ست/ که هرچه بیشتر در کندن آن از زمین تلاش شود / آن خارها/ بیشتر در جسم و گوشت طرف مقابل نفوذ و  رسوخ می نماید/"آندره موروا"

* شازده کوچولو: وفاداری یعنی چی؟ روباه: یعنی اگه توی سیاره ات یه گل دیگه بود تو عاشق گل خودت باشی!/ " آنتوان دو سنت اگزوپری"

چه مبارک است این غم که تو در دلم نهادی/ به غمت که هرگز این غم ندهم به هیچ شادی/ ز تو دارم این غمِ خوش، به جهان از این چه خوشتر/ تو چه دادی ام که گویم که از آن بِه ام ندادی؟/ چه خیال می توان بست و کدام خواب نوشین/ بِه از این در تماشا که به روی من گشادی/ تویی آنکه خیزد از وی همه خرمی و سبزی/ نظر کدام سروی ؟ نفس کدام بادی؟/ همه بوی آرزویی مگر از گل بهشتی؟/ همه رنگی و نگاری ، مگر از بهار زادی؟/ ز کدام ره رسیدی؟ ز کدام در گذشتی؟/ که ندیده دیده ناگه به درون دل فتادی؟/ به سر بلندت ای سرو که در شب ِ زمین کَن/ نفس ِ سپیده داند که چه راست ایستادی/ به کرانه های معنی نرسد سخن چه گویم/ که نهفته با دلِ سایه چه در میان نهادی؟/ "هوشنگ ابتهاج- سایه"

* و مرا جز تو دگر هیچ کسی یار نشد/ هیچ کس چون تو مرا همدم و دلدار نشد/ خواستم تکیه کنم از غم بی هم نفسی/ شانه ی هیچ کسی چون تو که دیوار نشد/ آتش رفتن تو جان و دلم را سوزاند/ جز من از هجرت تو هیچ کسی خوار نشد/ "امیرعباس خالق وردی"

* انسان/ تنها آفریده ای است که نمی خواهد آن چیزی باشد که هست/ "آلبر کامو"

*  ما که هنوز نفهمیدیم در کشوری که سرانه ی مطالعه یک دقیقه هم نیست این همه روشنفکر از کجا میان؟ / "کلاه قرمزی / فامیل دور"

* افتاده بر خاک درت،خوش آنکه آیی بر سرم/ تو زیر پا بینی و من بالای سر بینم تو را/ صد بار آیم سوی تو تا آشنا گردی به من/ هر بار از بار دگر بیگانه تر بینم تو را/ "هلالی جغتایی"

می دانی اولین بوسه ی جهان، چطور کشف شد؟ دستهاش تا آرنج گلی بود. گفت: "در زمان های بسیار قدیم، زن و مردی پینه دوز، یک روز هنگام کار، بوسه را کشف کردند. مرد دستهاش به کار بود. تکّه نخی را به دندان کَند. به زنش گفت بیا این را از لب من بردار و بیانداز. زن هم دستهاش به سوزن و وصله بود. آمد نخ را از لب های مرد بردارد، دید دستش بند است. گفت چه کار کنم و ناچار با لب برداشت... شیرین بود، ادامه دادند .../ "سال بلوا /عباس معروفی"

دل از من بردی ای دلبر به فن آهسته آهسته/ تهی کردی مرا از خویشتن آهسته آهسته/ کشی جان را به نزد خود ز تابی کافکنی در دل/ بسان آنکه می‌تابد رسن آهسته آهسته/ ترا مقصود آن باشد که قربان رهت گردم/ ربائی دل که گیری جان ز من آهسته آهسته/ چو عشقت در دلم جا کرد و شهر دل گرفت از من/ مرا آزاد کرد از بود ِ من آهسته آهسته/ به عشقت دل نهادم زین جهان آسوده گردیدم/ گسستم رشته  ی جان را ز تن آهسته آهسته/ ز بس بستم خیال تو، تو گشتم پای تا سر، من/ تو آمد خرده خرده، رفت من، آهسته آهسته/ سپردم جان و دل نزد تو و خود از میان رفتم/ کشیدم پای از کوی ِ تو من آهسته آهسته/ جهان پر شد ز حرف فیض و رندی های پنهانش/ شدم افسانه ی هر انجمن آهسته آهسته/ "فیض کاشانی"

* من از طبیب و پرستار هر دو آزادم / دوای درد من این درد بی‌دوای من است/"وصال شیرازی"

* آخر این درد دل من به دوائی برسد/ آخر این ناله ی شبگیر به جایی برسد/"سلمان ساوجی"

* من گرفتار و تو در بند رضای دگران/ من ز درد تو هلاک و تو دوای دگران/"هلالی جغتائی"

* گیرم که با تو حال بگویم ولی چه سود/ تــــو درد دل شنیده ای امّـا ندیده ای/"جلال عضدی"

* در این دیار که نام و نشان ز درمان نیست/ هزار درد به دنبال یک دل افتاده است/"حاجب شیرازی"

* گیرم ز خلق روی به هامون کند کسی/ از دست خود کجا رود و چون کند کسی؟/"حسن مشهدی"

* چون درد تو داریم  دوا پیش تو باشد/ هر جا که تو باشی دل ما پیش تو باشد/"لسانی شیرازی"

* ز روزگار مرا خود همیشه دردی بود/ غم تو آمد و آن را هزار چندان کرد/"هلالی جغتائی" 

* با غم ایّوب نیست رنج ِ مرا نسبتی/ صبرم از او کمتر است دردم از او بیشتر/"هلالی جغتائی"

* برجان رسید درد من از مشکلم مپرس/ رنگ مرا ببین و دگر از دلم مپرس/"مهرداد اوستا"

* در دفتر طبیب خرد باب عشق نیست / ای دل به درد خو کن و نام دوا مپرس/"حافظ"

* دوای درد درون را هم از درون بطلب/ اگر چه درد تو افزون ز درد ایوب است/"شمس مغربی"

* من عافیت طلب نیم ای بی وفا طبیب !/ کاری بکن که درد دل من فزون شود/"میرو الهی قمی"

* از کس دوا نخواست دل ِغم نورد ما/ این است درد ما که رسد کس به درد ما/"مسیح کاشانی" 

* چند ای دل فکر درد بی‌دوای ما کنی/ از برای خود چه کردی کز برای ما کنی؟/"نرگس ابهری"

* چیزی از عشق بلاخیز نمی‌دانستم/ هیچ از این دشمن خونریز نمی‌دانستم/ در سرم بود که دوری کنم از آتش عشق/ چه کنم؟ شیوه ی پرهیز نمی‌دانستم/ گفتم ‌ای دوست، تو هم گاه به یادم بودی؟/ گفت من نام تو را نیز نمی‌دانستم/ بغض را خنده ی مصنوعی من پنهان کرد/ گریه را مصلحت‌آمیز نمی‌دانستم/ عشق اگر پنجره‌ای باز نمی‌کرد به دوست/ مرگ را این همه ناچیز نمی‌دانستم.../ "سجاد سامانی"

من خود دلـم از مهر تو لرزید ،وگرنه/ تیرم به خطا می رود اما به هدر،نه!/ دل خون شده ی وصلم و لب های تو سرخ است/ سـرخ است ولـی سرخ تر از خون جگر ، نه/ با هرکـه توانسته کنار آمده دنیا/ با اهل هنر؟ آری! با اهل نظر ؟ نه!/ بد خلقــم و بد عهد زبانبازم و مغـرور/ پشت سر من حرف زیاد است مگر نه؟/ یک بار به من قرعه ی عاشق شدن افتاد/ یک بار دگر ، بار دگر ، بار دگر .....نه!/ "فاضل نظری"

* پدرم گاه صدا میزندم شعر سپید/ بس که آشفته و رنجور و به هم ریخته ام/ "حسن دلبری"

* دلتنگ نبودی که ببینی چه کشیدم/ در چنگ نبودی که ببینی چه کشیدم/ یک لشکر چشم تو و یک قلب ِ منِ زار/ در جنگ نبودی که ببینی چه کشیدم/"صادق ابراهیم زاده"

زندگی حتی وقتی انکارش می کنی، حتی وقتی نادیده اش می گیری، حتی وقتی نمی خواهی اش از تو قوی تر است.. از هر چیز دیگری قوی تر است. آدم هایی که از بازداشتگاه های اجباری برگشته اند دوباره زاد و ولد کردند. مردان و زنانی که شکنجه دیده بودند ، که مرگ نزدیکانشان و سوخته شدن خانه هاشان را دیده بودند، دوباره به دنبال اتوبوس ها دویدند، به پیش بینی هواشناسی با دقت گوش کردند و دخترهایشان را شوهر دادند. باور کردنی نیست اما همین گونه است. زندگی از هر چیز دیگری قوی تر است...باید یک بار به خاطر همه چیز گریه کرد. آن قدر که اشک ها خشک شوند، باید این تن اندوهگین را چلاند و بعد دفتر زندگی را ورق زد به چیز دیگری فکر کرد. باید پاها را حرکت داد و همه چیز را از نو شروع کرد...!/"آنا گاوالدا"

* هیچ چیز در این جهان چون آب، نرم و انعطاف پذیر نیست./ با این حال برای حل کردن آنچه سخت است، چیز دیگری ‌یارای مقابله با آب را ندارد./ نرمی بر سختی غلبه می کند و لطافت بر خشونت./ همه این را می دانند ولی کمتر کسی به آن عمل می کند./انسان، نرم و لطیف زاده می شود و به هنگام مرگ خشک و سخت می شود./ گیاهان هنگامی که سر از خاک بیرون می آورند نرم و انعطاف پذیرند/ و به هنگام مرگ خشک و شکننده./ پس هر که سخت و خشک است، مرگش نزدیک شده/ و هر که نرم و انعطاف پذیر، سرشار از زندگی است./آرام زندگی کن!/ هرگز با طبیعت‌ یا همجنسان خود ستیزه مکن  و گزند را با مهربانی تلافی  کن./"لائوتسه/کتاب: تائو ت ِ چنگ"

