"زنانگی های یک زن"

"پشت این پنجره یک نامعلوم نگران من و توست"

"زنانگی های یک زن"

"پشت این پنجره یک نامعلوم نگران من و توست"

"با رفتن که نمی توان رفت/ با رفتن که نمی توانی بروی/ دلت می ماند/ فکرت می ماند/ خاطراتت می ماند"


أ لیسَ جُنوناً 

أن نُحِبَّ مکاناً مُحَدَّداً، تاریخاً، یوماً أو حتّی ثَوباً

فقط لأنَّهُ کانَ جُزءً مِن ذِکری جمیلةٍ 

عَبَرَت أرواحَنا؟

***************

آیا دیوانگی نیست 

که مکانی مشخّص، تاریخ، روز  یا حتّی پیراهنی را دوست بداریم

فقط بدین دلیل که بخشی از یک خاطره ی زیبا بوده 

که از روحمان گذشته؟

"نزار قبّانی ترجمه ی خودم"



تصاویر متعلّق به خانه ی نزار قبّانی ست. گفته بود: "می دانید چه حسّی دارد که انسان در یک شیشه ی عطر زندگی کند؟ خانه ی ما آن شیشه ی عطر بود."





* عنوان پست از جمال ثریّا

* می گذشتی شب و از ماه برآمد فریاد/ کاین چه فتنه ست که بر روی زمین می گذرد؟/"امیرخسرو دهلوی"

* دیگران را عید اگر فرداست ما را این دم است/ روزه داران ماه نو بینند و ما ابروی دوست/"سعدی"

* روزه یک سو شد و عید آمد و دل ها برخاست/ مِی ز خمخانه به جوش آمد و می باید خواست/"حافظ"

گیرند همه روزه و من گیسویت/ جویند همه هلال و من ابرویت/  از جمله ی این دوازده ماه تمام/ یک ماه مبارک است،آن هم رویت/"واعظ خوانساری"

* هر کس که روی ماه تو را دیده، دیده است/ فرقی که بین دیده و بین شنیده ها ست/ "حامد عسگری"

بگیر فطره‌ام، اما مخور، برادر جان! / که من در این رمضان، قوتِ غالبم غم بود!/"مهدی اخوان ثالث"

رمضان است و تو هستی چه کنم با این درد ؟/ ماهِ من یک طرف و مـاه خدا یک طرف است./"یاسر قنبرلو"

* ماه من! طائفه ی روزه بگیران چه کنند؟/ شب عیدی که تو پنهان شده باشی جایی/"مهدی فرجی"

* بیا کامروز ما را روز عید است/ از این پس عیش و عشرت بر مزید است/ بزن دستی بگو کامروز شادی ست/که روز خوش هم از اوّل پدید است/"مولانا"

* آی... معشوقی که دستانت به خون آلوده است/ شهر را آتش زدی، حالا دلت آسوده است؟! / سعی کردم تا که قانع باشم از بوسیدنت/ سعی خود را می کنم... هر چند که بیهوده است!/ تو چه می دانی که این دیوانه از شوق لبت/ با چه حالی راه را تا خانه ات پیموده است؟/ ریشه های فرش مان را داشتم می بافتم.../ دستم عادت کرده از بس بین مویت بوده است/ مادرم می گفت:"غیر از غم چه دارد عاشقی؟"/ عشق امّا بیش از این ها را به من افزوده است/ نیست در قاموس رندان صحبت از عاقل شدن/ ما اطاعت می کنیم از آنچه دل فرموده است.../"سجّاد شهیدی" 

* گفتی چه کسی رازق شعر است نوشتم/ چشمان پُر از شعر تو " دامَت بَرَکاتُه"/"مصطفی عمانیان"

* گفت: محبت آن بُوَد که خویش را جمله به محبوب خویش بخشی و تو را هیچ باز نماند از تو/"عطّار نیشابوری"

* عشق شادی ست/ عشق آزادی ست/ عشق آغاز آدمیزادی ست/" هوشنگ ابتهاج"

* شعر بانداژ کردن زخم های روح است/"دی اچ لارنس"

* عشق حیف است بر آن دل که ندارد دردی/ این نه عود است که شایسته ی آتش باشد/ دل ما با غم و اندوه بدآموز شده است/ نیست ما را به خوشی کار، تو را خوش باشد/"صائب تبریزی"

