"زنانگی های یک زن"

"پشت این پنجره یک نامعلوم نگران من و توست"

"زنانگی های یک زن"

"پشت این پنجره یک نامعلوم نگران من و توست"

"دیگران در تب و تاب شب عیدند ولی/ مثل یک سال گذشته به تو مشغولم من"

فَکُلُّ السَّنَواتِ تَبدأُ بِکِ..

وَ تَنتَهی فیکِ..

سَأکونُ مُضحِکاً لَو فَعَلتُ ذلک،

لِأنَّکِ تَسکُنینَ الزَّمَنَ کُلَّهُ..

وَ تُسَیطِرینَ عَلى مَداخِلِ الوَقتِ..

إنَّ وَلائی لَکِ لَم یَتَغَیَّر.

کُنتِ سُلطانَتی فِی العامِ الّذی مَضى..

وَ سَتَبقینَ سُلطانَتی فِی العامِ الّذی سَیَأتی..

وَ لا أُفَکِّرُ فی إقصِائکِ عَنِ السُّلطةِ..

فَأنا مُقتَنِعٌ..

بِعَدالةِ اللَّونِ الأسوَد ِفی عَینَیکِ الواسِعَتَینِ..

وَ بِطَریقَتِکِ البَدَویَّةِ فی مُمارَسَةِ الحُبِّ...

******************************

و  همه ی سال ها با  تو آغاز می شود ..

و به تو ختم می شود ..

 خنده دار خواهم بود اگر این کار را انجام دهم

چرا که تو  در تمام زمان ها ساکنی ..

و ورودی های زمان را کنترل می کنی ..

علاقه ام به تو تغییری نکرده است.

تو در سال گذشته سلطان من بودی ..

و  در سال آینده  هم سلطان من خواهی ماند ..

و من در این فکر نیستم که تو را از قدرت کنار بگذارم ..

من قانعم 

به عدالت  رنگ سیاه  چشمان ژرف تو..

و به شیوه ی ابتدایی ات در  عشق ورزیدن...

"نزار قبّانی ترجمه ی خودم"



* عنوان پست از کاظم بهمنی

* می روی خندان و می گویی مبارک باد عید/ همچو عید ما مبارک نیست عید هیچ کس/" هلالی جغتایی"

* آه آتش زد دو دستت جان این دیوانه را/ آن شبی که می کشیدی روی مویش شانه را/ تاب آوردم ولی راه نفس بن بست بود/ پیله کردم تا ببینی طاقت پروانه را/ تا نگاهت می کنم حرف از جدایی می زنی/ بس کن این تکرار طوطی وار بی رحمانه را/ باد عطر گرم آغوش تو را آورده است/ گوشه ی قلبم نگه می دارم این سامانه را/ گاهگاهی بغض می کردی به من سر می زدی/ با کسی قسمت نکردم بعد تو این شانه را/ خانه ی دل را تکاندیم و نیفتادی از آن/ خوش نشین بودی و بردی قلب صاحبخانه را.../"یکتا رفیعی"

یادت همه روز خوشتر از عید/ کاین منشأ شادی جهان است/"وحشی بافقی"

اندر دل من مها دل‌افروز توئی/ یاران هستند لیک دلسوز توئی/ شادند جهانیان به نوروز و به عید/ عید من و نوروز من امروز توئی/"مولانا"

* سال می ر فت که تحویل دهد حالش را/  یاد دل بردن و دل کندن تو افتادم/"یکتا رفیعی"

* ایّام ز دیدار شمایند مبارک/ نوروز بمانید که ایّام شمایید/این شعر از پیرایه یغمایی است که به اشتباه به مولانا نسبت داده شده است...

من نام کسی نخوانده ام إلّا تو/ با هیچ کسی نمانده ام إلّا تو/ عید آمد و من خانه تکانی کردم/ از دل همه را تکانده ام إلّا تو/"جلیل صفربیگی"

* ز مهجوران نشاط ماه و سال نو چه می پرسی؟/ که عاشق را به غیر از وصل، نوروزی نمی ماند/"صیدی تهرانی"

کاﺷﮑﻲ ﺁﺧﺮ ﺍﻳﻦ ﺳﻮز بهاری ﺑﺎﺷﺪ/ ﮐﺎﺷﮑﻲ در ﺑﻐﻠﺖ راه فراری ﺑﺎﺷﺪ/ ﮐﺎﺷﮑﻲ از همه ﻣﺨﻔﻲ ﺑﺸﻮد ﺍﻳﻦ شادی/ ﮐﺎﺷﮑﻲ وﺻﻞ ﺷﻮد ﻋﺸﻖ ﺗﻮ ﺑﻪ آزادی/ ﮐﺎﺷﮑﻲ ﺑﺪ ﻧﺸﻮد ﺁﺧﺮِ ﺍﻳﻦ ﻗﺼّﻪی ﺑﺪ/ ﮐﺎﺷﮑﻲ ﺑﺎز ﺑﺨﻮﺍبیم ... وﻟﻲ ﺗﺎ ﺑﻪ ﺍﺑﺪ .../"سید مهدی موسوی"

خانه ی دل را تکاندم خانه ی دل را تکاند/ من به دور انداختم بدخواه او را، او مرا/ "علیرضا بدیع"

تو بیایی همه ی ثانیه ها، ساعت ها/ از همین روز، همین لحظه، همین دم، عیدند/ "قیصر امین پور"

آخرین لحظه ی این سال کجایی بی ما؟/ یار باید همه جا پیش عزیزش باشد/ " مهدی کمانگر"

حتی تو را ز حافظه ی گل گرفته اند/ ای مثل من غریب در این روزها بهار/" محمدعلی بهمنی"

* ارغوان/ این چه رازی ست که هر سال بهار با عزای دل ما می آید/ "هوشنگ ابتهاج"

شکفتن از در این خانه تو نمی آید/ بهار منتظر من همیشه پشت در است/" حسین منزوی"

که ام؟ مبارز سستی که در میانه ی جنگ/ به دست دشمنم افتاده است شمشیرم/ بهار بی تو رسیده ست و من چو مُشتی برف/ اگرچه فصل شکوفایی است می میرم/ "سجاد سامانی"

در حیرتم از این همه تعجیل شما/ از این همه صبر و طول و تفصیل شما/ ما خیر ندیده ایم از سال قدیم/ این سال جدید نیز تحویل شما/ "جلیل صفربیگی"

دیرگاهی است که افتاده ام از خویش  به دور/ شاید این عید به دیدار خودم  هم  بروم/"قیصر امین پور"

بس که بد می گذرد زندگی اهل  جهان/ مردم از عمر چو سالی گذرد عید کنند/"صائب تبریزی"

نوشتی سال خوبی را برایت آرزو دارم/ چه می دانی از این بغضی که بی تو در گلو دارم/" امیر اکبرزاده"

مرا هر گه بهار آید به خاطر یادِ یار آید/ به خاطر یادِ یار آید مرا هرگه بهار آید/" شهریار"

