"زنانگی های یک زن"

"پشت این پنجره یک نامعلوم نگران من و توست"

"زنانگی های یک زن"

"پشت این پنجره یک نامعلوم نگران من و توست"

"دوش گفتم بتوان دید به خوابت لیکن/ با فراق تو که را خواب میسّر می شد؟"


الرَّجُلُ الحقیقیُّ هوَ الّذی لایَحلمُ بِالانتصارِ علی إمرأةٍ

هوَ الّذی یَری خلفَ الجسدِ الأُنثویِّ 

تلک الطّفلةَ الدامِعَةَ الخائفَةَ الباحِثَةَ عَن حنانٍ

**************

مرد واقعی کسی است که رؤیای پیروز شدن بر زن را در سر نمی پروراند

او کسی است که ورای جسم زنانه 

آن دخترک گریان ترسوی جویای محبّت را می بیند

"غازی القصیبی ترجمه ی خودم"



* عنوان پست از اوحدی مراغه ای

* این را هم بخوانید:

مُخطِئٌ مَن قالَ

إنَّ التَّجاهُلَ یجذبُ الأنثی

وَ یَزیدُ تَعَلُّقَها بِکَ

فَأکثَرُ ما تَحتَقِرُ المرأةَ التَّجاهُلُ

******************

در اشتباه است آنکه می گوید

بی محلّی، زنان را جذب می کند

و وابستگی شان را به تو بیشتر می کند

چرا که هیچ چیز به اندازه ی بی محلّی، زن را کوچک و خوار نمی کند....

"نزار قبّانی ترجمه ی خودم"

* و این را:

قرأتُ کتابَ الأُنوثَةِ حرفاً حرفاً

و لازِلتُ أجهلُ ماذا یَدورُ بِرأسِ النِّساءِ

*************************************

واژه به واژه ی کتاب زنانگی را خواندم

و سرانجام نفهمیدم چه در سر زنان می گذرد

"نزار قبّانی ترجمه ی خودم"

* شایعه ی پیچیدگی زن ها/ تنها بهانه ای مردانه است برای رفتن ها و ندیدن ها/ برای نفهمیدن ها و نخواستن ها/ وگرنه معمّای هر زنی با آغوش حل می شود/"حسنی میرصنم"

* برای من پی بردن به اسرار اتم به مراتب بسیار آسان تر از درک نهان داشته های درونی یک زن است/"آلبرت انیشتین"( همه را به ستوه آوردیم :-) )

* خدا نخست مرد را آفرید بعد فکر بهتری به سرش زد/"رانیه خلیل"

* در مراسم ختمی مردان زیادی جمع شده بودند. شخصی از صاحب عزا پرسید: چه شده؟ گفت: الاغم جفتک زده زنم را کشت. گفت: اینهمه جمعیّت برای تسلیت آمدند؟ گفت: نه برای خریدن الاغ آمدند/"عبید زاکانی" :-)

* تنها چیزی که قادر است اراده ی آهنین زن ها را در هم بشکند فقط عشق است/"آلبا دسس پدس"

* دنیای درون یک زن می تواند به همان سرعتی تغییر کند که دنیا در جنگ تغییر می کند/"کریستین هانا"

* سخنان من به هر زنی همیشه به اندازه ی عواطفم به او بوده است. هرگز زنی را محبوبه ام نخوانده ام مگر وقتی که عملاً آنچه را می گفته ام در دل داشته ام. بسیاری از زنان را از دست داده ام به واسطه ی آن که در هنرپیشگی یعنی تظاهر به عشق، استعدادم ضعیف بوده است و از این که به لباس خوشامدگویان درآیم و عواطفم را به هزاران رنگ بیارایم و خود را آنگونه که اصلا اعتقاد ندارم نمایش دهم پرهیز داشته ام. من با هیچ زن ناشناسی به گفتگوی تلفنی نمی پردازم و نمی توانم با زنی توخالی که چیزی برای گفتن ندارد پرحرفی کنم. من هیچ گونه ماجراجویی را به خصوص در عواطف تحمّل نمی توانم کرد/"نزار قبّانی"

* او زیبا بود در عصر زشتی ها/ زلال در عصر پلشتی ها/ انسان در عصر آدم کُشان/ لعلی نایاب بود میان تلّی از خزف/ زنی بود اصیل میان انبوهی از زنان مصنوعی/"نزار قبّانی" به یقین می دانم وقتی حرف از زنان به میان آید نزار قبّانی بیش از هر کس دیگری حرفی برای گفتن دارد...