* آدم ها نمی فهمند لحظه ی نشستن و برخاستن، نوشیدن یک لیوان آب یا باز کردن درِ قوطی توسّط معشوق در چشمِ عاشق، چقدر می تواند باشکوه و زیبا باشد، امّا برایشان مهم است که اسم معشوقشان چقدر دهان را پُر می کند و چقدر دهان را می بندد! دنیا جای ژست های تهی، لحظه های تهی، مردمان تهی و نیازهای بی پایه و امیال قلّابی است/"هاینریش بل"

* ما از وحشت فراموش کردن دیگران است که عکس آن ها را به دیوار می کوبیم یا روی طاقچه می گذاریم. یک وفاداری کاذب... خود ما به عکس هایی که به دیوار اتاقمان می کوبیم نگاه نمی کنیم، یا خیلی به ندرت و تصادفا نگاه می کنیم، ما به حضور دائم و به چشم نیامدنی آن ها عادت می کنیم. عکس فقط برای مهمان است.. این را یادتان باشد که ذرّه ای  در قلب، بهتر از کوهی بر دیوار است/" نادر ابراهیمی"

* زائل نشد ملال به افراطِ مِی ، دریغ/ صد شیشه گشت خالی و دل همچنان پُر است/"طالب آملی"

* دلارامی که من دانم گر از پرده برون آید/ نبینی جز به میخانه از این پس اهل تقوا را/"عطّار نیشابوری"

* تا به دام غمش آورد خدا، داد مرا/ هرچه می خواستم از بخت، خدا داد مرا/ رفع مخموری از آن چشم سیه دارد چشم/ چشم دارم که خرابی کند آباد مرا/ نتوانم ز خداداد بگیرم دادم/ کاش گیرد ز خداداد خدا دادِ مرا/ گر دلش سخت تر از سنگ بُوَد، نرم شود/ بشنود گر شبی او ناله و فریاد مرا/ من که تا صبح دعاگوی تو هستم همه شب/ چه شود گر تو به دشنام کنی یاد، مرا/ غم ندارم که به بند تو گرفتار شدم/ غمم آنست که ترسم کنی آزاد مرا/"شاطر عبّاس صبوحی"

* بگذشت مَهِ روزه، عید آمد و عید آمد/ بگذشت شب هجران، معشوق پدید آمد/"مولانای جان"

* همین...

"کششی که عشق دارد نگذاردت بدینسان/ به جنازه گر نیایی، به مزار خواهی آمد"


بلقیسُ

یا عطراً بِذاکِرتی...

یا زَوجَتی ... وَ حَبیبتی... و قصیدَتی...

نامی بِحِفظِ اللّهِ.... أیَّتُها الجَمیلةُ

فَالشِّعرُ بَعدَکِ مُستَحیلٌ...

وَ الاُنوثَةُ مُستَحیلةٌ

**********************************

بلقیس..

ای عطر حافظه ام

همسرم...  نازنینم... و قصیده ام!

در پناه خدا بخواب  ای زیبارو

شعر بعد از تو ناممکن...

و زنانگی بعد از تو ناممکن است

"نزار قبانی ترجمه ی خودم"



* عنوان پست از امیرخسرو دهلوی

* تصویر مربوط به سنگ قبر بلقیس الراوی همسر دوّم نزار قبانی ست که متن سنگ قبر هم شعری ست که خود نزار برای همسرش سروده است..

این را هم بخوانید:

ما بَین حُبٍّ وَ حُبٍّ اُحبُّکِ أنتِ

وَ ما بین واحدةٍ وَدَّعَتنی وَ واحدةٍ سوفَ تأتی

اُفَتِّشُ عنکِ هُنا وَ هناکَ

کَأنَّ الزمانَ الوحیدَ زمانُکِ أنتِ

کَأنَّ جمیعَ الوُعودِ تَصُبُّ بِعینَیکِ أنتِ

فَکَیفَ اُفَسِّرُ هذا الشُّعورَ الّذی 

یعتَرینی صباحَ مَساء...

وَ کَیفَ تَمُرّینَ بِالبالِ مثلَ الحمامةِ

حینَ اکونُ بِحضرةِ أحلی النِّساء...

