"زنانگی های یک زن"

"پشت این پنجره یک نامعلوم نگران من و توست"

"زنانگی های یک زن"

"پشت این پنجره یک نامعلوم نگران من و توست"

"سحرخیزتر از من/ عشق توست /که هر صبح زودتر از من بیدار می شود/ و تا آخر شب چشم روی هم نمی گذارد"


کُلَّ یومٍ حینَ أستَیقِظُ

أقولُ سَأنساکَ ألیومَ أیضاً

کُلَّ یومٍ...

مُنذُ أیّامٍ لَم یحدث أن نسیتُ أن أنساکَ...

********************************

هر صبح وقتی از خواب برمی خیزم

با خودم می گویم امروز هم فراموشت می کنم

هر روز...

روزهاست که اتفاق نیفتاده که از یاد ببرم که فراموشت کنم...

"احلام مستغانمی ترجمه ی خودم"



* عنوان پست از مینا آقازاده

* انگشت به لب مانده ام از قاعده ی عشق/ ما یار ندیده تب معشوق کشیدیم/"صائب تبریزی"

* عشق و اساس عشق نهادند بر دوام/ یعنی خلل پذیر نگردد بنای عشق/"وحشی بافقی"

* عشق چو خونخواره شود وای از او! وای!/"مولانا"

* هزار آتش و دود و غم است و نامش عشق/ هزار درد و دریغ و بلا و نامش یار/"مولانای من"

* چون نام عشق بردی آماده شو بلا را/"فروغی بسطامی"

* چیست با عشق آشنا بودن؟/ به جز از کام دل جدا بودن/ از بلا و قضا گریزی تو/ ترس ایشان ز بی بلا بودن/"مولانای من"

* جان باختن آسان است اندر نظرت لیکن/ این لاشه نمی بینم شایسته ی قربانت/"سعدی"

* تا زمانی که بارقه هایی از امید، مبنی بر اینکه آن کسی که ترکتان کرده، هنوز در قسمتی از ذهنش به شما فکر می کند در دلتان وجود داشته باشد، هرگز نخواهید توانست آن شخص را به هر شکلی فراموش کنید/"ناتالیا گینزبورگ"

* گفتی بسنده کن به خیالی ز وصل ما/ ما را به غیر از این سخنی در خیال نیست/"اوحدی مراغه ای"

* مرا داغ تو بر جان یادگار است/ فدایش باد جان چون داغ یار است/ اگر جان می رود گو رو غمی نیست/ تو باقی مان که ما را با تو کار است/"امیرخسرو دهلوی"

* داغم گذاشت در دل و بر ما گذشت و ما/ دل شاد می کنیم بدین یادگار از او/"اوحدی مراغه ای"

* لعنتی ترین قسمت دلتنگی آنجاست که شمس لنگرودی گفته: دلخوش نشسته ام که شاید گذر کنی/ لعنت به شایدی که مهیّا نمی شود...

* من احتمال اینکه تو دوستم بداری را دوست داشتم/"یلماز اردوغان"

* چقدر این تعبیر نزار قبّانی از غم دلتنگی را دوست دارم آنجا که می گوید: وَ کیفَ تُریدینَنی أن أقیسَ مساحةَ حُزنی؟ وَ حُزنی کَالطِّفلِ یزدادُ فی کُلِّ یومٍ جمالاً وَ یَکبرُ/  چطور از من می خواهی که مساحت غم و اندوهم را اندازه بگیرم؟ در حالیکه اندوه من همانند کودکی ست که هر روز زیباتر و بزرگتر می شود/" ترجمه ی خودم"

غمت هر لحظه جانی خواهد از من/ چه انصاف است؟ چندین جان که دارد؟/"عراقی"

* گر بیایی دَهَمت جان و نیایی کُشَدَم غم/ من که بایست بمیرم چه بیایی چه نیایی/"سعدی"

* همه گویند جدا نیست ز ما دلبر ما/ ما چنین دور چراییم اگر نزدیک است/"بیدل دهلوی"

* گویند برو تا برود صحبتت از دل/ ترسم هوسم بیش کند بُعدِ مسافت/"سعدی"

* با تو بوده ام سال ها / بی آنکه بدانی/ بی آنکه بدانم/"کیوان براهنگ"

* هرچه گوید مرد عاشق، بوی عشق/ از دهانش می جهد در کوی عشق/"مولانا"

* مثل شاملو عاشق باش آنجا که می گوید: آیدای خودم! آیدای احمد! شریک سرنوشت و رفیق راه من... در همه ی چشم انداز اندیشه و خیال من، جز تصویر چشم های زنده و عاشق خودت هیچ چیز نیست...