* برخی از نظرِ آسیب‌شناسیِ پزشکی جایِ ترمیم شده‌ی زخم را تقریبن مثلِ پوستِ سالم می‌دانند، اما در زندگی چنین چیزی وجود ندارد. زخم‌هایِ بازی هستند که گاهی به‌اندازه‌ی سر سوزن کوچک می‌شوند اما هنوز  زخمِ بازند و درجه‌ی زجر دادن‌شان شبیه از دست دادنِ یک انگشت است یا از دست دادنِ بینایی یک چشم!/ "لطیف است شب، فرانسیس اسکات"

* قلب‌ها مانند دزدانی هستند که چیزی که پیش آنها بماند را پس نمی‌دهند!/  "آستور یاس"

گفتند: چرا محبت را  به بلا مقرون کردند؟/گفت: تا هر سفله‌ای دعوی محبت نکند!/"تذکرة الاولیاء، عطار نیشابوری"

* از حد چو بشد دردم در عشق سفر کردم/ یا رب چه سعادت ها که زین سفرم آمد/ "مولانا"

"حالم بد است جای خودت را به من بگو/ تنها علاج زندگی ام شانه های توست"


دَعنا 

نَتبادَل الادوارَ 

انتَ تَنتَظِر 

وَ انا لااعود

***********************************

بگذار

نقش هایمان را عوض کنیم

تو منتظر می مانی 

و من بر نمی گردم

"محمود درویش ترجمه ی خودم"



 * عنوان پست از محمد قاسملوی

* دردم همه در مصرع بعد است/ من ماندم و او رفت و نیامد/ "ادیب امینی"

* چون درد تو داریم، دوا پیش تو باشد/ هرجا که تو باشی، دل ما پیش تو باشد/ "لسانی شیرازی"

* یک عمر به سودای لبش سوختم و آه/ روزی که لب آورد ببوسم رمضان شد/"حامد عسکری"

* از تفأل های "حافظ" خسته ام ای شهریار/ "آمدی جانم به قربانت" نمی آید چرا؟/ "امین شاهسواری"

* به خشم و ناز مرا ناامید نتوان کرد/ به شیوه های غریب تو آشناست دلم/"صائب تبریزی"

* حیف از آن بغض که با اشک امانش دادم/ داشت می کُشت مرا راه نشانش دادم/ "محمد عزیزی"

* این همین کوه فرو ریخته اندام من است/ ترک آغوش تو کرده است که ویران شده است/ "رضا طبیب زاده"

* بس که از بودن جان در بدنم مشکوکم/ هی صدا می زنمش :جان! که ببینم مانده؟/ "مرتضی حسنی"

* با سایه تو را نمی پسندم/ عشق است و هزار بدگمانی/"غنی کشمیری"

* بهترین منظره ترکیب سیاه است و سفید/ رنگ جو گندمی موی تو منظور من است/"زهرا بسی خاسته"

* جهان/ ساعتش را با چشمان تو تنظیم می کند/ "نزار قبانی"

* مرا نتوان به ناز سرگرانی صید خود کردن/ نگردم گِرد معشوقی که گِرد دل نمی گردد/ "صائب تبریزی"

* خودِ مرا ننشانید در کنار خودم /مرا که شاکیم از قلب داغدار خودم/قرار شد به کسی غیر خود نبندم دل/و اعتراف : نماندم سر قرار خودم /خودم علیه خودم داد یک شهادت و بعد/خودم به رأی خودم کرد سنگسار خودم/و شهر فاتحه ام را اگر چه می خواند/خودم نیامده حتی سر مزار خودم /تمام معجزه هایم برای قومم بود/کرامتی که نیامد ولی به کار خودم /خودم که رفت ،خودش گفت باز می گردد .../نشسته ام لب ساحل در انتظار خودم/تمام شد غزل اما نگفتم از چشمش .../خودم فدای نگاه نجیب یار خودم /"سجاد شهیدی"

* تو نبودی و به پاهای خدا افتادم/دست بی رحم ترین ثانیه ها افتادم/تو نبودی و تبِ فاصله ها پیرم کرد/عاشقِ شعر شدم، شعر زمین گیرم کرد/مثنوی کردمت و شکر به جا آوردم/توی هر بیت فقط اسم تو را آوردم/آرزو کردمت و بغض نوشتم حالا/پای تو آب شده خشت به خشتم، حالا/قدِ یک خاطره گهگاه کنارم بِنِشین/نه عزیزم! خبری نیست، از آن دور ببین/گریه ی مرد غریب است، ولی حادثه نیست/غرق رویای خودش بود، غریبانه گریست/" کاظم بهمنی"

خبر این است که: من نیز کمی بد شده‌ام/ اعتراف این که: در این شیوه سر‌آمد شده‌ام/ پدرم خواست که فرزند مطیعی بشوم/ شعر پیدا شد و من آن‌چه نباید شده‌ام/ عشق برخاست که شاعر‌تر از آنم بکند/ که همان لحظه‌ی دیدار تو شاید شده‌ام/ شعر و عشق، این سو و آن سوی صراط‌ اند که من/ چشم را بسته و از واهمه‌اش رد شده‌ام/ مدعی، نیستم اما هنری بهتر از این؟/ که همانی که کسی حدس نمی‌زد شده‌ام/ مادرم شاعری و عاشقی‌ام را که گریست/ باورم گشت که گم‌گشته‌ی مقصد شده‌ام/ پیرزن گر چه بهشتی‌ست، دعایم همه اوست/ یادم انداخت که چندی‌ست مردد شده‌ام/ یادم انداخت زمان قید مکان را زد و رفت/ منِ جا‌مانده در این قرن زمان‌زد شده‌ام/ مثل آیینه که از دیدنِ خود می‌شکند/ مثل عکسم که نمی‌خواست بخندد شده‌ام/ لحظه‌ها نیش به بلعیدن روحم زده‌اند/ شکل آن سیب که از شاخه می‌افتد شده‌ام/ همسرم، حاصل جمع همه‌ی آینه‌هاست /حیف من آن‌چه که او یاد ندارد شده‌ام/ "محمدعلی بهمنی"

* نیست در قاموس رندان صحبت از عاقل شدن !/ ما اطاعت می‌کنیم از آنچه دل فرموده است .../"سجاد شهیدی"

مبر پای قمار عشق ای دل-باز- هستت را/ ندارم بیش از این تاب تماشای شکستت را/ مشو مبهوت گیسویی که سر رفته است از ایوان/ که ویران می کند این "نقش ایوان" "پای بست" ات را / همیشه گریه راه التیام زخم هایت نیست/ کدامین آب خواهد شست داغ پشت دستت را؟!/ تو خار چشم بودی قلعه ی یک عمر پا برجا/ که حالا شهر دارد جشن می گیرد نشستت را/ تو دل بستی به معشوقی که خود معشوق ها دارد/ رها کن ای دل غافل خدای بت پرستت را.../ "حسین زحمتکش"

* شیطنت را در سر زلف چموش انداختی / طفل بازیگوش خود را روی دوش انداختی /انتظاری بیش از این هم از سیه بختی نبود/ خانه بر دوشیم و ما را پشت گوش انداختی /مست بودم از نگاهت بی خبر از اینکه تو / خمره های دیگران را هم به جوش انداختی /ای دل بیچاره ام! دنیا برایت تیره شد .../ تا نظر در چشم های سرمه پوش انداختی/ مرد تنهایی فرو می خورد دیشب تا سحر / بغض هایی را که هر دم در گلوش انداختی .../"سجاد شهیدی"

* نَآزار دلی را که تو جانش باشی/ معشوقه ی پیدا و نهانش باشی/ زان می ترسم که از دل آزاری تو/ دل خون شود و تو در میانش باشی/" ابوسعید ابوالخیر"

* کدام خائن است؟آن کسی که در آغوش تو میل آغوش دیگری دارد؟ یا آنکه صادقانه از به بن بست رسیدن علاقه اش با تو سخن می گوید؟ غیر از این نیست که گاهی شنیدن واقعیت چنان سخت است که ساده تر می دانیم یک احمق انگاشته شویم/"مارسل پروست"

* تو وجود هر کدوم از ما یه هیتلر هست یه ماندلا! جامعه ست که باعث میشه کدومو بیرون بیاریم/"دیالوگ فیلم لانتوری"

* مهم ترین چیزی که در مدرسه یاد گرفتم این بود که هیچ وقت مهم ترین چیزها را در مدرسه یاد نمی دهند/ "هاروکی موراکامی"

* هیچ غریبه ای در دنیا وجود ندارد تنها دوستانی هستند که شما هنوز آنها را ملاقات نکرده اید/ "ویلیام باتلر بیتس"

* شما تو این اتاق تلویزیون لازم دارین/ یکی داشتم اما گفتم بیان ببرنش/آخه من درد مفاصل دارم دلم نمی خواد بلایی هم سر مغزم بیاد/"مانوئل پوئیگ"

* دیوانه بمانید اما مانند عاقلان رفتار کنید/ خطر متفاوت بودن را بپذیرید/ اما بیاموزید که بدون جلب توجه متفاوت باشید/"پائولو کوئیلو"