* حتّی نجیب ترین زنان نمی توانند از این غریزه ی زنانه ی خود در امان باشند که آن ها را وا می دارد آزمایشی کنند تا ببینند در دل و جان هر مردی تا کجا می توانند بروند و تأثیر بگذارند/"رومن رولان"

* از اینکه زنی با تو دیوانه وار بحث می کند خوشحال باش دنیای زنها کاملا متفاوت و مرموز است زن اگر سکوت کرد بدان سکوتش نشانه پایان توست...!/ " هوشنگ ابتهاج "

* مُلک دل کردی خراب از تیغ ناز/ وندرین ویرانه سلطانی هنوز/"امیر خسرو دهلوی"

* عاشق را هم نور و هم نار است سوزد لاجرم/ نار او بیگانه را و نور او پروانه را/"قاآنی"

* هر طبیبی که خبر داشت ز بیماری عشق/ غیر وصل تو نفرمود دوای دل من/"هلالی جغتایی"

* طبیبم گفت درمانی ندارد درد مهجوری/ غلط می گفت خود را کشتم و درمان خود کردم/"وحشی بافقی"

* می نوشی و سراب است می خوابی و عذاب است/ بی او جهان ندارد یک ذرّه طعم و بویی/"محمّد فرّخ طلب فومنی"

* تو همانی هستی که مولانا می گوید: تو به جان چه می نمایی/ تو چنین شکر چرایی؟ :-)

* تمام تلاش من برای خوابیدن تا ساعت 4 صبح بی فایده بود طبق معمول بی خوابم و به شعر پناه آوردم...

* المرأةُ الوحیدةُ تحتالُ علی اللیالی الطویلةِ الباردةِ بالقراءةِ...

**************

زنی که تنهاست شب های دراز و سرد را با مطالعه فریب می دهد...

"بسمة النمری ترجمه ی خودم"

* پارسال این موقع ها خوشحال بودیم که هوا دارد گرم می شود و کرونا در اثر گرما از بین می رود و ما مردمان همیشه ساده ی همیشه امیدوار ...


"می روم با پای خود قربان چشمانش شوم/ هر که عاشق شد به مسلخ، دلبخواهی رفته است"

وَ لِأنّی أحبَبتُک جدّاً

أرجوک لاتَکُن وَجَعاً أحکیهِ یَوماً ما لِغریبٍ

**********************************

و چون دوستت داشتم

امیدوارم آن دردی نباشی که روزی درباره اش با غریبه ای صحبت می کنم

"دیوارنوشته ی عربی ترجمه ی خودم"



* عنوان پست از محمد فرخ طلب فومنی

* دردمندان غم عشق دوا می خواهند/ به امید آمده اند از تو، تو را می خواهند/ روز وصل تو که عید است و مَنَش قربانم/ هر سحر چون شب قدرش به دعا می خوانند/ عالمی شادی دنیا و گروهی غم عشق/ عاقلان، نعمت و عشّاق، بلا می خواهند/"سیف فرغانی"

* این را هم بخوانید:

عِندَما تَتَخَطّى مرحلةً صعبةً مِن حیاتِک

أکمِلِ الحیاةََ کَناجٍ 

وَ لیسَ کَضحیَّةٍ

******************************

وقتی در مرحله ای سخت از زندگی ات قدم می گذاری

زندگی ات را مثل یک بازمانده ادامه بده 

و نه مثل یک قربانی

"مولانا ترجمه ی خودم"

///////////////////////////////////////////

* هنوز زنده ام از عشق و هفت جان دارم/ که می شود بروم هفت بار قربانت/"امیرحسین الهیاری"