من چگونه بروم در ورق سال جدید؟/ که همه بودن تو مانده به تقویم قدیم/"ساناز یوسفی"

موش و خرگوش و خروس و خوک و مار و اژدها/ کاش سالی هم برای آدمیّت داشتیم/"محمود افهمی"

دنبال پاییز اگر گشتی هیچ جا نرو به جز دل من/ دنبال بهار اگر می گردی هر جا می خواهی برو به جز دل من/"شیرکو بیکس"

می گویند برایت خواب های خوشی را آرزومندیم/ خواب زیبا به چه کارمان می آید؟ وقتی ما گرفتار بیداری دردناکی هستیم!/"محمود درویش"

عید من آن روزی ست که زحمت یک سال دهقان، شام یک شب پادشاه نباشد/"ارنستو چگوارا"

هرچند عیان کردی این عشق نهانی را/ برهم زده این قصّه یک نظم جهانی را/ هر نقطه از این خانه یک خاطره است از تو/ بگذار کنار امسال این خانه تکانی را/ ما را که به کم دادی خود را نفروش ارزان/ این گونه تکان دادی بازار گرانی را/ بوی نم گیسویت برده ست حواسم را/ مشغول تو بودم که بردند جوانی را/ می گفت که در قلبم غیر تو کسی هرگز../ هرچند که در دل داشت او عشق فلانی را.../ " صادق ابراهیم زاده"

ماجرای شاد باد و بید را باور ندارم/ عطر موهایت نباشد عید را باور ندارم/ عید باید لا‌به‌لای جنگل موی تو باشم/ عید در آبادی تبعید را باور ندارم/ من به گرمای تو محتاجم، به خورشید حضورت/ بی حضورت گرمی خورشید را باور ندارم/ با تو می‌پنداشتم زیباترین صبح جهان را/ آه، این نوروز بی امید را باور ندارم/ من شهید بوسه های تلخ و شیرین تو هستم/ دیگری جز من تو را بوسید را باور ندارم/ " ناصر حامدی"

امسال هم گذشت کمی پیرتر شدم/ از دیدن جهان شما سیرتر شدم/ هرقدر شاخه شاخه رسیدم به آسمان/ در خاک ریشه ریشه زمین گیرتر شدم/ گفتی به عکس های جوانی نگاه کن/ دیدم رفیق... دیدم و دلگیرتر شدم/ رودم که در مسیر سراشیب زندگی/ در پرتگاه عشق سرازیرتر شدم/ فرقی نداشت بود و نبودم برای تو/ امسال هم گذشت کمی پیرتر شدم/"مجید ترکابادی"

بس که همپایش غم و ادبار می‌آید فرود/ بر سر من عید چون آوار می‌آید فرود/ می‌دهم خود را نوید سالِ بهتر، سال‌هاست/ گرچه هر سالم بَتَر از پار می‌آید فرود/ در دل من خانه گیرد، هر چه عالم را غم است/ می‌رسد وقتی به منزل، بار می‌آید فرود/ رنگ راحت کو به عمر، این تیر پرتاب اجل؟/ می‌گریزد سایه، چون دیوار می‌آید فرود/ شانه زلفش را به روی افشاند و بست از بیم چشم/ شب چو آید، پرده خمّار می‌آید فرود/ بهر یک شربت شهادت، داد یک عمرم عذاب/ گاه تیغ مرگ هم دشوار می‌آید فرود/ وارثم من تختِ عیسی را، شهید ثالثم/ وقت شد، منصور اگر از دار می‌آید فرود/ بر سر من عید چون آوار می‌آید، امید!/ بس که همپایش غم و ادبار می‌آید فرود.../"مهدی اخوان ثالث"

شهرِ خاموش من آن روح بهارانت کو؟/ شور و شیدایی انبوه هزارانت کو؟/ می خزد در رگ هر برگ تو خوناب خزان/ نُکهَتِ صبحدم و بوی بهارانت کو؟/ کوی و بازار تو میدان سپاه دشمن/ شیهه ی اسب و هیاهوی سوارانت کو؟/ زیر سرنیزه ی تاتار چه حالی داری؟/ دلِ پولادوش شیر شکارانت کو؟/ سوت و کور است شب و میکده ها خاموش اند/ نعره و عربده ی باده گسارانت کو؟/ چهره ها در هم و دل ها همه بیگانه ز هم/ روز پیوند و صفای دل یارانت کو؟/ آسمانت همه جا سقف یکی زندان است/ روشنای سحر این شب تارانت کو؟/"شفیعی کدکنی"

با مژده و وعده و وعید آمده است/ این دزد که با دسته کلید آمده است/ از عمر عزیز بُرد سالی دیگر/ ما هم دلمان خوش است عید آمده است/ تقویم تو چارفصل جز ماتم نیست/ تحویل گرفتن تو غیر از غم نیست/ کو بانگ مقّلب القلوبت ای عشق؟/ بر سفره ی تو سکّه ی قلبی هم نیست/ تأثیر نمی کند دعایم ای عید/ شد بسته به غم دست و پایم ای عید/کو شادی و کو بهار و کو آزادی؟/ من جای تو باشم نمی آیم ای عید/ دل ها همه از بهار شد سرد ای عید/شد سبزه ی آرزویمان زرد ای عید/ امسال گرفته ست حال دلمان/ لطفا برو سال بعد برگرد ای عید/ دلخسته و ناامید از اینجا رفت/ پرپر شد و پر کشید از اینجا رفت/ ای چلچله ها چلچله ها چلچله ها/ دیر آمده اید عید از اینجا رفت/ خالی ست ز سیب و سمنو  زنبیلش/ غم ریخته توی کاسه ی آجیلش/ از راه رسیده ست سال تازه/ امّا نگرفته ست کسی تحویلش/ پیکی نفرستاد کسی دنبالت/ بدجور گرفته ست از ما حالت/ ای سال جدید عذرمان را بپذیر/ امسال نیامدیم استقبالت/ نه برگ گلی نه زرق و برقی با تو/ زنده نشده ست غرب و شرقی با تو/  بی شعر و شکوفه ای و بی بار بهار!/ پاییز نداشت هیچ فرقی با تو/ "جلیل صفربیگی"

شب از خیال وصل تو خوابم نمی برد/ چون کودکان زِ خوش دلی روز عید خویش/ "نظیری نیشابوری" 

این بهار یک اتفاق خوب کم دارد/ رخ بده/"نسرین بهجتی"

هر لحظه دلم را غم یک حادثه لرزاند/ سال " نود و درد" عجب سال بدی بود/"محمد مهدی درویش زاده"

تنهایی/ جایِ دوری نمی رود/ فقط از آغوش یک فصل/ به آغوشِ فصلِ دیگری کوچ می کند/ حالا هم که بهار می آید/ تا خودش را در آغوشِ زمستان بیندازد/ و برف ها از خجالت آب شوند/ تنهایی، هم چنان جای دوری نمی رود!/"نسترن وثوقی"