* وقتی تلفن زنگ می زند یعنی از یاد نرفته ای/ حتی اگر به اشتباه شماره ات را گرفته باشند/ ببین دوست من/ در این دنیا خیلی از آدم ها هستند که شماره شان حتی به اشتباه گرفته نمی شود/" رسول یونان"

* انسان ممکن است با یک نفر بیست سال زندگی کند و آن شخص برایش یک غریبه باشد می تواند با یک نفر بیست دقیقه وقت بگذراند و تا آخر عمر فراموشش نکند/"اوریانا فالاچی"

* در این جهان چیزهایی هست که هیچوقت نمی شود کامل گفتشان/چیزهایی که وقتی به کلمه در می آیند از ابعادشان کاسته می شود/ مثلا اگر کسی بگوید ترس یا تنهایی یا اگر بگوید من از تنهایی می ترسم /هیچ جوره نمی شود ابعاد این ترس را فهمید/ نمی شود گفت منظور ترسی است که تا عضله ی ران بالا می آید/ یا ترسی که اتاق را پر می کند یا ترسی که به اندازه ی جهان است/ ابعاد دقیق تنهایی را نمی شود معین کرد/"عطیه عطارزاده"

* می دونید چرا تا این حد در حسرت روزهای طلایی کودکی هستیم؟ نیچه: چون روزهای کودکی روزهای بی خیالی بودند، روزهای عاری از دلواپسی، روزهایی که هنوز آوار گذشته ها و خاطرات دردناک و محزون بر ما سنگینی نمی کرده اند/ "آروین دیالوم"

* این ریتم زندگی است که ما را به رقص وادار می کند اما هیچ گاه نباید فراموش کنیم که انتخاب نوع رقص با ماست/ " ژول ورن"

* صبورانه در انتظار زمان بمان/ هر چیز در زمان خودش رخ می دهد/ باغبان حتی اگر باغش را غرق آب کند درختان خارج از فصل خود میوه نمی دهد/ "ارنستو چگوارا" 

* در اولین مسابقه که مربیگری می کردم/ دعا کردم و از خدا خواستم که برنده باشم/ اما نبردیم/فهمیدم تیم مقابل هم خدا دارد/ پس از آن به بعد تلاش کردم/" الکس فرگوسن"

* دلم را که مرور میکنم تمام آن از آن توست فقط نقطه ای از آن خودم.روی همان نقطه هم میخ می کوبم و عکس تو را می آویزم/ " نزار قبانی"

این حس و حال و حالتم را دوست دارم/ یک عکس کوچک توی جیب کیف پولم / تنهاترین هم صحبتم را دوست دارم / برعکس آدمهای دلبسته به دنیا / هر تیک و تاک ساعتم را دوست دارم / امشب دوباره خاطرت مهمان من بود / مهمانی بی دعوتم را دوست دارم/ هرچند باعث میشود هر شب ببارم/ اما دل کم طاقتم را دوست دارم / عادت شده این گریه های بی تو ،هر چند / می خندی اما عادتم را دوست دارم ./ "سید تقی سیدی"

* شربتی تلخ تر از زهر فراقت باید/ تا کند لذت وصل تو فراموش مرا/"سعدی"

* در هوس خیال او همچو خیال گشته ام/اوست گرفته شهر دل من به کجا سفر برم؟/"مولانا"

* من از کجا سر راه تو آمدم ناگاه/ چه کرد با دل من آن نگاه شیرین آه/مدام پیش نگاهی/ مدام پیش نگاه/ "فریدون مشیری"

* تو گر گناه من شوی توبه نمی کنم ز تو/ جام لبت بنوشم و باز گناه می کنم/ "مولانا"

* داشتم فکر می کردم به همین روزهایم در سال قبل، اینکه برای چه چیزها دلم بیقرار بود و حالا نسبت به آنها بی تفاوتم! می دانید چه می خواهم بگویم؟ می خواهم بگویم زیاد از غصه ی امروز، دلتان نگیرد شاید یک سال دیگر یادآوریش برایتان خنده دار باشد...  سهراب سپهری حتما این را می دانست که می گفت: نه تو می مانی/ و نه اندوه/ و نه هیچ یک از مردم این آبادی…/ به حباب نگران لب یک رود قسم/ و به کوتاهی آن لحظه ی شادی که گذشت/ غصه هم می گذرد؛/ آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند…/ لحظه ها عریانند./ به تن لحظه ی خود،جامه ی اندوه مپوشان هرگز...

* اولین تجربه ی عشقیم بهتر بگویم اولین باری که خواسته و دوست داشته شدم، زمانی بود که کلاس دوم دبستان بودم. آن موقع ها هنوز جمله ی تو لایق بهتر از منی اختراع نشده بود یا لااقل من بلد نبودم.داشتم از مدرسه برمی گشتم پسر همسایه مان اسمش رضا بود انگار منتظر رسیدن من بود سر راه جلویم را گرفت و بدون سلام سریع گفت ببین من دوستت دارم من هم خیلی صادقانه گفتم من ندارم.

* باید یک کتاب بنویسم تحت عنوان باشگاهی که هرگز نرفتم، شنبه ای که هرگز نرسید :-)

* "هر کسی از یار چیزی خواست هنگام وصال/ من به محض دیدن او خاطرش را خواستم "


الحبُّ 

هو ان تَختارَ 

مَن یُدَمِّرُکَ

***************

عشق

یعنی انتخاب کنی

که چه کسی ویرانت کند

"دیوارنوشته ی عربی ترجمه ی خودم"



* عنوان پست از محمد سهرابی

* روز اول که دیدمش گفتم/ آنکه روزم سیه کند این است/ " فخرالدین عراقی"

* اتفاقا که تو را دید دو چشمم دل گفت/ خاک بر سر شده ای این خود زندانبان است/ "امید احسان زاده"

* هر لحظه که تسلیمم در کارگه تقدیر/ آرام تر از آهو، بی باک تر از شیرم/ هر لحظه که می کوشم در کار کنم تدبیر/ رنج از پی رنج آید، زنجیر پی زنجیر/ "مولانا"