خویش فَربِه می‌نماییم از پی قربان عید/ کان قصاب عاشقان بس خوب و زیبا می کُشد/"مولانا"

* رفت حاجی به طواف حرم و باز آمد/ ما به قربان تو رفتیم و همانجا ماندیم/"میرنجات اصفهانی"

* گیرم خوش و شادمان توان زیست/ هیهات که بی تو چون توان زیست/"امیرخسرو دهلوی"

* اگر تو عشق نبازی به عمر خویش چه نازی/ که کار زنده دلان عشق بازی ست نه بازی/"خواجوی کرمانی"

* غیر معشوق ار تماشایی بُوَد/ عشق نَبوَد هرزه سودایی بُوَد/ عشق آن شعله ست کو چون برفروخت/ هرچه جز معشوق باقی جمله سوخت/"مولانا"

* به راز گفتم با دل، ز خاطرش بگذار/ جواب داد فلانی از آن ماست هنوز/"سعدی"

* گویند که عشق را بکن درمانی/ زان پیش که در علاج آن درمانی/ ما چاره ی درد عشق دانیم ولیک/ صبر است علاج عشق و آن در ما، نی/"افسر کرمانی"

* بر عشق گذشتم من، قربان تو گشتم من/ آن عید بدین قربان یعنی بنمی ارزد/"مولانای دوست داشتنی من"

* همین...

"چند کلمه ای با خوانندگانم"

سلام...

وقتی کامنت های شما را می خوانم خیلی هایتان برایم می نویسید که از رابطه های نافرجام بیرون آمده اید، از شکست ها و از دست دادن ها برایم می نویسید از اینکه چقدر با خواندن اینجا آرام می شوید، چقدر حس خوب بهتان دست می دهد. از بخشی از کامنت هایتان خوشحال می شوم امّا از بخشی اش متأسف و ناراحت... 

کاش آدم ها در عشق و دوست داشتنشان هم انصاف داشتند. در تمایلاتشان، در هوسبازی هایشان، در وقت گذرانی هایشان... هر کسی را می توان دوست داشت امّا عاشق و دلباخته ی همه که نمی توان شد...من وقتی از عشق حرف می زنم مقصودم آن دسته از آدم های امروز عاشق و فردا فارغ نیست. شما را به خدا این دوست داشتن های بی موقعتان را سمتِ آدم های ساده ای که واقعا عاشق می شوند نبرید... این احساسات سطحی و زودگذرتان را هرجا که موقعیّتش بود رونمایی نکنید. آدم هوسباز و ظاهربین مثل خودتان هم کم نیست، تنوّع طلبی هایتان را ببرید و همانجا ارضا کنید... شما که نمی دانید عشق حقیقی تا چه اندازه درد دارد. شما هربار دنبال یکی بهترش می گردید در عصری که اگر عاشق نباشی دست بالای دست بسیار است امّا آدم وفادار کم... شما که معیارتان رنگ و لعاب های زودگذر است هرگز اصالت و عشق را درک نخواهید کرد. پس زیاده گویی نمی کنم قصد من تغییر شخصیّت شما و سبک زندگیتان و ملاک های انتخابتان نیست امّا کمی انصاف داشته باشید و از آدم های ساده و اصیل دنیایمان دور شوید.. در جهان آدم های اصیل و احساسی هرگز دستی بالای دست نیست آنها از این فریب ها بلد نیستند و واقعا عاشق می شوند، واقعا دل می بندند، واقعا می شکنند...

مولانا یک بیتی دارد که می گوید: "زآنکه هر مرغی به سوی جنس خویش/ می پَرَد او در پس و جان، پیش پیش." مقصود مولانا از این بیت این است که هر مرغی به سوی جنس خویش پرواز می کند، انسان ها هم با توجّه به سنخیّت روحی خود به سوی کسی از جنس خود جذب می شوند... سنخیّت روحی داشتن یک اصل اساسی در جذب هم جنس است. مولانا جذب هم جنس را بارها مدنظر قرار داده. پس نگران از دست دادن ها نباشید. هم جنس شما شما را ترک نمی کند مگر اینکه هم جنس و همفکر شما نبوده است...

