"زنانگی های یک زن"

"پشت این پنجره یک نامعلوم نگران من و توست"

"زنانگی های یک زن"

"پشت این پنجره یک نامعلوم نگران من و توست"

"تا حریمِ گرم آغوش تو تن پوشِ من است/ بیخودی دلواپسِ سوزِ زمستان نیستم"


لایُقلقُنی الثلجُ

وَ لایُزعِجُنی حِصارُ الصَّقیعِ

فَأنا اُقاوِمُهُ

حیناً بالشِّعرِ

وَ حیناً بِالحُبِّ

فَلیسَ عِندی وسیلةٌ اُخری لِلتَدفِئَةِ

سِوی أن اُحِبَّکِ

أو اَکتُبَ لَکِ قصیدَةَ حُبٍّ

******************************

برف نگرانم نمی کند

محاصره ی سرما به ستوهم در نمی آورد

من در برابر آنها ایستادگی می کنم

گاهی با شعر

و گاهی با عشق

که برای گرم شدن وسیله ی دیگری ندارم

جز آنکه دوستت داشته باشم

یا برایت شعری عاشقانه بنویسم...

"نزار قبانی دوست داشتنی من ترجمه ی خودم"



* عنوان پست از هخا هاشمی

* آغوش تو برای زمستان من بس است/ من زیر بار هیچ بهاری نمی روم ../"فرامرز عرب عامری"

 چه زمستان غم انگیز بدی خواهد شد/ ماه دی باشد و آغوش کسی کم باشد/"انسیه آرزومندی"

* زمستان نام کوچک تو بود/ چگونه ای که هر بار صدایت می زنم گرمم می شود/"ریحانه جهانی"

*  بوی عطرت که شِنُفتَم به لبم جان آمد/ منم آن گل که نچیدی و زمستان آمد/"مریم قهرمانلو"

* یلدا چه دارد؟/ جز اینکه یک دقیقه بیشتر از شب های قبل دلم برایت تنگ می شود/"نسترن وثوقی"

* ای لعل لبت به دلنوازی مشهور/ وی روی خوشت به ترکتازی مشهور/ با زلف تو قصه‌ایست ما را مشکل/ همچون شب یلدا به درازی مشهور/"عبید زاکانی"

* حرف یلدا شد که او دستی به موهایش کشید/ نرخ تعیین می کند گویا میان معرکه/ "سجاد شهیدی"

* امشب به پایان می رسد اندوه پاییز/ فردا زمستان می شود فردا چه سخت است/"محمد شیخی"

* من که خود زاده ی سرمای شب دی ماهم/ بی تو با سردی بی رحم زمستان چه کنم؟/"علیرضا آذر"

* فرض بر اینکه میان من و تو هیچ نبود/ تو نباید شب یلدا به دلم سر بزنی؟/"امید احسان زاده"

* افسانه شده ورد زبان ها شده بی تو/ این نامه که با خون دل امضا شده بی تو/ ربطی به سجل و گذر عمر ندارد/ پشت من و این خانه اگر تا شده بی تو/ احساس غریبی به فراگیری ِدنیا/ در بقچه ی تنهایی من جا شده بی تو/ حوضی که نشد پُر شود از ماهی قرمز/ با اشک من اندازه ی دریا شده بی تو/ شاکی شده خورشید هم از دست نبودت/ روز است ولی روز مبادا شده بی تو/ شب ها به چه جان کندنی از نیمه گذشتند/ تقویم ، سراسر شب یلدا شده بی تو/ این مسأله مبهم شده و حل شدنی نیست/ دل بوده زمانی و معمّا شده بی تو/"حسنی محمدزاده"

* تو که کوتاه و طلایی بکنی موها را/ منِ شاعر به چه تشبیه کنم یلدا را؟/ مثل یک کودک مبهوت که مجبور شود/ تا به نقاشی اش آبی نکشد دریا را/ حرف را می شود از حنجره بلعید و نگفت/ وای اگر چشم بخواند غمِ نا پیدا را/ عطر تو شعر بلندی است رها در همه سو/ کاش یک باد به کشفت برساند ما را/ تو همانی که شبی پر هیجان می آیی/ تا فراری دهی از پنجره ها سرما را/ فال می گیرم و می خوانی و من می خندم/ بنشین چای بخور خسته نباشی یارا!/ "مهدی فرجی"

* نظر به روی تو هر بامداد نوروزی ست/ شبِ فراقِ تو هر شب که هست یلدایی ست/"سعدی"

* یلدای آدم ها همیشه اوّل دی نیست/ هر کس شبی بی یار بنشیند شبش یلداست/" مهدی فرجی"

* هنوز با همه دردم امیدم درمان است/ که آخری بُوَد آخر شبان یلدا را/"سعدی"

* شب هجرانت، ای دلبر، شب یلداست پنداری/ رُخَت نوروز و دیدار تو عید ماست پنداری/"اوحدی مراغه‌ای"

* شام هجران تو تشریف به هرجا ببرد/ در پس و پیش هزاران شـب یلدا ببرد/" وحشی بافقی"

* این را هم بخوانید:

أنا وَ الشتاءُ نُحِبُّکِ

فَابقَ اذاً مَعَنا...

*****************

من و زمستان دوستت داریم

پس با ما بمان...

"محمود درویش ترجمه ی خودم"

*********************************

* حال نگاهی بیندازیم به تاریخچه ی واژه ی یلدا: 

یلدا واژه ی سُریانی به معنای تولّد و زایش است.سُریانی زبان باستانی از شاخه ی سامی و هم خانواده ی عربی ست. امّا زایش چه کسی را جشن می گیریم؟ "مِهر (میثره یا میترا) که ایزدِ روشنایی و پیمان بوده است و پیشینه ی 8 هزار ساله در فرهنگ و تمدّن ایرانی دارد." حال چرا آخرین شب پاییز؟ این شب بلندترین شب سال است. طبق علم نجوم و کیهان شناسی، از آغاز زمستان( یک دی ماه) طول روزها بلند و بلندتر می شود، یعنی غلبه ی روشنایی بر تاریکی یا به تعبیر ایرانیان باستان، شبِ زایش ایزدِ مهر و مبارزه ی او با تاریکی و پلیدی.../"فرهنگ ریشه شناختی زبان فارسی دکتر محمد حسن دوست"

* حق تعالی به بایزید گفت: که یا بایزید چه خواهی؟ گفت: خواهم که نخواهم.../"فیه ما فیه مولانا"

* گر چرخ و هزار چرخ در کینه ی ماست/ غم نیست چو مِهر یار در سینه ی ماست/"مولانا"

شمایی که به مرغا دل سپردین/ دل و دین از خروس کوچه بردین/ رسیده آخر پاییز امّا/ ببینم جوجه هاتونو شمردین؟/"علیرضا آذر"  

* عکس را دوست دارم خیلی. از آن عکس هاست که ممکن است بارها استفاده کنم. مُردم برایش. کسی زنده ماند؟ :-)

* مشکل کلیپ حل شد پی نوشت مربوط به آن قسمت را حذف کردم...

* دیرم شده باید بروم فعلا همین...

"همه آرام گرفتند و شب از نیمه گذشت/ آنچه در خواب نرفت چشم من و یاد تو بود"


مِن سوءِ حَظّی 

نَسَیتُ أنَّ اللّیلَ طویلٌ

وَ مِن حُسنِ حَظِّکِ

تَذَکَّرتُکِ حَتّی الصَّباحِ...

********************************

از بدشانسی ام 

فراموش کردم که شب بلند است

 و از خوش شانسی ات تا صبح به یادت بودم...