مست و پریشان توام موقوف فرمان توام/ اسحاق قربان توام این عید قربانی است این/ "مولانا"
ای عید غلام تو و ای جان شده قربانت/ تا زنده شود قربان پیشِ لب خندانت/ "مولانا"
* در همین کوچه گذر با یار می چسبد هنوز/ در مرور خاطرات انکار می چسبد هنوز/ غرق در اصرار باشد لحظه ی دلواپسی/ شور و شوق لحظه ی دیدار می چسبد هنوز/ این غرور نابجا را زیر پا له کن دگر/گریه های زیر این آوار می چسبد هنوز/ شب نشینی حالت و حس عجیب عاشق است/ یک نفر با یاد تو بیدار می چسبد هنوز/ طرح لبخند قشنگت بر صلیبم می کشد/آه آن لبخند بی تکرار می چسبد هنوز/دست در دست همانی که دلت را برده است/ زیر باران با دو نخ سیگار می چسبد هنوز/سال ها بر کوچه های عاشقی رد می شوم/ انتظار و تکیه بر دیوار می چسبد هنوز/من در این زندان تردیدم ولی نزدیک تو/ لابه لای این همه آزار می چسبد هنوز/ در میان برف و باران زمستان مانده ام/ فکر تو بودن زمان کار می چسبد هنوز/"یاسمین آبین"
عشقم آخر در جهان بد نام کرد/ آخرم رسوای خاص و عام کرد/ وه ! چه نیرنگ و چه افسون داشت او/ که مرا با جلوه مفتون داشت او/ عاقبت آواره ام کرد از دیار/ نه مرا غمخواری و نه هیچ یار/ می فزاید درد و آسوده نیَم/ چیست این هنگامه، آخر من کیَم ؟/ که شده ماننده ِی دیوانگان/ می روم شیدا سَر و شیون کنان/ می روم هرجا، به هر سو، کو به کو/ خود نمی دانم چه دارم جست و جو/ سخت حیران می شوم در کاِر خود/ که نمی دانم ره و رفتار خود/ خیره خیره گاه گریان می شوم/ بی سبب گاهی گریزان می شوم/ زشت آمد در نظرها کاِر من/ خلق نفرت دارد از گفتِار من/ دور گشتند از من آن یاران همه/ چه شدند ایشان، چه شد آن همهمه ؟/ چه شد آن یاری که از یاراِن من/ خویش را خواندی ز جانبازاِن من/ من شنیدم بود از آن انجمن/ که ملامت گو بُدَند و ضدِّ من/ چه شد آن یارنکوئی کز صفا/ دم زدی پیوسته با من از وفا/ گم شد از من، گم شدم از یاد او/ ماند برجا قصّه ی بیداد او/ بی مروت یاِر من، ای بی وفا/ بی سبب از من چرا گشتی جدا ؟/ بی مروت این جفاهایت چراست ؟/ یار، آخر آن وفاهایت کجاست ؟/ چه شد آن یاری که با من داشتی/ دعوی یک باطنی و آشتی ؟/ چون مرا بیچاره و سرگشته دید/ اندک اندک آشنایی را برید/ دیدمش، گفتم: منم، نشناخت او/ بی تأمل رو  زِ من برتافت او/ "نیما یوشیج"
از خواب ها پرید، از گریه ی شدید/اما کسی نبود...اما کسی ندید.../از خواب می پرم، از گریه ی زیاد/از یک پرنده که خود را به باد داد/از خواب می پری از لمس دست هاش/و گریه می کنی زیر ِ پتو یواش/از خواب می پرم می ترسم از خودم/دیوانه بودم و دیوانه تر شدم/از خواب می پری سرشار خواهشی/سردرد داری و سیگار می کشی/از خواب می پرم از بغض و بالشم/که تیر خورده ام که تیر می کشم/از خواب می پری انگشت هاش در.../گنجشک پر... کلاغ پر... پر... پرنده پر.../از خواب می پرم خوابی که درهم است/آغوش تو کجاست؟! بدجور سردم است/از خواب می پری از داغی پتو/بالا می آوری... زل می زنی به او.../از خواب می پرم تنهاتر از زمین/با چند خاطره، با چند نقطه چین/از خواب می پری شب های ساکت ِ/مجبور ِ عاشقی! محکوم ِ رابطه!/از خواب می پرم از تو نفس، نفس.../قبل از تو هیچ وقت... بعد از تو هیچ کس.../از خواب می پری از عشق و اعتماد!/از قرص کم شده، از گریه ی زیاد/از خواب می پرم... رؤیای ناتمام!/از بوی وحشی ات لای لباس هام/از خواب می پری با جیر جیر تخت/از گرمی تنش... سخت است... سخت... سخت.../از خواب ها پرید در تخت دیگری/از خواب می پرم... از خواب می پری.../ چیزی ست در دلت، دردی ست در سرم/از خواب می پری... از خواب می پرم.../"سید مهدی موسوی"
* آن طبیبی که مرا دید در ِگوشم گفت/ دردِ تو دوری یار است به آن عادت کن/ "مهدی گچینی"
* درختی ام که بر آن حک شده است نام کسی/ غمت مباد که یاد تو با من است هنوز/ "فاضل نظری"
سر تسلیم نهادیم به حکم و رایت/ تا چه اندیشه کند رای جهان آرایت/ تو به هر جا که فرود آمدی و خیمه زدی/ کس دیگر نتواند که بگیرد جایت/ همچو مستسقی بر چشمه نوشین زلال/ سیر نتوان شدن از دیدن مهرافزایت/ روزگاریست که سودای تو در سر دارم/ مگرم سر برود تا برود سودایت/ قدر آن خاک ندارم که بر او می‌گذری/ که به هر وقت همی بوسه دهد بر پایت/ دوستان عیب کنندم که نبودی هشیار/ تا فرو رفت به گل پای جهان پیمایت/ چشم در سر به چه کار آید و جان در تن شخص/ گر تأمل نکند صورت جان آسایت/ دیگری نیست که مهر تو در او شاید بست/ هم در آیینه توان دید مگر همتایت/ روز آن است که مردم ره صحرا گیرند/ خیز تا سرو بماند خجل از بالایت/ دوش در واقعه دیدم که نگارین می‌گفت/ سعدیا گوش مکن بر سخن اعدایت/ عاشق صادق دیدار من آنگه باشی/ که به دنیا و به عقبی نبود پروایت/ طالب آن است که از شیر نگرداند روی/ یا نباید که به شمشیر بگردد رایت/ "سعدی"
چمدان بسته ام از هرچه منم دل بکنم / پیرو عقل شوم قید دلم را بزنم/ چمدان بسته ام از "خواستنت" کوچ کنم / تا "نبودت" بروم ، گور خودم را بکنم/ فصل پروانه شدن از سر من رد شده است / بی هدف پیله چرا بیشتر از این بتنم؟/ با تو ام میوه ی روئیده درین خارستان! / زخم ها دارم ازین عشق به اجزای تنم/ دیگر از مرگ هراسی به دلم نیست، که هست/ تاری از موی تو در جیب چپ پیرهنم/ میروم گریه کنم تا کمی آرام شود/ این جهنم که تو افروخته ای در بدنم/ چمدان بسته ام..اما چه کنم دشوارست / فکر دل کندن از آغوش تو یعنی وطنم / میروم تا نکند گریه ی من فاش کند/ که مسافر نشده، فکر پشیمان شدنم/ شرح دلتنگی من بی تو فقط یک جمله ست:/ "تا جنون فاصله ای نیست از اینجا که منم" / "مرتضی خدمتی"
مواقعی هم هست که آدم چمدانش را برای رفتن نمی بندد بلکه می خواهد طرف مقابلش را بترساند زن ها همه ی زن ها برای یک بار هم در زندگیشان که شده چمدان هایشان را بسته اند آدم این کار را می کند که نگهش دارند/"مارگریت دوراس"
* هری: می خواستم سریع ازت رد شم و برم سراغ نفر بعدی ولی نشد. شاگردم بودی بعد هم خونه شدیم و قبل از اینکه بفهمم کنترل تلویزیون هم تو دستای تو بود/ "دیالوگ فیلم Deconstructing harry" 
* مردد است که از استخاره می خواهد/ همان که قلب مرا تکه پاره می خواهد/جواب هرچه که باشد گذر مکن از من/ ستم مکن به کسی کز تو چاره می خواهد/ چه آرزوی عجیبی است در دل مرداب/ که از تو ماه فقط یک نظاره می خواهد/ به رغم سنگدلی ات چو ابر می گریم/ شبیه طفل که یک گاهواره می خواهد/ نشد که بگذرم از تو بخواه برگردم/ منم همان که فقط یک اشاره می خواهد/"جلال جاوند"
* شهر که به تسخیر نگاه تو درآید/ مایل به اسیری سپاه تو درآید/ با تیغ دو ابروی تو یک شهر شهید است/ تا پرده ز رخسار چو ماه تو درآید/ مسحور نمودی همگان را به نگاهی/ چشم همگان بر کف راه تو درآید/ با ناز و ادایی که به احوال تو داری/یک شهر فدایی و تباه تو درآید/ سائل شده سرلشکر این شهر و غم این است/ جنگاور لشکر به پناه تو درآید/ "عماد رحمتی"
* چقدر جای من در بین کتاب های تاریخ خالی ست/ بس که با چشم های تو جنگیده ام/"حمید سلاجقه"
* غافلی از حال دل، ترسم که این ویرانه را/ دیگران بی صاحب انگارند و تعمیرش کنند/ "صائب تبریزی"
* عشق نوعی ناکامی جبری همراه خودش دارد/ اگر این را پذیرفتی/ به عنوان یک نشئه و خلسه ی بسیار لذت بخش می توانی از آن لذت ببری/ همه ی هنرت باید این باشد که بتوانی زمان این نشئگی را طولانی تر کنی همین./ "عباس کیارستمی"
* معیار واقعی ثروت این است که اگر پولمان را گم کنیم چقدر می ارزیم؟/ "آبراهام لینکلن"
* اثر انگشت های ما از قلب هایی که لمسشان کرده ایم هیچ وقت پاک نمی شود/ " چارلز بوکوفسکی"
* محبوب من/ برای آنکه بگویی دوستت دارم/ دست به دکمه های لباست نبر/ عریانی/ اغلب از روح آغاز می شود/ "بهروز آقاکندی"
* و گاهی زندگی خماری شرابی را نصیبت می کند که هرگز آن را ننوشیده ای و سهم تو چیزی جز درد نیست/ " امیرحسین قره سوفلو"
* تو که شیرینی محضی سر بازار نخند/ تاجران با دلِ خوش بارِ شکر آوردند/ "حمید حمزه نژاد"
مپرس شادی من حاصل از کدام غم است/ که پشت پرده ی عالم هزار زیر و بم است/ زیان اگر همه ی سود آدم از هستی است/ جدال خلق چرا بر سر زیاد و کم است/ اگر به ملک رسیدی جفا مکن به کسی/ که آنچه کاخ تو را خاک می کند ستم است/ خبر نداشتن از من بهانه ی توست/ بهانه ی همه ی ظالمان شبیه هم است/کسی بدون تو باور نکرده است مرا/ که با تو نسبت من چون دروغ با قسم است/ تو را هوای به آغوش من رسیدن نیست/ وگرنه فاصله ی ما هنوز یک قدم است/"فاضل نظری"
* به من گرسنگی بدهید/ سخت و جانفرسا/ اما برایم عشق کوچکی باقی بگذارید/ صدایی که در پایان روز با من سخن بگوید/ دستی که در تاریکی اتاق لمسم کند/ و این تنهایی طولانی را بر هم زند/"کارل سندبرگ"
از قرنطینه به تبعید ببر مختاری/ تو که نمرودترین آتش این بازاری/ مُردم از بس که نمُردم ! کفنم خیس نشد/ ابر من بر سر چتر چه کسی می باری ؟/ تو فقط خاطره ایی باش و به من فکر نکن/ من خوشم بر لب این پنجره با سیگاری/ من چه خاکی سر آن خاطره ها بگذارم/ تو اگر سایه به دیوار کسی بگذاری؟/ آه از این وحشت یک عمر به خود پیچیدن/ در زمستان پتو این همه شب بیداری/ گسلی زیر همین فرش برایم بگذار/ نامه نه خاطره نه ، زلزله ایی آواری !/ مرگ دلخواه ترین حسرت من بود ولی/ مرگ با له شدگان تو ندارد کاری/ "احسان افشاری"
باشد، تو نیز بر جگرم خنجری بزن/ با من دم از هوای کسِ دیگری بزن/ پرواز با رقیب اگر فرصتی گذاشت/ روزی به آشیانه ی من هم سری بزن/ ای دل به جنگ جمع رقیبان شتاب کن/ سرباز نیمه جان! به صف لشکری بزن/ درد فراق آمد و عشق از دلم نرفت/ ای روزگار! سیلیِ محکم تری بزن/ شاید که جام بشکنم و توبه ای کنم/ ای مرگ! پیش از آنکه بیایی دری بزن.../ "سجاد سامانی"
* در سوگ گل و ماتم پروانه نشستیم/ ما با غمت ای دوست به یک خانه نشستیم/ هر روز ز داغ غم تو سر به گریبان/چون جغد به یک گوشه ی ویرانه نشستیم/ دارد غزلی از سر کوی تو می آید/ ما چشم به راه، عاشق و مستانه نشستیم/این خال چه خالی ست که در دام بلایش/ ما مست شدیم و پی این دانه نشستیم/ تو روسری ات را به سرت کردی و ما هم/ در حسرت گیسوی تو و شانه نشستیم/ ما چلّه نشینانِ غمِ هجرِ نگاریم/ عمری است در این چلّه غریبانه نشستیم/ عشق است که زنجیر کشیده است دلم را/ در این غل و زنجیر چو دیوانه نشستیم/ ما بر سر آن کوچه که افتاد گذارت/ یک شهر گواه است که مردانه نشستیم/"سید علی علوی"
* آمدی طبعم شکوفا شد ... بهارانی مگر؟/ صورتم شد خیس خیس ازشوق، بارانی مگر؟/آمدی با دیدنت برخاست در من مرده ای/روح رستاخیزی من! در تنم جانی مگر؟/آمدی و هر خیال دیگری غیر از تو را/ پیش پایت سر بریدم عید قربانی مگر؟/تا ابد دیوانه ی زنجیری موی توام/نیست امّید رهایی از تو، زندانی مگر؟/خواستی عشق زلالم را بسنجی با قسم/ای تو تنها بر لبم سوگند، قرآنی مگر؟/خواستی گرد فراموشی نگیرد قلب من/لحظه ای از چشم این آئینه پنهانی مگر؟/شرط کردی خالی از یادت نباشد خاطرم/خود که صاحبخانه ای ای خوب! مهمانی مگر؟/شرط کردی جز تو درمن گام نگذارد کسی/قلعه ای متروک و گمنامم، نمی دانی مگر؟/آن قدَر رفتی و برگشتی که ویران شد دلم/حسّ صحرا گردِ شهرآشوب! توفانی مگر؟/ گردباد دامن موّاجت آتش زد مرا .../ رقص مشعل های روشن در زمستانی مگر؟/ "حمیدرضا حامدی"
* عشق می ورزم به تو دشنام بارم می کنند/ پشت سر با حرفشان بی اعتبارم می کنند/ گر بگویم با خیالت تا کجاها رفته ام/ مردمان این زمانه سنگسارم می کنند/ چشم هایت چشم هایت چشم هایت نازنین/ بیقرارم بیقرارم بیقرارم می کنند/دوستانی را که عمری واقعی پنداشتم/ خون دل در اشک های بیشمارم می کنند/ خسته ام از تیرگی ها روز می خواهد دلم/ این جماعت راهی شب های تارم می کنند/ لاله های باغ را روزی به آتش می کشند/ با همین ترفند روزی داغدارم می کنند/ سال های سال من بر مردمان چشم تو/ عشق می ورزم ولی دشنام بارم می کنند/ "فرامرز عرب عامری"
* ما جوانی را میان خاک مدفون کرده ایم/ بس که در پایان هر شادی درآمد پیر ما/"مجید لشکری"
* زنان کشته شده از اندوه بیشتر از مردان کشته شده در جنگند/ "انیس منصور"
*هم راه به محراب دلم را بلد است/ هم خوب رگ خواب دلم را بلد است/ دلتنگی توست می نوازد من را/ مضراب به مضراب دلم را بلد است/ "روزبه نعمت اللهی"
* کاش تعجیلی شود روزی خدا قسمت کند/ یک ملاقات خصوصی دست من با موی تو/ "چکامه کریمی"
* شهری ز آشنایان پر بود ای یگانه/ بیگانه کرد عشقت از هم یگان یگان را/ "محتشم کاشانی"
* زیرا که هر کس با معشوقش به امتحان کشیده می شود/ "رشاد نوری"
* چشم عضو مهمی است/ اگرنه زن ها اینقدر با دقت و رو به آینه زیرش را با مداد خط نمی کشیدند/ " حمید جدیدی"
* غمگینت خواهند کرد خیلی غمگین، آن وقت حتما مرا به خاطر خواهی آورد/ " جمال ثریا"
* اگر صدایی از گذشته/ تو را به روزهای قدیمی دعوت کند/ بدان که تنهایی/"عزیز نسین"
* چهره ی بعضی زن ها حتی تا میانسالی لبریز از کودکی باقی می ماند شاید کودکی ابدی آنهاست که عشق ما را ثابت نگه می دارد و از زمان جدا می کند/ "فرانسوا موریاک"
* شادکامی معمولا از دری وارد می شود که نمی دانستی باز گذاشتی/ "جان باریمور"
* نه در نگاه اول/ که عشق در آخرین نگاه است/ زمانی که می خواهد از تو جدا شود/ آنگونه که به تو می نگرد به همان اندازه دوستت داشته است/"ناظم حکمت"
* به تو گفتم که در این دور شدن ناچاری؟/ سر به تأییـد تکان دادی و گفتـی آری!/ عین مرگ اسـت اگر بی تو بخواهـد برود/ او که از جان خودت دوست ترش می داری/ ای که نزدیک تری از من دلتنگ به من/ بین ما نیست به جز فاصله ای اجباری/ من عروس توام ای از من و آغوشم دور/ خطبه را گریه ی من می کند امشب جاری/ زندگی چیست به جز خاطره ای افسرده/ زندگی چیست به جز رنج و غمی تکراری/ گله ای نیست به تنهایی خود دل بستم/ به -غزل گریه- ی هر روز...به شب بیداری/ روی دیوار دلم سایه ای از قامت توست/ مثل تنهایی من قد بلندی داری .../"سیده تکتم حسینی"
* آنچنان جای گرفتی تو به چشم و دل من/ که به خوبان دو عالم نظری نیست مرا/ابر چشمم به هوای رخ تو بارانی ست/ مثل دریای دلت دیده من طوفانی است/ یک نظر کردی و دل گشت اسیرت اینک/ پشت مژگان دو چشمت دل من زندانی است/همچو گردون به تمنای وصالت شب و روز/ کار و دل از پی دیدار تو سرگردانی است/"مولانا"
* احمد شاملو تکیه کلامش بود، فرق نمی کرد موقع سلام یا وقت خداحافظی، می گفت "تنور دلت گرم..." معنی این جمله را بعدها فهمیدم.. هرجا که از دلم مایه گذاشتم و اتفاق خوبی افتاد یاد حرفش افتادم.انگار تنور دلت که گرم باشد نان مهربانی اش را می خوری هرچه دلت گرم تر مهربانی ات بیشتر و روزگارت آبادتر است. سلام تنور دلتان گرم... 