"کسان عتاب کنندم که ترک عشق بگوی/ به نقد اگر نکُشد عشقم، این سخن بکُشد"


أرضی إن مُتُّ حُبّاً أرضی

فأنا بِالحُبِّ اولَدُ وَ بِالحُبِّ أموتُ

ألوذُ بِه وَ ما عَرَفتُ طریقاً أعتَقَنی سِواهُ

أرضی فَالمَوتُ حُبّاً ولادةٌ

الموتُ حُبّاً وِلادةٌ

****************************

راضی ام اگر عاشقانه بمیرم راضی ام

چرا که من با عشق متولّد می شوم و با عشق می میرم

به عشق پناه می برم و جز عشق راهی برای رهایی نمی شناسم

راضی ام چرا که عاشقانه مردن تولّدی دیگر است

عاشقانه مردن تولّدی دیگر است

"ندی الحاج ترجمه ی خودم"



* پیرو پست بالا این شعر محمود درویش را هم بخوانید با ترجمه ی خودم

أنا مِن أولئکَ

مِمَّن یَموتون حینَ یُحِبّون...

***************************

من از آنهایم

همانها که می میرند وقتی عاشق می شوند...

///////////////////////////////////

* عنوان پست از سعدی

* منم آن زخم که بِه می شوم از زخم دگر/ درد بی منّت عشق است که درمان من است/"شفایی اصفهانی"

* عشق شهری ست که در وی نبوَد دل را مرگ/ عشق بحری ست که از وی نرسد جان به کنار/"سیف فرغانی"

* من مطّلع نیم که چه با من نموده عشق/ خوب است این قضیه سؤال از دلم کنید/"میرزاده ی عشقی"

* ما گنهکاریم، آری جرم ما هم عاشقی ست/ آری امّا آنکه آدم هست و عاشق نیست کیست؟/"قیصر امین پور"

* تا مِهر تو زد بر لب من مُهرِ خموشی/ آتش ز سرم شعله کشیده ست و خموشم/ گویند که در سینه غم عشق نهان کن/ در پنبه چه سان آتش سوزنده بپوشم؟!/" فروغی بسطامی"

* من فرار می کنم/ از فکرکردن به تو/ مثل رد کردن آهنگی که خیلی دوستش دارم/ خیلی.../ "مریم ملک دار"

* چیزی از عشق های ناب می دانی؟/ بدون بوسه/ و نه هیچ چیز اضافه ی دیگری/ خیلی ناب و خالص/ به همین خاطر است که خیلی بزرگ اند/ احساسات بیان نشده هیچ وقت فراموش نمی شوند/"آندری تارکوفسکی"

* ما را غم هجران تو بد واقعه ای بود/"اوحدی مراغه ای"

* یک سمت تویی و عشق، مرگی ساده/ یک سمت جهان به قتل من آماده/ می ترسم مثل بچّه گنجشکی که/ در دست دو بچّه ی شرور افتاده/"سیّد مهدی موسوی"

* اکثر درگیری ها، پیش داوری ها و دشمنی های این دنیا از زبان منشأ می گیرد. تو خودت باش و به کلمه ها زیادی بها نده. در دیار عشق زبان حُکم نمی راند...عاشق بی زبان است/"الیف شافاک"

* عشق و رنج دو روی یک سکّه اند و ارزش عشق به اندازه ی رنجی ست که آدم از بابت آن می کشد و اگر عشق همین طور مفت و مجانی پای آدم تمام شود در واقع عشق نبوده و فقط خودش را گول زده/"ویلیام فاکنر"

* عشق مثل دختربچّه ای می ماند که کفش های پاشنه بلند مادرش را پوشیده! هیجان زده ست ولی زمین خوردنش حتمی ست/"آرش ناجی"

