"زنانگی های یک زن"

"پشت این پنجره یک نامعلوم نگران من و توست"

"زنانگی های یک زن"

"پشت این پنجره یک نامعلوم نگران من و توست"

"تو می توانی تلخی های چای/ قهوه/ و شراب را بنوشی/ می دانی برای چه؟/ چرا که دختری چون من قند روی میز زندگی توست"

 إیّاکَ ...

وَ حُبَّ إمرأةٍ تَعشَقُ القهوةَ

فَهیَ تَعلَمُ أنَّ لذّةَ القهوةِ تَکمُنُ فی غَلیِها

سَتترُکُکَ تَغلِی علی مَهلٍ

************************

بر حذر باش

عاشق زنی نشوی که خودش عاشق قهوه است

چرا که او می داند لذّت قهوه در جوشیدن آن است

پس تو را هم به حال خودت رها می کند تا آرام بجوشی...

"نزار قبّانی دوست داشتنی من ترجمه ی خودم"



* عنوان پست از کژال احمد

* چای گیجی وسط کافه ی دنیا بودم/ قند لبخند تو پیش همه محبوبم کرد/ دور کردند تو را تا که مرا سرد کنند/ تلخی بی کسی ام قهوه ی مرغوبم کرد/"علیرضا آذر"

* شوم محو سخن چینی آن چشمان زیبایت/ همیشه قهوه ام را در کنارت سرد می نوشم/"محسن صحّت"

* نصف قهوه ات را که خوردی/ بیا فنجان هایمان را عوض کنیم/ در کافه های شهر نمی شود یکدیگر را بوسید/"محمد شفیع زاده"

* قالَ: تُریدُ القهوةَ أو مَن تَهوی؟ قُلتُ القهوةَ مِمَّن أهوی/ گفت: قهوه می خواهی یا آنکه دوستش داری را؟ گفتم قهوه از دست کسی که دوستش دارم.../ "عربیات ترجمه ی خودم"

با استکان قهوه عوض کن دوات را/ بنویس توی دفتر من چشم هات را/ بر روزهای مُرده ی تقویم خط بزن/ وا کن تمام پنجره های حیات را/ خواننده ی کتیبه ی چشم و لبت منم/ پر رنگ کن به خاطر من این نکات را/ ما را فقط به خاطر هم آفریده اند/ آن گونه که خواجه و شاخ نبات را/ نام تو با نسیم نشابور می رود/ تا از غبار غم بتکاند هرات را/ یک لحظه رو به معبد بودائیان بایست!/ از نو بدل به بُتکده کن سومنات را/ حالا بایست! دور و برت را نگاه کن/ تسخیر کرده ای همه ی کائنات را/ تا پلک می زنی، همه گمراه می شوند/ بر روی ما مبند کتاب نجات را .../ "علیرضا بدیع"

چون قهوه بدست گیرد آن حَبِّ نبات/ از عکس رُخش قهوه شود آبِ حیات/ عکس رُخ او به قهوه دیدم گفتم/ خورشید برون آمده است از ظلمات/"شاطرعباس صبوحی"

یه ساله رفتی و اسمت هنوز مونده تو این گوشی/ می‌دونم قهوه‌تو مثل قدیما تلخ می‌نوشی/ یه ساله رفتی و عطرت هنوز مونده‌ توی شالم/ بازم ردت رو می‌گیرن همه تو فنجون فالم/ بدون حالا بدون ‌تو یکی دلتنگه این گوشه/ هنوزم قهوه‌شو تنها به عشقت تلخ می‌نوشه/ "یغما گلرویی"

درست مثل فنجان قهوه که ته می‌کشد/ پنجره کم‌کم از تصویر تو تهی می‌شود/ حالا من مانده‌ام / و پنجره‌ای خالی/ و فنجان قهوه‌ای که از حرف‌های نگفته پشیمان است/ "گروس عبدالملکیان"

کافه‌های شب/ نام داستانی غم‌انگیز است/ داستانی از رؤیا و رقص و ابر/ از گمشدگی/ از جوانی‌های خالکوبی شده/ و ما/ شکست‌خوردگان این داستانیم/ قهرمانانی/ ته ‌نشین‌شده در قهوه و شب/"رسول یونان"

* در چای های شیرین به دنبال تو می گردم/ و آن تفاله ی رو آمده/ مهمانی ست که همیشه وقتی من نیستم/ از راه می رسد/"سیّد مهدی موسوی"

قهوه دم می‌کنم/ نصف قاشق سیانور به فنجانت می‌ریزم/ لبخند که می‌زنی/ می‌گویم: قهوه‌ات سرد شده بگذار عوضش کنم!/ این کار هر شب من است/ سال‌هاست که می‌خواهم تو را بکشم/ ولی لبخندت را… چه کنم؟!/ "موریس مترلینگ"

احساس بدی دست می‌دهد/ با مشاهده‌ی مردمی که/ قهوه می‌نوشند و انتظار می‌کشند/ کاش می‌توانستم آن‌ها را در خوشبختی فرو برم/ آن‌ها به آن نیاز دارند/ آن‌ها بیش از من به آن نیاز دارند/ "چارلز بوکوفسکی"