نه شوق داشتنِ برگ و بار دارم من/ نه هیچ سنخیتی با بهار دارم من/ بهار و فصلِ نو ارزانی خودت ای عشق!/ درون سینه غمی ماندگار دارم من/ غمی شبیه غم مولوی بعد از شمس/ دلی به غصه‌ی عالم دچار دارم من/ به جبر زندگی‌ام داده، آنکه فرموده/ برای زندگی‌ام اختیار دارم من/ چقدر عمرِ نکرده به خود بدهکارم/ چه خنده‌ها طلب از روزگار دارم من/ میان بستر اندوه، عالمی کوچک/ به لطف منزوی و شهریار دارم من/ همین که شعر بگویم برای من کافی‌ست/ به کار مردم دنیا چه کار دارم من/ "محمد پورمرادی"

به حکمِ توست بگریانی و بخندانی/ همه چو شاخ درختیم و عشقِ تو چون باد/ به بادِ عشقِ تو زردیم هم بدان سبزیم/ تو راست جمله ولایت تو راست جمله مراد/ کلوخ و سنگ چه داند بهار را چه اثر/ بهار را ز چمن پرس و سنبل و شمشاد/ در آن زمان که کند عقل عاقبت بینی/ ندا ز عشق برآید که هرچه بادا باد/"مولانا"

* بهار پیش از آنکه حادثه ای در طبیعت باشد، حادثه ای ست در قلب آدمی/ و پیش از آنکه در طبیعت محسوس باشد در حسّی انسانی وقوع می یابد/ این در بهاران گل نیست که باز می شود/ گره های روح انسان است/"نادر ابراهیمی"

* دل من گرد جهان گشت و نیابید مثالش/ به که مانَد به که مانَد به که مانَد به که مانَد؟/ "مولانا"

* این قلب که محزون تر از او پیدا نیست/ وین چشم که پرخون تر از او پیدا نیست/ دانی ز چه آن شکسته وین خونین است؟/  زان حُسن که افزون تر از او پیدا نیست/"ملک الشعرای بهار"

* نه مرا خواب به چشم و نه مرا دل در دست/ چشم و دل هر دو به رخسار تو آشفته و مست/"امیرخسرو دهلوی"

* درخت عشق را جز غم ثَمر نیست/ بر و برگش جز از خون جگر نیست/"وحشی بافقی"

* بسیار پیشتر از امروز دوستت داشته ام در گذشته های دور/"بیژن نجدی"

* آفاق را گردیده ام مِهر بُتان ورزیده ام/ بسیار خوبان دیده ام امّا تو چیز دیگری/"امیر خسرو دهلوی"

* نوروز رُخت دیدم خوش اشک بباریدم/ نوروز چنین باران باریده مبارک باد/"مولانا"

*  آهنگ کامل "سال بی بهار" چاوشی را از  اینجا  دانلود کنید و گوش کنید خیلی زیباست...

* پایان امسالتان سبز...

چون درد عاشقی به جهان هیچ درد نیست/ تا درد عاشقی نچشد مرد، مرد نیست"

ما هوَ الحُبُّ؟

لحظةٌ یَسمَعُ فیها الکَونُ دهشةَ قلبِکَ 

وَ هِیَ تَصرُخُ " وَجَدتُهُ "

***************************

عشق چیست؟

عشق آن لحظه ای ست که هستی صدای حیرت قلبت را می شنود

 که فریاد می زند " پیدایش کردم" 

"ندی الحاج ترجمه ی خودم"



* عنوان پست از سنایی

*  روز اوّل که دیدمش گفتم/ آنکه روزم سیه کند این است/"کلیم کاشانی"

* دیده رخسار تو را دیده و خواسته است/ حق گواه است در این حادثه ما بی گنهیم/ "ادیب برومند"

* از زلزله و عشق خبر کس ندهد/ آن لحظه خبر شوی که ویران شده ای/"شفیعی کدکنی"

*  روز اوّل که سرِ زلفِ تو دیدم گفتم/ که پریشانی این سلسله را آخر نیست/"حافظ"

* به ضعف و قوّت بازوی عشق حیرانم/ که کوه می کَنَد و دل نمی تواند کَند/"تأثیر تبریزی"

امّا عاشق روحش کجاست؟/ در تنِ معشوق/"مارکوس کاتو"

* هر شیء ای که معشوق لمسش کرده باشد/ جزئی از تن او می شود و عاشق/ آن را مشتاقانه نزد خود نگه می دارد/"رولان بارت"

* تو با این دلنشینی کِی توانی رفت از یادم؟/ غباری کز تو در خاطر نشیند، دیر برخیزد/" بیگانه ی نیشابوری"

* برای همه ی ما همه ی روزها فراموش می شوند/ به جز همان یک روز/ که نشانی اش را به هیچ کس نگفتیم/"محمدرضا عبدالملکیان"

* مگه میشه تو رو دید و به قبل دیدنت برگشت؟/ "روزبه بمانی"

* زائل شد از دلم همه غم های روزگار/ تا مبتلا شدم به غمِ بی زوالِ دوست/"طالع کازرونی"

* عاشقی پیداست از زاری دل/ نیست بیماری چو بیماری دل/"مولانا"

* پیدایش کردید؟  :-)

"گر من به غمِ عشقِ تو نسپارم دل/ دل را چه کنم؟ بهر چه می دارم دل؟"

وَ مَا الإنسانُ دونَ الحُبِّ؟

قُل لی

أ یَغدو البحرُ بحراً دونَ الماءِ؟

***************************

آدمی بدون عشق چیست؟

به من بگو

آیا دریا بدون آب دریا می شود؟

"میسون السویدان ترجمه ی خودم؟



* عنوان پست از مولانا

* عاشقی را شرط، تنها ناله و فریاد نیست/ تا کسی از جان شیرین نگذرد فرهاد نیست/"میرزاده ی عشقی"

* عشق آتش بُوَد و خانه خرابی دارد/ پیش آتش، دل شمع و پَرِ پروانه یکی ست/"عماد خراسانی"

* با فلسطین نسبتی دیرینه دارد قلب من/ چون از آن روزی که یادم هست در اشغال توست/ "علی فردوسی"

* وا کرده مشتم را زمان، جز صبر/ چیزی درون چنته ی من نیست!/ حتا زلیخا هم در این مکتب/ آن قدرها آلوده دامن نیست/ از جان خود شاید ولی از عشق/ ما را خیالِ دل بریدن نیست!/ "نفیسه سادات موسوی"

* قمار عشق ندارد ندامت از دنبال/ بباز هر دو جهان را درین قمار و برو/"صائب تبریزی"

* درِ دکّانِ همه باده فروشان تخته است/ آن که باز است همیشه، درِ مِی خانه ی توست/" شهریار"