***********************************

میان یک عشق و عشقی دیگر تو را دوست دارم

میان آنکه با من خداحافظی کرد و آن دیگری که می آید

در اینجا و آنجا دنبالت می گردم

گویا زمانه، زمانه ی توست

گویا تمام نویدها در چشمان تو می ریزند

پس چگونه توضیح بدهم این احساسی را که شبانه روز به من دست می دهد

چگونه وقتی نزد زیباترین زنان باشم

تو به سان کبوتری از خاطرم می گذری؟

"نزار قبّانی ترجمه ی خودم"

//////////////////////////////////////////

* به وفای تو اگر خِشت زنند از گِلِ من/ همچنان در دلِ من مِهر و وفای تو بُوَد/"سعدی"

* گر از بند تو خود جویم جدایی/ ز بند دل کجا یابم رهایی؟/"نظامی"

* و حتّی عشق، حتّی عشق، زندان رهایی بود/ سلوکِ هیچ، در جغرافیای ناکجایی بود/ برای دست و پا گم کرده ی شوق تماشایت/ نخستین لذّت دیوانگی، بی دست و پایی بود/ وزیدی در من و طوفان گرفت و خاک باران شد/ سپس آتش شدی...  یعنی شروع آشنایی بود/ چو گُنگِ خواب دیده در سماعِ گریه رقصیدم/ غزلفریادهای من هجوم بی صدایی بود/ تو هم با من نبودی ... آن رسیدن های بی گاهان/ دمیدن بر مزاری کهنه چون صبحی طلایی بود/ رهایت می کنم شاید به دستت آورم هرچند/ سلام اوّلین ات هم پُر از بوی جدایی بود/"سیّد عبدالحمید ضیایی"

* مرا از حبس آغوشت به آزادی چه اصراری ست؟/ برای ماهیان تُنگ، آزادی گرفتاری ست/ برایم دشمنانت دشمن اند و دوستانت دوست/ به چشم بی قراران قسمتی از عشق بیزاری ست/ دلیل ساده گویی های من، ماهیّت عشق است/ وگرنه شعر امروزی سراسر ساده انگاری ست/ اگر دنیا فقط رؤیای تلخی مشترک باشد/ کنارت بی گمان شیرین ترین کابوس بیداری ست/ تضادِّ بین ما باعث شده با هم یکی باشیم/ که پایان داده عشق این اختلافی را که تکراری ست/"سعید صاحب علم"

* زندگی مفید حتّی در بطن دشواری ها می تواند بی اندازه رضایت بخش باشد امّا زندگی بیهوده با هر میزان از رفاه، مصیبتی وحشتناک است/" یووال نوح هراری"( فکر کنم پسر حضرت نوح باشد همان ناخلف همان پسر بد که با بدان بنشست که دعوت پدر را نپذیرفت و سوار کشتی نشد. فکرش را بکن توی خشکی باشی آنوقت الاغه از داخل کشتی پدرت برایت دست تکان بدهد)...

* زیباترین انسان هایی که تاکنون شناخته ام آن هایی بودند که شکست خورده بودند، رنج می کشیدند، دچار فقدان شده بودند و با این حال راه خود را از اعماق درد و رنج گشودند و بیرون آمدند. این افراد حسّی از قدردانی، حسّاسیّت و فهم زندگی داشتند که آنها را پُر از شفقّت، ملایمت و توجّه عمیق عاشقانه می کرد. زیبایی این افراد اتّفاقی و بی سبب نبود/"ایزابت کوبلر"

* قشنگ ترین قسم آنجاست که سعدی گفته: به وصالت... " گر تو را هست شکیب از من و امکان فراغ / به وصالت که مرا طاقت هجران تو نیست " برای گریز از هجر، به وصل قسم خوردن؟ زیبا نیست؟

* عشق به یک امپراطوری شبیه است اگر اندیشه ای که بر اساس آن به وجود آمده از میان برود، خود عشق نیز از میان خواهد رفت/"میلان کوندرا"

* فکر کردم چه چیزی ما را به هم مرتبط می کند، نقاط زخمی درون آدم ها نوعی محبّت بین آنها به وجود می آورد/"یوستین گردر"

* فروغ فرخزاد در نامه ای خطاب به ابراهیم گلستان می گوید:" قربان بودنت بروم" همینقدر کوتاه و جان بخش...