* تو به نقش قهوه اعتقاد داری/ به پیش‌بینی/ به بازی‌های بزرگ/ من فقط به چشمانت/ "پل ورلن"

عشقت‌ بدترین‌ عادات‌ را به‌ من‌ آموخت‌! بانوی‌ من‌!/ به‌ من‌ آموخت‌ شبانه‌ هزار بار فال‌ قهوه‌ بگیرم‌/ دست‌ به‌ دامن‌ جادو شوم‌ و با فال‌گیرها بجوشم‌/ عشقت‌ به‌ من‌ آموخت‌ تو را در همه‌ چیزی‌ جستجو کنم‌/ و دوست‌ بدارم‌/ کافه‌ی‌ کوچکی‌ را که‌ عصرها در آن‌ قهوه‌ می‌نوشیدیم/ ‌"نزار قبانی"

* امّا من قهوه را شیرین دوست دارم با شکر فراوان  :-)

"گفتم ز کار بُرد مرا خنده کردنت/ خندید و گفت من به تو کاری نداشتم"

اُناقِشُها

اُعانِدُها

وَ أتَعَمَّدُ أن أخسرَ النِّقاشَ

لِأکسبَ إبتِسامَتَها...

***********************

با او جر و بحث می کنم

با او مخالفت می کنم

و عمداً در جر و بحث شکست می خورم

تا لبخندش را به دست بیاورم...

"عربیات ترجمه ی خودم"



* عنوان پست از وحشی بافقی

* این دیوارنوشته را هم بخوانید با ترجمه ی خودم:

ضَحکَتُکِ قدسٌ اُخری نَسیَت اسرائیلُ إحتِلالَها/ لبخندت قدسی دیگر است که اسرائیل اشغالش را فراموش کرده..

آن چه تو داری قیامت است نه قامت/ وین نه تبسّم که معجزه ‌ست و کرامت/"سعدی"

* چون تو می خواهی جایی روی اوّل دلِ تو می رود و می بیند و بر احوال آن مطّلع می شود آنگه دل باز می گردد و بدن را می کشاند/"فیه ما فیه مولانا"

* دلم عاشق شدن فرمود و من بر حسب فرمانش/ در افتادم بدان دردی که پیدا نیست درمانش/"ادیب صابر"

* بیا لباس هم باشیم/ و دکمه دکمه روی تن هم بوسه بدوزیم/ دلم می خواهد دست من در آستین تو باشد/ دست تو در آستین من/ طوری که عطر تنمان گیج شود/ و آغوش نفهمد چه کسی آن یکی را بیشتر از آن یکی دوست دارد/ راستش را بخواهی من از این جنس سردرگمی ها که نمی دانی تار عاشق تر است یا پود خوشم می آید/"رسول ادهمی"

* هر فردی در زندگی اش فصلی دارد که نمی خواهد آن را با صدای بلند بخواند/"جوان بازرگان"

* حضرت سعدی هم از دست مهمانی های خانوادگی عاصی بوده آنجا که گفته: " به همین دیده، سرِ دیدن اقوامم نیست"...

* تو درمان غم ها ز بیرون مجو/ که پازهر و درمان غم ها تویی/"مولانا"

* شما هم وقتی تام و جری با هم دوست می شدند ذوق می کردید یا من فقط طرفدار صلح جهانی ام؟! :-)

"راستی دنیا چه شکلی می شد اگر به جای اینکه در سینه ام گلوله ای بنشانی در قلبم گلی می کاشتی؟"

یا حُبُّ!

لا هدفٌ لنا

إلّا الهزیمةَ فی حُروبِک

************************

ای عشق 

ما هدفی نداریم

 جز شکست در جنگ های تو

"محمود درویش ترجمه ی خودم"



* عنوان پست از عدنان الصائغ

* این را هم بخوانید:

لَو مَرَّ سیفٌ بینَنا

لم نَکُن نَعلَم هَل أجری دَمی أم دَمک

*********************************

اگر شمشیری بین ما فرود می آمد

 معلوممان نمی شد خون من است که  جاری شده است یا خون تو...!

 "بشارة الخوری ترجمه ی خودم"

* چون دلارام می زند شمشیر/ سر ببازیم و رُخ نگردانیم/"سعدی"

* باید عاشق شد/ سپس آنرا به زبان آورد/ زان پس باید از عشق نوشت/ و آن را بر روی لب ها، چشم ها و هر جای دیگر بوسه زد/"ویکتور هوگو"

* او رفته است/ و من به این باور رسیده ام که قوانین این کشور/ به هیچ دردی نمی خورند/ وقتی مهمان می تواند وقت رفتن/ خانه را نیز با خود ببرد/"سعاد الصباح"

* هست بی رنگی اصول رنگ ها/ صلح ها باشد اصول جنگ ها/"مولانا"

* همایون شجریان را دیدید چقدر باوقار چقدر صبور و چقدر خویشتن دار بود در مراسم خاکسپاری پدرش؟!!.  یک عکسی از او در اینستاگرام دیدم که خیلی دلم برایش سوخت زمانی که بر سر مزار پدرش لحظه ی خاکسپاری داشت گریه می کرد در حالیکه لنز تمام دوربین ها روی او زوم شده بود.