* دور مجنون گشت و نوبت ماست/ هر کسی پنج روز نوبت اوست/ من و دل گر فدا شدیم چه باک/ غرض اندر میان سلامت اوست/"حافظ"

* دست به بند می دهم/ گر تو اسیر می بری!/ "سعدی"

* اگر سردت هست/ بگو تا یک آغوش/ بیشتر دوستت داشته باشم!/"جمال ثریا"

* عشق را با دی و امروز و فردا چکار؟/"از مقالات شمس تبریزی"

* علی رغم آنهمه اشتیاق و علاقه اگر قلبش جوانه نزد/ بدانید که شما خاکش نبودید/"جاهد ظریف اوغلو"

* حال که آمده ای/ از آنچه در نبودنت بر من گذشت نپرس/ در یک روز زیبای آفتابی/ از برف سنگین شب قبل چه می ماند؟/"مژگان عباسلو"

* وقتی در سال 1348 جلال آل احمد از دنیا رفت برخی نزدیکانش سعی کردند عامل مرگ او را ساواک نشان دهند و از او یک اسطوره ی قربانی بسازند امّا سیمین دانشور که بیش از همه عاشق جلال بود درباره ی مرگ همسرش نوشت: جلال سیگار زیاد می کشید امّا عرق خوری زیاد او را کُشت. او حتّی مرا که مخالفت می کردم آلوده کرد به این بهانه که نگذار شیطان هم پیاله ام شود! روزهای آخر که به اسالم می رفتیم جلال در مسیر یک جعبه قزوینیکا( نوعی ودکای ساخت قزوین) خرید و در راه شیشه را پشت شیشه سر می کشید. جلال و خلیل ملکی و غلامحسین ساعدی همه از عرق خوری مُردند. منتها تحفه ی عرق خوری برای ملکی و ساعدی سیروز کبدی بود و برای جلال آمبولی. پریروز نهمین سالگرد درگذشت سیمین دانشور نویسنده، مترجم و نخستین زن ایرانی بود که به صورت حرفه ای در زبان فارسی داستان نوشت. سیمین با اینکه می توانست از همسر خود یک بُت و یک قدّیس بسازد امّا درباره ی او حقیقت را گفت و جلوه ی انسانی جلال، که مثل هر انسان دیگری جایزالخطا بود را حفظ کرد...

* یار بد بدتر بُوَد از مار بد/ تا توانی می گریز از یار بد/ مار بد تنها همی بر جان زند/ یار بد بر جان و بر ایمان زند/"سعدی"

* گفت منتظر بمان، رفت/ من منتظر نماندم او هم نیامد/ چیزی شبیه مرگ شد بی آنکه کسی بمیرد.../"ازدمیر آصف"

* از من فقط خبر داشت/ همین!/ مثل مردمی که می دانند جایی از جهان جنگ است/"رسول ادهمی"

* گویند عشق چیست؟ بگو ترک اختیار/"مولانا"

ناصح به طعن گفت که رو ترک عشق کن/ محتاج جنگ نیست برادر، نمی کنم/"حافظ" نصیحت کننده با طعنه گفت که برو و عشق ورزیدن  را ترک کن و حافظ در جواب می گوید: برادر احتیاجی به جنگ و دعوا نیست عشق ورزیدن را ترک نمی کنم. مقصود از این بیت این است که نصیحت عاقلان و مصلحت اندیشان به گوش عاشق باد هواست. برای عاشق عشق عزیزتر از آن است که با پند و نصیحت دیگران از آن دل بکند. به این بیت از حافظ هم توجّه کنید: جهانیان همه گر منع من کنند از عشق/ من آن کنم که خداوندگار فرماید...  منظور از این بیت این است که حتّی خدای حافظ به او دستور عشق ورزیدن داده و دیگر حرف مردم چه ارزشی دارد؟...

عشق در آمد از درم دست نهاد بر سرم/ دید مرا که بی توام، گفت مرا که وایِ تو/ "مولانا"

* در روز با هیچ کس به اندازه ی خودت صحبت نمی کنی پس با خودت مهربان باش...

* پنج شنبه ها زنگ آخر را به یاد دارید؟ دلم همان حس و حال را می خواهد...

"امّا تو را قضاوت نکردم/که می دانستم تحمّل زن بودن از تیترهای جراید هم تلخ تر است"


فِی المَرأةِ إمرأةٌ اُخری لایَعرِفُها أحدٌ

تَستَیقِظُ حینَ تَنکَسِرُ

حینَ تُؤمِنُ بِألّا أحَدَ  فی هذهِ الدُّنیا سَیَکونُ مَعَها

فَجأَةً تُصبِحُ أقوی

********************************

در درون زن  زنی دیگر وجود دارد که هیچ کس  او را نمی شناسد

هنگام شکسته شدن بیدار می شود

و وقتی مطمئن شد که هیچ کس در این دنیا با او نخواهد بود 

ناگهان قوی تر می شود...

"نجیب محفوظ ترجمه ی خودم"



* عنوان پست از حسین صفا

* و دست زنی در دستانم کافی ست تا آزادی ام  را در آغوش بگیرم/"محمود درویش"

* دنیا هم که از آن تو باشد/ تا زمانی که درون قلب یک زن جایی نداشته باشی/ تا درون آوازهای عاشقانه ی زنی زندگی نکنی/ و سهمی از دلشوره های زنی نداشته باشی/ فقیرترین مردی/"ویلیام شکسپیر"

* هرچه در این مشرق زمین کوشیدم روبه روی آینه و بر روی دو صندلی " زن" و "آزادی" را کنار یکدیگر ولی به مهربانی بنشانم بیهوده بود و همیشه واژه ی "مردم" به زور می آمد و تسبیح به دست خود به جای زن می نشست/"شیرکو بیکس"

* در رابطه با زن قبل ترها خیلی نوشتم فعلا همینقدر کافی ست...

* دیدم که در ره عشق تنها نمی توان رفت/ همراه خویش بردم سوز و گداز خود را.../ "رفیع مشهدی"

* بکن معامله ای و این دل شکسته بخر/ که با شکستگی ارزد به صد هزار درست/"حافظ"

* ما به غیر از یارِ اوّل کس نمی گیریم یار/ اختیار اوّلین نیک است کردیم اختیار/ تن یکی داریم و در یک تن نمی باشد دو سر/ دل یکی داریم و در یک دل نمی گنجد دو یار/"شاه نعمت اللّه ولی"  به به کیف کردم :-)

* اگر از عشق می پرسی بگویم عشق غمگین است/ ولی در خود غمی دارد که آن غمواره شیرین است/من از علّامه های عشق خط دارم که مجنونم/ برای عاشقان، دارالفنون، دارالمجانین است/سفر کردم از مغرب به مشرق تازه فهمیدم/ که چین دامنش بسیار پهناورتر از چین است/ وصال و ترس دل کندن، فراق و داغ و جان کندن/ نمی دانم که تقدیر دلم آن است یا این است/ چه ساده مادرم عمری خدا عمرت دهد می گفت/ دعا می کرد در ظاهر نمی دانست نفرین است/ "سیّد تقی سیّدی"

* کلیپ را نتوانستم از پیج اصلی دانلود کنم از رویش فیلم گرفتم. صدا و سیما اگر فیلمبردار احتیاج داشت حتما مرا در جریان بگذارید من بروم اینهمه استعداد دارم تلف می شوم  :-)

* هرکه از دیدار برخوردار شد/ این جهان در چشم او مُردار شد/"مولانا"

* به مناسبت روز جهانی زن اگرچه با تأخیر...