"محمود درویش ترجمه ی خودم"



* عنوان پست از سعدی

خواب در عهدِ تو در چشمِ من آید هیهات/ عاشقی کارِ سری نیست که بر بالین است/ "سعدی"

* تو کیستی که من اینگونه بی تو بی تابم؟/ شب از هجوم خیالت نمی برد خوابم/"فریدون مشیری"

* شب ها گذرد که دیده نتوانم بست/ مَردم همه از خواب و من از فکر تو مست/"سعدی"

* حال بی خوابی چشمِ من چه می داند کسی/ کو چو اختر هر شبی تا صبحدم بیدار نیست/"سعدی"

* ز خواب نازِ هستی غافلم لیک اینقَدَر دانم/ که هر کس می برد نام تو من بیدار می گردم/"بیدل دهلوی"

* من ز فکر تو به خود نیز نمی پردازم/ نازنینا تو دل از من به که پرداخته ای؟/"سعدی"

* تو شیرینی چو سیگاری که قبل از ترک می چسبد/ پُر از سمِّ نفس گیری که باشی مرگ می چسبد/"پروانه حسینی"

* می نویسی که دوستت دارم بی قراری بهانه می گیری/ با همان نامه های رگباری هی خودت را نشانه می گیری/ می نویسم که دوستت دارم قلمم گریه می کند با من/ شک ندارم که آخرش یک روز یا تو دیوانه می شوی یا من/"محمدرضا طباطبایی"

چه دیدم خواب شب کامروز مستم/ چو مجنونان ز بند عقل جستم/ به بیداری مگر من خواب بینم/ که خوابم نیست تا این درد هستم/ مگر من صورت عشق حقیقی/ بدیدم خواب کو را می پرستم/ "مولانا"

بوسیدمش / دیگر هراس نداشتم جهان پایان یابد/ من از جهان سهمم را گرفته بودم...


بوسه های ما..

  نه گزاف بود..

  نه دروغ

  پناه بود...

 ****************

 لم تکن قُبُلاتنا

  عبثاً..

  و لا کِذباً

  بل کانت مَلجأً...

  "احمدرضا احمدی برگردان به عربی از خودم"



* عنوان پست از احمدرضا احمدی

* نیمی از زندگی ست معشوقی که بوسیدن را خوب بلد باشد/ "مورات جان مونگان"

* هر مردی که بعد از من تو را ببوسد/ بر لبانت تاکستانی را خواهد یافت/ که من کاشته ام/"نزار قبّانی"

* بی هوا بوسه بزن عشق دو چندان بشود/ بوسه آنگاه قشنگ است که تمرین نشود/"محمدرضا میرزاده"

* پِیِ یک بوسه گردِ پایه ی حوض/ بسی گشتم تو دل دریا نکردی/ "خاقانی"

* تو عمر گم شده ی من به بوسه باز آور/ "خاقانی"

* نهادم بر لبت لب را و جان و دل فدا کردم/ "حافظ"

* مجال من همین باشد که پنهان عشق او ورزم/ کنار بوس و آغوشش چه گویم چون نخواهد شد؟/ "حافظ"

* گوشی دستت باشد/ بوسه هایم با تأخیر می رسند/ اینجا زمان چند ساعت جلوتر است/ هر وقت خورشید را بالای سرت دیدی بدان در غروبی دلگیر به تو می اندیشم/ "علی اسداللّهی"

* جهنّمی بدتر از این نیست/ که مدام به یاد آوری/ بوسه ای را که هیچوقت اتفاق نیفتاده ../ "ریچارد براتیگان"

* آن لبِ بوسه فریبی که تو را داده خدا/ ترسم آیینه به دیدن ز تو قانع نشود/"صائب تبریزی"

* آنکه در آئینه دارد بوسه را از  خود  دریغ / کی به عاشق وا گذارد اختیار بوسه را؟/ "صائب تبریزی"

* جان من بوسه بده عذر میار / دیدن روی تو عید است مرا/ "دکتر خانلری "

* اشکش به گونه بود که آورد سوی من/ بار  دگر  لبان خود از بهر بوسه پیش/ "نورانی وصال"

* دارد  لب  من   تشنگی  بوسه ی  بسیار/ چون  مزرعه ی خشک که دارد غم باران/ "هدی سهیلی" 

* سه بوسه کز دو لبت کرده‌ای وظیفه ی من/ اگر  ادا نکنی   قرض دار من باشی/ "حافظ" 

* بوسه‌ای زان دهن تنگ  بده  یا  بفروش/ کاین متاعی است که بخشند و بها نیز کنند/ "سعدی" 

* بوسه کی گردد از آن لب های جان پرور جدا؟ / کی به افسون می‌شود شیرینی از شکر جدا؟/ "عبدالعال نجات"  

* بوسه‌ای کردم ز رخسارش تمنّا دوش گفت/ دیدن ‌این‌ گلستان‌ خوب ‌است‌ و گل‌ چیدن‌ خطا‌ست/"هادی رنجی"

* چه آیتی تو مگر ساحری که شاه و گدا/ هر آنکه  دید لبت  بوسه‌ای  گدائی  کرد؟/ "محسن ملک آرا"

* شنیده‌ام که به جان بسته یار قیمت بوس/ هزار جان به تنم نیست صدهزار افسوس/ "فتحعلی شاه"

* به چه عضو تو زنم  بوسه  نداند چه  کند/ بر  سر سفره ی سلطان چو نشیند درویش/ "مجمر زواره" 

* هرچند  شکسته پر به کنج قفسم/ یک بوسه بُوَد از لب  لعلت هوسم/ و آن بوسه چنان است که لب بر لب تو/ آن قدر بماند که نماند نفسم/ "فریدون مشیری"

* توبه کردم که نبوسم لب ساقی و کنون/ می‌گزم دست چرا گوش به نادان کردم/ "حافظ"

* یک  بار  بوسه‌ای  ز لب  تو ربوده‌ام/ یک ‌بار دیگر آن  شکرستانم آرزوست/ "عراقی" 

* جان به بهای بوسه ات دادم و لب گزیده‌ام/با تو در این معاملت  هیچ  زیان ندیده‌ام/ "نقی کمره‌ای"

* بعد از عمری ز تو یک بوسه طلب کردم لیک/ لب گزیدی و  مرا  غرق  خجالت کردی/ "عندلیب" 

* مبوس جز لب معشوق و جام مِی‌ حافظ/ که دست زهد فروشان خطاست بوسیدن/ "حافظ"

* گر میسّر نشود بوسه زدن پایش را/ هر کجا پای نهد بوسه زنم جایش را/ "کلیچه پز "

* خنده به لب، بوسه طلب، مست/ در دامنِ  پندارِ منِ مِی ‌زده بنشست/ "لعبت والا "

* ز غنچه ی دهنت بوسه‌ای به خواب گرفتم/ نمُردم و ز گل آرزو گلاب گرفتم/ "زنیل بیک"

* گفتمش: بوسه  دهی؟ گفت: هنوز/ موسم آن نرسیده  است مرا/ "دکترخانلری" 

* بوسه خواهم ز تو امروز دهی وعده ی فردا/ کو من دل شده را عمر که فردات ببوسم؟/ "فرصت شیرازی"

* تلاش  بوسه نداریم چون هوس ناکان/ نگاه ما به نگاهی ز دور خرسند است/ "صائب تبریزی" 

* خرّم آن روز که مستم ز در حجره در آئی/ وز لبت بوسه شمارم به شماری که تو دانی/ "خواجوی کرمانی"

* من بسته‌ام لب طمع امّا نگار من/ دارد دهانِ بوسه فریبی که آه از او/ "صائب تبریزی"

* بَزم شراب، بی‌مزه ی بوسه ناقص است/ پیش‌ آی و عیش ناقص ما را تمام کن/"صائب تبریزی"

* بوسیدنِ لب یار، اوّل ز دست مگذار/ کاخر ملول گردی از دست و لب گزیدن/ "حافظ" 

* به بوسه‌ای ز دهان تو آرزومندیم / فغان که با همه حسرت به هیچ خرسندیم/ "فروغی بسطامی"

* نه تنها بوسه از لعل لبت‌ ای دلربا خواهم/ که از جان بهر بوسیدن تو را سر تا به پا خواهم/"هادی رنجی" 

* آنکه بوسید لب نوش  تو شکر نچشید/ و آنکه خُسبید در آغوش تو بیدار نشد/"فروغی بسطامی"

