"زنانگی های یک زن"

"پشت این پنجره یک نامعلوم نگران من و توست"

"زنانگی های یک زن"

"پشت این پنجره یک نامعلوم نگران من و توست"

"تو می توانی تلخی های چای/ قهوه/ و شراب را بنوشی/ می دانی برای چه؟/ چرا که دختری چون من قند روی میز زندگی توست"

 إیّاکَ ...

وَ حُبَّ إمرأةٍ تَعشَقُ القهوةَ

فَهیَ تَعلَمُ أنَّ لذّةَ القهوةِ تَکمُنُ فی غَلیِها

سَتترُکُکَ تَغلِی علی مَهلٍ

************************

بر حذر باش

عاشق زنی نشوی که خودش عاشق قهوه است

چرا که او می داند لذّت قهوه در جوشیدن آن است

پس تو را هم به حال خودت رها می کند تا آرام بجوشی...

"نزار قبّانی دوست داشتنی من ترجمه ی خودم"



* عنوان پست از کژال احمد

* چای گیجی وسط کافه ی دنیا بودم/ قند لبخند تو پیش همه محبوبم کرد/ دور کردند تو را تا که مرا سرد کنند/ تلخی بی کسی ام قهوه ی مرغوبم کرد/"علیرضا آذر"

* شوم محو سخن چینی آن چشمان زیبایت/ همیشه قهوه ام را در کنارت سرد می نوشم/"محسن صحّت"

* نصف قهوه ات را که خوردی/ بیا فنجان هایمان را عوض کنیم/ در کافه های شهر نمی شود یکدیگر را بوسید/"محمد شفیع زاده"

* قالَ: تُریدُ القهوةَ أو مَن تَهوی؟ قُلتُ القهوةَ مِمَّن أهوی/ گفت: قهوه می خواهی یا آنکه دوستش داری را؟ گفتم قهوه از دست کسی که دوستش دارم.../ "عربیات ترجمه ی خودم"

با استکان قهوه عوض کن دوات را/ بنویس توی دفتر من چشم هات را/ بر روزهای مُرده ی تقویم خط بزن/ وا کن تمام پنجره های حیات را/ خواننده ی کتیبه ی چشم و لبت منم/ پر رنگ کن به خاطر من این نکات را/ ما را فقط به خاطر هم آفریده اند/ آن گونه که خواجه و شاخ نبات را/ نام تو با نسیم نشابور می رود/ تا از غبار غم بتکاند هرات را/ یک لحظه رو به معبد بودائیان بایست!/ از نو بدل به بُتکده کن سومنات را/ حالا بایست! دور و برت را نگاه کن/ تسخیر کرده ای همه ی کائنات را/ تا پلک می زنی، همه گمراه می شوند/ بر روی ما مبند کتاب نجات را .../ "علیرضا بدیع"

چون قهوه بدست گیرد آن حَبِّ نبات/ از عکس رُخش قهوه شود آبِ حیات/ عکس رُخ او به قهوه دیدم گفتم/ خورشید برون آمده است از ظلمات/"شاطرعباس صبوحی"

یه ساله رفتی و اسمت هنوز مونده تو این گوشی/ می‌دونم قهوه‌تو مثل قدیما تلخ می‌نوشی/ یه ساله رفتی و عطرت هنوز مونده‌ توی شالم/ بازم ردت رو می‌گیرن همه تو فنجون فالم/ بدون حالا بدون ‌تو یکی دلتنگه این گوشه/ هنوزم قهوه‌شو تنها به عشقت تلخ می‌نوشه/ "یغما گلرویی"

درست مثل فنجان قهوه که ته می‌کشد/ پنجره کم‌کم از تصویر تو تهی می‌شود/ حالا من مانده‌ام / و پنجره‌ای خالی/ و فنجان قهوه‌ای که از حرف‌های نگفته پشیمان است/ "گروس عبدالملکیان"

کافه‌های شب/ نام داستانی غم‌انگیز است/ داستانی از رؤیا و رقص و ابر/ از گمشدگی/ از جوانی‌های خالکوبی شده/ و ما/ شکست‌خوردگان این داستانیم/ قهرمانانی/ ته ‌نشین‌شده در قهوه و شب/"رسول یونان"

* در چای های شیرین به دنبال تو می گردم/ و آن تفاله ی رو آمده/ مهمانی ست که همیشه وقتی من نیستم/ از راه می رسد/"سیّد مهدی موسوی"

قهوه دم می‌کنم/ نصف قاشق سیانور به فنجانت می‌ریزم/ لبخند که می‌زنی/ می‌گویم: قهوه‌ات سرد شده بگذار عوضش کنم!/ این کار هر شب من است/ سال‌هاست که می‌خواهم تو را بکشم/ ولی لبخندت را… چه کنم؟!/ "موریس مترلینگ"

احساس بدی دست می‌دهد/ با مشاهده‌ی مردمی که/ قهوه می‌نوشند و انتظار می‌کشند/ کاش می‌توانستم آن‌ها را در خوشبختی فرو برم/ آن‌ها به آن نیاز دارند/ آن‌ها بیش از من به آن نیاز دارند/ "چارلز بوکوفسکی"

* تو به نقش قهوه اعتقاد داری/ به پیش‌بینی/ به بازی‌های بزرگ/ من فقط به چشمانت/ "پل ورلن"

عشقت‌ بدترین‌ عادات‌ را به‌ من‌ آموخت‌! بانوی‌ من‌!/ به‌ من‌ آموخت‌ شبانه‌ هزار بار فال‌ قهوه‌ بگیرم‌/ دست‌ به‌ دامن‌ جادو شوم‌ و با فال‌گیرها بجوشم‌/ عشقت‌ به‌ من‌ آموخت‌ تو را در همه‌ چیزی‌ جستجو کنم‌/ و دوست‌ بدارم‌/ کافه‌ی‌ کوچکی‌ را که‌ عصرها در آن‌ قهوه‌ می‌نوشیدیم/ ‌"نزار قبانی"

* امّا من قهوه را شیرین دوست دارم با شکر فراوان  :-)