* شاید این را شنیده ای که زنان در دل آری و نه به لب دارند/ ضعف خود را عیان نمی سازند/ رازدار و خموش و مکّارند/ آه من هم زنم/ زنی که دلش در هوای تو می زند پر و بال/ دوستت دارم ای خیال لطیف/ دوستت دارم ای امید محال/"فروغ فرخزاد"

* خودت بودن در جهانی که دائما تلاش می کند از تو چیز دیگری بسازد بزرگترین هنر است/"رالف والدو امرسون"

* به راستی که ما تنها هنگامی که دیوانه وار عاشق کسی هستیم می توانیم باگذشت و بخشنده باشیم! به محض آنکه تنها کمی از علاقه مان کاسته می شود، بدجنسی ذاتی مان به ما باز می گردد/"آملی نوتومب"

* کاش دائم دل ما از تو بلرزد ای عشق/ آن دلی کز تو نلرزد به چه ارزد ای عشق؟/"عماد خراسانی"

* در سرم نیست دگر غیر تو رؤیای کسی/ من که هرگز نشدم اینهمه شیدای کسی/ آنچنان در همه جای دل من جا شده ای/ که به غیر از تو نباشد دل من جای کسی/ همه دنیای مرا بُرده نگاهت نکند/ بشوی خیره بلرزد دل و دنیای کسی/ من تماشاگر تصویر توام ماه منیر/ اینچنین هیچ نبودم به تماشای کسی/ پای تو هستم و پا پس نکشم از دل تو/ نگذارم به دلت باز شود پای کسی/ تو تمنّای من و یار من و جان منی/ پس بمان تا که نمانم به تمنّای کسی/ من بهشتم همه در دیدن خندیدن توست/ تو که باشی نشوم خیره به لب های کسی/ من سراپا همه یک جلوه ای از عشق توام/ عشق را جز تو ندیدم به سراپای کسی/"مجید احمدی"

* اگر پس از عشق همان انسانی باشیم که پیش از عشق بودیم، به این معناست که به قدر کافی دوست نداشته ایم. اگر کسی را دوست داشته باشی بامعناترین کاری که می توانی به خاطر او انجام بدهی تغییر کردن است/"الیف شافاک"

* دیگران را تلخ می آید شرابِ جورِ عشق/ ما ز دست دوست می گیریم و شِکر می شود/"سعدی شیرین سخن"

* یک جایی خواندم که در کائنات یک قانونی وجود دارد که می گوید: هر وقت دیدی همه چیز دارد بد پیش می رود، بدان اتّفاق های خوبی در راه است... انرژی قدیمی دارد خودش را پاک می کند تا انرژی جدید وارد زندگیتان شود... خیلی قشنگ بود :-)

* رفت آنکه نبود کس به خوبی یارش/ بی آنکه دلم سیر شد از دیدارش/ او رفت و نماند در دلم تیمارش/ آری برود گُل و بمانَد خارش/" مولانای من"

هین مَکِش هر مشتری را تو به دست/ عشق بازی با دو معشوقه بد است/"مولانای من"  به به .. کیف کردم...


"همه قبیله ی من عالمان دین بودند/ مرا معلّم عشق تو شاعری آموخت"


شهادةٌ جامعیّةٌ وَ أربعةُ کُتُبٍ وَ مِئاتُ مقالاتٍ

وَ مازِلتُ أخطئ فی القراءةِ

تَکتُبینَ لی صباحَ الخیر

وَ أقرأُها أُحِبُّکَ

********************************

با وجود مدرک دانشگاهی و چهار کتاب و صدها مقاله

هنوز اشتباه می خوانم

برایم می نویسی صبح بخیر

و من دوستت دارم می خوانمش...

"محمود درویش ترجمه ی خودم"



* عنوان پست از سعدی:  معلّمت همه شوخی و دلبری آموخت/ جفا و ناز و عتاب و ستمگری آموخت/ ‫غلام آن لبِ ضحّاک و چشم فتّانم/ که کید سحر به ضحّاک و سامری آموخت/ ‫تو بُت چرا به معلّم رَوی که بُتگرِ چین/ ‫به چینِ زلف تو آید به بُتگری آموخت/ ‫هزار بلبل دستان سرای عاشق را/ بباید از تو سخن گفتن دری آموخت/ برفت رونق بازار آفتاب و قمر/ از آن که ره به دکان تو مشتری آموخت/ همه قبیله ی من عالمان دین بودند/ مرا معلّم عشق تو شاعری آموخت/ ‫مرا به شاعری آموخت روزگار آن گه/ که چشم مست تو دیدم که ساحری آموخت/ ‫مگر دهان تو آموخت تنگی از دل من/ ‫وجود من ز میان تو لاغری آموخت/ بلای عشق تو بنیادِ زُهد و بیخ وَرَع/ ‫چنان بکند که صوفی قلندری آموخت/ ‫دگر نه عزم سیاحت کُنَد نه یاد وطن/ کسی که بر سر کویت مجاوری آموخت/ ‫من آدمی به چنین شکل و قد و خوی و روش/ ندیده ام مگر این شیوه از پری آموخت/ ‫به خون خلق فرو برده پنجه کاین حناست/ ندانمش که به قتل که شاطری آموخت/ ‫چنین بگریم از این پس که مرد بتواند/ در آبِ دیده ی سعدی شناوری آموخت...