* نه بوسه‌ای نه شکر خنده‌ای نه دشنامی/ به هیچ وجه، مرا روزی از دهان تو نیست/ "صائب تبریزی"

* یک بوسه از رُخَت دِه و یک بوسه از لبت/ تا هر دو  را چشیده بگویم کدام بِه؟/ "میرفندرسکی"

* از غنچه ی لعلش هوس بوسه نمودم/ خندید و به من گفت زیاد از دهن توست/ "ماهر"

 * ای پیرهن آهسته بزن بوسه بر اعضاش/ کان خرمن گل طاقت آزار ندارد/ "الفت"

* گر نرخ بوسه را لب جانان به جان کُنَد/ حاشا که مشتری سر موئی زیان کُنَد/"فروغی بسطامی"

* از لب شکّرین او بوسه به جان خریده‌ام / زانکه حلاوتی بود جنس گران  خریده را/ "فروغی بسطامی"

* دزدی بوسه عجب دزدی پر منفعتی است/ که اگر باز ستانند دو چندان گردد/ "صائب تبریزی" 

* بر سراپای دل آویزت نمی‌پیچم چو  زلف/ قانعم زان هر دو لب یک بوسه بس باشد مرا/ "کلیم کاشانی"

* دوش در خواب  لب نوش  تو را بوسیدم/ خواب ما بِه  بُوَد از عالم بیداری ما/ "فروغی بسطامی"

* از بهر بوسه‌ای که لبت بر لبم دهد/ جان را هزار مرتبه برلب رسانده است/ "یگانه" 

* بوسه هرچند که در کیش محبّت، کفر است/ کیست لب های تو را بیند و طامع نشود؟/ "صائب تبریزی" 

* از شوق، دوصد بوسه زنم بر دهن خویش/ هرگاه که نام تو برآید به زبانم/ "جلال عضد"

* مُردم در آرزوی شبیخونِ بوسه‌ای/ یارب به خوابِ مرگ رَوَد پاسبانِ تو/ "صائب تبریزی"

* بوسه را در نامه می‌پیچید برای دیگران/ آن که می‌دارد دریغ از عاشقان پیغام را/ "صائب تبریزی" 

* بر لبت چون یکی حباب شوم/ بوسم آن را ز شوق و آب شوم/ "ابوالحسن ورزی"

 * تا بوسه‌ای به من ز لب دلستان رسید/ جانم به لب رسید و لب من به جان رسید/ "صائب تبریزی" 

* طمع بوسه از آن لعل شکرخا دارم/ خیر از خانه ی  در بسته تمنّا دارم/ "صائب تبریزی"

* تلخی مِی به گوارائی دشنام تو نیست/ دزدی  بوسه  به شیرینی  پیغام تو نیست/ "صائب تبریزی" 

* طلب بوسه دلم گه زِ رُخَش گه ز لبش/ هست این خام طمع هرنفسی درهوسی/ "زرگر اصفهانی"

* گِردِ آن خانه بگردم که بود محفل او/ پای آن ناقه ببوسم که کشد محمل او/ "رضایی کاشانی"

* گر زنی تیغ زنم بوسه به دستت که بزن/ نیست مَردِ ره عشق آن که مزن می‌گوید/ "شوریده شیرازی"

* زمستان بود/ بوسه آتش زدیم/ گرم شدیم/"غلامرضا بروسان"

* رضا کاظمی هم اشعار زیبایی در وصف بوسه دارد شاید بتوان رضا کاظمی را بیش از هر چیز شاعر بوسه نامید اینها را از او بخوانید:

 ** بوسه‌هایت/ مرگ را به تأخیر می‌اندازند/ مرا ببوس!

** نان و شراب/ در لب های توست/ مرا با بوسه ای تقدیس کن!

** مرا ببوس!/ بگذار جهان/ شعر تازه‌ای بخواند...

** حوّا هم که باشی/ من آدم نمی شوم/ پس بی خودی جای بوسه/ سیب تعارفَم نکن!

** مرا ببوس!/ روزهای سختی در پیش است/ بگذار تو را/ کمی پس‌انداز کنم.

 ** می‌بوسمت/ و کلمات/ خانه‌نشین می‌شوند.

** زیر پنجره‌ی اتاقم/ «مرا ببوس» را می‌خواند/ آواز ‌خوانِ کوچه‌های شب/ می‌بوسمت/ و طرح لب‌هایم می‌ماند روی غبار سرد شیشه!

** کوتاه ترین شعرم را برای تو سرودم: بوسه!

* اگر دریابیم که تنها پنج دقیقه برای بیانِ آنچه می خواهیم بگوییم فرصت داریم، تمامِ باجه های تلفن از افرادی پر می شد که می خواهند به دیگران بگویند آنها را دوست دارند/ "کریستوفر مورلی"

* ما به همراهِ آب و باد و خاک و آتش/ به این سیاره تبعید شده ایم/ و این جا زیباترین جا براى تنهایى ست/ "شهرام شیدایی"

* کسی را دوست بدار که "دوستت دارد", حتی اگر غلام درگاهت باشد/ و دست بکش از دوست داشتن کسی که "دوستت ندارد"، حتی اگر سلطان قلبت باشد/ فراموش نکن که "زمان" آدم وفادار را مشخص می کند نه "زبان"..../ "الهی قمشه ای" 

* عشق انسان را داغ می کند و دوست داشتن انسان را پخته.../ هر داغی روزی سرد می شود ولی هیچ پخته ای دیگر خام نمی شود./ "منسوب به کورش کبیر"

* کلاه قرمزی:

آقای مجری از بس بداخلاق بوده تنها شده

پسرخاله:
نه چون تنها بوده؛ بد اخلاق شده

* دوست داشتن کسی که معنی دوست داشتن را نفهمد/ درست مثل توضیح دادن قانون نسبیت برای مادر بزرگت است!/  تو فک میزنی و او بافتنی اش را می بافد.../ "آلبرت انیشتین"

* گفتم بکنم توبه ز صاحب نظری/ باشد که بلای عشق گردد سپری/ چندان که نگه می کنم ای رَشکِ پری/ بار دوّمین از اوّلین خوب تری/ "سعدی"

* زمانی که حوّا سیب ممنوع را چید/ گناه پدید نیامد/ آن روز قدرتی باشکوه زاده شد که به آن می گویند نافرمانی/"اوریانا فالاچی"

* هر بار که پس از یک جدایی طولانی می ‌بوسمت/ حس می‌کنم نامه‌ ی عاشقانه ‌ی سرآسیمه‌ای را در صندوق پستی سرخی می ‌اندازم./"نزار قبّانی"

یک بوسه ز تو خواستم و شش دادی/ شاگرد که بودی که چنین استادی/ خوبی و کرم را چو نکو بنیادی/ ای دنیا را ز تو هزار آزادی/"مولانا"

"منتظر می مانم/ تا عصایت شوم/ سوی چشمانت/ یادآور قرص هایت/ هم بازی نوه هایت/ من جوانی ام را برای پیری ات کنار گذاشته ام"


فکیفَ أخافُ مِن شیءٍ؟

وَ أنتِ الأمنُ لَو یأتی زمانُ الخَوفِ...

*****************************************

چگونه از چیزی بترسم؟

در حالیکه اگر زمان ترس فرا برسد تو خود امنیتی...

"فاروق جویده ترجمه ی خودم"



* عنوان پست از علی قاضی نظام

* تصویر متعلّق به احمد شاملو و همسر سوّمش آیداست...