* مراسم خاکسپاری هنرمند آخرین اثر هنری او خواهد بود/"مارینا آبراموویچ"

* همین....

"صاحب صدا" صدا زد و صاحب صدا پرید/ از کدخدا گریخت به سوی خدا پرید"


لاتَعجبوا أنَّ القوافی حزینةٌ

فَکُلُّ بِلادی فی ثیابِ حدادٍ

******************************

تعجّب نکنید که قافیه ها غمگین اند

چرا که تمام سرزمینم لباس عزا به تن کرده است....

"محمدمهدی جواهری ترجمه ی خودم"



* عنوان پست از حسین جنتی عطایی: "صاحب صدا" صدا زد و صاحب صدا پرید/ از کدخدا گریخت به سوی خدا پرید/ شد آن که قفل و بند به کار آمدی رفیق/ اینک قناری از قفس اژدها پرید/سیلی اگرچه سرخ نگه داشت روی ما/ دستی برآورید که خود رنگِ ما پرید/ زین پس مجالِ عربده فرمایی شماست/ آری نوای مملکتِ بی نوا پرید/ غم را بگو فرود بیا! وقت، وقتِ توست/ خاکم به سر که باز محمدرضا پرید...

* خالق اثر بالا دیگر در میان ما نیست. نزدیک به 60 سال پیش در روستای رادکان مشهد، معلّمی جوان نقشه ی ایران را بر دیوار مدرسه ی نظام الملک روستا نقاشی کرد. دیوارنگاره ای که حالا به یک اثر ملّی تبدیل شده و امضای اثر، نام استادی بزرگ را یدک می کشد...

* کل دوران بچگی من تا زمانی که شهرام _برادر بزرگم_ ازدواج کند پُر شده است با آهنگ های شجریان و شهرام ناظری و مختاباد و افتخاری. برادرم سنتور می زد و تمام نوار کاست های این چند نفر را می خرید و گوش می کرد حتّی اگر هنرشان سلیقه ی من هم نبود توفیق اجباری بود که هر روز از مدرسه که برمی گشتم فضای خانه با آهنگ های آنها پُر شده بود. زمانی که تلویزیون آهنگ هایشان را پخش می کرد و برادرم توی اتاق خودش بود صدایش می کردیم که بیاید و گوش کند. حتّی اگر منِ نوعی با هنر ایشان مربوط نباشم امّا تردید در هنر و شکوه و وقار ایشان، خلاف انصاف است. این مدّت چندباری خبر مرگشان در اینستاگرام منتشر شد و بعد خیلی سریع تکذیب می شد. اینبار هم منتظر بودم تکذیب شود ولی خبر صحّت داشت...

* اگر جایی غلط تایپی دیدید یا هر اشتباهی در نام شاعر یا هر نوع اشتباه دیگری بعداً که به بازخوانی آنچه نوشتم پرداختم اشتباهات را اصلاح می کنم.

* از کامنت های پُر مهر شما سپاسگزارم خیلی خوشحالم که اینجا را دوست دارید. خواهش می کنم کامنت هایی که در شأن من و شما نیست برای من نگذارید. من متأهل هستم بارها و بارها اینجا از همسرم حرف زدم عکسش را گذاشتم به حریم تأهل آدم ها احترام بگذارید. من آدم زودرنجی هستم وقتی می رنجم سکوت می کنم ولی یک روز می بینید از اینهمه سکوت خسته می شوم و دکمه ی حذف اینجا را میزنم آنوقت دلتان نه برای من که برای اینجا تنگ می شود. دل من هم برای اینجا تنگ می شود...

"هر بار که ‌ترانه ای ‌برایت سرودم/ قومم‌ بر من تاختند! که چرا برای میهن، شعری نمی‌سرایی؟/ و آیا زن، چیزی‌ به جز‌ وطن است؟!"


الحبُّ و الوطنُ توأمانِ سیامیّانِ مُتَشابهانِ

بِاستثناءِ أنَّ لِلوطنِ حدوداً

وَ لا حدودَ لِلحُبِّ...

**************

عشق و وطن دوقلوهای به هم چسبیده و شبیه هم اند

منتهی وطن حد و مرزی دارد 

و عشق هیچ حد و مرزی ندارد

"یحیی السماوی ترجمه ی خودم"



* عنوان پست از نزار قبّانی

* هر زمانی حس کردید کسی را آنقدر دوست دارید که شبیه به حیثیت، اصالت، خانواده و وطنتان به این آسانی ها از آن دست نمی کشید، آنگاه اجازه دارید دوستت دارم را بیان کنید. آدم باید اینطور پایبند به دوستت دارم هایش باشد/"سیما امیرخانی"

* به فرزندانتان بیاموزید/ زن / دوست است/ وطن است/ زندگی ست .../"نزار قبّانی"