باز در خود خیره شو، انگار چشمت سیر نیست/ درد خودبینی است می دانم تو را تقصیر نیست/ کوزه ی دربسته در آغوش دریا هم تهی است/ در گِلِ خشک تو دیگر فرصت تغییر نیست/ شیر وقتی در پی مُردار باشد مرده است/ شیر اگر همسفره ی کفتار باشد، شیر نیست/ اوّلین شرط معلّم بودن انسان بودن است/شیخ این مجلس کهن سال است امّا پیر نیست/در پشیمانی چراغ معرفت روشن تر است/توبه کن! هرگز برای توبه کردن دیر نیست/همچنان در پاسخ دشنام می گویم سلام/ عاقلان دانند دیگر حاجت تفسیر نیست/ باز اگر دیوانه ای سنگی به من زد شاد باش/  خاطر آیینه ی ما از کسی دلگیر نیست/"فاضل نظری"

ای نور خدا در نظر از روی تو ما را/ بگذار که در روی تو ببینیم خدا را/ تا نکهت جان‌بخش تو همراه صبا شد/ خاصیّت عیسی‌ست دم باد صبا را/ هر چند که در راه تو خوبان همه خاکند/ حیف است که بر خاک نهی آن کف پا را/ پیش تو دعا گفتم و دشنام شنیدم/ هرگز اثری بهتر از این نیست دعا را/ می‌خواستم آسوده به کنجی بنشینم/ بالای تو ناگاه برانگیخت بلا را/ آن روز که تعلیم تو می‌کرد معلّم/ بر لوح تو ننوشت مگر حرف وفا را؟/ گر یار کند میل، هلالی، عجبی نیست/ شاهان چه عجب گر بنوازند گدار را؟/" هلالی جغتایی"

یک ضرب المثل انگلیسی هست که می گوید: اشتباه یک پزشک زیر خاک دفن می شود، اشتباه یک مهندس روی خاک سقوط می کند، امّا اشتباه یک معلّم روی خاک راه می رود و جهانی را به فنا می دهد...

* روز اوّل که به استاد سپردند مرا/ دیگران را خِرَد آموخت مرا مجنون کرد/"حافظ"

* عشق، حرکت دو نفر مشتاقانه به سوی هم نیست، بلکه حرکت دو نفر در کنار هم است/"نادر ابراهیمی"

* آن نه عشق است که از دل به دهان می آید/ و آن نه عاشق که ز معشوق به جان می آید/ "سعدی" منظور سعدی از این بیت این است که عشقی که می تواند از دل بر دهان جاری شود و شرح داده شود عشق نیست و عاشقی که از دست معشوق خسته می شود عاشق نیست. عشق را نمی توان شرح داد واژه ها آن عمق و گنجایش را ندارند که بتوانند واقعیّت عشق را بیان کنند. به قول حافظ: ای آنکه به تقریر و بیان دم زنی از عشق/ ما با تو نداریم سخن، خیر و سلامت...

* نگاهت می کنم خاموش و خاموشی زبان دارد/ زبان عاشقان چشم است و چشم از دل نشان دارد/"هوشنگ ابتهاج"

* زان مِیِ عشق کز او پخته شود هر خامی/ گرچه ماه رمضان است بیاور جامی/"حافظ"

* بهترین استراتژی در مورد ماه رمضان را خیّام دارد آنجا که می گوید: در آخر شعبان بخورم چندان مِی/ کاندر رمضان مست بیفتم تا عید..

* چه کسی گفت که مستی فقط از جام شراب است/ من ز میخانه ی چشمان تو هر لحظه خرابم/"فرشته هراتی"

* اسکار به یاد هم بودن هم می رسد به فروغ فرخزاد آنجا که می گوید: در دل چگونه یاد تو می میرد/ یاد تو یاد عشق نخستین است...