* جادوی نخستین عشق این است که نمی دانیم هرگز پایان نخواهد یافت/"دیزرائلی"

* وقتی دو انسان پخته و معنوی به هم دل می بازند، یکی از بزرگترین پارادوکس های زندگی اتّفاق می افتد. یکی از زیباترین پدیده های جهان هستی رخ می دهد. آن ها با هم هستند و در عین حال به شدّت مستقل و تنها هستند. آنقدر به هم نزدیکند که انگار هر دوی آنها یک نفرند امّا در عین حال با هم بودنشان، فردیّتشان را نابود نمی کند، با هم هستند و تنها هستند. با هم بودنشان کمک می کند که تنها باشند. دو انسان پخته و معنوی اگر عاشق هم شوند، بدون حسّ مالکیّت بدون سیاست، بدون ریاکاری به هم کمک می کنند که آزاد باشند/" مردن از عشق- فرانک پورسل"

* عاشق که می شوی/ تمام جهان نشانه ی معشوقه ات دارند/ یک موسیقی زیبا/ یک فنجان قهوه ی تلخ/ یک خیابان خلوت و ساکت/ به آسمان که نگاه می کنی کبوترانی که پرواز می کنند همه تو را امید می دهند/ حتماً که نباید هدهد خبر بیاورد/ گاهی کلاغی هم از معشوقه ات پیام دارد/ جهان عاشقی زیباست/ آنقدر زیباست که آواره شدنش هم زیباست/ مُردن در عاشقی زیباست/"محمود درویش"

* هزار کاکلی شاد در چشمان توست/ هزار قناری خاموش در گلوی من/ عشق را ای کاش زبان سخن بود/"احمد شاملو"

* گرما یعنی نفس های تو/ دست های تو/ آغوش تو!/ من به خورشید ایمان ندارم/"احمد شاملو"

* وام کردم نُه هزار از زَر گزاف/ تو کجایی تا شود این دُرد صاف/ تو کجایی تا که خندان چون چمن/ گویی بِستان آن و دَه چندان ز من/ تو کجایی تا مرا خندان کنی/ لطف و احسان چون خداوندان کنی/"مولانا"( دُرد یعنی مواد ناخالص ته نشین شده ی مایعات غالباً ته نشین شده ی شراب را می گویند)

* در کوی تو عاشقان درآیند و روند/ خون جگر از دیده گشایند و روند/ ما بر درِ تو چو خاک ماندیم مُقیم/ ورنه دگران چو باد آیند و روند/"فخرالدین عراقی"

* گفته بودم که اگر غم بتراشی هستم/ عمر من را همه دم درد بپاشی هستم/ نشود عشق تو محدود به دنیا یارا/ پای عشقت بشوم هم متلاشی هستم/ سَمتِ موجی نرود ساحل ساکن هرگز/ گر نباشد ز تو هم سعی و تلاشی هستم/ آسمان ماه خودش را به غنیمت ندهد/ با تو با رنجش هر زخم و خراشی هستم/ عشق، عقل از سر من بُرد، از این بدتر که/ به تو گفتم که اگر هم تو نباشی هستم؟/"ماهان یوسفی"

* آیا کسی آنقدر دوستت دارد که از جهان نترسی؟/"شمس لنگرودی"

* به یاد ندارم زندگی را پیش از عشق/"نزار قبّانی دوست داشتنی من دوستت دارم دوووووستتتت دارم :-)

* امروز در راه برگشت از بابل ماشینم واشر سرسیلندر سوزاند زنگ زدم جرثقیل آمد و ماشینم را حمل کرد و به نمایندگی رساند فقط سوار جرثقیل نشده بودم که آن هم به حول قوّه ی الهی محقّق شد وقتی به نمایندگی رسیدم همه داشتند با تعجّب مرا نگاه می کردند مکانیکم با تعجب پرسید: ماشین شماست؟ گفتم بعله گفت: پس چرا انقدر خوشحالی؟ من که همیشه ماشینم یک خرابی کوچک داشت لب و لوچه ام آویزان میشد امروز آنقدر خندیدم اشک میریختم....

* دوستانی که با موبایل اینجا را می خوانند در خواندن اشعار مربوط به پایان نامه ام در پست قبل دچار مشکل شدند برای همین چینش ابیات اشعار را از افقی به عمودی تغییر دادم.

* همین...

"با اینکه خاستگاه کهن ریشه ها منم/ امّا هنوز مرتکبِ تابویِ زنم"

عِندَما تَبکی الاُنثى 

هِیَ لا تَبکی لِضَعفِها

إنّ دُموعَها تَعنی عُمقَ مَشاعِرِها

لِذا ... عَلیکَ أن تَعشقَ أُنثاکَ ألفَ عامٍ

بِکُلِّ دَمعَةٍ تذرفُها!

 ****************

وقتی زن گریه می کند

 اشک هایش دلیل ضعفش نیست

اشک هاى او عمق احساساتش را نشان می دهد

بنابراین در ازاى هر قطره اشکى که زنت مى ریزد 

باید که او را به اندازه ی هزار سال عاشق شوى !

"خلیل عواوده ترجمه ی خودم"

*****************************************

عندَما تَغضبُ المَرأةُ

تَفقِدُ رُبعَ جمالِها

وَ نصفَ أنوثَتِها

وَ کُلَّ حُبِّها

********************

وقتی زن خشمگین شود

یک چهارم زیبایی اش

و نصف زنانگی اش

و تمام عشقش را از دست می دهد...

"نجیب محفوظ ترجمه ی خودم"



 * عنوان پست از ساحل تراکمه: با اینکه خاستگاه کهن ریشه ها منم/ امّا هنوز مرتکبِ تابوی زنم/ یک زن درون قبر نفس هاش زنده بود/ یک زن که ذرّه ذرّه شکسته ست در تنم/ هر لحظه ای که مصلحتت بود در سکوت/ هر گوشه ای که فاجعه رخ داد شیونم/ حالا تمام عمر قفس باش چون که من/ جدّی تر از گذشته به فکر پریدنم...

هیچ کس به شما هشدار نداده بود زنانی که پای دویدنشان را بریده اند دخترانی به دنیا می آورند که بال پرواز دارند؟/"لیوما آمبیبو"

 * زنی را می شناسم من که شوق بال و پر دارد/ ولی از بس که پر شور است دو صد بیم از سفر دارد/ زنی را می شناسم من که در یک گوشه ی خانه/ میان شستن و پختن درون آشپزخانه/ سرود عشق می خواند نگاهش ساده و تنهاست/ صدایش خسته و محزون امیدش در ته فرداست/ زنی را می شناسم من که می گوید پشیمان است/ چرا دل را به او بسته کجا او لایق آنست/ زنی هم زیر لب گوید گریزانم از این خانه/ ولی از خود چنین پرسد چه کس موهای طفلم را پس از من می زند شانه؟/ زنی آبستن درد است زنی نوزاد غم دارد/ زنی می گرید و گوید به سینه شیر کم دارد/ زنی با تار تنهایی لباس تور می بافد/ زنی در کنج تاریکی نماز نور می خواند / زنی خو کرده با زنجیر زنی مأنوس با زندان/ تمام سهم او این ست نگاه سرد زندانبان/ زنی را می شناسم من که می میرد ز یک تحقیر/ ولی آواز می خواند که این است بازی تقدیر/ زنی با فقر می سازد زنی با اشک می خوابد/ زنی با حسرت و حیرت گناهش را نمی داند/ زنی واریس پایش را زنی درد نهانش را ز مردم می کند مخفی/ که یک باره نگویندش چه بد بختی چه بد بختی/ زنی را می شناسم من که شعرش بوی غم دارد/ ولی می خندد و گوید که دنیا پیچ و خم دارد/ زنی را می شناسم من که هر شب کودکانش را به شعر و قصه می خواند/ اگر چه درد جانکاهی درون سینه اش دارد/ زنی می ترسد از رفتن که او شمعی ست در خانه/ اگر بیرون رود از در چه تاریک است این خانه/ زنی شرمنده از کودک کنار سفره ی خالی که ای طفلم بخواب امشب بخواب آری/ و من تکرار خواهم کرد سرود لایی لالایی/ زنی را می شناسم من که رنگ دامنش زرد است/ شب و روزش شده گریه که او نازای پردرد است/ زنی را می شناسم من که نای رفتنش رفته قدم هایش همه خسته/ دلش در زیر پاهایش زند فریاد که بسه/ زنی را می شناسم من که با شیطان نفس خود هزاران بار جنگیده/ و چون فاتح شده آخر به بدنامی بدکاران تمسخروار خندیده/ زنی آواز می خواند زنی خاموش می ماند/ زنی حتی شبانگاهان میان کوچه می ماند/  زنی در کار چون مرد است/ به دستش تاول درد است/ ز بس که رنج و غم دارد/ فراموشش شده دیگر جنینی در شکم دارد/ زنی در بستر مرگ است/ زنی نزدیکی مرگ است/ سراغش را که می گیرد؟ نمی دانم/ شبی در بستری کوچک زنی آهسته می میرد/ زنی هم انتقامش را ز مردی هرزه می گیرد/ زنی را می شناسم من.../"فریبا شش بلوکی"

