"زنانگی های یک زن"

"پشت این پنجره یک نامعلوم نگران من و توست"

"زنانگی های یک زن"

"پشت این پنجره یک نامعلوم نگران من و توست"

"شب است و آنچه دلم کرده آرزو اینجاست/ ز عمر نشمرم آن ساعتی که او اینجاست"


فإذا وَجدتَ الحُبَّ لاتَحرِم فُؤادَکَ ما یُریدُ

فَالعُمرُ یا وَلَدی سِنینٌ

وَ الهَوی یومٌ وحیدٌ

*******************

پس آنگاه که عشق را پیدا کردی قلبت را از خواسته اش محروم نکن

چرا که ای فرزندم عمر چندین سال است

و عشق تنها یک روز است...

"فاروق جویده ترجمه ی خودم"



* عنوان پست از ملک الشعرای بهار

* این را بخوانید خیلی دوستش دارم :

الحیاةُ تُعَلِّمُکَ الحُبَّ 

وَ التجارِبُ تُعَلِّمُکَ مَن تُحِبُّ

وَ المَواقِفُ تُعَلِّمُکَ مَن یُحِبُّکَ

*****************************

زندگی عشق را به تو می شناساند

 و تجربه ها کسی که باید عاشقش باشی را 

و رفتارها کسی که عاشق توست را به تو می شناساند...

"نزار قبّانی دوست داشتنی من ترجمه ی خودم"

* پیرو شعر نزار این را بخوانید: عاشق آن نیست که هر لحظه زند لاف محبّت/ مرد آن‌ است که لب بندد و بازو بگشاید/"قاآنی"

یک کلمه‌ای هست در زبان عربی به اسم «اهمال» یعنی بی‌ توجّهی. می گویند که عشق را می کُشد (قاتل‌الحب). واقعیت هم هست بی‌ تعارف؛ هیچ عاشقی به محبوبش بی‌ توجّهی نمی کند از هیچ نوع. می گویند: «مَن یُحِبُّکَ لَن یُسقیکَ مُرَّ الإهمالِ أبداً». کسی که دوستت دارد، هرگز طعم تلخ بی‌ توجّهی را به تو نمی‌ چشاند ..

* خوشتر از دوران عشق ایّام نیست/ بامداد عاشقان را شام نیست/"سعدی"

* خوشبختی از نگاه هر کسی، معنای متفاوتی دارد، اما از نظر من: آدم هایی خوشبختند که عشق به موقع به سراغشان بیاید./"سیمین دانشور"

* جایی که قرار گذاشته بودیم همدیگر را دیدیم/ نه در زمانی که قرار گذاشته بودیم/ من بیست سال زودتر آمده منتظر ماندم/ تو آمدی/ بیست سال دیرتر/ من از انتظار تو پیرم/ تو از منتظر گذاشتنم جوان/"عزیز نسین"

* ای وای بر آن دل که در او سوزی نیست/سودا زده ی مهر دل افروزی نیست/ روزی که تو بی عشق بسر خواهی برد/ضایع تر از آن روز تو را روزی نیست/"خیّام"

* یک زندگی را چطور می شود اندازه گرفت؟ به طول سال ها؟ به مقدار پول؟ به ساعت های لذّت عشق؟/ "اسماعیل فصیح"

* شام هجران تو تشریف به هرجا ببرد/ در پس و پیش هزاران شـب یلدا ببرد/" وحشی بافقی"

* امشب به پایان می رسد اندوه پاییز/ فردا زمستان می شود فردا چه سخت است/"محمد شیخی"

* باز هم تسبیح بسم اللّه را گم کرده ام/ شمس من کی می رسد؟ من راه را گم کرده ام/ طُرّه از پیشانی ات بردار ای خورشیدکم!/ در شب یلدا مسیر ماه را گم کرده ام/ در میان مردمان دنبال آدم گشته ام/ در میان کوه سوزن کاه را گم کرده ام/ زندگی بی عشق شطرنجی ست در خورد شکست/ در صفِ مُشتی پیاده شاه را گم کرده ام/ خواستم با عقل راه خویش را پیدا کنم/ حال می بینم که حتا چاه را گم کرده ام/ زندگی آنقدر هم درهم نبود و من فقط/ سرنخ این رشته ی کوتاه را گم کرده ام…/"علیرضا بدیع"

* به اشک های ریخته به چشم های نم قسم/ نمی روی تو از دلم نمی روی به غم قسم/ خدا مرا برای تو انار آفریده است/ به دانه دانه ی غمی که هست در دلم قسم/"تکتم حسینی"

* تو در دلی و دل من جراحت است تمام/ چگونه سوز نگیرد که سر به سر نمکی/"طالب آملی"