* یک لحظه کسی که با تو دمساز آید/ یا با تو دمی همدم و همراز آید/ از کوی تو گر سوی بهشتش خوانند/ هرگز نرود وگر رود باز آید/"هاتف اصفهانی"

* به محض اینکه رازی میان دو عاشق به وجود آید، به محض اینکه یکی فکرش را از دیگری پنهان کند، جذّابیّت عشق از میان می رود و سعادت ویران می شود. خشم، بی انصافی حتّی شیطنت قابل گذشتند امّا پنهان کاری، عنصری بیگانه وارد عشق می کند که ماهیّت آن را تغییر می دهد و پلاسیده اش می کند./"بنژامن کنستان"

* عشق زخم هایی می زند که هیچ وقت درمان نمی پذیرد، چون با کثافت توأم است و تفکیک عشق از کثافت، تنها در صورت اراده ی معشوق ممکن است. در لحظه ی عشق انسان نه تنها در قبال خود بلکه در قبال انسانی دیگر نیز مسؤول می شود. مستی این لحظه، قدرت قضاوت او را تضعیف می کند. محتوای وجود آدمی، وسیع تر از میدان دید محدود هوشیاری یک لحظه ست/"فرانتس کافکا"

* قصّه بسیار قدیمی تر از این حرف هاست. این درهم تنیدگی زیبایی، عشق و اندوه، هرجا که عشق به زیبایی در میان باشد ناگزیر پای اندوه هم در بین است. نمی شود دل به زیبایی داد و رنج نکشید که آن رنج نیز خود از جنس عشق و زیبایی ست. قصّه ای ساده به قدمت بشر. تو زیبایی و من شیدا، تو دوری و من محزون. به وقت دلدادگی می فهمی کنعان نه جایی در جغرافیا که مختصاتی در جانِ آدمی ست. رنج و اندوه همزاد عشقند و تو در مصر هم که باشی دلت به کنعان سرگردان است. سرگردانی زیادتِ تنهایی ست، تنهایی زیادتِ رنج و من در برابر اینهمه به تسلّی محتاجم/"امیرحسین کامیار"

* عشق قهّار است و من مقهور عشق/ چون شکر شیرین شدم از شور عشق/"مولانا"

* زندگی یعنی بمیری در هوای یک نفر/ مرده باشی جان بگیری در صدای یک نفر/ عمر اگر بسیار باشد، عمر اگر کم هرچه هست/ محض لبخند یکی باشی فدای یک نفر/ عاشقانه هرچه داری لابه لای شعرهات/ گفته باشی از همان اوّل برای یک نفر/ قصّه ی تلخی است امّا گاه جاری می شود/ اشک های صد نفر با اشک های یک نفر/ آخر این قصّه خواهی دید خیل عاشقان/ جان نمی بازند جز در ماجرای یک نفر/ عشق جز این نیست، جز این نیست، جز این نیست عشق/ عشق یعنی این و جز این نیست های یک نفر/" جواد شیخ الاسلامی"

* همه چیز تمام شد! سوار قطار شدی و رفتی/ حالا باید در شهری دور باشی/ در قلب من چکار می کنی؟/"رسول یونان"

* از خواب چو برخیزم اوّل تو به یاد آیی/"مولانای من"

* دوست داشتن چه کسی توی وجودت ردِّ پا گذاشته؟ دوست داشتن چه کسی در تو رسوب کرده؟ تو چه کسی را کجاها به یاد می آوری؟

* متأسفم بابت اینهمه تأخیر...