" تا در دل من قرار کردی/ دل را ز تو بی قرار دیدم/ از ملک جهان و عیش عالم/ من عشق تو اختیار دیدم"

أمّا الفُؤادُ فَحسبی أنتَ ساکِنُهُ

وَ صاحِبُ البَیتِ أدری بِالّذی فیهِ

*****************************

تو در قلبم ساکنی و همین برای من کافی ست

و صاحب خانه بهتر می داند که در خانه کیست

"حسین بن منصور حلاج ترجمه ی خودم"



* عنوان پست از مولانا

* نه از سرم می افتی نه از چشمم/ کجای دلم نشسته ای که جایت انقدر امن است؟/"نسترن وثوقی"

* رفتی ولی کجا ؟ که به دل جا گرفته ای ../  دل جای توست ، گرچه دل از ما گرفته ای/ ترسم به عهد خویش نپایی و بشکنی/ آن دل که از منش به تمنّا گرفته ای/ ای نخل من که برگ و برت شد ز دیگران/  دانی کز آب دیده ی من پا گرفته ای ؟/ ای روشنی دیده! ببین اشک روشنم/ تصمیم اگر به دیدن دریا گرفته‌ای/ بگذار تا ببینمش اکنون که می روی/ ای اشک از چه راه تماشا گرفته ای/ خارم به دل فرو مکن ای گل به نیشخند/ اکنون که روی سینه ی او جا گرفته‌ای/ گفتی صبور باش به هجرانم اطهری/ آخر تو صبر زین دل شیدا گرفته‌ای/"علی اطهری کرمانی"

هر کسی رفت از این دل به جهنّم امّا/ تو نباید بروی از دل من می فهمی؟/ "مجتبی سپید"

* از دیده افتادی ولی از دل نرفتی/"هوشنگ ابتهاج"

* ضَع یَدَک علی صَدری/ هل تَشعُرُ بِک؟/ دستت را بر سینه ام بگذار خودت را حس می کنی؟/"دیوارنوشته ی عربی ترجمه ی خودم"

* گفتی که از نهان دلت باخبر نی ام/ تو در دلی کدام نهان بر تو فاش نیست؟/ "طالب آملی"

* تا درون آمد غمش از سینه بیرون شد نفس/ نازم این مهمان که بیرون کرد صاحب خانه را/" فروغی بسطامی"

* در سرم تویی در چشمم تویی در قلبم تو/ من عکس دسته جمعی توأم/" جلیل صفربیگی"

* آنقدر در دلم هستی/ که حتّی دیگر به ذهنم هم نمی‌رسی/ "جمال ثریا"

* گهی بر سر، گهی در دل، گهی در دیده جا دارد/ غبار راه جولان تو با من کارها دارد/"بیدل دهلوی"

* یک نفر پرسید آخر عشق چیست؟/ گفتمش آتش به خرمن دیده ای؟/ عشق هم قلب تو را آتش زَنَد/ گفت حق با تو چه خوش سنجیده ای/ "زهرا مولوی"

* هرچه کنم نمی شود تا بروی تو از دلم/ از تو فرار می کنم باز مقابلم تویی/"طارق خراسانی"

* سال هاست که تو را به دل آورده ام/ امّا به دست نه/"مریم قهرمانلو"

* سنگ هم عاشق شود گوهر صدایش می کنند/ در دل معشوق اگر باشی اسیری بهتر است/ "ایمان فرقانی"

* خدا یک شب تو را در سینه ی من زاد، باور کن/ یقینی در گمان پیچید و دستم داد، باور کن/ تو مثل هر چه هستی در درون من نمی گنجی/مرا ویرانه کردی خانه ات آباد! باور کن/ اگرچه بر دلم بارید طوفان عظیم شک/ پلی بین دل ما بود از پولاد، باور کن/ نمی فهمم زبان واژه های آتشینت را/ رهایی مثل یک آشوب، یک فریاد باور کن/ تو از نسل عقیم گریه های رفته از یادی/ که تنهایی تو را در چشم هایم زاد، باور کن./"عبدالجبار کاکایی"

* تا در دل من عشق تو اندوخته شد/ جز عشق تو هرچه داشتم سوخته شد/"مولانا"

* اگر تنظیم ساعت زیستی بدنتان به هم خورده و دچار اختلالات خواب، عدم تمرکز و احساس خستگی زیاد و ... هستید احتمال اینکه مثل من از کمبود ویتامین D رنج ببرید زیاد است. این هم با مراجعه به پزشک و انجام یک آزمایش خون مشخص می شود... بهترین راه جذب ویتامین D هم قرار گرفتن در معرض آفتاب است امّا نه به مدت طولانی. کمتر از ضد آفتاب استفاده کنید و  مواد غذایی که حاوی ویتامین D هستند را در برنامه ی غذاییتان بگنجانید. دکتر کی بودم من؟ :-)

* پسر همسایه ی مان اسمش امیرمحمد است 5 سالش هست و از آن دوچرخه های 4 چرخ دارد که من هم در 5 سالگی داشتم همیشه هم دوچرخه اش توی حیاط پشت ماشین من افتاده. مرا خاله ژاپنی صدا می زند. صبح ها که دارم از در حیاط بیرون می آیم لب پنجره ی هالشان ایستاده و پرده را کنار زده و برای من دست تکان می دهد من هم برایش بوق می زنم همین حرکت موقع برگشت من از سر کار هم تکرار می شود. دقیق تر از همسر من آمار ورود و خروج مرا دارد. همسایه ی طبقه ی اوّل ما هستند و صبح ها که دزدگیر ماشینم را می زنم می آید پشت  پنجره ، موقع برگشت هم وقتی نزدیک خانه شدم و ریموت در را زدم صدای بالا رفتن در را می شنود و می آید پشت پنجره. من هم به این صحنه عادت کردم . اگر دو روز پشت سر هم نبینمش از مادرش جویای احوالش می شوم و مادرش هم معمولا می گوید :"رفته خونه ی عزیزش" دیروز مادرش به من می گفت" امیرمحمد به من گفت به خاله ژاپنی بگو یه دختر بیاره شبیه خودش من باهاش ازدواج کنم" فکر کنم این پسر همان است که قرار است پاشنه ی در خانه ی ما را بکند و هر روز به بهانه ی اینکه مامانم گفته گوجه دارید؟ بیاید دم در خانه ی ما و دختر مرا تور کند :-) 

* همچنان بی خوابی...