"تو مثل قوم صهیونی که با آن چشم زیتونی/ به اشغالت درآوردی دل من ، این فلسطین را"

لو أنّ ابلیسَ یوماً رآکِ

لَقَبَّلَ عینَیکِ

ثُمَّ إهتدی

*********************************

اگر ابلیس روزی تو را می دید 

بی شک بر چشمانت بوسه ای می زد 

و هدایت می شد

"فاروق جویده ترجمه ی خودم"



* عنوان پست از کاظم بهمنی: تماشایش رقم می زد خروج از دامن دیـن را/ بنا کرده است در شم ش فلک قصر شیاطین را/ اگر دور تو می گردد نظـر بر ظاهرت دارد/ که پیچک خشک می خواهد تن گل های غمگین را/ به عشق اولت شک کن ،که در این شهر و این دودش/ درختان شوم می دانند باران نخستین را/ مگو این شاخه ی تنها که تنها یک ثمر دارد/ چطور از خود جدا سازد اناری سرخ و شیرین را/ به این سو هم نگاهی کن،نگاهی درخورم؛یعنی/ تفنگ ِ میرزا مشکن غرور ِ ناصرالدین را/ چرا جامِ بلورینی بلغزد بر لبِ سینی؟!/ چرا باید بترسانی خمارِ دور پیشین را؟!/ تو مثل قوم صهیونی که با آن چشم زیتونی/ به اشغالت درآوردی دلِ من،این فلسطین را/ کمی آن سوی دیدارت چنان شعری نصیبم شد/ که در حد کسی چون خود ندیدم آن مضامین را/ تو ای شاعر تر از «سیمین!» به «رستاخیز» اگر آیی/ بپوشد سایه ی شعرت فروغ هر چه پروین را/ غزل هایی که بر رویت اثر گفتی ندارد را/ برای ماه می خواندم نظر می کرد پایین را/ سر از سنگینی فکر وصالت درد می گیرد/ به بستر می برم اما همین سردرد سنگین را/ به خوابم آمدی حالا ، نفس بالا نمی آید/ بگویم یا نگویم «یا غیاثَ المُستغیثین » را...