* در پزشکی دردی وجود دارد به اسم درد فانتوم، به آن درد خیالی هم می گویند امّا خیالی نیست. واقعا درد می کند. بیمار واقعا درد می کشد ولی از جایی که دیگر نیست. دستی درد می کند که قطع شده. انگشتی درد می کند که جایش بین تمام انگشتانش خالی ست. آدمی که یادش هست امّا خودش نه. انگار نگاه می کند به جای خالی چیزی و درد می کشد، از نبودنش، از نداشتنش. از اینکه تنها خاطره ای برایش مانده و دردی که کسی نمی فهمد، جای خالی ای که کسی نمی بیند چون به خیالشان اینها همه دردی ست خیالی... به نظر من فراموش کردن و گذشتن از یک نفر می تواند بزرگ ترین زخم باشد برای او به قول پل الوار زخمی به او بزن عمیق تر از انزوا...

* یک چیز جالبی خواندم می گفت: می دونی کی رو نباید از دست بدی؟ "بالّذی یَنطِقُ إسمَک کأنّما یَصِفُ مکاناً آمناً" کسی که طوری اسمت را صدا می زند که انگار دارد یک جای امن را توصیف می کند...

* قاعده ی چهلم شمس تبریزی یک کلام ختم کلام: بی عشق سر مکن...

* هرکه اندر عشق یابد زندگی/ کفر باشد پیش او جز بندگی/"مولانای من"

* از لطف شما به این صفحه سپاسگزارم ....

"چه نماز باشد آنرا که تو در خیال باشی/ تو صنم نمی گذاری که مرا نماز باشد"


لَهُ عامانِ لایَبکی وَ لم اَشهَد لهُ دمعةً

وَلکن حینَما غابت تَناثَر لم اُطق جَمعَه

فَهذا البُعدُ اَربکَهُ یُصَلّی ظُهرَهُ سَبعَةً

**************************************

او دو سال گریه نکرد و من اشکش را ندیدم

امّا وقتی آن دختر رفت حالش بهم ریخت دیگر حتّی تحمّل دوستانش را نداشت

و این دوری او را آنچنان متحیّر کرد که نماز ظهرش را هفت بار می خواند.

"محمّد العتیق  ترجمه ی خودم"



* عنوان پست از سعدی

در نمازم خم ابروی تو با یاد آمد/ حالتی رفت که محراب به فریاد آمد/"حافظ"

* ابروی دوست گوشه ی محراب دولت است/ آنجا بمال چهره و حاجت بخواه از او/ "حافظ" مقصود حافظ از این بیت این است که ابروی یار محل راز و نیاز و مطرح ساختن آرزوها و رسیدن به خواسته ها و آرزوهاست. پس به او رو کن و با اظهار نیاز چهره ات را به این درگاه بمال تا به خواسته ها و آرزوها و دولت و اقبال برسی. می خواهم بگویم که همه می دانیم که قوس بالای محراب شباهت زیادی به ابروی کمانی دارد به همین دلیل برای عاشق دین و دل باخته ابروی دلدار همچون محرابی ست که به سوی آن نماز می خواند و حتّی اجابت دعا و خواسته هایش را هم از آن می خواهد. به نازک خیالی رندانه و شیطنت حافظ در این بیت دقّت کنید: محراب ابرویت بنما تا سحر گهی/ دست دعا برآرم و در گردن آرَمَت...

* آورده است چشم سیاهت یقین به من/ هم آفرین به چشم تـو هم آفرین به من/ من ناگزیر سوختنم  چون که زل زده ست/ خورشید تیز چشم تو با ذره بین به من/ ای قبله گاه ناز ! نمازت دراز باد !/ سجاده ات شدم که بسایی جبین به من/ بر سینه ام گذار سرت را که حس کنم/ نازل شده ست سوره ای از کفر و دین به من/ یاران راستین مرا می دهد نشان/ این مارهای سرزده از آستین به من/ تا دست من به حلقه ی زلفت مزیّن است/ انگار داده است سلیمان نگین به من/ محدوده ی قلمرو من چین  زلف توست/ از عرش تا به فرش رسیده ست این به من/ جغرافیای کوچک من بازوان توست/ ای کاش تنگ تر شود این سرزمین به من .../"علیرضا بدیع"