* دوری جانان بُوَد از دوری جان تلخ تر/ در شمار زندگانی نیست ایّام وداع/"صائب تبریزی"

* طریق عشق آن باشد که هرگز / نیابد عاشق از معشوق حاجات/"سنایی"

* ز بامداد سعادت سه بوسه داد مرا/ که بامداد عنایت خجسته باد مرا/ به جای بوسه اگر خود مرا رسد دشنام/ خوشم که حادثه کرده ست اوستاد مرا/"مولانا جان"

* درست است که من بازنشسته نیستم ولی قشنگ ترین پیامی بود که از دیروز از شاگردان و همکارانم دریافت کردم.

* به مناسبت 12 اردیبهشت روز معلّم...

"افسوس که نامه ی جوانی طی شد/ وان تازه بهار زندگانی دی شد/حالی که ورا نام جوانی گفتند/معلوم نشد که او کِی آمد کِی شد"


* عنوان پست از خیّام

* پولی که در اختیار داریم وسیله ای برای آزاد بودن است، پولی که به دنبالش هستیم وسیله ای برای بردگی/" ژان ژاک روسو"

* در دلِ دنیاپرستان، کیمیای مِهر نیست/ آزمودم، یارِ آب و گِل نگردد یارِ دل/"امیری فیروزکوهی"

* جمله حیرانند و سرگردان عشق/ ای عجب این عشق سرگردان کیست/"مولانا"

* فرصت نداشتم کوتاه نوشتم...


"می افتی از سرم به همین روسری قسم/ بر گیسوان منفعلِ یک وری قسم/ پیرم برای زیستن امّا برای مرگ/ شاید جوان، به این دل خاکستری قسم"


فی کُلِّ ثانیةٍ مَعَکِ

قَلبی سَیولَدُ مِن جدیدٍ

وَ أنا سَاولَدُ مِن جدیدٍ

وَ الکَونُ یولَدُ مِن جدیدٍ

***************************

در هر ثانیه با تو

قلبم از نو زاده خواهد شد

و من از نو زاده خواهم شد

و هستی از نو زاده می شود...

"عبدالعزیز جویده ترجمه ی خودم"



* عنوان پست از مریم کرمانی 

* من فقط داشتم از تو عبور می کردم دنیا/ چگونه دلت آمد کودک معصومی را این قدر پیر کنی؟/"رؤیا شاه حسین زاده"

* چیزی از این بهار در آغوش من کم است/ تو نیستی و یکسره اردی جهنّم است/"فاطمه شمس"

* مدام در سفر از خویشتن به خویشتنم/ هزار روحم و در یک بدن نمی گنجم/"فاضل نظری"

* شناسنامه ی من یک دروغ تکراری ست/ هنوز تا متولّد شدن مجالم هست/"محمدعلی بهمنی"

* به کشف هولناکی دست یافته ام/ این را به هیچ کس نگو/ من هنوز متولّد نشده ام/"فدریکو گارسیا لورکا"

به جهنّم که پیر می‌‌شوی دیوانه!/ چروکِ زیر چشمانت هم همانقدر زیباست که چینِ روی دامنت هست/ لرزش دستانت آنقدر به دل می چسبد/ که لرزش صدایت در گوشم می چسبید/ دیوانه/ پیر شو بیا/ فدای سرت.../"نیکی فیروزکوهی"

* به سان رود که در نشیب درّه سر به سنگ می زند رونده باش/ امید هیچ معجزی ز مُرده نیست زنده باش/"هوشنگ ابتهاج" 

* هنوز بچه ام و می فروشم از آغاز/ تمام فلسفه ها را برای یک شکلات/ تو زنده ای وسط سال های پیش از این/ تو زنده ای وسط سالگردهای وفات/ تو  زنده ای و جهان مُرده و شنیده نشد/ به دست هیچ سکوتی نشانه های حیات/"سیّد مهدی موسوی"

* تو پیرتر شده ای این که عیب نیست عزیز/ شراب کهنه که گیرایی اش شدیدتر است/"بنیامین دیلم کتولی"

* امسال هم گذشت، کمی پیرتر شدم/ از دیدنِ جهان شما سیرتر شدم/ هرقدر شاخه‌ شاخه رسیدم به آسمان/ در خاک ریشه‌ ریشه زمین‌ گیرتر شدم/ گفتی به عکس‌ های جوانی نگاه کن/ دیدم رفیق…دیدم و دلگیرتر شدم/ رودم که در مسیر سراشیب زندگی/ در پرتگاه عشق سرازیرتر شدم/ فرقی نداشت بود و نبودم برای تو/ امسال هم گذشت و کمی پیرتر شدم/"مجید ترکابادی"