* عاشق زنی مشو که می خواند/ که زیاد گوش می دهد/ زنی که می نویسد/ عاشق زنی مشو که فرهیخته است/ افسونگر/ وهم آگین/ دیوانه/ عاشق زنی مشو که می اندیشد/ که می داند/ که داناست/ که توان پرواز دارد/ زنی که خود را باور دارد/ عاشق زنی مشو که هنگام عشق ورزیدن می خندد یا می گرید/ که قادر است روحش را به جسم بدل کند/ و از آن بیشتر عاشق شعر است/ اینان خطرناک ترین ها هستند/ و یا زنی که می تواند نیم ساعت مقابل یک نقاشی بایستد/ و یا که توان زیستن بدون موسیقی را ندارد/ عاشق زنی مشو که پُر/ مفرّح/ هوشیار و جواب ده است/ که پیش نیاید که هرگز عاشق چنین زنی شوی/ چرا که وقتی عاشق زنی از این دست می شوی/ که با تو بماند یا نه/ که عاشق تو باشد یا نه/ از این گونه زن بازگشت به عقب ممکن نیست هرگز/" مارتا ریورا دلا کروز"

* جز عشق نمانده چیزی از او در پوست/ شیری که شکار خویش را دارد دوست/ در بیشه گرفته سُبحه ی اشک به دست/ مشغول به ذکر آهو آهو آهوست/"جلیل صفربیگی" (سُبحه یعنی تسبیح)

* گر ز مسیح پرسدت، مرده چگونه زنده کرد؟/ بوسه بده به پیش او بر لب ما، که، اینچنین!/"مولانا"

* این را قبلا برایتان نوشته بودم: 

بَعدَ نهایةِ الحَربِ وَجَدوا رسالةً فی جیبِ أحَدِ الجُنودِ یَقولُ فیها: "لَقَد کانت حَبیبتی أشَدَّ قَسوَةً مِنَ الحَربِ..."

بعد از پایان جنگ نامه ای را در جیب یکی از سربازان پیدا کردند که در آن می گوید: معشوقه ی من از جنگ هم بی رحم تر بود...

حالا پیرو متن بالا این سه شعر را بخوانید:

++ سرباز خسته و زخمی از راه رسید/ زن از خانه رفته بود/ زخمی که او را در قطار و جنگل و جاده نکُشته بود/ در خانه کُشت.../"رسول یونان"

++ تو که تنها امید انقلابی های تاریخی/ تو که صد یاغی دلداده در کوه و کمر داری!/ تو که سربازهای عاشقت در جنگ ها مُردند/ ولی در لشکرت سربازهای بیشتر داری/ تو که در انتظار فتح یک آینده ی خوبی/ بگو از حال من در روزهای بد خبر داری؟/"حامد ابراهیم پور"

++ تفنگ نگاهت را سمت من نگیر/ این خانه دیگر بوی باروت نمی دهد/ سربازهای دلم عقب نشینی کرده اند/ و من آخرین ژنرالِ این جنگ سردم/ سلاحم را زمین گذاشته ام/ پرچم سفید پوشیده ام تا آرام آرام خودم را گوشه ی همین خانه دفن کنم/ تا شاید در سرزمین دیگری بهار شکوفه بزند/ از لوله ی تفنگ ژنرالی که سال ها برای شکفتنت جنگید/"سارا سهرابی"

* فیلم "از کرخه تا راین" یک دیالوگی داشت می گفت: چیکار کنم خوب شی؟ بگی برقص می رقصم! بگی بخون می خونم! بگی بمیر می میرم... فکر می کنم بیست و اندی سال از زمان ساخت این فیلم گذشته باشد شاید بالای ده بار دیده باشمش و هر بار بالای ده بار گریه کرده ام .. هنوز هم اگر ببینم گریه می کنم. اولین باری که از طرف مدرسه ما را به سینما بردند کلاس دوّم دبستان بودم فیلم کلاه قرمزی و پسرخاله. سر آن سکانسی که آقای مجری حسابی کلاه قرمزی را دعوا کرد به خاطر خراب شدن دایناسور و کلاه قرمزی با حالتی غمگین رفت روی کاپوت پیکان نشست و چکمه هایش هم کنارش بود و می خواست به ولایتش برگردد آنقدر گریه کردم که داشتم کور می شدم. بعد از آن هم سه بار دیگر با پدرم رفتم به سینما و سه بار دیگر دیدمش و سه بار دیگر با چشمان اشک آلود از سینما در آمدم. یادم هست چقدر سر آن سکانس به آقای مجری فحش دادم...می خواهم بگویم اندوه هر بار برای من تازه تر می شود هر بار تازه تر... ربطی به دفعات تکرارش هم ندارد. ربطی به سن و سال هم ندارد. اندوه با تکرار عادی نمی شود... هر بار تازه می شود هر بار تازه تر...

می گویند عشق نتیجه ی یک احساس ویژه نسبت به انسانی معمولی ست احساسی که موجب متفاوت دیدن او می شود. مگر ما در زندگی عرصه و زمینه ای داریم که غیر از این باشد؟ مگر نگاه متفاوت مادر به فرزند غیر از این است؟ یا نگاه متفاوت شخص به وطن؟ یا دوست به دوست؟ یا فرزند به والدین؟ اگر محبّت نباشد کدام فرزند، منحصر به فرد و تافته ی جدا بافته است؟ یا کدام وطن؟ یا کدام والدین؟ یا کدام دوست؟ اگر عشق ناموجّه باشد همه ی اینها هم ناموجّه اند...

* آنجایی که شاملو می گوید:" چه بگویم ؟ سخنی نیست" دقیقاً همانجا هستم....