روزی از راه آمدم اینجا ساعتش را درست یادم نیست/ دیدم انگار دوستت دارم، علتش را درست یادم نیست/ چشم من از همان نگاه نخست با تو احساس آشنایی کرد/ خنده ات حالت عجیبی داشت حالتش را درست یادم نیست/ هی به عکست نگاه می کردم زیر چشمی و در خیال خودم/ می زدم بوسه ها به پیشانیت، لذتش را درست یادم نیست/ آن شب از فکر تو میان نماز، بین آیات سوره ی توحید/ لَم یَلد را، یَلد وَ لَم خواندم! رکعتش را درست یادم نیست/ باورش سخت بود و نا ممکن که دلم بوی عاشقی می داد/ پیش از اینها همیشه تنها بود مدتش را درست یادم نیست/ خواب تو خواب هر شبم شده بود، راه تعبیر آن سرودن شعر/ جای من یک نفر کنار تو بود صورتش را درست یادم نیست/ مانده بود از تمام خاطره ها شاعری در میان آیینه.../ اسم او مهرداد بود اما شهرتش را درست یادم نیست!/"مهرداد بابایی"

رسیده ای که برایم جنون رقم زده باشی/ خدا کند که چنان عشق بر سرم زده باشی/ شبیه طفل دبستانی آرزوی من این شد/ سیاه مشق دلم را خودت قلم زده باشی!/ در انحصار زمین نیستی، برای همین هم/ بعید نیست که با ماه شب قدم زده باشی/ بعید نیست به زیباترین زبان نگاهت/ معادلات جهان مرا به هم زده باشی/ سپرده ام که ببخشند، خون عشق حلالت!/ اگر به فرق سرم خنجر دو دم زده باشی/ تو آمدی که بمانی،بمان و زندگی ام کن/ بخند، دوست ندارم غریب و غمزده باشی/"امید صباغ نو"

* و در آخر مولانای من هم اینگونه سروده: چو نماز شام هر کس بنهد چراغ و خوانی/ منم و خیال یاری غم و نوحه و فغانی/ چو وضو ز اشک سازم بُوَد آتشین نمازم/ در مسجدم بسوزد چو بِدو رسد اذانی/ رخ قبله‌ام کجا شد که نماز من قضا شد/ ز قضا رسد هماره به من و تو امتحانی/ عجبا نماز مستان تو بگو درست هست آن/ که نداند او زمانی نشناسد او مکانی/ عجبا دو رکعت است این عجبا که هشتمین است/ عجبا چه سوره خواندم چو نداشتم زبانی/ در حق چگونه کوبم که نه دست ماند و نه دل/ دل و دست چون تو بردی بده ای خدا امانی...

* شعر عربی پست و ترجمه اش را قبل ترها هم یک بار برایتان گذاشته بودم خواندن دوباره اش خالی از لطف نیست.

* فعلا همین باید بروم...

"ز خواب نازِ هستی غافلم لیک اینقَدَر دانم/ که هر کس می برد نام تو من بیدار می گردم"


تَذهبُ لِتَنامَ

تُطفِئُ النّورَ

تَضَعُ رأسَکَ علی وِسادتِکَ

وَ تُغمِضُ عَینیکَ

وَ لِسببٍ ما

لا تَعرِفُهُ وَ لا أعرِفُهُ 

وَ لایَعرِفُهُ أیُّ أحدٍ

تَظِلُّ مُستَیقِضاً...

*************************

می روی که بخوابی

چراغ را خاموش می کنی

سرت را روی بالِشتَت می گذاری

و چشمانت را می بندی

و به دلیلی که نه تو می دانی و نه من

و نه هیچ کس دیگری

همچنان بیدار می مانی..

