"زنانگی های یک زن"

"پشت این پنجره یک نامعلوم نگران من و توست"

"زنانگی های یک زن"

"پشت این پنجره یک نامعلوم نگران من و توست"

"به هر که خواست مرا سرزنش کند گفتم : / که عشق، عزیزترین اشتباه عمرم بود"


أشهد

بالعصافیر تطیر من عینیک، إلى قلبی..

 أشهد أننی أحببتک مرة ..

 و ما زلت ...

 *********************  

گواهی می دهم

به گنجشکانی  که از چشم های تو تا قلب من پرواز می کنند

 گواهی می دهم که من یک بار عاشقت شدم

و هنوز هم ...

 "غادة السمان ترجمه ی خودم"


* عنوان پست از محمدمهدی درویش زاده

* مسپار دل به هر کس که رُخ ِ چو ماه دارد/ به کسی سپار دل را که دلت نگاه دارد/"سلمان ساوجی"

من هرچه مولانا شدم او شمس تبریزم نشد/ ای شمسِ ناتبریزی ام هرگز فراموشم نکن/ "رزیتا نعمتی"

* دانی که چرا سِرِّ نهان با تو نگویم؟/ طوطی صفتی! طاقت اسرار نداری.../ " مولانا"

* گفته بودی چشم بردارم من از چشمان تو/ چشم هایم بی تو بارانی ست حرفش را نزن/ " فرامرز عرب عامری"

* ریشه که داشته باشی، به لبه ی پرتگاه میایی ولی سقوط نمی کنی، ریشه، شعور، تربیت، شخصیت، انسانیت و شرف واقعی یک انسان است و ربطی به پول و تحصیلات ندارد/ "گوته"

احساس می کردم نداری هیچ مانندی/ بعد از تو دیگر هیچ کس با هیچ لبخندی.../ سخت است در چنگال این تقدیر جان دادن !/ حال مرا شاید بفهمد شیر دربندی/ من سردی این دست ها را خوب می فهمم/ وقتی که چشمان مرا از پشت می بندی/ وقتی کنارم می نشینی باز هم دوری/ داری تظاهر می کنی خوبی که می خندی/ طوری برو از سرنوشت روسیاهم که/ انگار از اول نبوده هیچ پیوندی/ حرفی نزن از این درام تلخ ! راهی شو/ حتی نگو خوشبختی ام را آرزومندی !/ آهو فقط یک بار در یک دام می افتد !/ بعد از تو دیگر هیچ کس...با هیچ ترفندی.../ "رویا باقری"

* عشق تقویم بی انتهایی است، برگهایش رنگ قرمز ندارد/ عشق هر روز شنبه ست جمعه هرگز ندارد/ "سید علی میرافضلی"

* تنها عشق عیان می کند تفاوتها/ وگرنه عین هم اند آغوش ها/ "کیوان عطار"

* ما را چه به آزادی؟ وقتی پرفروش ترین کتاب های ما، کتاب های آشپزی و تعبیر خواب هستند، یعنی که ما ملت خوردن و خوابیدنیم/ " نزار قبانی"

* باقر: اینها که گفتند روزهای خوبی در راه است! یادت نیست؟ خودشان گفتند توی چشم هایمان زل زدند و گفتند روزهای خوب در راه است پس چه شد؟ یونس: یادم هست خوب هم یادم هست. گفتند روزهای خوب، اما نگفتند برای چه کسی! روزهای خوب نه برای ما ، برای خودشان... دروغ که نگفته اند/" بابک زمانی"

* هنوز زنی در جهان دست در کیف لوازم آرایشش می برد/ رژ قرمزش را بر می دارد/ هنوز مردی هست/ که او را سیراب محبتش نکرده است/ و خیابان ها این روزها پر شده از زن هایی با رژ قرمز/ "سحر رستگار"

* غلام دولت آنم که پایبند یکی ست/ "سعدی"

* عاشقی دردی ست بی درمان که بیمارش خوش است/ تلخی و شیرینی و اندوه بسیارش خوش است/ "علی کیهانی"

* چه امیدی به اثربخشی مُشتی پند است/ عشق تنها به قوانین خودش پابند است/ گفت گمراهی محض است نظربازی و خاک/ بر سری کز نظر ِشیخ، سعادتمند است/ از نظرگاه من او را بنگر ...بعد بگو/ که بهشتت به چه ارزد و دوزخ چند است؟/ تا خدا راه، پریشان و سیاه است و بلند/ ارتباط من و معبود به مویی بند است/ که کشیده ست از این دام دمی بیرون پای؟/ که رسانیده ست به تزویر بر آن دامن دست؟/ با چنین چشمی و ابرویی و مویی در هم/ هر که عاشق بشود گور خودش را کنده ست/ دل به تو بستم و پیداست از این شعر که عشق/ از به هم ریختن قاعده ها خرسند است/ عشق قانون شکن و سرکش و بی قاعده نیست/ بلکه تنها به قوانین خودش پابند است/ "عبدالمهدی نوری"