"چشم های تو/ تنها آینه ای ست /که مرا به خودم زیبا نشان می دهد"

لَو لَم أبصَر وَطنی الثّانی فی عَینَیکِ

 لَکانت هذی الدنیا کَذِباً

***************************

این دنیا دروغ می بود 

اگر وطن دیگر خویش را در چشم های تو  نمی دیدم...

"نزار قبّانی ترجمه ی خودم"



* عنوان پست از رسول ادهمی

* چشمان تو با قلبم چه گفتند که اینگونه پذیرفت؟!/"عبدالمحسن الصوری"

* مثل یک معجزه ای، علّت ایمان منی/ همه هان و بله هستند و شما جان منی/" امیرحسین گرمابی"

* شال کشمیری بر شانه هایت، باغی از گل را تاب می دهد/ و دستت روی دستانم بزرگ ترین تاج هاست/ تا آن زمان که چشمانت سرزمین من است/ من پادشاه عالمم/"نزار قبّانی"

* روزهایی که باهمیم/ از سرنوشتم راضی ام/"محمد صالح علاء"

* امروز در رگ هایم خون تو جاری ست/ جریانی لطیف/ ساده و ابدی/"پابلو نرودا"

* دانی از زندگی چه می خواهم؟/ من تو باشم، تو، پای تا سر تو/ زندگی گر هزار باره بُوَد/ بار دیگر تو، بار دیگر تو/"فروغ فرخزاد"

* همیشه چای کم رنگ می نوشید/ اگر چای پر رنگ می شد از طرف دیگر لیوان نمی توانست مرا ببیند/ اینطور می گفت/"جمال ثریّا"

* می دانم گاهی تلخم، گس ام، بیشتر از معمولِ زندگی یکنواختم، بداخلاق و عُنُق هستم، می دانم روزهایی ست مثل پیچک یاس روی دیوار خانه های قدیمی در خودم می پیچم و هر چقدر در را بکوبند هیچ کسی را در خانه ی کوچکم راه نمی دهم امّا حتّی آن زمانی که خودم را دوست ندارم تو را بسیار دوست دارم بسیار.../"فرگل مشتاقی"

* تو را می خواهم ...!/ برای پنجاه سالگی...!/ شصت سالگی...!/ هفتاد سالگی ...!/ تو را می خواهم ...!/ برای خانه‌ای که تنهاییم .../ تو را می خواهم برای چای عصرانه .../ تلفن‌هایی که می زنند و جواب نمی دهیم !/ تو را می خواهم برای تنهایی ...!/ تو را می خواهم وقتی باران است !/ برای راهپیمایی آهسته‌ی دوتایی!/نیمکت های سراسر پارک های شهر ...!/ برای پنجره‌ی بسته ...!/ و وقتی سرما بیداد می کند ...!/ تو را می خواهم ...!/ برای پرسه زدن های شب عید ...!/ نشان کردن یک جفت ماهی قرمز ...!/ تو را می خواهم ...!/ برای صبح .../ برای ظهر .../برای شب .../ برای همه ی عمر ...!/"نادر ابراهیمی"

* صبحی که بوسه ام ندهی بی طلوع باد/ روزی که عاشقت نشوم بی شروع باد/"فرامرز عرب عامری"

* باهم که باشیم سه تاییم/ من/ تو/ و بوسه/ بی هم چهار تاییم/ تو با تنهایی/ من با رنج/ "لطیف هملت" 

* مرا این زندگی از بوی یار است/ وگرنه جان بدین پیکر چه کار است؟/"فائز دشتی"

* چشم از پیِ آن دارم تا روی تو می بینم/ دل را همه میلِ جان با سوی تو می بینم/ تا جان بُوَدَم در تن،  رو از تو نگردانم/ زیرا که حیات جان با روی تو می بینم/"عطّار"

* وفاداری فقط آنجا که شادمهر می خواند: هر کسی راهش سمت من افتاد/ قلب من عمداً اسمتو لو داد/ راهشو بستم اگه حسی داشت/ پای تو موندن بیشتر ارزش داشت...

* بزرگ ترین اشتباه یک زن می تواند این باشد که برای به دست آوردن احترام و تعهّد یک مرد بجنگد درحالی که یک زن توانمند به دنبال تربیت یک مرد محترم نیست بلکه او مردی که محترمانه عمل نمی کند را ترک می کند و مردی را پیدا می کند که بلد است با او محترمانه و مهربانانه رفتار کند.../"آلن دوپاتن"

* در دل من عشق او گنجی ست در ویرانه ای/ گنج اگر خواهی بجو کنجِ دلِ ویرانِ من/"شاه نعمت الله ولی"

* دوستش دارم/ چرا که می شناسمش به دوستی و یگانگی/"شاملوی بزرگ"

* دوست داشتن!/ دنیا فقط همین یک لذّت را دارد/"هریت بیچر استو"

* کارم از تکیه گذشته/ دلم می خواهد توی بغلت بمیرم/"عباس معروفی"

زودتر از من بمیر/ تنها کمی زودتر/ تا تو آنی نباشی که مجبور است راه خانه را تنها برگردد.../" راینر کنسه"

* درد ما را در جهان درمان مبادا بی شما/ مرگ بادا بی شما و جان مبادا بی شما/"مولانا"