"و هر کسی/ به اندازه ی دلتنگی هایش درگیر شب است"

القلمُ لم یَستطِع أن یَصِفَ لک حدودَ آلامی

لا قلبَ یُدرِکُ أوجاعی

 وَ لیسَ هُنالک شیئٌ یُخَفِّفُ مِن أنینِ الحَنین

 إلّا رُؤیَتَک کَما کُنت فِی السّابقِ

 *********************

 قلم نتوانست مرز دردهایم را برای تو توصیف کند

 قلبی نیست که دردهایم را بفهمد

 و هیچ چیز از ناله های دلتنگی ام نمی کاهد

 به جز دیدار تو آنگونه که قبلا بوده ای

 "ﺳﺮﻭﺭ أﺣﻤﺪ ترجمه ی خودم"



* عنوان پست از لیلا مقربی

* با بسیاری روبه رو خواهی شد/ و همه ی آنها همانند من نخواهند بود/ من تنها کسی هستم که این دو را به خوبی می تواند:/ خواندن شعر/ و چشمانت را.../"احمد شوقی"

* خیال زلف تو پختن نه کار هر خامی ست/ که زیر سلسله رفتن طریق عیّاری ست/"حافظ" مقصود حافظ از این بیت این است که هر فرد بی تجربه و نپخته ای نمی تواند به زیبایی های تو دل ببندد و لاف عشق تو را بزند. زیرا اسیر زنجیر عشق شدن کار عیّاران و دلیرمردان است نه خامانِ دردناآشنا... عشق با رنج و دشواری های بسیار درآمیخته است. کسی که عاشق می شود باید بداند روزگار سختی در انتظار اوست. دل به عشق سپردن، دل به دریا زدن است و تن به طوفان دادن بنابراین عاشق شدن نیز کار هر کسی نیست... صائب تبریزی در همین مضمون می گوید : گرفتم سهل سوز عشق را اوّل، ندانستم/ که صد دریای آتش از شراری می شود پیدا.... حافظ هم گفتهالا یا ایّها السّاقی أدِر کأساً وَ ناوِلها/ که عشق آسان نمود اوّل ولی افتاد مشکل‌ها.... وحشی بافقی هم در همین رابطه گفته: مِی زِ رَطلِ عشق خوردن کار هر بی ظرف نیست/ وحشی ای باید که بر لب گیرد این پیمانه را( رَطل ظرف شراب است بی ظرف یعنی بی ظرفیت در اینجا کسی است که تحمّل عشق را ندارد)... مولاناجان من هم در همین مضمون گفته: عشق کار نازکان نرم نیست/ عشق کار پهلوان است ای پسر... نزار قبّانی دوست داشتنی من هم می گوید: عشق از آن مردان شجاع است.. برای ترسوها.. مادرشان زن میگیرند... همین قدر واضح  :-)

* الان چند شبی هست که خوب نمی خوابم دقیق سر ساعت یک و نیم الی دو بیدار می شوم تا حدود ساعت پنج. سر صبح دوباره خوابم می برد. دیشب که بیدار شدم یاد کارتون بی خانمان افتادم یاد پِرین دخترک دوست داشتنی امّا هرچه فکر کردم اسم سگش به خاطرم نیامد. خیلی تلاش کردم حدود یک ساعتی فکر کردم تمام کارتن های دوران کودکی را مرور کردم دلم می خواست خودم با تلاش خودم اسمش را به یاد بیاورم ولی نشد آخر سر دیدم از فضولی خوابم نمی برد رفتم توی نت سرچ کردم، اسمش بارُن بود. دارم نگران می شوم که مبادا این بی خوابی ها و این فراموشی ها به هم ربط داشته باشد و نشانه ی بدی باشد. فکر می کنم باید بروم دکتر. فقط به دکتر چه بگویم؟ سلام علیکم آقای/ خانم دکتر من نصفه شب اسم سگ پرین را فراموش کردم؟ :-)


"و با این قلب/ وزن سمت چپ بدنم بیشتر است"

زلال ترین حرف عاشقانه

 همین یک جمله است: بگذار دوستت داشته باشم

 نه بیشتر...

**************** 

 الأکثرُ صفاءً مِن کلامِ الحُبِّ

 هذه الجملةُ وحدَها : دَعینی أُحِبُّکِ

 لا أکثَر...

 "محمود معتقدى برگردان به عربی از خودم"



* عنوان پست از مهدی اشرفی

* در درون سینه ی من دل نبودی کاشکی.../"صائب تبریزی"

تو را دوست می دارم/ و قلبم باتلاقی ست که هرچه را دوست می دارد غرق می کند/"  گروس عبدالملکیان"

* دوستت دارم چنان با احتیاط مثل شاید/ چنان باورنکردنی مثل آری/ و چنان طولانی مثل تا چه پیش آید/"هرمان دکونیک"

* دوستت دارم/ و عشق تو از نامم می تراود/ مثل شیره ی تک درختی مجروح در حیاط زیارتگاهی/"شمس لنگرودی"

* من نمی دانم که بُردم جنگ را یا باختم/ زنده بیرون آمدم امّا سپر انداختم.../ از جهنّم هیچ باکی نیست وقتی سال ها/ با جهانی این چنین هم سوختم هم ساختم/ دوست از دشمن مخواه از من که بشناسم رفیق/ من! که در آیینه خود را دیدم و نشناختم.../ آنچه باید می کشیدم را کشیدم، هر نفس/ آنچه را بایست می پرداختم  پرداختم/ سال ها سازی به دستم بود و از بی همّتی/ هیچ آهنگی برای دل خوشی ننواختم/ زندگی شطرنج با خود بود و در ناباوری / فکر می کردم که خواهم بُرد... امّا باختم...!/ "حسین زحمتکش"

*  مثل خورشیدی که دست ماه را گم می کند/ هرکه عاشق شد یقینا راه را گم می کند/ نابرادر عشق باشد یوسف صدّیق هم/ روزِ روشن راه را و چاه را گم می کند/ حق ندارد هیچ کس آهی برآرد از جگر/ گرچه این آیینه ردِّ آه را گم می کند/ جای خود در آینه باید ببینی دوست را/ عشق گورِ آدم خودخواه را گم می کند/ توبه ی عاشق سرانجامی ندارد دوستان/ قاری این سوره بسم اللّه را گم می کند/"جلیل صفربیگی"

دل شکسته‌ی ما ارزش شکار ندارد/ که فتح کردن ویرانه افتخار ندارد/ همیشه دود گواهی بر آتش است ولی دل/ چه آتشی ست که با دود خود قرار ندارد؟!/ به ترس گفتم: از این آشنا مباد برنجی!/ به خنده گفت: کسی با غریبه کار ندارد/ حساب کردم و دیدم تفاهم است تفاوت/ ستاره‌های تو و زخم من شمار ندارد/ در انتظار کدام ایستگاه تازه بمانیم؟/ بهشت و دوزخ ما سمت هم قطار ندارد/ ببخش عاشق خود را که در خزان جدایی/ گلی برای وداع تو بر مزار ندارد/"احسان افشاری"

* اسکار غم انگیزترین دیالوگ قرن هم می تواند برسد به ژاک دمی برای فیلم لولا: من هیچی از زندگی نمی خواستم تا اینکه دوباره دیدمت...