* هرچه در این مشرق زمین کوشیدم روبه روی آینه و بر روی دو صندلی " زن" و "آزادی" را کنار یکدیگر ولی به مهربانی بنشانم بیهوده بود و همیشه واژه ی "مردم" به زور می آمد و تسبیح به دست خود به جای زن می نشست/"شیرکو بیکس"

* تنها مردی که زن ها را فهمید آقای ویلیام گلدینگ برنده ی جایزه ی نوبل ادبیات بود که گفته: من معتقدم زن ها باید دیوانه باشند که فکر می کنند با مردها مساوی هستند/ همیشه خیلی بالاتر بوده اند!/ هر چیزی را به یک زن بدهی آن را به بهترین مبدّل می سازد/ اگر به او اسپرمی بدهی او به تو یک بچّه می دهد.../ اگر به او یک محل اقامت بدهی او آنجا را به یک خانه تبدیل می کند/ اگر به او مادّه ی غذایی بدهی او به تو یک وعده ی غذایی می دهد... / اگر به او لبخند بدهی او قلبش را به تو می دهد/ زن ها هدیه هایی را که دریافت می کنند چندین برابر و بهترینش می کنند...

مهمترین کاری که یک پدر می تواند برای فرزندانش انجام دهد این است که عاشقِ مادرشان باشد.../"تئودور هسبورگ"

* امّا تو را قضاوت نکردم/که می دانستم تحمّل زن بودن از تیترهای جراید هم تلخ تر است/"حسین صفا"

* زنان کشته شده از اندوه فراوان تر از مردان کشته شده در جنگند.../"انیس منصور"

* همه ی زنان با حضور زنی دیگر فراموش نمی شوند!/ زنی وجود دارد که اگر گم شد/ تمام زندگی ات را برای جمع کردن چهره اش از صدها زن دیگر می گذرانی و پیدایش نمی کنی/"نزار قبّانی"

* اگر یک روز از من بپرسند قوی ترین انسان های دنیا چه کسانی هستند؟ جواب می دهم زنانی که تنهایی را یاد گرفته اند/"جمال ثریّا"

* زنی که حالش با یک کتاب/ یک شعر/ یک ترانه/ یا فنجانی قهوه بهتر می شود را هیچ کس نمی تواند شکست دهد/"جبران خلیل جبران"

من منم، من یک زنم، آزادگی پیراهنم/ عشوه از پا تا سرم، لیکن ز سنگم، آهنم/ من منم، من مادرم، دوستم، رفیقم، همسرم/ شیره ی جانت ز من، چادر مینداز بر سرم/ روبهک من شیر زنم ، خاموش تو ، من روشنم/ با سلاح دین دگر آتش مزن بر خرمنم/ تاب گیسویم سرابی بیش نیست/ نقش بیهوده بر آبی بیش نیست/ این لب لعل و حدیث چشم مست/ بر لب مست خرابی بیش نیست/ وصف ابروی کمان و تیر مژگان سیاه/ حربه و افزار جنگ شعر نابی بیش نیست/ من منم، من یک زنم، عطر هوس دارد تنم/ نطفه ی هستی درم از جان و از دل می تنم/ تا بدانی چیست جان و جوهرم/ دستی انداز و تو دریاب گوهرم/ نیمه ی تنها، مرا از خود بدان/ من برابر با تو، جنس دیگرم/ بال و پر بگشا که اندر راه عشق/ بال پرواز گر تویی من شهپرم/ من منم، من یک زنم، آزادگی پیراهنم/ عشوه از پا تا سرم، لیکن ز سنگم، آهنم.../ "زیبا شیرازی"

مانده ست دو موی خسته بر شانه ی تو/ از یک زنِ بی حواس در خانه ی تو!/ یک زن مانده یواشکی گریه کند/ مردی مانده هنوز دیوانه ی تو…/ دلتنگ ترین آدمِ اینجا هستم/ دلخسته ترین خسته ی دنیا هستم/ من هستم و من هستم و من هستم و من/ ای تنهایی! چقدر تنها هستم/ می اندیشی به ساعتِ بیداری/ به کفشت و رفتن از شب تکراری/ می اندیشی به زیر باران رفتن/ «سهراب! بخواب، ظاهراً تب داری!!»/ شادی یادت رفت که غم یادت رفت!/ قولی که ندادیم به هم یادت رفت!!/ مانند عروسکی ته ِ انباری/ خوابی بودم که صبحدم یادت رفت/ زن بود و صدای هق هقی تکراری/ مردی وسطِ هزار شب بیداری/ پایان شب سیاه تاریکی بود/ در پشت دری که باز شد، دیواری…/ با چشم کسی اشاره به رفتن کرد/ با گریه زنی پیرهنش را تن کرد/ مردی وسطِ تخت، رگِ خود را زد/ دستی لرزان، موبایل را روشن کرد/ امّا… شاید… اگر که… گرچه… لابد…/ دنبال کسی بود فراتر، از خود/ «شاید خود او باشد… حتما خودِ  اوست!»/ مردی آمد… و از کنارش رد شد/"سید مهدی موسوی"

مرد اگر بودم/ نبودنت را غروب های زمستان در قهوه خانه ی دوری سیگار می کشیدم / نبودنت دود می شد/ و می نشست روی بخار شیشه های قهوه خانه/ بعد تکیه می دادم به صندلی/ چشم هایم را می بستم/ و انگشتانم را دور استکان کمر باریک چای داغ حلقه می کردم/ تا بیشتر از یادم بروی/ نامرد اگر بودم/ نبودنت را تا حالا باید فراموش کرده باشم/ مرد نیستم امّا/ نامرد هم نیستم/ زنم/ و نبودنت پیرهنم شده است!/"رؤیا شاه حسین زاده"

* چون تو غم روی زرد را کس نشناخت/ تنهایی روح مرد را کس نشناخت/ مانند تو در سینه‌ی تاریخ قرون/ جغرافی شهر درد را کس نشناخت/"حمیدرضا واحدی فر"

* زن آهویی‌ ست خسته که با تیر می ‌خورَد/ خونِ دلی که در قفسِ شیر می ‌خورَد/ زن آن مسافری ‌ست که احساس می ‌کند/ از هر طرف نرفته به تقدیر می ‌خورَد/ از عشق که گفته ‌اند که خون ‌ریز و... غافلند/ زن، زخمِ تشنه ‌ای ست که شمشیر می ‌خورَد/ زن نیستی که بعدِ من این ‌گونه زنده‌ ای/ زن بوده ‌ام که غصه مرا سیر می‌ خورَد!/ دیگر چه جایِ شِکوه؟ که کج آفریده ‌اند/ منقارِ آن پرنده که انجیر می‌ خورَد.../ "مژگان عباس‌لو"

هر یک از زنانی که زمانی بی تفاوت از کنارشان گذشته ای/ تمام دنیای مردی بوده اند.../ همین زن که از اتوبوس پیاده شد/ با چشم های معمولی/ و کیفی معمولی تر/ و تو معصومش پنداشتی/ روزی/ جایی/ کسی را آتش زده.../ با همان ساق های معمولی/ و انگشت های کشیده/ شک ندارم مردی هست/ که هنوز/ در جایی از جهان/ منتظر است آن زن/ خوشبختی را در همان کیف چرم معمولی به خانه ی  او ببرد.../"رؤیا شاه حسین زاده"

* ما گناه را نمی بینیم مگر آنکه زنی مرتکب آن شود/"غادة السمان"

* هر زن/ شعری ست که جهان را لطیف تر می کند/"رضا دستجردی"

* آیا مسؤول نهایی آرامش جهان آغوش عجیب حضرتی به نام زن است؟/"سیّد علی صالحی"

* وای از زن عاشق!/ حتّی گناهان و زشتی های معشوقش را هم می پرستد!/ در آن حدّی که خود مرد هم نمی تواند جنایاتش را بدان گونه که زنی عاشق برایش تبرئه می کند تبرئه کند/"فئودور داستایوفسکی"

*  این را هم بخوانید:

الکوخُ الّذی تَضحَکُ فیه المرأةُ

خیرٌ مِنَ  القَصرِ الّذی  تَبکی فیه..