* برای مردم غمگین، زندگی در شهر آسانتر است، در شهر، شخص می تواند صد سال زندگی کند بدون آنکه متوجه شود مُرده و خیلی وقت پیش تبدیل به خاک شده است/ "لئو تولستوی"

* بی‌قرارت می‌کند صدها چرای لعنتی/ کی به پایان می‌رسد این ماجرای لعنتی؟/ لب‌به‌لب سیگار تا بیت الغزل سوزان شود/ کی صدایم می‌کنی؟ پس کی!؟ صدای لعنتی/ دل بریدن در میان بُهت و گریه ساده نیست/ بوی رفتن می‌دهد این لحظه‌های لعنتی/ فرض کن!/ تنهایی‌ات را با خودت قسمت کنی/ فرض کن!/ تنها شوی در یک هوای لعنتی/ من زمستان‌زاده‌ام از سوز می‌ترسانی‌ام!؟/ من زمستانم، بیا بر من، بلای لعنتی/ با دو زانوی در آغوشم خیالت می‌کنم/ بغض غوغا می‌کند، این آشنای لعنتی/"پویا جمشیدی"

* برای خانه ای که تو نیستی در اضافی ست/ پنجره اضافی ست/ برای این خانه یک گوشه ی دنج کافی ست../" نیما یوشیج"

* شبِ بی شعر مرا عکس تو فریادرس است/ ورنه بی روی تو تا مرگ مرا یک نفس است/ "حامد فلاحی راد"

* دل بود از تو خسته، جان بود از تو رسته/ جان نیز گشت خسته، از تو کجا گریزم؟/ "مولانا"

* نیست... ندارد

"هر کس به تماشایی رفتند به صحرایی/ ما را که تو منظوری خاطر نرود جایی"


آسانتر نگاهم کن 

من تا عشق، بیشتر نخوانده ام

"نزار قبانی"


* عنوان پست از سعدی

* سیزده  را  همه  عالم  به  در  امروز  از  شهر/  من  خود  آن  سیزدهم  کز  همه  عالم  به  درم/"شهریار

* سبزه ها را گره زدم به غمت/ غم از صبر، بیشتر شده ام/ سال تحویل زندگیت به هیچ/ سیزده های در به در شده ام/ سفره ای از سکوت می چینم/ خسته از انتظار و دوری ها/ سال هایی که آتشم زده اند/ وسط چارشنبه سوری ها/ بچه بودم... و غیر عیدی و عشق/ بچه ها از جهان چه داشته اند؟/ در گوشم فرشته ها گفتند/ لای قرآن «تو» را گذاشته اند/ خواستی مثل ابرها باشی/ خواستم مثل رود برگردی/ سیزده روز تا تو برگشتم/ سیزده روز گریه ام کردی/ ماه من بود و عشق دیوانه/ تا که یکدفعه آفتاب آمد/ ماهی قرمزی که قلبم بود/ مُرد و آرام روی آب آمد/ پشت اشک و چراغ قرمزها/ ایستادم! دوباره مرد شدم/ سبزه ای توی جوی آب افتاد/ سبز ماندم اگرچه زرد شدم/ و إنْ یکادی که خواندم و خواندی/ وسط قصه ی درازی ها/ باختم مثل بچه ای مغرور/ توی جدی ترین بازی ها/ سبزه ها را گره زدم اما/ با کدام آرزو؟ کدام دلیل؟/ مثل من ذره ذره می میرند/ همه ی سال های بی تحویل/ "سید مهدی موسوی"

* موهایم را می بافی/ به آرزوهایم گره کور می زنی/ حالا تو بهار را تا سیزده بشمار/ من بهار را در آخرین سطر همین شعر به در می کنم/ " تکتم آقابالا زاده"

* غم که از حد بگذرد دل حس پیری می کند/ سن هر کس را غمش اندازه گیری می کند/ "شیدا صیادی پور" 

* ترک ما کردی برو هم صحبت اغیار باش/ یار ما چون نیستی با هر که خواهی یار باش/"وحشی بافقی"

* عشق می خواهم و تو مایه ی این ننگ بشو/ بهترین ترجمه ی واژه ی نیرنگ بشو/ مهربان باش کمی با دل من ای بانو/ گاهی از دور کمی نرم تر از سنگ بشو/ سومین جنگ جهانی سر چشمان شماست/ تو به من تکیه کن و مانع این جنگ بشو/ چادری سر کن و مشکی شو سیاهی خوب است/ با من و روز و شبم یکدل و یکرنگ بشو/ تو که عاشق نشدی عشق چه می فهمی چیست؟/ لااقل هفته ای یک مرتبه دلتنگ بشو/ "امیرحسین آقا طاهر"