* هر وقت دل آشوب می شوم شمس لنگرودی درونم زمزمه می کند: آرام باش عزیز من، آرام باش... حکایت دریاست زندگی...

* این نفس آدمی، محلِّ شُبهه و اشکال است. هرگز به هیچ وجه نتوان از او شُبهه و اشکال را بُردن مگر که عاشق شود/" فیه ما فیه مولانا" مقصود از این مطلب این است که نفس انسان که همیشه خواهان نشان دادن برتری خود بر دیگران است از طریق سؤال پرسیدن و شک و تردید، هرگز آرام نمی گیرد مگر زمانی که عاشق شود. از نظر مولانا کسی که عاشق است دیگر سؤال و شُبهه ای برای او باقی نمی ماند...

* عکس مربوط به چهار پنج ماه پیش است...

* همین قدر جدّی  :-)

"پنهانی اندوه به یادم آمد/ یک طاقت نَستوه به یادم آمد/ من تکیه به او کردم و او تکیه نداشت/ گفتی پدر و کوه به یادم آمد"

* عنوان پست از علیرضا آذر
* سیمین : پدرت اصلا میفهمه که تو پسرشی؟ .. نادر : اون نمیدونه من پسرشم ، ولی من که میدونم اون پدرمه/"فیلم جدایی نادر از سیمین"
* وقتی پدری به پسرش محبّت می کند هر دو می خندند ولی وقتی پسری به پدرش محبّت می کند هر دو می گریند...

"با دست پینه بسته گره باز می کند/ بابا همان مخفّفِ باب الحوائج است"

وَ إن إلتَقَیتُکَ بینَ ألفِ  رَجلٍ نسخة طبق الأصلِ مِنک 

فَسأتَعَرِّفُ علیکَ .

فَأنتَ الرَجُلُ الوحیدُ الّذی کُنتُ أراهُ بِقلبی لا بِعینی...

وَ یعلمُ اللّه وحدَه کم أحبَبتُکَ...

وَ یعلمُ اللّه وحدَه کم أحبَبتُکَ...

وَ یعلمُ اللّه وحدَه کم أحبَبتُکَ...

********************************

و  اگر تو را بین هزار مرد شبیه خودت ببینم 

 باز هم خواهم شناخت

چون تو تنها مردی هستی که من او را با قلبم می دیدم نه با چشمم

و فقط خدا می داند که چقدر دوستت داشتم

و فقط خدا می داند که چقدر دوستت داشتم

و فقط خدا می داند که چقدر دوستت داشتم...

"شهرزاد خلیج ترجمه ی خودم"



* عنوان پست از حسین زحمتکش

* خورشید/ هر روز دیرتر از پدرم بیدار می شود/ امّا زودتر از او به خانه بازمی گردد/"جلیل صفربیگی"

* خبر این است که: من نیز کمی بد شده‌ام/ اعتراف این که: در این شیوه سر‌آمد شده‌ام/ پدرم خواست که فرزند مطیعی بشوم/ شعر پیدا شد و من آن‌چه نباید شده‌ام/عشق برخاست که شاعر‌تر از آنم بکند/ که همان لحظه‌ی دیدار تو شاید شده‌ام/شعر و عشق، این سو و آن سوی صراط‌اند که من/ چشم را بسته و از واهمه‌اش رد شده‌ام/ مدعی، نیستم- امّا- هنری بهتر از این؟/ که همانی که کسی حدس نمی‌زد شده‌ام/ مادرم شاعری و عاشقی‌ام را که گریست/ باورم گشت که گم‌گشته‌ی مقصد شده‌ام/ پیرزن گرچه بهشتی ‌ست، دعایم همه اوست/ یادم انداخت که چندی‌ست مردّد شده‌ام/ یادم انداخت زمان قید مکان را زد و رفت/ منِ جا‌مانده در این قرن زمان‌زد شده‌ام/ مثل آیینه که از دیدنِ خود می‌شکند/ مثل عکسم که نمی‌خواست بخندد شده‌ام/ لحظه‌ها نیش به بلعیدن روحم زده‌اند/ شکل آن سیب که از شاخه می‌افتد شده‌ام/ همسرم، حاصل جمع همه‌ی آینه‌هاست/ حیف من آن‌چه که او یاد ندارد شده‌ام/ "محمدعلی بهمنی"

* پنهانی اندوه به یادم آمد/ یک طاقت نَستوه به یادم آمد/  من تکیه به او کردم و او تکیه نداشت/ گفتی پدر و کوه به یادم آمد/"علیرضا آذر"

هیچ چیز به اندازه ی یک کوه شبیه پدر نیست/"کریستین بوبن"

* هر کجا لنگ شدم یا که کسی رنجم داد/ پدرم گفت ولش کن تو برو من هستم/" امید غلامی"

* مباش جانِ پدر غافل از مقام پدر/ که واجب است به فرزند احترام پدر/ اگر زمانه به نام تو افتخار کند/ تو در زمانه مکن فخر جز به نام پدر/"رهی معیری"

* پدرم بوی خاک و گندم داشت/ دست در دست های مردم داشت/ روی لب های خسته اش یک عمر/ تاولِ زندگی تبسم داشت/شطّی از آفتاب در چشمش/ تا دَمِ واپسین تلاطم داشت/ با دهانِ سپیده می خندید/ او که با سوختن تفاهم داشت/ یاد باد آن سپیده آن امید/ آفتابی که بوی گندم داشت/"محمد باقر نقوی"

* در جهان هزار چهره، پدر/ نام و ننگی نداشتی هرگز/ در سیاه و سفید زندگی ات/ عکس رنگی نداشتی هرگز/ قدر یک پلک قدر یک آغوش/ استراحت نداشتی پدرم/ تو چنان موج در گریز از خود/ خواب راحت نداشتی پدرم/ آه ای دست پینه بسته پدر/ آه ای صورت شکسته پدر/ عابر کوچه های خسته پدر/ دست های مرا بگیر گم نشوم/ منم و پرسه زیر باران ها/ منم و شهر راهبندان ها/ بی تو می ترسم از خیابان ها/ دست من را بگیر گم نشوم/ چه غرور و نجابتی پشتِ/ اشک پنهانی تو بود پدر/ آخرین سطر نانوشته ی عشق/ خط پیشانی تو بود پدر/"احسان افشاری"