*******************

کلبه ای که زن در آن بخندد

بهتر از کاخی است که در آن گریه کند...

"جبران خلیل جبران ترجمه ی خودم"

* به فرزندانتان بیاموزید/ زن/ دوست است/ وطن است/ زندگی ست.../"نزار قبّانی دوست داشتنی من"

*****************************************

در پایان بخش کوچکی از پایان نامه ی کارشناسی ارشدم را برایتان می گذارم که مربوط به سال 1388 است مقاله اش را در وبلاگ سابقم گذاشته ام در قسمت آرشیو موجود است تحت عنوان "مقاله ی من" اگر دوست داشتید می توانید مراجعه کنید و بخوانید در مورد زن و ادبیات زنانه است و خواندنش خالی از لطف نیست :

زن حتّی در اشعار عرفانی نیز به عنوان اصلی­ ترین ابزار و نماد، در اختیار شاعر قرار می­ گیرد و به گونه ای بین معشوق زمینی (زن) و معشوق آسمانی، پیوند و امتزاج قرار می ­گیرد که هنوز نیز صاحب نظران، بر سر تفکیک و تأویل این نمادها از هم_ به زمینی بودن و یا آسمانی بودن - اختلاف نظر دارند.

«عارفان، عقل را که عنصری است مردانه، در راه شناخت حق، هزاران بار بیکاره و ناتوان خوانده‌اند و همه جا عشق را که عنصری است زنانه، راه­یاب به بارگاه دوست به شمار آورده ­اند که این خود حکایت از اهمیّت این جنس در تحقّق معرفت حق دارد.»(یزدانی، 1386: 22)

اهمیّت این موضوع، تا اندازه ­ای است که شیخ الاسلام عهد صفوی، کسی را که زن را دوست نمی دارد، انسان نشمرده و از عشق و محبّت خالی می داند:

«هر که نبود مبتلای ماهروی                           

 نام  او  از  لوح  انسانی  بشوی

دل که فارغ باشد از مِهر بُتان                       

لته­ ی حیضی به خون آغشته دان

سینه ی  فارغ ز مِهر گل­رُخان                         

کهنه  انبانی است  پر از استخوان    

کُلُ مَنْ لَمْ یَعْشَقِ الوَجْهَ الحَسَنْ                   

 قَرِّبِ  الْجُّلَّ    اِلیه   و    الرَّسَنْ»

( کاسب، ۱۳۷۵ : ۱۸۷)

با تمام این احوال، از زن­ گویی، در بیشتر موارد در ادبیات فارسی و عربی، دستاویزی بود برای تحقیر و نکوهش جنس زن . ریشه­ ی این اندیشه­ ها را باید در فرهنگ کهن سرزمین ­های عربی و ایرانی جست که همواره زن، در آن موجودی پایین دست و فروتر از مرد بوده است؛ مثلا، فردوسی این­گونه از زن سخن می گوید، سخنی که موجب نقد و اعتراض شدید شاملوی بزرگ نیز در دهه های معاصر شده بود. فردوسی می گوید:

« زنان را سِتایی سگان را سِتای            
که یک سگ بِه از صد زنِ پارسای
زن و اژدها هر دو در خاک بِه                    
جهان  پاک  از  این  هر دو  ناپاک بِه »
(فردوسی ، 1370، مج2: 482)

در شعر و ادبیات عربی نیز چهره­ ی بهتری از زن را شاهد نیستیم؛ مثلا، «علقمة الفحل» یکی از این شاعران جاهلی، با نگرش منفی در رابطه با زنان، از بی‌وفایی آنان دم زده و آن­ها را به ناپایداری در عشق، متهّم می کند و می ‌گوید:

« فإنْ تسأَلونی  بالنِّساءِ  فإِنَّنی                           
بصیرٌ  بأَدواءِ النِّساءِ طبیبُ
إذا شابَ رأسُ المرءِ أوْ قَلَّ مالُهُ                         
فَلیسَ له مِنْ وُدِّهِنَّ نصیبُ»
( شیخو،1998، مج1: 172)
اگر از من درباره‌ی زنان بپرسی، من، طبیب دردهای زنان هستم و نسبت به زنان، بینا هستم. هنگامی که مردی موی سرش سفید می‌شود و یا از مالش کم می‌شود، از عشق زنان، بی‌بهره می ‌ماند.

عرب جاهلی، اغلب از زن، به عنوان موجودی فریبکار و دلربا که همواره در پی خدعه و نیرنگ مردان است، یاد می‌کند؛ مثلا، «‌مهلهل » به طور مستقیم به مکر و حیله­ ی زنان اشاره کرده و جامعه­ ی مردان را به بر حذر بودن از مکر آنان دعوت می­ کند:


« أنا أُوصیکَ مِنْ بَعدِی وصیةً                      
 لا تأمنْ  إلی  مَکْرِ  النِّساءِ
مِنَ النِّسوانِ بالَک  ثُمَّ   بالَک                       
 لا تأمَنْ  و لَو  طالَ  المَداء
لا تَرکُن لأُنثی طولَ عُمرک                             
وَ لو قالتْ نَزَلْتُ مِنَ السَّماء»
(مهلهل، 1894: 22)

تو را سفارش می‌کنم که بعد از من، از فریب و حیله‌ی زنان، در امان باشی. از زنان بپرهیز و از ایشان ایمن مباش، اگرچه که فاصله‌ی تو با آن‌ها زیاد باشد. در طول عمرت به زن اعتماد مکن، اگرچه که بگوید من از آسمان آمدم.

امّا آنچه تأمّل و تفحّص بیشتری را می ­طلبد، این نکته است که زن، در بعضی از متون مذهبی منتسب به بزرگان دینی نیز چهره‌ی بهتری از آنچه که در ادبیات کهن عربی و فارسی آمده، نداشته است و نوع تفکّر و تلقّی از او تغییر نکرده است. علی رغم اینکه اسلام و تعالیم آن، ملاک برتری انسان ­ها را تقوی قرار داده و ارزش زن در این مکتب تا به اندازه ­ای بوده که پیامبر، دختر گرامیشان را «امّ ابیها» نام نهادند.

برای مثال، می ­توان به چند حکمت منتسب _ و البته در موضع تردید_ به امام علی (ع) در نهج‌البلاغه اشاره داشت که زن، در موقعیتی نه چندان مناسب، نسبت به آنچه که در تعالیم اسلامی از آن سراغ داریم، قرار داشته است و گاه به اندازه‌ی یک ابزار در دست مردان سقوط می‌کند:

«ألْمَرْأَةُ شَرٌّ کُلُّهَا وَ شَرُّ مَا فِیهَا أَنَّهُ لَا بُدَّ مِنْهَا .»( حکمت 238)

زن ،همه‌اش دردسر است و زحمت بارتر اینکه چاره‌ای جز بودن با او نیست.          

البته در فارسی نیز ضرب المثلی با این مضمون وجود دارد که به نظر می رسد از این حکمت تأثیر پذیرفته باشد( زن بلاست هیچ خانه ای بی بلا نباشد)

«غَیْرَةُ الْمَرْأَةِ کُفْرٌ وَ غَیْرَةُ الرَّجُلِ  ایمَانٌ . »( حکمت 124)

غیرت زن، کفرآور و غیرت مرد، نشانه‌ی ایمان اوست.