* در دل نگذارمت که افگار شوی/ در دیده ندارمت که بس خار شوی/ در جان کنمت جای نه در دیده و دل/ تا در نفس بازپسین یار شوی/"مولانا"( افگار یعنی آزرده، خسته، زخمی)

* چیزی که دوست دارم این است که با فردی ملاقات کنم که بتوانم کلاهم را به نشانه ی احترام به او، از سرم بردارم و بگویم "متشکرم که متولّد شدی، هرچه بیشتر زنده باشی بهتر است".../"ماکسیم گورکی"

* تو تنها کسی بودی که دیدم بدی های دنیا از او آدم بدی نساخت. به این اندازه خوب بودنت افتخار می کنم. هیچوقت دنبال آدمی نبودم که پولدار باشد چون چیزهایی که من می خواهم رایگان است: وقت، توجّه، ارزش، احترام، دوست داشتن. درست است که همه ی اینها رایگان است ولی فراهم کردنشان کار هر کسی نیست. همسر مهربانم! شریک صبور و صادق زندگی من! چقدر خوب شد که وسط شلوغی های این زندگی پیدایت کردم تا دوستت داشته باشم و این می ارزد به گم کردن همه. ممنونم که به دنیا آمدی و به زندگی من پا گذاشتی...  عمرت بلند باد و تنت سالم ...

* این پست برای پس فرداست به مناسبت تولّد همسرم چون می دانم فرصت به روز کردن اینجا را نخواهم داشت امروز برایتان نوشتم...

* همین...

"خبر داری که شهری روی لبخند تو شاعر شد؟!/ چرا اینگونه کافرگونه بی رحمانه می خندی؟"

سَأدرسُ و سَأصبَحُ صَیدَلیّاً

و سَأوصِفُ ضَحکَتَکِ علاجاً لِلمَرَضِ

****************

درس می خوانم و داروساز می شوم

و خنده ات را برای درمان بیماری تجویز می کنم

"دیوارنوشته ی عربی ترجمه ی خودم"



* عنوان پست از صاحب عزیزی: تو زیباصورتی فامیل نزدیک خداوندی/ گمانم زاده ی رعدی و از پشتِ دماوندی/ به شورانگیزی ابری ولی در اوج آتشباد/ شر و شوری و امّا بر اصولی نیک، پابندی/ خبر داری که شهری روی لبخند تو شاعر شد؟!/ چرا اینگونه کافرگونه بی رحمانه می خندی؟/ میان چشم هایت ارتش نازی کمین کرده/ نگاهم را به تیر و شعله و سرنیزه می بندی/ شبی صدبار می گویم که آخر می کشیم امّا/ فریبم می دهی هر دفعه با تکرار ترفندی...

خنده ات طرح لطیفی است که دیدن دارد/ ناز معشوق دل آزار خریدن دارد/ فارغ از گلّه و گرگ است شبانی عاشق/ چشم سبز تو چه دشتی است؛ دویدن دارد!/ شاخه ای از سر دیوار به بیرون جسته/ بوسه ات میوه ی سرخی است که چیدن دارد/ عشق بودی و به اندیشه سرایت کردی/ قلب، با دیدن تو شور تپیدن دارد/ وصل تو خواب و خیال است ولی باور کن/ عاشقی بی سر و پا عزم رسیدن دارد/ عمق تو درهّ ی ژرفی است، مرا می خواند/ کسی از بین خودم قصد پریدن دارد/ اوّل قصّه ی هر عشق کمی تکراری استآخر قصه ی فرهاد شنیدن دارد .../"کاظم بهمنی"

به جز دلم، لبت از هر چه هست، تنگ تر است/ بخند! خنده ات از دیگران قشنگ تر است!/ ببین هنوز دهان هزار خنده تویی/ بخند! آخر این داستان برنده تویی/ به خود نگیر اگر شعر دلپسند نبود/ مرا ببخش اگر مثنوی بلند نبود!/ نگیر خرده بر این بیت های سر در گم/ که بی تو شاعر خوبی نمی شوم خانم!/ دوباره قلب من و وسعت غمی که نگو/ من و خیال شما و جهنّمی که نگو/ و داغ خاطره ها تا همیشه بر تن من/ گناه با تو نبودن فقط به گردن من/"حامد ابراهیم پور"

* میان قاب عکس، لبخند تو خالی ست/ کی می رسی میوه ی نارس پاییز؟/"رضا کاظمی"

* نه زمین/ نه آسمان/ هیچ نمی خواهم/ تنها تو را/ که بلند شوی بگویی برویم/ برویم پارک شهر را هفت بار دور بزنیم/ سرمان که گیج رفت/ بنشینیم جایی بستنی سفارش بدهیم/ و با خنده های همیشه ی تو راهمان را بکشیم تا خانه/"رضا کاظمی"

* همه می گویند چه مهربان است این مرد/ و کسی نمی داند لبخند توست روی لب هام/ وقتی آن سوی دریاها یادم می کنی/"رضا کاظمی"