* نیم ساعت پیش خدا را دیدم/ که قوز کرده با پالتوی مشکی بلندش/ سرفه کنان/ در حیاط از کنار دو سرو سیاه گذشت/ و رو به ایوانی که من ایستاده بودم آمد/ آواز که خواند تازه فهمیدم پدرم را با او اشتباهی گرفته ام/"حسین پناهی"

* برادرم پدرم اصل و فصل من عشق است/ که خویشِ عشق بمانَد نه خویشی نَسَبی/" مولانا"

* در چشم های پدر/ خدا زندگی می کرد/ هیچ وقت نمی شد در چشم هایش نگاه کرد/ و با او حرف زد/ هیچ وقت نمی شد به چشم هایش خیره شد/" علیرضا اسفندیاری"

* مانند همیشه چشم هایم به در است/ بر سفره ی ما جگر نه، خونِ جگر است/ ته مانده ی سفره ی شما را آورد/ آری پدرم مورچه ی کارگر است/" جلیل صفربیگی"

* با سمباده هایی که روی صورتم کشیدی تمام شدم/ سلام پدر/ من آمدم تا پینوکیوی دروغگوی تو باشم./ قلبم را درست کار گذاشته بودی/ مثل ساعت کار می کرد/ زود به زود عاشق می شد/ حتی عاشق فرشته‌‌ی مهربانی که همیشه مواظبم بود/ مثل فانتزی هایی که در هالیوود هم مخاطب نداشت/قصه ی من شروع شده بود پدر!/ خیال های شیرینم را فروختم/ تا برای تو قند رژیمی بخرم/ تا دیابت دست از سرت بردارد/ و شماره ی عینکت هی بالا نرود/ غصه نخور پدر!/ درست است که من هیچوقت آدم نمی شوم/ و دماغم هر روز بزرگ تر می شود/ اما قول می دهم/ وقتی که سردت شد/ خودم/ خودم را/ توی شومینه بیاندازم/ "بهاره رضایی"

* گفته ام بارها و می گویم بی وجودش حیات مکروه است/ همه ی عمر تکیه گاهم بود پدرم نام کوچکش کوه است/"امید صبّاغ نو"

* این را هم بخوانید دوستش داشتم :-)

إذا إستَطعنا إرسالَ رَجُلٍِ للقمرِ

فَلِماذا لانُرسلُهم جمیعاً؟...

******************

حال که توانستیم مردی را به ماه بفرستیم

پس چرا همه ی شان را نفرستیم؟  :-)

"رونا جاف ترجمه ی خودم"

* پیشاپیش روز مرد و روز پدر را به همه ی سرپرستان خانوار تبریک می گویم  خواه پدری باشد که خانواده را تحت حمایت خود دارد خواه برادری باشد خواه خواهری. مخصوصا به خانم های بیوه ای که متأسفانه بهشان نام زن بی سرپرست اطلاق می کنند ولی من بهشان می گویم زنان سرپرست خانوار.

* از نظر روحی شدیدا احتیاج دارم که سرپرستی یک سگ - ترجیحا هاسکی یا گلدن رتریور- را به عهده بگیرم ولی حیف که از طرف خانواده ی خودم عاق والدین می شوم و از طرف خانواده ی همسرم هم از ارث محروم. آخر چه اصراری به بچه دار شدن من دارند من نمی فهمم...

"دست و پایی می توان زد بند اگر بر دست و پاست/ وای بر جان گرفتاری که بندش بر دل است"

وَ الحُبُّ مِثلُ المَوتِ

یَجمَعُنا

یفرقُنا

وَ لیسَ لَنا اختیارٌ

********************

و عشق به مرگ می ماند

ما را در کنار هم جمع می کند

ما را از هم جدا می کند

و ما اختیاری نداریم

"فاروق جویده ترجمه ی خودم"



* عنوان پست از شیخ علی نقی کمره ای

بیا لباس هم باشیم/ و دکمه دکمه روی تن هم بوسه بدوزیم/ دلم می خواهد دست من در آستین تو باشد/ دست تو در آستین من/ طوری که عطر تنمان گیج شود/ و آغوش نفهمد چه کسی آن یکی را بیشتر از آن یکی دوست دارد/ راستش را بخواهی من از این جنس سردرگمی ها که نمی دانی تار عاشق تر است یا پود خوشم می آید/"رسول ادهمی"

هیچ کس تا به حال دو مرتبه در عمرش عاشق نشده. عشق دوّم، عشق سوّم، اینها بی معنی ست. فقط رفت و آمد است و اُفت و خیز است. معاشرت می کنند و اسمش را می گذارند عشق/"رومن گاری"

* وقتی می ترسیم عاشق کسی شویم در واقع قبلا دل را به او باخته ایم و دیگر کار تمام شده است/"احلام مستغانمی"

* زن عشقی را که به خاطر آن گریسته از یاد نمی برد/"احلام مستغانمی"

* همه ی ما زندانی خاطراتمان هستیم و دنبال کلید فراموشی می گردیم/"فَهَد العودة"

* خاطره اقیانوسی ست که هر بار لباس هایمان خشک می شود دوباره ما را خیس می کند/"عبده خال"

* این را خیلی دوست داشتم وقتی داشتم ترجمه می کردم :

قُلتُ لها

فَلنَلعَب

إن وَجَدتِنی قَبِّلینی

وَ إن لَم تَجِدینی فَأنا خَلفَ البابِ

******************************

به او گفتم

 بیا بازی کنیم

اگر مرا پیدا کردی  مرا ببوس

و اگر پیدایم نکردی من پشتِ در هستم  :-)

"علی البدیری ترجمه ی خودم"

///////////////////////////////////

* شعر و دکلمه ی زیبای داخل کلیپ از شمس لنگرودی است.

* کلیپ پست قبل با مشکل روبه رو شد تا حالا این مشکل پیش نیامد ولی ظاهراً از این به بعد شاهد همچین مواردی خواهیم بود. چون دیروز سایتشان را به روز رسانی کردند و تغییراتی اعمال شد که ظاهرا اوضاع بهتر نشده بدتر شد. مجبور شدم از اوّل کلیپ را آپلود کنم با تاریخ امروز و بازدید صفر دوباره در پست قبل بگذارم. من هیچ کلیپی را حذف نمی کنم اگر با خطایی مواجه شدید مبنی بر اینکه کلیپ حذف شده یا در دسترس نیست صبور باشید شاید مشکل از خود سایت باشد و بعد از یکی دو روز رفع شود اگر رفع نشد دوباره از اوّل آپلود می کنم و کلیپ جدید جایگزین می شود ولی بازدید از صفر شروع می شود. یعنی گند زدند به حال من. چرا هرچه اتّفاق بد هست روز جمعه باید برای من بیفتد؟ فکر کنم آهِ هاجر بود. هاجر جان من غلط کردم آن شعر شامل مضامین بلیغ و شیوا و همچنین نکات بسیار نغز در سیطره ی ادب پارسی بود مخصوصا ترکیب زیبا و بلیغ و رسای دُمبِ خروسی :-)