پشت رُل ساعت حدوداً پنج شاید پنج و نیم/ داشتم یک عصر بر می گشتم از عبدالعظیم/ از همان بن بست باران خورده پیچیدم به چپ/ از کنارت رد شدم آرام ، گفتی: مستقیم!/ زل زدی در آینه اما مرا نشناختی/ این منم که روزگارم کرده با پیری گریم/ رادیو را باز کردم تا سکوتم نشکند/ رادیو روشن شد و شد بیشتر وضعم وخیم/ بخت بد برنامه موضوعش تغزل بود و عشق/ گفت مجری بعد " بسم الله الرحمن الرحیم" :/ یک غزل می خوانم از یک شاعر خوب و جوان/ خواند تا این بیت که من گفته بودم آن قدیم :/ " سعی من در سر به زیری بی گمان بی فایده ست/ تا تو بوی زلف ها را می فرستی با نسیم "/ شیشه را پایین کشیدی رند بودی از نخست/ زیر لب گفتی خوشم می آید از شعر فخیم/ موج را تغییر دادم این میان گفتی به طنز:/ " با تشکر از شما راننده ی خوب و فهیم "/ گفتم آخر شعر تلخی بود ، با یک پوزخند/ گفتی اصلا شعر می فهمید!؟ گفتم: بگذریم . . ./ "کاظم بهمنی"

* می خواهند تو را از چشم های من بیاندازند /و نمی فهمند/ تو / چشم های منی/"محمد مصدق"

گوشه‌ی ابرو که با چشمت تبانی می‌کند/ این دل خاموش را آتش فشانی می‌کند/ عاشقت نصف جهان هستند، اما آخرش/ لهجه‌ات آن نصفه را هم اصفهانی می‌کند/ چای را بی پولکی خوردن صفا دارد، اگر/ حبه قندی مثل تو شیرین زبانی می‌کند/ گاه می‌خواهد قلم در شعر تصویرت کند/ عفو کن او را اگر گاهــی جوانی می‌کند/ روی زردی دارم اما کس نمی‌داند درست/ آنچه با من عطر شالی ارغوانی می‌کند/ عاشق چشمت شدم، فرقی ندارد بعد از این/ مهربانی می‌کند، نامهربانی می‌کند/ ماه من! شعرم زمینی بود اما آخرش/ عشق تو یک روز ما را آسمانی می‌کند/ "قاسم صرافان"

شبیه قطره بارانی که آهن را نمی فهمد/ دلم فرق رفیق و فرق دشمن را نمی فهمد/ نگاهی شیشه ای دارم به سنگ مردمک هایت/ الفبای دلت معنای «نشکن!» را نمی فهمد/ هزاران بار دیگر هم بگویی: «دوستت دارم»/کسی معنای این حرف مبرهن را نمی فهمد/ من ابراهیم عشقم، مردم اسماعیل دلهاشان/ محبت مانده شمشیری که گردن را نمی فهمد/ چراغ چشمهایت را برایم پست کن دیگر/ نگاهم فرق شب با روز روشن را نمی فهمد/ دلم خون است تا حدی که وقتی از تو می گویم/ فقط یک روح سرشارم که این تن را نمی فهمد/ برای خویش دنیایی شبیه آرزو دارم/ کسی من را نمی فهمد... کسی من را نمی فهمد/"نجمه زارع"

* قهوه را بردار و یک قاشق شکر… سم بیشتر/ پیش رویم هم بزن آن را دمادم بیشتر/ قهوه ی قاجاری ام همرنگ چشمانت شده ست/ می شوم هر آن به نوشیدن مصمّم بیشتر/ صندلی بگذار و بنشین روبرویم،وقت نیست/ حرف ها داریم ، صدها راز مبهم، بیشتر/ راستش من مرد رؤیایت نبودم هیچوقت/ هرچه شادی دیدی از این زندگی ، غم بیشتر/ ما دو مرغ عشق، امّا تا همیشه در قفس/ ما جدا از هم غم انگیزیم، با هم بیشتر/ عمق فنجان هرچه کمتر می شود حس می کنم/ عرض ِ میز ِ بینمان انگار کم کم بیشتر/ خاطرت باشد ، کسی را خواستی مجنون کنی/ زخم قدری بر دلش بگذار، مرهم بیشتر/ حیف باید شاعری خوشنام بودم در بهشت/ مادرم حوّا مقصّر بود، آدم بیشتر/ سوخت نصف حرف هایم در گلو…امّا تو را/ هرچه می سوزد گلویم دوست دارم بیشتر/"محمد حسین ملکیان "

* تنهایی یک درختم/ و جز این‌ام هنری نیست/ که آشیان تو باشم!/ "احمد شاملو"

غاری یک نفره ام/ در طبقه ی دوم آپارتمانی/ در محله ای شلوغ/ صبح ها/ بیرون می زنم از خودم/ دنبال کوهی/ که جا برای غاری یک نفره داشته باشد /شب ها/ بر می گردم به خودم/ آتش روشن می کنم و روی دیواره هایم/ طرحی می کشم/ از معشوقه ای/که ندارم/ " جلیل صفربیگی"

* سودایِ تو را بهانه‌ای بس باشد/ مدهوشِ تو را ترانه‌ای بس باشد/ در کشتنِ ما چه می‌زنی تیغِ جفا؟/ ما را سر تازیانه‌ای بس باشد!/ "مولوی"

* شخص رو به سنگ‌ها گفت: « انسان باشید»  سنگ‌ها گفتند: « هنوز به قدر کفایت سخت نشده‌ایم!/" اریش فرید"

* در من حسِ درختی‌است/ که دارکوبی/ برای تنش نقشه می‌کشد!/ "بهمن فاطمی"

* چه‌قدر چای که ننوشیده‌ام/ در کافه‌هایی که/ با تو نرفتم/ و چه نیمکت‌ها/ که مرا کنارِ تو/ ندیده/ فراموش کردند!/ "مژگان عباس‌لو"

* دردِ من و تمامِ تبر خورده‌ها یکی‌ست/ باور نمی‌کنیم که مُردیم مدتی‌ست/ آنها در انتظارِ دوباره ی پرنده‌ای/ من فکرِ بازگشتِ کسی که نبود و نیست!/ "مژگان عباس‌لو"

* برایِ این‌که خودتان را از بین ببرید، باید یک روحِ پیچیده و اسرارآمیز داشته باشید، هر چه سطحی‌تر باشید بیشتر در امان هستید/ "عروسِ بیوه، جویس کرول اتس"

* هیچ وقت راجع به خودت زیاد حرف نزن چون به زودی گندش در میاد/ "میلان کوندرا"

از پل‌هایِ زیادی پریده‌ام/ در رودخانه‌هایِ بسیاری غرق شده‌ام/ بارها شاخ به شاخ شده‌ام با زندگی/ بارها گلوله خورده‌ام/ و بارها مرده‌ام/ عشق از من/ یک بدل‌کارِ حرفه‌ای ساخته است/ "جلیل صفر بیگی"

* یکی از دردسرهای عشق این است که دست کم برای مدتی این خطر را دارد که به طور جدی خوشبختمان کند/ "آلن دوپاتن"

* شاه و گدا به دیده ی دریادلان یکی است/ پوشیده است پست و بلندِ زمین در آب/ "صائب تبریزی"

* توانگر می توان بود/ پادشاه می توان بود/ اما اگر دلشاد نباشی /عظمت تو به سایه ی دود ناچیزی نمی ارزد/ "نمایشنامه ی آنتیگونه سوفوکل"

* انسان فقط چیزی را دوست دارد که کاملا تصاحب نکرده است/ "مارسل پروست"

* زندگی کردن با حسادت خیلی سخت است مثل این است که جهنم کوچکت را هی با خودت این طرف و آن طرف ببری/"هاروکی موراکامی"

صدایِ قلب نیست/ صدایِ پایِ توست/  که شب‌ها در سینه‌ام می‌دوی/ کافی است کمی خسته شوی/ کافی‌ست کمی بایستی!/"گروس عبدالملکیان"

* ما برایش جان فدا کردیم و او با طعنه گفت:/ چیز دندان گیر مرغوبی نداری بیشتر؟/ "سجاد شهیدی"

* من خود بلای خویشم / از خود کجا گریزم؟/ "امیرخسرو دهلوی"

* اگر از دست دادنِ عشقی با دلیل باشد، ما تسلیم می‌شویم، اما اگر عشقی را بدونِ دلیل از دست بدهیم، هرگز خود را نخواهیم بخشید!/ "میلان کوندرا"

عشق آغاز دارد، اما انجام ندارد! پای در دوستیِ تو نهادم گستاخ و دلیر! همه جفا با آن‌کس کنم که دوستش می‌‌دارم، اما چندان نباشد؛ جفایِ من نیک باشد و سهل! در دعوت قهر است و  لطف، در خلوت همه لطف است!/"از مقالات شمس تبریزی"

مثلِ یک بچه‌ی ده ماهه که لیوان‌ها را/ عشق گاهی به زمین می‌زند، انسان‌ها را.../"حامد امیرنژاد"

* عشق را بی معرفت معنا مکن/ زر نداری مشت خود را وا مکن/"پریش شهرضایی"

* مرا بیدار در شب های تاریک/ رها کردی و خفتی یاد می دار/ "مولانا"

* شما هم هر وقت یکی دو سانت از نوک موهایتان را کوتاه می کنید می نشینید بالای سر موهایتان سوگواری می کنید یا فقط من خُلم؟

* بدون ذکر نام مترجم شعرها را کپی نکنید خُب؟ 

"اولش خون خوردن است و آخرش جان باختن/ نیست کاری در جهان از عاشقی دشوارتر"


الحبُّ لیس روایةً شرقیةً

بِخِتامِها یَتزَوَّجُ الابطالُ

لکنّه الإبحار دونَ سفینةٍ

و شعورنا أنّ الوصولَ محالٌ 

*********************************

عشق حکایتی شرقی نیست

که در پایانش قهرمان ها ازدواج می کنند

بلکه عشق بی کشتی به دریا زدن است

آن هم وقتی که احساس می کنیم

رسیدن محال است

"نزار قبانی ترجمه ی خودم"



 * عنوان پست از رفیع مشهدی

* عشق همین است/ تنت می رود/ و دلت جایی میان دست های کسی تا ابد جا می ماند/"فاطمه جوادی"

* عشق حد وسط ندارد/ یا نابود می کند/یا نجات می دهد/ "ویکتور هوگو"