از میوه ی حوّایی تو سیر نخوردیم و شد از یاد، بگو سیب/ در یاد تو مانده است بهشتی شده بر باد، بگو سیب/ من ماندم و این جرمِ قشنگ،آدم عاشق/ عشق من عجب معرکه ای کرد در آن واد، بگو سیب/ یکبار دگر باید از این ناله هراسید!!/ می گریم و آهم بکند عرش ز بنیاد، بگو سیب/ من دزد شدم با تو بمانم که تو رفتی…/ بیهوده تصوّر نکن از خاطر من می شوی آزاد، بگو سیب/ لبخند تو را چند صباحی ست ندیدم/  یکبار دگر خانه ات آباد بگو سیب…/"متین فروزنده"

پشت آن لبخند بهت‌آور فریبی بیش نیست/ آنچه آدم را به خاک افکند، سیبی بیش نیست/"حسین زحمتکش"

هرچند نداری تو ز احساس، نشانی/ من عاشق لبخند توام، گرچه ندانی/ مغرور و بداخلاق بشو با همه، امّا/ با من به ازین باش که با خلق جهانی/"نفیسه سادات موسوی"

تو/ در تمامِ زبان‌ها/ ترجمه‌ی لبخندی/ هر کجای جهان که تو را بخوانند/ گُل از گُلشان می‌شکفد/"رضا کاظمی"

خداوندا/ تمام حرف‌های جهان یک طرف/ این راز یک طرف/ آیات شما چه قدر، شبیه به لبخند اوست/" شمس لنگرودی"

تو که می‌ خندی آلبومی قدیمی ‌ام/ در زیرزمین خانه ‌ای کلنگی/ که واحدهایش را پیش فروش کرده ‌اند/ در انتظار دستی جامانده در اعماقم/ که آجرها نمی ‌گذارند خاطره ‌ای فروریخته را ورق بزند/ نجاتم بده/  در من هنوز لبخندی هست که می ‌تواند چیزی یادت بیاورد/"لیلا کردبچه"

بر لب یار شوخ دلبندم/ خفته لبخند گرم زیبایی/ خنده نه، بر کتاب عشق و امید/ هست دیباچه ی فریبایی/ خنده نه، دعوتی ست، عقل فریب/ بهر آغوش آرزومندی/ قصّه ی محرمانه‌ای دارد/ ز خوشی‌های وصل و پیوندی/ چون شراب خنک به جام بلور/ هوس انگیز و تشنگی افزاست/ جام اوّل ز مِی‌ نگشته تهی/ جام‌های دوباره باید خواست/ نقش یک خواهش است و می ‌ریزد/ زان لبان درشت افسون ریز/ گرمی و لذّتی به جان بخشد/همچو خورشید نیمه ی پاییز/ پیش این خنده‌های مستی بخش/ دامن عقل می‌ دهم از دست/ چه عجیب از خطا و لغزش من؟/ مست را لغزش و خطا بایست/"سیمین بهبهانی"

من بنده ی تو بنده ی تو بنده ی تو/ من بنده ی آن لبان پر خنده ی تو/"مولانا"

کجای گریه بخندم، کجای خنده بگریم/ که پشت گریه و لبخندِ توأمان تو نباشی/"عبدالجبار کاکایی"

* حرف که می زنی انگار سوسنی در صدایت راه می رود/ حرف بزن/ می خواهم صدایت را بشنوم/ تو باغبان صدایت بودی/ و خنده ات دسته کبوتران سفیدی/ که به یکباره پرواز می کنند/ تو را دوست دارم/ چون صدای اذان در سپیده دم/ چون راهی که به خواب منتهی می شود/ تو را دوست دارم/ چون آخرین بسته سیگاری در تبعید/ تو نیستی/ و هنوز مورچه ها/ شیار گندم را دوست دارند/ و چراغ هواپیما در شب دیده می شود/ عزیزم/ هیچ قطاری وقتی گنجشکی را زیر می گیرد/ از ریل خارج نمی شود/ و من/ گوزنی که می خواست/ با شاخ هایش قطاری را نگه دارد/"غلامرضا بروسان"
تو لبخند می‌ زنی که مرا تسخیر کنی/ تو لبخند می ‌زنی و چشم من به جهان باز می‌ شود.../"پل الوار"
* إبتَسِم فَإنَّ العالَمَ لن یُغَیِّرَ بِحُزنِکَ/ لبخند بزن چرا که دنیا با اندوه تو دگرگون نمی شود/"جبران خلیل جبران ترجمه ی خودم"
شاید او جذّاب ‌ترین یا زیباترین دختر نباشد ولی اگر تو عاشقش هستی و لبخند را بر لبانت می ‌آورد چه چیز دیگری اهمیت دارد؟/"باب مارلی"

* خدا قبول کند دوست دارمت هر روز/"سیّد علی میرافضلی"

* در انتظار تو نیستم/ در انتظارِ منم/ که با تو رفت/" محمد شریفی نعمت آباد"

* باز می گردی/ امّا آنقدر دیر/ مثلا در یک زندگی دیگر/ که پرنده ای شده باشم دوباره سرگردان جفت خویش/"رضا کاظمی"

* آنجا که اوحدی مراغه ای می گوید:" پنهان اگرچه داری چون من هزار مونس/ من جز تو کس ندارم پنهان و آشکارا"  با زبان بی زبانی خواسته بگوید می دانم که داری چه غلطی می کنی ولی من همچنان دوستت دارم  :-)