* رونق پیری ست بی دل از جوانی دم زدن/جنس گرمی زینت دکّان خاکستر بُوَد/" بیدل دهلوی"

من همانم که مرده بود/ فقط کمی سالخورده تر شده ام/"حسین صفا"

خوابِ سیاه تو، زدن گرگ در رَمِه/ کابوس های دائمیِ یک مجسّمه/ ترسیدن از قیافه ی خود توی آینه/ انسان منهدم شده در وسعت «همه»/ نوزادهای بی سر و ته با پیام مرگ/ آغازهای غم زده ای فکر خاتمه/ بر سر در ورودی دنیا نوشته است:/ تو حق اعتراض نداری به محکمه/ یک لحظه حسّ مضطربی در تو می دود/ و پرت می شوی به جهان، بی مقدّمه/ هی جیغ می کشی که بگویی که من هنوز.../ گم می شود صدای تو در بین همهمه/ پایان شعر، جشن تولّد، صدای دست/ بر کادوی تولّد تو: عکس جمجمه!!/"سید مهدی موسوی"

دیگر چه جای خواهش و نذر و اجابتی؟/ وقتی امید نیست به هیچ استجابتی/ جشن تولّدی که مبارک نمی ‌شود/ دیدار چشم ‌هات که در هیچ ساعتی/ حال مرا نپرس در این روزها اگر/ جویای حال خسته ‌ام از روی عادتی/ از ترس این ‌که باز تو را آرزو کنم/ خط می ‌کشم به دل‌خوشی هر زیارتی/ تو شاهزاده ‌ی غزلی! پرتوقّعی ‌ست/ این‌ که تو را مخاطب این شعر پاپتی/ حالا بیا و بگذر از این شاعری که بود/ تسلیم چشم ‌های تو بی ‌استقامتی/ مثل تمام جمعیّت این پیاده ‌رو/ با او غریبگی کن و بگذر به راحتی/ بگذر از او که بعد تو... اما به دل نگیر/ گاهی اگر گلایه ‌ای، حرفی، شکایتی/ باور کن از نهایت اندوه خسته بود/ می ‌رفت بلکه در سفر بی ‌نهایتی/ این سال‌ ها بدون تو شاعر نمی ‌شدم/ هر چند وَهمِ شاعری ‌ام هم حکایتی/ دستی به لطف بر سر این شعرها بکش/ من شاعر نگاه توام ناسلامتی/"رؤیا باقری"

* انصاف نیست یکبار دنیا آمدن و این همه مُردن/"فروغ فرخزاد"

* هستم که می‌ نویسم بودن به جز زبان نیست/ هرکس نمی‌ نویسد انگار در جهان نیست/ من آمدم به دنیا، دنیا به من نیامد/ من در میان اویم، اویی در این میان نیست/ آتش زدم به بودن تا گُر بگیرم از تن/ حرفی‌ ست مانده در من، می‌سوزد و دهان نیست/ لکنت گرفته شاید، پس من چگونه باید/ بنویسمش به کاغذ، شعری که در زبان نیست../"مریم جعفری آذرمانی"

* فصل بهار آمد و رنگ بهار نیست/ اردی جهنّم است زمانی که یار نیست/ "علیرضا بدیع"

* اردیبهشت بی تو برایم جهنّم است/ اردی جهنّمی که همیشه پر از غم است/ اینجا به اوج عشق و علاقه نمی رسی/ اینجا حضور خاطره ها گیج و مبهم است/ می ترسم از خودم به خودم طعنه می زنم/ این طعنه ها برای رسیدن به تو کم است/هر لحظه مثل صاعقه در من نشسته ای/ سیلی دست حادثه هامان چه محکم است/ کاری به جز شکستن وزن غزل نبود/ وقتی که زخم قافیه ات عین مرهم است/ اردیبهشت گفتی و گفتم نمی روم/ آخر بهشت بی تو برایم جهنّم است/"سیّد احمد حسینی"

* سرد مثل روزهای زمستان شده ای/ اردیبهشت هایت کو؟/ "سارا شاهدی"

* راه می روی و شهر اردیبهشت می شود/ کمی رحم کن لامصّب/ اینگونه که راه می روی به ناز/ شهر بیچاره می شود/ "رضا کاظمی"