* من جای زخم هایم را نمی دانم اما یک جایی درونم است که خیلی درد می کند/ "صباح الدین علی"

* هنوز غصه ی خود را به خنده پنهان کن/ بخند گرچه تو با خنده هم غم انگیزی/"فاضل نظری"

* تا سالیان سال پیرشدن چیزی است که فقط درباره ی دیگران صدق می کند بعد روزی نزدیک چهل سالگی آدم روند پیر شدن را در خودش کشف می کند/"اووه تیم"

* بی‌عشق زیستن را، جز نیستی چه نام است؟/ یعنی اگر نباشی، کارِ دلم تمام است/ با رفتن تو در دل سر باز می‌کند، باز/ آن زخمِ کهنه‌ای که در حالِ التیام است/ وقتی تو رفته باشی، کامل نمی‌شود عشق/ بعد از تو تا همیشه، این قصه ناتمام است/ از سینه بی تو شعری بیرون نیارم آورد/ بعد از تو تا همیشه این تیغ در نیام است/ از تازیانه ها نیز، سر می‌کشد دل من/ این توسنی که از تو با یک اشاره رام است/ زیباتر از نگاهت نتوان سرود شعری/ شعر تو، شاعر من! کامل‌ترین کلام است/ وقتی تو رخ بپوشی دراین شب مضاعف/ هم ماه در محاق است ، هم مهر در ظلام است/ خواهی رها کن اینجا در نیمه راه، ما را/ من با تو عشقم امّا ، ای جان ! علی الدّوام است/ آری تو و صفایت ! ای جان من فدایت/ کز من به خاک پایت ، این آخرین سلام است/ می نوشم و سلامم همچون همیشه با توست/ ور شوکرانم این بار، جای شکر به جام است./ "حسین منزوی"

* مغز ناپخته ی عوام ،تمایز طبقاتی را با کوچک و بزرگی کیف پول می سنجد/ "کارل ماکس"

انسان ها دو دسته اند : بعضی از آن ها را هرچقدر بیشتر می شناسی بزرگتر می شوند و بعضی ها را هر چقدر بیشتر می شناسی حقیرتر/ "دنی دیدرو"

* دوست داشتن ، عضوی از بدن است/ درست است که همه فوراً به فکر "قلب" می افتند/ ولی من می گویم که دوست داشتن، "دندان" آدم است/ دندان جلویی/ که هنگام لبخند برق می زند/"دیل کارنگی"

* جان ما آغشته ی حزنی است بی پایان ولی/ می شود با بوسه ای اندوه ما را کم کنی؟/ "یلدا کویر"

* به خودم آمدم انگار تویی در من بود / این کمی بیشتر از دل به کسی بستن بود/ "علیرضا آذر"

* به رویدادی بزرگ محتاجم/اتفاقی که بی خبر باشد/ کاش وقتی به خانه برگشتم/ کفش های تو پشت در باشد/ "مژگان عباسلو"

* گفتم خبرت از دل من هست که چون شد؟/ گفتا که چرا نیست؟ جفا کردم و خون شد/"عنایت اصفهانی"

* حال من حال مریضی است که در کشتن او/ درد و درمان و طبیبش همه همدست شدند/ "حسین عباسی فر"

* مژه بر هم نزدم آینه سان در همه عمر/ بس که در دیده ی من ذوق تماشای تو بود/ "حزین لاهیجی"

* تو را صبحی مه آلود از دل یک خواب آوردم/ تنت را ریختم در شیشه ی مهتاب، آوردم/ خریدم از پری ها جفت مروارید چشمت را/ و از اعماق دریاهای بی پایاب آوردم/ خودِ من یافتم در قصه ها تخم نگاهت را/ تو را من کاشتم، من سایه بودم، آب آوردم/ بپرس این دست های هرزه ی آماده ی چیدن/ کجا بودند وقتی کالی ات را تاب آوردم؟/ بریز از خویش زنبیل مرا از خواستن پر کن/ برای شاخه هایت یک زمستان خواب آوردم/"مهدی فرجی"

* آرامبخش ها/ حافظه ام را پاک کرده اند/ اما دلم می گوید من کسی را بسیار دوست می داشتم/ "محمد برقعی"

* به گفتار دل عادت کن/ درونت را اجابت کن/ تو درمانی مرا جانا/ بیا من را طبابت کن/ دچارم کن به احساست/ مداوای جراحت کن/ تو بارانی و من چترم/ به آغوشم اصابت کن/ به من هر کس محبت کرد/ کنارم باش حسادت کن/ کنارت غافلم از عمر/ نگاهی سمت ساعت کن/ به دل باش و به دل باش/ از ندای دل اطاعت کن/ "محمد الیاسی"

* من عشق شدم مرا نمی فهمیدند/ "علیرضا آذر"

* در انتظار تو چشمم سپید گشت و غمی نیست/ اگر قبول تو افتد فدای چشم سیاهت/ "شهریار"

* بدترین چیز دنیا به هیچ عنوان رنج کشیدن یا تنهایی نیست/ یک ترکیب است/ تنهایی رنج کشیدن/"استیو تولتز"

* در وصالت اشک شوق و در فراقت اشک غم/ پشت و روی سکه ی من هر دو یک تصویر داشت/ "ماشاالله دهدشتی"

* اینچنین دل کندنت جز مرگ ناهنگام نیست/ مرگ ِدل، جرمش چرا در دفتر احکام نیست؟/ می دهم فتوا، شود روشن که در قانون عشق/ قتل یک احساس، حکمش کمتر از اعدام نیست/ انتقامم را اگر دنیا بگیرد باز هم/ قلب بی تابم برای رفتنت آرام نیست/ گاه می خوانم تو را و گاه می رانم ز خویش/ هیچ عشقی اینچنین در پرده ی ابهام نیست/ دوزخی از عشق را در سینه ام اند اختی/ بی تفاوت بودن تو کمتر از دشنام نیست/ من اگر شیرین نماندم تلخی از حس تو بود/ راست می گفتند فرهادی در این ایام نیست/ "زهرا سلیم"

* ماهی که به جادویِ نگاه ِ تو اسیرم/ یک دم بِنِشین با من و غم های اخیرم/ چون آهوی دل خسته ی ِ جنگل زده ای که/ با پای خودش آمده در پنجه ی شیرم/ فرقی نکند مقصد من چیست، به هر حال/ هرجا که بخواهم بروم باز مسیرم/ رد می شود از کوچه ی بن بست تو ، آنگاه/ بیست و سه دقیقه لب آن پنجره خیره م/ تا شب همه شب خواب به چشمم بِنِشانم/ تا پُر شود از حسّ حضور تو ضمیرم/ باید « تو» بگویی شبت آرام عزیزم/ تا با نفس گرم تو آرام بگیرم/ یک لحظه اگر تلخ شود طعمِ نگاهت/ بر کرده و ناکرده ی خود عذر پذیرم/ من آتش ِ مردادم و تو غیرت ِ تیری / من، زاده ی مرداد ولی عاشق ِ تیرم/ معشوق ِ جفا پیشه ی بی رحم ِ دل آزار !/ زانو زدنم پیش تو بس نیست ؟ بمیرم ؟؟؟؟/ "نفیسه سادات موسوی"

* بی تو آوارم و بر خویش فرو ریخته ام/ ای همه سقف و ستون و همه آبادی من/ "حسین منزوی"

* چال می افتد کنار گونه ات وقتی تبسم می کنی/ نامسلمان، شهر را این چاله کافر کرده است/ "علی خدابنده"

* به محض دیدنت از جای برخیزند بیماران/ بنا شد با تماشای تو طبِّ دیده درمانی/ "سید محمدعلی رضازاده"

* بی تو با قافله ی غصه و غم ها چه کنم؟/"شهریار"

* به محض اینکه لبم چند لحظه خندان شد/ غمی درآمد و اشکم هزار چندان شد/ غمی که در جگرم زخم بود و سر وا کرد/ غمی که در نظرم ابر بود و باران شد/ زمانه هیچ دلی را همیشه شاد نکرد/ نسیم اگر به کسی هدیه داد طوفان شد/ "غلامرضا طریقی"

* از درد ترک خورده و از زخم کبودیم/ کوهیم و تماشاگر رقصیدن رودیم/ او می رود و هر قدمش لاله و نسرین/ ما سنگ تر از قبل همانیم که بودیم/ ما شهرتمان بسته به این است بسوزیم/ با داغ عزیزیم که خاکستر عودیم/ تن رعشه گرفتیم که با غیر نشسته ست/ از غیرتمان بود، نوشتند حسودیم/ جو گندمی از داغ غمش تار به تاریم/ در حسرت پیراهن او پود به پودیم/ پیگیر پریشانی ما دیر به دیر است/ دلتنگ به یک خنده ی او زود به زودیم/ بر سقف اگر رستن قندیل فراز است/ ما نیز همانیم، فرازیم و فرودیم/ یک روز میاید و بماند که چه دیر است/ روزی که نفهمد که چه گفتیم و که بودیم/ بعد از تو اگر هم کسی آمد به سراغم/ آمد ببرد آنچه ز تو تازه سرودیم/ "حامد عسکری"

* آخرش درد دلت، در به درت خواهد کرد/ مهره ی مار کسی کور و کرت خواهد کرد/ عشق یک شیشه ی انگور کنار افتاده است/ که اگر کهنه شود مست ترت خواهد کرد/ از همان دست که دادی به تو بر خواهد گشت/ جگر خون شده ام خون جگرت خواهد کرد/ ناگهان چشم کسی سر به سرت می ذارد/ بی محلیش ولی جان به سرت خواهد کرد/ جرم من خواستن دختر ارباب ده است/ مادر این جرم شبی بی پسرت خواهد کرد/ همه ی شهر به آواز من عادت کردند/ وقت مرگم گذری با خبرت خواهد کرد/ "امیر سهرابی"

* همدم خار می شوم/ بی کس و یار می شوم/ بر سر دار می شوم/ باز مقابلم تویی/ "مولانا"

* ندارد...