* ز دل جانا غمِ عشقت رها کردن توان؟ نتوان/"عراقی"

* و هنگامی که تو را درون خویش کُشتم نمی دانستم که خودکشی کرده ام/"غادة السمان"

ای جان جهان جان و جهان بنده ی تو/ شیرین شده عالم ز شکر خنده ی تو/ صد قرن گذشت و آسمان نیز ندید/ در گردش روزگار ماننده ی تو/"مولانا"

* بخند بر همه عالم که جای خنده تو راست/"مولانا"

*  :-)

"کاش تنهایی، پرنده بود/ گاهی هم به کوچ فکر می کرد"

فَکم مِن مُنفردٍ لایشعُرُ بِالوَحدةِ

وَ کم مِن مُجتمعٍ ولکنَّهُ وحیدٌ

فَالوَحدةُ وَحدةُ وجدانٍ وَ لا أبدان...

**************************

چه بسا آدم های تنهایی که احساس تنهایی نمی کنند

 و چه بسا آدم هایی که در جمعند ولی تنهایند

تنهایی، تنهایی روح هاست و نه تنهایی تن ها...

"شمس تبریزی ترجمه ی خودم"



* عنوان پست از نسترن وثوقی

تنهایی ِ یک درختم/ و جز این‌ام هنری نیست که آشیان تو باشم!/"احمد شاملو"

* در غلغله ی جمعی و تنها شده ای باز/ آنقدر که در پیرهنت نیز غریبی/"فاضل نظری"

* تنهایی/ در اتوبوس چهل و چهار نفر است/ تنهایی/ در قطار هزار نفر/ به تو فکر می‌کنم/ در چشم‌های بسته، آفتاب بیشتری هست/ به تو فکر می‌کنم/ و هر روز به تعداد تمام دندان‌هایم سیگار می‌کشم/ ما چون بارانی هستیم که همدیگر را خیس می‌کنیم./ "غلامرضا بروسان"

* درِ این سلّول انفرادی را بشکن/ می خواهم از خودم فرار کنم!/ تو زندان بان خوبی نبودی/ برای اسیری که تمام نقشه های فرارش به آغوش تو ختم می شد!!!/"نسترن وثوقی"

* ببینید چه توصیف زیبایی از عشق دارد ویرجینیا وولف: آنها حواسشان به همدیگر است در وجود یکدیگر زندگی می کنند عشق غیر از این چیست؟

* در دولت میخانه مستی به چه کار آید؟/ جامِ مِیِ من چشمت، چشمت همه میخانه/"امید غلامی"

* گر زخم خورم ز دستِ چون مرهمِ دوست/ یا مغز برآیدم چو بادام از پوست/ غیرت نگذاردم که نالم به کسی/ تا خلق ندانند که منظور من اوست/"سعدی"

* پاسخم دادی به هیچ و دلخوشم کردی به هیچ/ دل نمی بندد به جز من در جهان مردی به هیچ/"حسن اسحاقی"

* به سوی من چو می آیی تمام تن تپش و بال می شوم/ چو در تو می نگرم زلال می شوم/"اسماعیل خویی"

* پیدا کردن نقطه ضعف های دیگران کمی هوش می خواهد امّا سوء استفاده نکردن از آن ها مقدار زیادی شعور.../"والت ویتمن"

* بر عشق توام نه صبر پیداست نه دل/ بی روی توام نه عقل برجاست نه دل/ این غم که مراست کوه قاف ست نه غم/ این دل که تراست سنگ خاراست نه دل/"رودکی"

* خوش به حال دل فرهاد که در مدّت عمر/ مزّه ی تلخ ترین خاطره اش شیرین است/"جواد مزنگی"

* اگر حسّ چشایی نیست کار چشم، پس از چیست/ که من تا دیدم آن بت را یقین کردم که شیرین است/"معنی زنجانی"

* من همان روز که روی تو بدیدم گفتم/ هیچ شک نیست که از روی چنین ناز آید/ هرچه در صورت عقل آید و در وهم و قیاس/ آنکه محبوب من است از همه ممتاز آید/"سعدی"

* صبح فرشته ام/ ظهر آدمم/ شب شیطان/ خدایا مرا ببخش لباس تو را ندارم بپوشم/"جلیل صفربیگی"

* عاشقم اگر هستید مثل سعدی عاشق باشید که می گوید" تا نکند وفای تو در دل من تغیّری/ چشم نمی کنم به خود تا چه رسد به دیگری...

* بر لبانم نامی برای تمام فصل ها باش/"محمود درویش"

* یک جایی بنویسید: هنوز هیچ کس دوبار متولّد نشده  و روزی ده بار بخوانید...

* هرچقدر که بگویم از آمدن پاییز خوشحالم کم گفته ام. پاییز من، عزیزِ غم انگیزِ برگریز!

* ناف تو را با درد از روز ازل بستند/ اردیبهشتی هم که باشی اهل پاییزی/"سید ایمان سیّد آقایی"

* عشق چون وافی ست وافی می خرد/ در حریف بی وفا می ننگرد/"مولانا" ( وافی یعنی با وفا، صادق، وفا کننده به عهد)

 واقعا امروز خسته ام بیشتر از این نمی توانم بنویسم... همین فعلا...