* گاهی اوقات زندگی شوخ طبعی ظالمانه ای دارد و چیزی را که همیشه دنبالش بوده اید در بدترین زمان ممکن به شما می دهد/" لیزا کلایپس"( این منم  خودِ خودِ من)

* اندر سرم ار عقل و تمیز است تویی/ وانچ از منِ بیچاره عزیز است تویی/ چندان که به خود می نگرم هیچ نیم/ بالجمله ز من هر آنچه چیز است تویی/"مولانا"

* این را یک جایی خواندم خیلی دوست داشتم . یک افسانه ای هست که می گوید: ما قبل از اینکه به دنیا بیاییم صحنه های مهمّ زندگیمان را به ما نشان می دهند و می گویند: می خواهی به زمین بروی یا نه؟ داشتم فکر می کردم پس قطعاً صحنه ی مهمّی بوده که ما تصمیم گرفتیم به دنیا بیاییم. یعنی من چی دیدم که حاضر شدم به دنیا بیایم و رنج هستی را به دوش بکشم؟ :-)

* به نظرم یکی از قشنگ ترین عبارت های قرآن جایی هست که خداوند می فرماید: وَاصبِر لِحُکمِ رَبِّکَ فَإنَّکَ بِأعیُنِنا/  در برابر حکم پروردگارت شکیبا باش که تو تحت نظر و مراقبت ما هستی...

* در کوی خرابات مرا عشق کشان کرد/ آن دلبر عیّار مرا دید نشان کرد/ من در پی آن دلبر عیّار برفتم/ او روی خود آن لحظه ز من باز نهان کرد/ من در عجب افتادم از آن قطب یگانه/ کز یک نظرش جمله وجودم همه جان کرد/"مولانا"

* با بغض هایم قصّه می سازم/ شاید که قسمت هم در این باشد/ یلدای من همرنگ چشمانت/ یلدا برایت بهترین باشد/"مریم قهرمانلو"

* همین...


"زخم ها حافظه دارند/ پس از خوب شدن هم به یاد می آورند"


إنَّ الذّاکِرَةَ وَ الألمَ توأمانِ...

لاتستَطیعُ قَتلَ الألَمِ دونَ سحقِ الذّاکِرَةِ...

***********************************

به راستی که حافظه و درد همراه همند...

نمی توانی درد را بُکُشی بدون اینکه حافظه را لِه کنی...

"غادة السّمان ترجمه ی خودم"



* عنوان پست از مورات حان مونگان

* پیرو پست بالا این را هم بخوانید:

اخطرُ امراضِ القلبِ هی الذاکرةُ القویّةُ

*********************************

حافظه ی قوی، خطرناک ترین بیماری قلب است

"نزار قبانی ترجمه ی خودم"

 و حالا این را:

هَل یَنتهی الماضی حقّاً

أم أنَّه یُتابِعُ حیاتَهُ داخلَ رُؤوسِنا؟

*******************************

گذشته آیا واقعا تمام می شود

یا در ذهن های ما به زندگی خود ادامه می دهد؟

"غادة السمان ترجمه ی خودم"

* همین که فراموشش می کنم و تمام می شود/ آهنگی پخش می شود/آهنگ محبوب او/ یا کسی می خندد شبیه خنده ی او/ یا کسی عطرش را می فشارد و پخش می شود در هوا عطر او/ و بدین سان از یاد می رود کل فراموش کردن هایم/"جمال ثریّا"

* ماجراهای احساسی خطرناک تر از جنگ هستند/ در نبرد آدم یک بار بیشتر کشته نمی شود/ ولی در عشق چندین بار.../"اریک إمانوئل اشمیت"

* اگر سخن میان من و تو پایان یافت/ و راه های وصال قطع شدند/ و جدا و غریبه گشتیم/ از نو با من آشنا شو/"نزار قبانی دوست داشتنی من"

* دیروز تولّد احمد شاملو بود او در یکی از نامه هایش به آیدا می گوید:"من با تو انسانی را که هرگز در زندگی خود نیافته بودم پیدا کردم" و چقدر زیباست یک نفر وارد زندگی ات شود که حس کنی کل عمرش دنبال آدمی شبیه تو بوده است...