"شبیه آخرین سیگار قبل از ترک، دلچسبی / تو را می خواهمت اما گذشتن از تو الزامی ست"

کُنتُ اُدَخِّنُ مِئَةَ سیجارةٍ فی الیومِ

وَ  تَوَقَّفتُ عَنِ الاِنتِحارِ بِبُطولَةٍ

وَ الآنَ  اُحاوِلُ التَّوَقُّفَ  عَن تَدخینِ إمرأةٍ واحدةٍ 

فَلا أستَطیعُ...

*********************

 صد نخ سیگار در روز می کشیدم 

و  قهرمانانه جلوی این خودکشی را گرفتم

و  حالا تلاش می کنم تنها یک زن را ترک کنم 

و  نمی توانم...

"نزار قبانی دوست داشتنی ترجمه ی خودم"



* عنوان پست از سعید شیروانی

* دیشب دو سه نخ حسرت و سیگار کشیدم/ چشمان تو را در دل بیمار کشیدم/ پُک های من اندازه ی تنها شدنم نیست/  بی فایده از دست و لبم کار کشیدم/ تا صبح به دیوار شدم خیره و آخر/ تصویر تو را سینه ی دیوار کشیدم/ افسرده و دلتنگم و دیوانه ی عشقت/ چنگی به دلم از سرِ آزار کشیدم/ در خلوتِ تنهاییِ ایامِ جدایی/ بس زجر که از رفتنِ دلدار کشیدم/ بسیار و کمش مسئله ای نیست که دیگر/ دندان طمع از کم و بسیار کشیدم/ "یاسر رشیدپور"

* تو شبیه آخرین سیگار پدرم هستی/ که برای همیشه ناتمام ماند/ اینگونه است که می ترسم بمیرم و برای آخرین بار نبوسیده باشمت/"لیلا کردبچه"

* پدربزرگ مُرد از بس سیگار می کشید. مادربزرگ ساعت زنجیردار او را که به جلیقه اش وصل می شد به من بخشید بعدها که ساعت خراب شد ساعت ساز عکسی به من داد که در صفحه ی پشتی ساعت مخفی شده بود. دختری که شبیه جوانی مادربزرگ نبود... پدربزرگ چقدر سیگار می کشید.../لا ادری

* مثل سیگار تمامم کن و ترکم کن باز/ مثل سیگار تمامم کن و دورم انداز/"علیرضا آذر"

* بی تو جای خالی ات انکار می خواهد فقط/ زندگی لبخند معنادار می خواهد فقط/ چشم ها به اتفاق تازه عادت می کنند/ سر اگر عاشق شود، دیوار می خواهد فقط/ با غضب افتاده ام از چشم های قهوه ایت/ حال و روزم قهوه ی قاجار می خواهد فقط/ حق من بودی ولی حالا به ناحق نیستی/ حرف حق هر جور باشد دار می خواهد فقط/ نیستی حتی برای لحظه ای یادم کنی/ انتظار دیدنت تکرار می خواهد فقط/ بغض وقتی می رسد، شاعر نباشی بهتر است/ بغض وقتی گریه شد، خودکار می خواهد فقط/ چشم های خیسم امشب آبروداری کنید/ مرد جای گریه اش سیگار می خواهد فقط"علی صفری"

* عشق او ما را گرفت از چنگ دیگر دلبران/ تن برون بردیم از این میدان ولی جان باختیم/ "محتشم کاشانی"

* عشق، صیدی ست که تیرت به خطا هم برود/ لذتش کنج دلت تا به ابد خواهد ماند/"سعدی"

* برایم عشق تو هرچند جز اندوه چیزی نیست/ ولی تاریخ می گوید غم فرهاد شیرین است/ "امیرعلی سلیمانی"

* دلتنگ توام جانا هر دم که روم جایی/ با خود به سفر بردم یاد تو و تنهایی/ "مولانا"

* باید چطور هم نفست بود و پیر شد؟/ باید چطور چشم تو را دید و سیر شد؟/ یک روزِ سرد، چکمه به پا آمدی به شهر/ یک روزه، شهر ِ سر  به هوا، سر به زیر شد/ با دامِ چشم خیره ی تو مانده ام چطور/ باید نگاه کرد و نباید اسیر شد؟/ مویی که زیر روسری ات موج می زند/ منجر به سیل های دو سال اخیر شد/ نزدیک می شوی و من از خواب می پرم/ ای وای وای مدرسه ام باز دیر شد!/ "حسین زحمتکش"

* کما بیش همه ی انسان ها در برابر ناملایمات پایداری می کنند اما اگر خواستید منش کسی را آزمایش کنید به او قدرت بدهید/"آبراهام لینکلن"

* عاشق که شدی کم نگذار... فکرت/ قلبت/ زبانت/ همه ات را تقدیمش کن/ به عشق، سیاست نمی آید/"فرشته رضایی"

* آن شاعران که از تو به توصیف تن خوشند/ کورند آنقدر که به یک پیرهن خوشند/ زیبایی ات وسیع تر از حد وصف ماست/ بدبخت مردمی که به اشعار من خوشند/ دلخوش به خنده های منِ خیره سر نباش/ دیوانه ها به لطف خدا غالبا خوشند/ گاهی مرا نگاه کنی رد شوی بس است/ آنها که بی کسند به یک در زدن خوشند/ "حسین زحمتکش"

* در دل تنگم به پا شد جنگ سرد دیگری/ بس کن ای دنیا نمانده تابِ درد دیگری/ قول دادم تا که خوشبختت کنم رفتم که بعد/ این خلأ را پر کند آغوش فرد دیگری/ مثل یک فرمانده ی مأیوس می ترسم هنوز/ از شکست دیگری بعد از نبرد دیگری/ فکر می کردم پس از یک ماه برگردی ولی/ از جدایی مان گذشته سالگرد دیگری/ قصدم از دریای عشقش صید مروارید بود/ غرق شد در چشم او دریانورد دیگری/ خاطرات ثابت و تغییر تو با من چه کرد؟/ روزگار از خاک من هم ساخت مرد دیگری/ بس کن ای شاعر زمانه فرق کرده فرق کن/ زندگی کن منتها با رویکرد دیگری/ "حسین اظهری ساجد"

* اگر روزی یقین کردی جهان جای کمی دارد/ چو من سر در گریبان کن گریبان عالمی دارد/ "حسین جنتی"

* ای که می پرسی نشان عشق چیست؟/ عشق چیزی جز ظهور مهر نیست/عشق یعنی مشکلی آسان کنی/ دردی از درمانده ای درمان کنی/در میان اینهمه غوغا و شر/ عشق یعنی کاهش رنج بشر/ عشق یعنی گل به جای خار باش/ پل به جای اینهمه دیوار باش/هر که با عشق آشنا شد مست شد/ وارد یک راه بی بن بست شد/ هر کجا عشق آید و ساکن شود/ هرچه ناممکن بُوَد ممکن شود/ "مجتبی کاشانی"

* همه ی ما فکر می کنیم هنوز به اندازه ی کافی زمان داریم تا با دیگران یک سری کارها را انجام دهیم و به آن ها چیزهایی را که می خواهیم و باید بگوییم... و بعد ناگهان اتفاقی می افتد که باعث می شود بایستیم و به کلماتی مثل اگر و ای کاش فکر کنیم/ "فدریک بکمن"

* هیچ وقت عشق ، محبت، رفاقت و هیچ چیز باارزش دیگری را از کسی گدایی نکن. چون معمولا چیز باارزش را به گدا نمی دهند/ "کریستین بوبن"

* حتی اگر هرگز بار دیگر تو را نبینم احتیاج دارم بدانم جایی در این شهر کثیف و ترسناک در گوشه ای از این جهنم سیاه تو هستی و مرا دوست داری/ "ارنستو ساباتو"

* روزی تو مرا بینی میخانه در افتاده/ دستار گره کرده بیزار ز سجاده/ من مست و حریفم مست زلف خوش او در دست/ احسنت زهی شاهد، شاباش زهی باده/ لب نیز شده مستک گم کرده ره بوسه/ من مستک و لب مستک و آن بوسه ی قواده/ این دلبر پر فتنه با جمله دستان ها/ خوش خفته و جمله شب این عشرت آماده/ این صورت ها جمله از پرتو او باشد/ وآن روح قدس پاک است از صورت ها ساده/ شمس الحق تبریزی شرحی ست مر اینها را/ و آن خسرو روحانی شاهنشه شه زاده/ "مولانا" 

* لازم نیست دنیا دیده باشد/ همین که تو را خوب ببیند دنیایی را دیده است/ از میلیون ها سنگ ِهمرنگ که در بستر رودخانه بر هم می غلتند/ فقط سنگی که نگاه ما بر آن می افتد/ زیبا می شود/ تلفن را بردار/ شماره اش را بگیر/ و مأموریت کشف خود را در شلوغ ترین ایستگاه شهر/ به او واگذار کن/ از هزاران زنی که فردا پیاده می شوند از قطار/ یکی زیبا/ و مابقی مسافرند/ "عباس صفاری" 

* بوی جانی سوی جانم می رسد/ بوی یار مهربانم می رسد/ "مولانای جان"