* مراقب شمعدانی هایت باش/ اردیبهشت/ ماه عاشقی های بی ملاحظه ست/"مجتبی تقوی زاد "

* چمن حکایت اردیبهشت می گوید/ "حافظ"

* می فهمی داری پیر می شوی/ وقتی قیمت شمع های روی کیک از خود کیک بیشتر است/ "باب هاپ"

* پدرم خواست که فرزند مطیعی بشوم/ شعر پیدا شد و من آنچه نباید شده ام/"محمدعلی بهمنی"

* تولّد/ تنها روزی ست که مادر در برابر گریه های شما لبخند می زند/ "دکتر عبدل"

* دلرُبا ماه من/ اردی بهشت من / اردی بعشق من/" زهرا اسلامی"

* و در پایان این را از نزار قبانی بخوانید

مازِلتَ تَسألُنی عَن عیدِ میلادی

سَجِّل لَدَیکَ إذَن... ما أنتَ تَجهَلُهُ

تاریخُ حُبِّکَ لی... تاریخُ میلادی

*****************************

همیشه از من درباره ی روز تولّدم می پرسی

پس یادداشت کن آنچه را که نمی دانی

روزی که عاشقت شدم روز تولّد من است

" نزار قبّانی ترجمه ی خودم"

/////////////////////////////////

* سال ها پرسیدم از خود کیستم؟/ آتشم شوقم شرارم چیستم؟/ دیدمش امروز و دانستم کنون/ او به جز من، من به جز او نیستم/"مولانای من"

* پست برای پس فرداست شما امشب بخوانید...

* 36 سالگی...

"تجاوز پدر به دختر 17 ماهه و قتل او"


خبر هولناک تر از آن است که کلماتی برایش پیدا کنیم. گرفتاری اینجاست آدم هایی که شایستگی مراقبت از مرغ و اردک را ندارند با هم ازدواج می کنند و بچّه دار می شوند. آدم هایی که نه اهل اندیشیدن اند، نه در کلاسی شرکت کرده اند نه حتّی یک کتابچه ی آموزش تربیت فرزند خوانده اند، نه مثل رانندگی آزمون آیین نامه اش را گذرانده اند، نه چیزکی از روانشناسی کودک می دانند، نه اهل دانستن و شنیدن اند نه پای حرف های کارشناسی می نشینند، نه اهل درک کردن اند، فرزند را مثل هسته ی هندوانه تُف می کنند وسط دنیا و همین ... استیو تولتز می گوید: خنده‌دار است که برای دکتر و وکیل شدن باید آموزش ببینید ولی برای پدر و مادر شدن، نه. هر هالویی می‌تواند پدر و مادر بشود، حتّی لازم نیست در سمیناری یک روزه شرکت کند!

* نتیجه: کودک حالا بزرگ شده متأثّر از گذشته ی ناآرام و ناشاد با انواع مرض های روانی، جوانی را آغاز می کند...یکی از پیامدهایش این است که وارد دایرکت من و شما می شود پدر و مادرش به او یاد نداده اند که آنقدر دختر و پسر مجرّد هست که دیگر لازم نیست مثل قحطی زده ها به دنبال زنان و مردان متأهّل باشد به او یاد نداده اند حسِّ برنده بودن، قدرت و جذّابیّتش را جای دیگر شکوفا کند نه وسط زندگی مردم... این یکی از پیامدهایش هست. همین آدم فردا قرار است عاشق شود. پدر شود، مادر شود و خود کودکانی به دنیا بیاورد و  تربیت کند و این چرخه تا به ابد ادامه خواهد داشت..

* همسر من هفته ی قبل سه عدد کتاب برای من خرید. عکس یکی را بالا برایتان گذاشتم. نصفش را خواندم. خیلی حجیم نیست و زیاد وقتتان را نمی گیرد. به شما هم توصیه می کنم بخوانید مخصوصا آنهایی که قصد بچّه دار شدن دارند... دوتای دیگر یکیش با موضوع همه چیز در مورد طبع و مزاج، بایدها و نبایدهای تغذیه ای بر اساس طبّ سنّتی و دیگری در مورد طبّ بانوان و شناخت بیماری های بانوان و روش های درمانی طبّ سنّتی است...

* اینها را که می خوانم بیشتر به نتیجه می رسم که چه کار خوبی کردم بچّه دار نشدم... بالای منبر نروید برای من. همین که گفتم. حرف نباشد...  :-)