* دست ها چیزهای خوبی اند به خصوص اینکه از عشق بازی برگشته باشند/"ریچارد براتیگان"

* عشق ناکام با عذابی محدود/ عشقِ برکام با عذابِ بزرگتر/"تی اس الیوت"

* هیچ عذابی بالاتر از این نیست که داستانی ناگفته را در سینه نگه داری/"الیف شافاک"

* عشق هر کس را که خواهد می کند زیر و زِبَر/ پشت و روی جنس دیدن در خریدن حجّت است/"صائب تبریزی"

* ز عشق آغاز کن تا نقش گردون را بگردانی/ که تنها عشق سازد نقش گردون را دگرگونش/"فریدون مشیری"

* پیرو پست های قبل که در مورد جذب هم جنس صحبت کرده بودم و گفته بودم که مولانا بارها جذب هم جنس را مدّنظر قرار داده به این ابیات زیبا از او توجّه کنید: زانکه هر جنسی رُباید جنس خویش/ گاو سوی شیرِ نر کی رو نهد؟/ گرگ بر یوسف کجا عشق آوَرَد؟/ جز مگر از مَکر تا او را خورَد ( مفهوم ابیات واضح است هر کس جذب جنس خویش می شود مثلا هیچ گاوی جذب شیر نمی شود مگر جذب گاوی مثل خودش...  گرگ کِی نسبت به یوسف عشق می ورزد؟ مگر برای فریب او تا او را شکار کند و بخورد... منظور از گرگ در اینجا انسان های گرگ صفت است...)

* دیرم شده فعلا همینقدر کافی ست...غلط ها را بعدا اصلاح می کنم...

"از قید خط و زلف، امید نجات هست/ بیچاره عاشقی که شود مبتلای چشم"


اُحِبُّکِ عشراً

ثَمانٍ لَکِ

وَ واحِدَة لِضَحکَتِکِ

و الاُخری لِصَوتِکِ

امّا عیناکِ

 فَعَجَزَ الکلامُ عنِ الکلامِ

*********************************

ده تا دوستت دارم

هشت تا برای تو

و یکی برای خنده ات 

و دیگری برای صدایت

امّا چشمانت...

 پس کلام از گفتن ناتوان است...

"محمود درویش ترجمه ی خودم"



* عنوان پست از صائب تبریزی

* به من گفت: چشم های تو مرا به این روز انداخت. این نگاه تو کار مرا به اینجا کشانده. تاب و تحمّل نگاه های تو را نداشتم. نمی دیدی که چشم بر زمین می دوختم؟ به او گفتم: در چشم های من دقیق تر نگاه کن! جز تو هیچ چیزی در آن نیست.../"بزرگ علوی"

*  تا چشم تو دیدیم ز دل دست کشیدیم/ ما طاقت تیمار دو بیمار نداریم/" کلیم کاشانی"

* من کزین فاصله غارت شده ی چشم توام/ چون به دیدار تو افتد سر و کارم چه کنم؟/"سیّد حسن حسینی"

* باز هم کشته و بازنده ی این جنگ منم/ که تو با لشکر چشمانت و ... من یک نفرم !/"محسن نظری"

* از تو/ فقط چشم هایت را دیده ام/ همین کافی ست/"رضا کاظمی"

* به من می گفت: "کم حرف می زنی..." باور کنید هر کس چشمانش را می دید الفبا یادش می رفت...!/"آیدین دلاویز"

* شیفتگی آن است که شما چشمان زنی را دوست بدارید بی آنکه رنگ آن  را به یاد آورید/ "گوته"

* و چشم های تو/ همان کافه ی دنجی ست که قهوه هایش/ حرف ندارد/"سوسن درفش"

* تو به نقش قهوه اعتقاد داری/ به پیش بینی/ به بازی های بزرگ/ من فقط به چشمانت/ "پل ورلن"

* با لشکرت چه حاجت رفتن به جنگ دشمن/ تو خود به چشم و ابرو بر هم زنی سپاهی/ "سعدی"

خاورمیانه را آفرید از روی چشم های شرقی ات/ پرآشوب/ رنجور/ خسته/ زیبا/ "عباس معروفی"

* من گمانم کشف الکل منشأش چشم تو بود/ تا نگه کردی به "رازی" باب شد مِی خوارگی/ "مهدی خداپرست"

* دلم عاشق شدن فرمود و من بر حسب فرمانش/ در افتادم بدان دردی که پیدا نیست درمانش/"ادیب صابر"

* گفتم ز کار بُرد مرا خنده کردنت/ خندید و گفت من به تو کاری نداشتم/"وحشی بافقی"

* آن چه تو داری قیامت است نه قامت/ وین نه تبسّم که معجزه ‌ست و کرامت/"سعدی"

* این را بخوانید:

مافاتَکَ لم یُخلَق لکَ

وَ ما خُلِقَ لَکَ لن یَفوتَکَ

******************

آنچه از دستش دادی برای تو آفریده نشده 

و آنچه برای تو آفریده شده هرگز از دستت نمی رود..