"رشاد حسن ترجمه ی خودم"



* عنوان پست از بیدل دهلوی

خواب در عهدِ تو در چشمِ من آید هیهات/ عاشقی کارِ سری نیست که بر بالین است/ "سعدی"

* تو کیستی که من اینگونه بی تو بی تابم؟/ شب از هجوم خیالت نمی برد خوابم/"فریدون مشیری"

* شب ها گذرد که دیده نتوانم بست/ مَردم همه از خواب و من از فکر تو مست/"سعدی"

* شب بخیر گفتن ما محض ادای ادب است/ ورنه چون شب برسد اوّل بیداری ماست/"زهرا باعث"

* حال بی خوابی چشمِ من چه می داند کسی/ کو چو اختر هر شبی تا صبحدم بیدار نیست/"سعدی"

* دوش گفتم بتوان دید به خوابت لیکن/ با فراق تو، که را خواب میسّر می شد؟/ اوحدی مراغه ای"

* من بی تو نیستم تو بی من چه می کنی؟/ بی صبح ای ستاره ی روشن چه می کنی؟/ شب را به خواب دیدن تو روز می کنم/ با روزهای تلخ ندیدن چه می کنی؟/ این شهر بی تو چند خیابان و خانه است/ تو بین سنگ و آجر و آهن چه می کنی؟/ گیرم که عشق پیرهنی بود و کهنه شد/ می پوشمش هنوز تو بر تن چه می کنی؟/ من شعله شعله دیده ام ای آتش درون/ با خوشه خوشه خوشه ی خرمن چه می کنی؟/ پرسیده ای که با تو چه کردم هزار بار/ یک بار هم بپرس تو با من چه می کنی؟/"مژگان عباسلو"

* این دیوارنوشته را هم بخوانید با ترجمه ی خودم

رأیتُهُ فِی المَنام...

ثُمَّ ماذا؟

تَمَنَّیتُ أن یَحُلَّ بی ما حَلَّ بِأصحاب الکَهفِ..

***************************

در خواب دیدمش...

بعد چه شد؟

آرزو کردم همان اتّفاقی که برای اصحاب کهف افتاد برای من هم بیفتد..  :-)

/////////////////////////////////

* صادق هدایت در جایی می گوید: "از ته دل می خواستم و آرزو می کردم که خودم را تسلیم خواب فراموشی کنم" واقعا فراموشی بهترین درمان است...

* گفتم چه خوش از کار جهان؟ گفت غمِ عشق/ گفتم چه بُوَد حاصل آن؟ گفت ندامت/"هاتف اصفهانی"

* در جواب بیت هاتف: از این گناه پشیمان نمی شوم هرگز/ که او قشنگ ترین اشتباه من بوده است/"محمد فرخ طلب فومنی"

* در دلم بود که جان بر تو فشانم روزی/ باز در خاطرم آمد که متاعی ست حقیر/"سعدی"

* گفتی مرا به عشق که باید ز جان گذشت/ جانم تویی چگونه توانم از آن گذشت/"آتش اصفهانی"

* ساکنان قلبت را با دقّت انتخاب کن زیرا هیچ کس به غیر از تو بهای سکونتشان را نخواهد پرداخت/"جبران خلیل جبران"

* حریم عشق را درگه بسی بالاتر از عقل است/ کسی آن آستان بوسد که جان در آستین دارد/"حافظ"

* ای از ورای پرده ها ، تاب تو تابستان ما/ ما را چو تابستان بِبَر دل گرم تا بُستان ما!/"مولانای من"

* امروز صبح داشتم صبحانه آماده می کردم همسرم یک دادگاه مهم داشت و زود باید میرفت چایی را ریختم توی قوری، قوری را گذاشتم توی یخچال بعد نشستم نیم ساعت که قشنگ دم بکشد بعد یک ساعت من و همسرم دوتایی دنبال قوری می گشتیم. پیش من کسی از حواس پرتی حرف نزند. زن زندگی شنیده اید؟ منم  :-)

* هرچقدر که بگویم از بابت اینهمه تأخیر متأسفم کم گفته ام... کارم زیاد است و تمرکزم کم. .. وقتی هم که متمرکز نیستم نمی توانم اینجا را به روز کنم...

* غلط های تایپی را بعدا اصلاح می کنم...