* بدان یَل نیستم اما به شدت معتقد هستم/ که چیزی جز غم تو قامتم را خم نخواهد کرد/ "جواد منفرد"

* آنگونه تو را در انتظارم که اگر/ این چشم بخوابد آن یکی بیدار است/"ایرج زبردست"

* آن روز که در محشر مردم همه گرد آیند/ ما با تو در آن غوغا دزدیده نظر بازیم/ "عبید زاکانی"

* رامبد این دل کجای آدمه ؟ مثلا گردن آدم دیدی یه موقع می گیره؟ یه دیکلوفناکی یه پیروکسیکامی یه چیزی می مالی بعد ول می کنه یا مثلا سرت تیر می کشه مثلا ژلوفن می دونم نباید بخوری ولی مثلا حواست نیست و یکی می خوری آروم می شه ول می کنه این دل کجاست که بعضی وقتا یه جوری می گیره که نه ژلوفن نه پیروکسیکام نه نوافن نه رانیتیدین نمی تونه خوبش کنه؟.../ "خندوانه "

* چند بار بهتان گفتم اشتباه اساسی شما، کم بها دادن به اهمیت چشم است زبان آدمی شاید بتواند حقیقت را کتمان کند ولی چشم ها هرگز/ "میخائیل بولگاکف"

* رناتو: زمان گذشت و من عاشق زن های بسیاری شدم هنگامی که مرا در آغوش می گرفتند می پرسیدند آیا فراموششان خواهم کرد؟ و من می گفتم نه فراموشت نخواهم کرد. اما تنها کسی که هیچگاه فراموشش نخواهم کرد کسی است که هرگز نپرسید/ "بخشی از دیالوگ فیلم مالنا"

* زندگی اما اینگونه می گذرد انسان تصور می کند در نمایشنامه ای معین نقش خود را ایفا می کند و هیچ ظن نمی برد که در این اثنا بی آنکه به او خبر بدهند صحنه را تغییر داده اند و او نادانسته خود را وسط اجرایی متفاوت می یابد/ " عشق های خنده دار میلان کوندرا" 

* زندگی چیزی است که برایت اتفاق می افتد وقتی که داری برای چیز دیگری برنامه ریزی می کنی/" سام شپرد"

* جان و روانِ من تویی، فاتحه خوانِ من تویی/ فاتحه شو تو یک سری تا که به دل بخوانمت!/" مولوی"

* دغدغه ی یک جهان اولی این است که به جای کیسه های پلاستیکی از کیسه های بازیافتی استفاده شود ولی اینجا در جهان سوم دغدغه ی تمام دوست داران طبیعت  این است که در روز طبیعت زباله در طبیعت ریخته نشود رفته رفته این روز دارد از روز طبیعت تبدیل می شود به روز حمله به طبیعت. حالا خودتان ببینید جهان چندمی هستید؟

"عاشقی شیوه ی چشمان کسی چون من نیست/ یارم آنقدر عزیز است که عشقم هیچ است"


گفت از جای ها کجا بهتر؟

گفت جایگاه آن بهتر که آدمی را آنجا مونسی باشد

"فیه ما فیه / حضرت مولانا"


* به فرزندانتان بیاموزید زن / دوست است/ وطن است/ زندگی ست .../ "نزار قبانی دوست داشتنی من"

زن شعر است! فروغ است! پروین است! ناز کردنش! راه رفتنش ، خندیدنش حتی اشکی که به دروغ می ریزد بی ادعا شعر است..! وای که اگر عاشق هم باشد...!/ " رضا صمدی"

* آدمی باید اخلاق را از خانواده، روش زندگی را از اجتماع، دانش را از دانشگاه و البته انسانیت را از جانوران بیاموزد/ "آرتور شوپنهاور"

* زنان می دانند که عشق شکیبایی ست یا به تعبیر دیگر عشق تقوای زن است ، از این رو به شیوه ای تسلیم عشق می شوند که از درک مردان خارج است/ "تونی گرت"

* قشلاق کرده ام به تو از دستِ زندگی/ چندی ست پایتختِ جهانم اتاقِ توست.../"علیرضا بدیع"

* گویند اگر مِی بخوری عرش بلرزد/ عرشی که به یک جام بلرزد به چه ارزد؟/ در خانه ی ما زیرزمینی ست که در آن/ یک خم بخوری خشتی از آن نیز نلرزد/ "خیام"