"ادهم شرقاوی ترجمه ی خودم"

یاد یک جمله ای از کتاب کیمیاگر پائولو کوئیلو افتادم که می گوید: اگر من بخشی از افسانه ی تو باشم تو روزی به من باز خواهی گشت...

همینطور یک دیالوگ تو سریال قورباغه هست که می گوید: "من دوستت داشتم امّا گذاشتم بری! چون تو آدم زندگی من نبودی" این جمله خیلی عمیق است خیلی...

* جهان هر کسی اندر دل اوست/"اقبال لاهوری"

* هر فردی یک امید، یک عصیان، یک از دست دادن، یک درد، یک تنهایی و یک اندوه در خود دارد...زیرا از درون هر فرد، یک نفر رفته است و هر کاری که می کند نمی تواند او را بدرقه کند/"فاتح پالا"

* مرا چه جای دل باشد که دل گشته ست جای تو/"مولانا"

* محسن جان من....

* خسته ام فعلا همین....

 

" تو آن نه ای که چو غایب شوی ز دل بروی/ تفاوتی نکند قُربِ دل به بُعدِ مکان"


لَن تَستطیعَ سنینُ البُعدِ تَمنَعُنا

إنَّ القلوبَ بِرَغمِ البُعدِ تَتَّصِلُ...

*************************

سال های دوری هرگز نمی تواند مانع ما شود

چرا که قلب ها با وجود دوری به هم متّصل هستند...

"عبدالعزیز جویده ترجمه ی خودم"



* عنوان پست از سعدی

* به سعدی گفتند: سعدی چو جورش می بری نزدیک او دیگر مرو/ سعدی هم در مصراع بعد در جواب می گوید: ای بی بصر من می روم؟ او می کشد قلّاب را... این می تواند مختصرترین مکالمه بین قلب و مغز باشد که به نظر من در نهایت همیشه قلب موفّق می شود...

* ناصحا بیهوده می گویی که دل بردار از او/ من به فرمان دلم کی دل به فرمان من است؟/"هلالی جغتایی"

* بی‌دل گمان مبر که نصیحت کند قبول/ من گوش استماع ندارم لِمَن یَقول/ تا عقل داشتم نگرفتم طریق عشق/ جایی دلم برفت که حیران شود عقول/ آخر نه دل به دل رود انصاف من بده/ چون است من به وصل تو مشتاق و تو ملول/ یک دم نمی‌رود که نه در خاطری ولیک/ بسیار فرق باشد از اندیشه تا وصول/ روزی سرت ببوسم و در پایت اوفتم/ پروانه را چه حاجت پروانه ی دخول/"سعدی" مقصود سعدی از این ابیات این است که خیال نکن که دلداده پند و نصیحت می‌پذیرد. من گوش شنیدن سخنان نصیحت‌گو را ندارم. تا زمانی که عاقل بودم دنبال عشق و عاشقی نمی‌رفتم. امّا جایی دلم را از دست دادم که عقل در می‌ماند.آخر مگر اینگونه نیست که دل به دل راه داشته باشد؟ داد من را بده، چگونه است که من مشتاق وصال تو هستم و تو از من بیزاری؟ حتی یک لحظه هم نمی‌شود که تو در یادم نباشی ولی میان اندیشه تا رسیدن، فرق زیادی وجود دارد. یک روز سرت را خواهم بوسید و در پایت خواهم افتاد. پروانه نیازی به کسب اجازه ی ورود ندارد....

* به عالم هر دلی کو هوشمند است/ به زنجیرِ جنونِ عشق بند است/"شیخ بهایی"

دلم تنگ است مثل لباس سال های دبستانم.../ مثل سال های مأموریت طولانی پدر/ که نمی فهمیدیم وقتی می گویند کسی دور است/ یعنی چقدر دور است..../"لیلا کردبچه"

* عاشقی پیداست از زاری دل/ نیست بیماری چو بیماری دل/"مولانا"


"هر طایفه با قومی خویشیّ و نَسَب دارد/ من با غم عشق تو خویشیّ و نَسَب دارم "


إذاً إتَّهَمونی بِحُبِّکَ!

وَ ها أنا اُقسِمُ بِأنّنی مُذنِبَةٌ بِالتُّهمةِ بِکُلِّ فَخرٍ

وَ اَؤَکِّدُ لِمُدَّعی العامِّ أسوَأَ شُکوکةٍ

وَ اشهَرُ حُبّی لَکَ علی رِماحِ القبیلةِ

َ لِیَحکُموا عَلیَّ بالسِّجنِ المؤبدِ داخلَ شرایینِ قلبِکَ

أو بالنّفیِ إلی عَینَیکَ...