«الْمَرْأَةُ عَقْرَبٌ حُلْوَةُ اللَّسْعةِ.»( حکمت 61)

زن، به مانند عقربی است که نیشش شیرین است.

****************************************

* این پست به مناسبت 4 آذر (25 نوامبر) روز جهانی مبارزه با خشونت علیه زنان است ... اگرچه که کمی با تأخیر...

"همه ی شهرهای دنیا در نقشه ی جغرافیا به نظرم نقطه های خیالی اند/ مگر یک شهر/ شهری که در آن عاشقت شدم/ شهری که بعد از تو وطنم شد"


أ یَجوزُ أن یُحِبَّ المَرءُ مدینةً 

لِأنَّ قلبَهُ فی إحدی أحیائِها؟

*******************

آیا انسان می تواند شهری را دوست داشته باشد 

فقط یه این دلیل که قلبش در یکی از محلّه های آن گیر کرده؟

"احمد شوقی ترجمه ی خودم"



* عنوان پست از سعاد الصباح

* اتّفاقی به نام آمدنت/ می تواند به شهر جان بدهد/"محمّد شریف"

* گاهی تمام جمعیّت شهر / همان یک نفریست که نیست /"رومن پولانسکی"

*  تو اهل کدام شهری؟/ من اهل دوست داشتنم/ " مهدی اخوان ثالث"

وطن انسان جایی نیست که در آن متولد شده باشد/ بلکه جایی ست که در آن/ تمام تلاش هایش برای فرار به پایان برسد/"نجیب محفوظ"

نمی خواهم بدانم زاد روزت را/ زادگاهت را/ کودکی هایت/ و نورسیدگیت را/ که تو زنی از سلسله ی گل هایی/ و من اجازه ندارم در تاریخ یک گل دخالت کنم./"نزار قبّانی دوست داشتنی من" مگر می شود تو را دوست نداشت؟ :-)

الا دختر تو مادر داری یا نه/ نشونی از برادر داری یا نه / همون بوسی که دادی توی دالون/ نمیدونم به خاطر داری یا نه !!!/ شب تاریک و مهتابم نیومد/ نشستم تا سحر خوابم نیومدنشستم تا دم صبح قیومت/ قیومت اومد و یارم نیومد!!!/سه روزه رفتی و سی روزه حالا/ زمستون رفته ای نوروزه حالا/خودت گفتی سر هفته می یایُم/ شماره کن ببین چند روزه حالا / شب مهتاب که مهتابم نیومد/ نشستم تا سحر خوابم نیومد!!!/ نشستم از سر شب تا خروس خون/ همون یار بغل خوابم نیومد/ من از انگشتر دست تو بودم/ میون پنجه و شست تو بودم!!!/ اجل اومد که جونم را بگیره/ ندادم جون که پا بست تو بودم/"با صدای محسن چاوشی فوق العاده ست" لعنتی دوست داشتنی :-)

* هزار شب به سحر آمد و سحر شد شام/ ولی شبی که تو رفتی سحر نگشته هنوز/"یغما نیشابوری"

* آدم ها به اندازه ی "ناگفته هایشان" از هم دور می شوند نه به اندازه ی "قدم هایشان" / "علیرضا اسفندیاری"

* ای عشق، پیشِ هر کسی نام و لقب داری بسی/  من دوش نامِ دیگرت کردم که : دردِ بی‌دوا!/  "مولانا"

* عشق داغی ‌ست که تا مرگ نیاید، نرود/ هر که بر چهره از این داغ نشانی دارد!/ "سعدی"

* وابستگی یا دلبستگی؟ وابستگی یعنی می خواهمت چون مفیدی. دلبستگی یعنی می خواهمت حتّی اگر مفید نباشی. من به خودکار گران قیمت روی میزم برای جلسات مهم وابسته ام امّا به جعبه ی آبرنگ بی خاصیّتی که یادگار دوران کودکی ام است دلبسته ام! به کسی که دوستش داری دلبسته باش نه وابسته! "محمدرضا شعبانعلی" ( به کسی که دوستش دارید دلبسته اید یا وابسته؟ به نظر من دلبستگی زیباترین شکل انقراض است :-)

* بگشای تربتم را بعد از وفات و بنگر/ کز آتش درونم دود از کفن برآید/"حافظ" ( حافظ در این بیت عشق را همچون آتشی می داند که پس از مرگ هم از پیکر در خاک شده ی عاشق شعله می کشد و اینگونه است که عشق در وجود عاشقان، جاودان و ابدی ست و  با مرگ جسم از میان نمی رود)

* این را هم بخوانید:

اوّلاً: أحِبُّکِ

ثانیاً: مَهما حَدَثَ بینَنا

 لاتَنسَ اوّلاً...

******************

اوّل اینکه: دوستت دارم

دوّم اینکه : هرآنچه بینمان اتفاق افتاد

اوّلی را فراموش نکن...

"محمود درویش ترجمه ی خودم"

* مولانا سنگین ترین نفرین را در این دو شعر کرده آنجا که گفته:" تا بداند که شب ما به چه سان می گذرد/ غمِ عشقش دِه و عشقش دِه و بسیارش ده" یا آنجا که گفته: مرا بیدار در شب های تاریک/ رها کردی و خُفتی یاد میدار...

* در مجلس عشّاق قراری دگر است/ وین باده ی عشق را خماری دگر است/ آن علم که در مدرسه حاصل کردند/ کار دگر است و عشق کاری دگر است/"مولانا"

* شهر بزرگ است تنم/ غم طرفی من طرفی/"مولانا"

* چیز دیگری به ذهنم نمی رسد فعلا فقط همین...

"نمی‌آید به چشمم هیچ‌کس غیر از تو این یعنی/ به لطف عشق تمرین می‌کنم یکتاپرستی را"



إعلَم أنَّ الحُبَّ لایَقبلُ الإشتراکَ

فَلایَصِح أن یُحبَّ المُحِبُّ إثنینِ أصلاً

لِأنَّ القلبَ لایَسِعُهما...

*********************

بدان که عشق شراکت نمی پذیرد

و عاشق هرگز نمی تواند دو نفر را دوست داشته باشد

چرا که قلب جای آن دو نفر با هم نیست...

"ابن عربی ترجمه ی خودم"



* عنوان پست از فاضل نظری: به رویم باز کن میخانه‌ی چشمی که بستی را/ ز رندی مثل من، پنهان نباید کرد مستی را/ نمی‌آید به چشمم هیچ‌کس غیر از تو این یعنی/ به لطف عشق تمرین می‌کنم یکتاپرستی را/ شُکوه آبشاران با غرور کوهساران گفت:/ فرو افتادن "ما" آبرو بخشید پستی را/ در این بازار بی‌رونق، من آن ساعت شدم محتاج/ که با "ثروت" عوض کردم غنای "تنگدستی" را/ به تن تبعید شد روحِ عدم‌پیمای من ای عمر!/ بگو بر شانه باید بُرد تا کی بار هستی را؟

* دردم این است که اینقدر مشوّق داری/ از نگاه همه زیبایی و منطق داری/ هیچ کس نیست خلاف تو شناور باشد/ مثل دریاچه فقط موج موافق داری/ چشم های تو مرا سخت به هم می ریزد/ زیر موهات دوتا آینه ی دق داری/ خنده ات سبز، لبت سرخ، نگاهت آبی/ بی سبب نیست اگر اینهمه عاشق داری/ شعر اگر وصف نگاه تو نباشد امروز/ بی نتیجه ست به هر سبک به هر مقداری/ خواستم با دو سه تا شعر "فروغ" م بشوی/ غافل از اینکه تو یک شهر "مصدّق" داری/"محمّد مبارکی"

* جان خوش ست امّا نمی خواهم که جان گویم تو را/ خواهم از جان خوشتری باشد که آن گویم تو را/ من چه گویم کآنچنان باشد که حدّ حُسن توست؟/هم تو خود فرما که چونی تا چنان گویم تو را/ بس که می خواهم که باشم با تو در گفت و شنود/ یک سخن گر بشنوم، صد داستان گویم تو را/ تا رقیبان را نبینم خوشدل از غم های خویش/ از تو بینم جور و با خود مهربان گویم تو را/"هلالی جغتایی"