* آدمی نیست که عاشق نشود وقت بهار/ وای از آن سال که بی یار بهارش برسد/ " علی سید صالحی"

* آدمی نیست که عاشق نشود وقت بهار/ هر گیاهی که به نوروز نجنبد حطب است/ "سعدی"

* ناگهان شیشه های خانه بی غبار شد/ آسمان نفس کشید.. دشت بی قرار شد... بهار شد/ "سعید بیابانکی"

* نشاط این بهارم بی گل رویت چه کار آید؟/ تو گر آیی طرب آید... بهشت آید... بهار آید/ "بیدل دهلوی"

* صد فصل بهار آید و بیرون ننهم گام/ ترسم که بیایی تو و در خانه نباشم/ "وحشی بافقی"

* بهار بی رخ گلرنگ تو چه کار آید؟/ مرا یک آمدنت بِه که دَه بهار آید/ "امیر خسرو دهلوی"

* و شکارچی مهربانی دارد می آید که اسلحه اش تنها یک گل سرخ است/ " ریچارد براتیگان"

* موی سر کردم سفید اما خیالت در سر است/ آتشی پنهان ته این توده ی خاکستر است/ "غنی کشمیری"

* تو به هر جا که فرود آمدی و خیمه زدی/ کس دیگر نتواند که بگیرد جایت/ روزگاری ست که سودای تو در سر دارم/ مگرم سر برود تا برود سودایت/ چشم در سر به چه کار آید و جان در تن شخص/ گر تأمل نکند صورت جان آسایت/ "سعدی"

* تقویم تمام سالهایم بی تو / تکرار هزار و سیصد و تنهایی ست/ "علی صفری"

* اگرچه عید نوروز است وقت گفتن از غم نیست/ به قرآن عید من بی تو کم از ماه محرّم نیست/ "مجتبی سپید"

* کسانی که ما را دوست‌ دارند، از آنها که از ما نفرت دارند، خطرناک‌ترند! زیرا انسان قادر نیست در مقابل آنها از خود مقاومتی نشان دهد...هیچکس نمیتواند به اندازه یک دوست، انسان را به انجام کاری وادار کند که درست بر خلاف میل اوست.../ "کریستین بوبن" از کتاب دیوانه وار

* اگر شما در اسرائیل به دنیا می آمدید به احتمال زیاد یهودی می شدید، اگر در عربستان به دنیا می آمدید قطعا مسلمان می شدید، اگر در ژاپن به دنیا می آمدید شینتو می شدید... دین پدیده ای ست که جغرافیا برای شما تعیین می کند پس آنچه مهم است انسانیت است که به جغرافیا و زمان محدود نیست/ "ریچارد داو کینز"

* گفتم بسته ست دلم/ گفت منم قفل گشا/" مولانا"

* گر عید وصل توست منم خود غلام عید/ "مولانای دوست داشتنی"

"موش و خرگوش و خروس و خوک و مار و اژدها / کاش سالی هم برای آدمیت داشتیم"

منتظر آسانسور ایستاده بودیم، سلام و احوالپرسی که کردم انگار حواسش پرت شد و گوشی از دستش افتاد. تازه متوجه شدم دوتا گوشی دارد. آنکه بزرگتر بود و جدیدتر به نظر می آمد سفت و محکم بین انگشتانش خودنمایی می کرد، آن یکی که کوچکتر بود و قدیمی تر روی زمین افتاده بود و بند بندش از هم جدا شده بود، باتری اش یک طرف در و پیکرش یک طرف دیگر. از افتادن گوشی ناراحت نشد خم شد و لبخند به لب اجزای جدا شده را روی زمین جمع کرد و باتری را سر جایش گذاشت و گفت خیلی موبایل خوبی است تا به حال هزار بار از دستم افتاده و آخ نگفته. موبایل جدید را سمتم گرفت و ادامه داد اگر این یکی بود همان دفعه ی اول داغون شده بود این یکی اما سگ جان است دوباره موبایل قدیمی را نشانم داد. گفتم توی زندگی هم همین کار را می کنیم. همیشه مراقب آدم های حساس زندگی مان هستیم، مراقب رفتارمان، حرف زدنمان، چه بگویم، چه نگویم هایمان، نکند چیزی بگوییم و دلخورش کنیم اما آن آدمی که نجیب است و حیا دارد، آنکه اهل مداراست و مراعات، یادمان می رود رگ دارد، حس دارد، غرور دارد، آدم است، حرفمان، رفتارمان، حرکتمان، چه خطی می اندازد روی دلش. چیزی نگفت فقط نگاهم کرد. سوار آسانسور که شدیم حس کردم موبایل قدیمی را محکم توی مشتش فشار می دهد.


* عنوان پست از محمود افهمی