***************************

مرا به دوست داشتن تو متّهم کردند

هان حالا من با افتخار سوگند می خورم که مقصّر این اتّهام هستم

و بدترین اتّهامات دادستان را تأکید می کنم

و عشقم را به تو بر سرنیزه های قبیله آشکار می سازم

تا مرا به حبس ابد در رگ های قلبت محکوم کنند

یا به تبعید در چشمانت...

"غادة السمان ترجمه ی خودم" 



* عنوان پست از مولانا: هر طایفه با قومی خویشیّ و نَسَب دارد/ من با غمِ عشق تو خویشیّ و نَسَب دارم/بیرون مشو از دیده ای نورِ پسندیده/ کز دولتِ نورِ تو مطلوب طلب دارم...

* گویند که هر چیز به هنگام بُوَد خوش/ای عشق چه چیزی که خوشی در همه هنگام/"سعدی"

* هر جا که تو بر روی زمین پای نهی/ پنهان بروم دیده بر آن خاک نَهم/"مولانا"

* پای سگ بوسید مجنون خلق گفتند این چه بود؟/ گفت این سگ گاهگاهی کوی لیلی رفته بود/"سعید دبیری"

* جوهر عشق رنج بردن برای چیزی و پروردن آن است، یعنی عشق و رنج جدایی ناپذیرند. آدمی چیزی را دوست می دارد که برای آن رنج برده باشد/"اریک فروم"

* بهشتی که گویند درخت دارد و رود و شراب، شوقی در دلِ آدم های تنهای امروز نمی اندازد! اگر می خواستند ما ایمان بیاوریم باید می گفتند: سوگند به بهشت سرزمینی که در آن دلتنگ نمی شوی/"حسنا میرصنم"

* بدترین قسمت به یاد آوردن خاطرات، دردِ آن نیست، بلکه تنهایی حاصل از آن است... خاطرات را باید با دیگران به اشتراک گذاشت.../"لوییس لوری"

* زخم ها حافظه دارند، پس از خوب شدن هم به یاد می آورند/"مورات حان مونگان"

* در علاج درد من کوشش مفرما ای طبیب/ زانکه هر دردی که از عشق است درمان من است/"هلالی جغتایی"

* عِتابِ یارِ پری چهره عاشقانه بِکِش/ که یک کرشمه تلافی صد جفا بکند/"حافظ" مقصود حافظ از این بیت این است که خشم و تندی یار زیبارو را چون عاشقان بپذیر زیرا که یک غمزه و ناز و کرشمه، صدها جور و ستم را تلافی خواهد کرد. یک لحظه در کنار یار بودن و یک لبخند و یک نگاه مهربان او آنچنان گوارا و دلنشین است که تمام سختی ها و تلخی ها ی گذشته را از یاد عاشق می برد. بهتر است اینگونه بگویم که شیرینی وصال، تلخی فراق را از میان می برد. فخرالدین اسعد گرگانی در همین مضمون می گوید: خوش است اندوه تنهایی کشیدن/ اگر باشد امید باز دیدن....

* ای که گفتی هیچ مشکل چون فراق یار نیست/ گر امید وصل باشد همچنان دشوار نیست/"سعدی"

* گویند زمان مرهم است امّا هرگز چنین نبوده و دردهای واقعی عمیق تر می شوند با گذر زمان، همچون عضلات که نیرومندتر. زمان محکی است برای رنج ها و نه درمان، اگر اینچنین بود دیگر رنجی نبود/"امیلی دیکنسون"

* لحظاتی هست که حالتِ بدن هر طور که باشد روح زانو زده است/"ویکتور هوگو"

* پشت نقاب بزرگسالی همه ی ما، کودکی ست نیازمند عاطفه، گذشت، عشق و ترسیده از تنهایی!/"آلن دوباتن"

* به دو چشم من ز چشمش چه پیام هاست هر دم/ که دو چشمم از پیامش خوش و پُرخمار بادا/"مولانا" مفهوم این بیت در دو کلمه می شود" زبانِ نگاه" نگاه، زبان گویای میان مهرورزان است. چه بسا سخن هایی که بر زبان نمی آیند امّا می توان آن ها را با نگاه بیان کرد. اقبال لاهوری در همین مضمون سروده: به خلوتی که سخن می شود حجاب آنجا/ حدیث دل به زبان نگاه می گویم....

* عاشقان را شد مُدرِّس حُسنِ دوست/ دفتر و درس و سَبَقشان رویِ اوست/ "مولانا"

* جمعه ی خر ... الاغ... گاو....

* نیست ...ندارد ...باور کنید.....