* از میان تمام چیزهایی که دیده ام تنها تویی که دلم می خواهد به دیدنش ادامه دهم/ از میان تمامی چیزهایی که لمس کرده ام تنها تن توست که دلم می خواهد به لمس کردنش ادامه دهم/من لبخند نارنجی رنگت را دوست دارم/ من با دیدن تو که به خواب رفته ای از خود بیخود می شوم/چه باید بکنم ای عشق؟/ نمیدانم دیگران چگونه عشق می ورزیدند/ من با تماشای تو با عشق ورزیدن به تو زنده ام/ عاشق بودن در ذات من است/"پابلو نرودا"

* یک نکته فقط داشت قضایای زلیخا/ عاشق شدن ارزنده ترین لکّه ی ننگ است/"امیر عطاءاللّهی"

* ای دوست به دوستی قرینیم تو را/ هرجا که قدم نهی زمینیم تو را/ در مذهب عاشقی روا کِی باشد/ عالم تو ببینیم و نه بینیم تو را/"مولانا"

* من حساب کردم دیدم اگر یک روباه استخدام کنیم برود و بگردد و برایمان مرغ پیدا کند حق الزحمه ی روباه را هم جداگانه بپردازیم خانه پُرش مرغ برایمان میفتد به عبارتی کیلویی 28 هزار تومان. لعنتی ها چطوری حساب می کنید که کیلویی 35 هزار تومان در می آید؟ 

* من جور دیگری بلد نیستم عکس بگیرم ظاهر و باطن همین است که می بینید همیشه هم عکس را موقع برگشت به خانه می گیرم خسته و کوفته و درب و داغون...

* همین..

"دیکتاتوری هم بد نیست/ اگر تمام جغرافیای بدنم مستعمره ی تو باشد"


إنَّ المرأةَ یَسحَرُها أوَّلاً

ألأمانُ ألّذی یَزرَعُهُ الرَّجُلُ مِن حَولِها

بَعَدَ ذلکَ کُلُّ شیءٍ یأتی مِن تلقاءِ نفسِهِ

*******************************

اوّلین چیزی که زن را جادو می کند 

امنیتی است که مرد پیرامون او می کارد

پس از آن همه چیز خود به خود اتّفاق می افتد...

"واسینی الاعرج ترجمه ی خودم"



* عنوان پست از ابراهیم ضیاء

* دیوانگی ها گرچه دائم دردسر دارند/ دیوانه ها از حال هم امّا خبر دارند/ آیینه بانو! تجربه این را نشان داده:/ وقتی دعاها واقعی باشند اثر دارند/ تنها تو که باشی کنار من دلم قرص است/ اصلاً تمام قرص ها جز تو ضرر دارند/ آرامش آغوش تو از چشم من انداخت/ امنیتی که بیمه های معتبر دارند/ «مردی» به این که عشقِ دَه زن بوده باشی نیست/ مردانِ قدرتمند، تنها «یک نفر» دارند!/ ترجیح دادم لحن پُرسوزم بفهماند/ کبریت های بی خطر خیلی خطر دارند!/ بهتر! فرشته نیستم ، انسانِ بی بالم/ چون ساده ترکت می کنند آنان که پَر دارند/ می خواهمت دیوانه جان! می خواهمت، ای کاش/ نادوستانم  از سرِ  تو  دست  بردارند.../"امید صباغ نو"

* بگیر آنقدر محکم در بغل دلبسته ی خود را/ که در بر دارد انگاری هلویی هسته ی خود را/ صلات ظهر هم باشد، شبم آغاز خواهد شد/ به محض اینکه می بندی دو چشم خسته ی خود را/ شدم چون آینه محو وجود بی مثال تو/ بیا در من ببین شخصیّت برجسته ی خود را/ تمام عمر مثل سایه دنبال خودم بودم/ چطور از من جدا کردی من وابسته ی خود را؟/ گره روی گره افتاده وا کن اخم هایت را/ نکش در هم دو ابروی به هم پیوسته ی خود را/ به دنیا ظلم کن امّا نه با من که خودی هستم/ که چاقو می برد هر چیزی إلّا دسته ی خود را/"جواد منفرد"

* آورده است چشم سیاهت یقین به من/ هم آفرین به چشم تو هم آفرین به من/ من ناگزیر سوختنم چون که زل زده ست/ خورشید تیزچشم تو با ذرّه بین به من/ بر سینه ام گذار سرت را که حس کنم/ نازل شده ست سوره ای از کفر و دین به من/ یاران راستین مرا می دهد نشان/ این مارهای سرزده از آستین به من/ تا دست من به حلقه ی زلفت مزیّن است/ انگار داده است سلیمان نگین به من/ محدوده ی قلمرو من چین زلف توست/ از عرش تا به فرش رسیده ست این به من/ جغرافیای کوچک من بازوان توست/ ای کاش تنگ تر شود این سرزمین به من .../"علیرضا بدیع"

* عادت داشت نوک خودکار را بین لب هایش بگیرد، یک روز جامدادی اش را دزدیدم و تمام خودکارهایش را بوسیدم. وقتی بابا آمد خانه ازم پرسید: چرا لب هایم آبی شده؟ می خواستم بگویم برای اینکه او آبی می نویسد همیشه آبی.../"استیو تولتز"

* وطن به مادر می ماند/ یک فرزند ناخلف برای به زانو در آوردنش کافی ست/"رضوان شجاعی فر"

* سعدی چو اسیر عشق ماندی/ تدبیر تو چیست؟ ترک تدبیر/ (مقصود از این بیت این است که وقتی اسیر عشق شدی تنها چاره ای که برایت باقی می ماند نیندیشیدن به هر تدبیر و چاره است یا به عبارتی هیچ چاره ای برای رهایی از عشق نیست. اینگونه است که می گویند: از عشق رهایی نیست کسی که عاشق شد دیگر نمی تواند با تلاش و همّت و تصمیم، خود را از بند عشق رها سازد به قول حافظ: راهی ست راه عشق که هیچش کناره نیست/آنجا جز آنکه جان بسپارند چاره نیست/ یعنی تنها راه رهایی از عشق، مرگ است... عالی شیرازی در همین مضمون می گوید: تپیدن، سوختن، در خاک و خون غلطیدن و مُردن/ بحمداللّه که درد عاشقی تدبیرها دارد...)

* مرا دردی ست دور از تو که نزد توست درمانش/ بگویی تو چنین دردی دوا کردن توان؟ نتوان/"عراقی"

* یقه اش را گرفتم و از میان سینه ام بیرون انداختمش و چون کبوتری جلد دوباره به قلبم بازگشت... دوست داشتنت را می گویم/"حمید جدیدی"

* ما جایگزین شدنی نیستیم. ما بر اساس اینکه چطور دوست داشته شویم منحصر به فردیم/" از کتاب تولستوی و مبل بنفش نینا سنکویچ"

* گفت تو اصلا چه می خواهی؟ گفتم تو را می خواهم! و من نمی دانم آیا به یک زن بالاتر از این می شود چیزی گفت؟!/"عقاید یک دلقک هاینریش بل"

* در لحظه ای که به او فکر می کنم او را بیشتر دوست دارم او از آدم هایی بود که فکر کردن به آنها دیدن آنهاست/"یداللّه رؤیایی"

* ترسم اندر برِ اغیار بَرَم نام عزیزت/ چه کنم بی تو چه سازم؟ شده ای ورد زبانم/"عماد خراسانی"

* دوستت دارم چونان مردی که عاشق زنی ست که هیچگاه لمسش نکرده فقط برایش نوشته است و چند عکسش را نگاه می دارد/"چارلز بوکوفسکی"

* هزاران جان ما و بهتر از ما/ فدای تو که جانِ جانِ جانی/"مولانای جانی"

* متأسفم بابت اینهمه تأخیر...

* همین...