"زنانگی های یک زن"

"پشت این پنجره یک نامعلوم نگران من و توست"

"زنانگی های یک زن"

"پشت این پنجره یک نامعلوم نگران من و توست"

"و هر کسی/ به اندازه ی دلتنگی هایش درگیر شب است"

القلمُ لم یَستطِع أن یَصِفَ لک حدودَ آلامی

لا قلبَ یُدرِکُ أوجاعی

 وَ لیسَ هُنالک شیئٌ یُخَفِّفُ مِن أنینِ الحَنین

 إلّا رُؤیَتَک کَما کُنت فِی السّابقِ

 *********************

 قلم نتوانست مرز دردهایم را برای تو توصیف کند

 قلبی نیست که دردهایم را بفهمد

 و هیچ چیز از ناله های دلتنگی ام نمی کاهد

 به جز دیدار تو آنگونه که قبلا بوده ای

 "ﺳﺮﻭﺭ أﺣﻤﺪ ترجمه ی خودم"



* عنوان پست از لیلا مقربی

* با بسیاری روبه رو خواهی شد/ و همه ی آنها همانند من نخواهند بود/ من تنها کسی هستم که این دو را به خوبی می تواند:/ خواندن شعر/ و چشمانت را.../"احمد شوقی"

* خیال زلف تو پختن نه کار هر خامی ست/ که زیر سلسله رفتن طریق عیّاری ست/"حافظ" مقصود حافظ از این بیت این است که هر فرد بی تجربه و نپخته ای نمی تواند به زیبایی های تو دل ببندد و لاف عشق تو را بزند. زیرا اسیر زنجیر عشق شدن کار عیّاران و دلیرمردان است نه خامانِ دردناآشنا... عشق با رنج و دشواری های بسیار درآمیخته است. کسی که عاشق می شود باید بداند روزگار سختی در انتظار اوست. دل به عشق سپردن، دل به دریا زدن است و تن به طوفان دادن بنابراین عاشق شدن نیز کار هر کسی نیست... صائب تبریزی در همین مضمون می گوید : گرفتم سهل سوز عشق را اوّل، ندانستم/ که صد دریای آتش از شراری می شود پیدا.... حافظ هم گفتهالا یا ایّها السّاقی أدِر کأساً وَ ناوِلها/ که عشق آسان نمود اوّل ولی افتاد مشکل‌ها.... وحشی بافقی هم در همین رابطه گفته: مِی زِ رَطلِ عشق خوردن کار هر بی ظرف نیست/ وحشی ای باید که بر لب گیرد این پیمانه را( رَطل ظرف شراب است بی ظرف یعنی بی ظرفیت در اینجا کسی است که تحمّل عشق را ندارد)... مولاناجان من هم در همین مضمون گفته: عشق کار نازکان نرم نیست/ عشق کار پهلوان است ای پسر... نزار قبّانی دوست داشتنی من هم می گوید: عشق از آن مردان شجاع است.. برای ترسوها.. مادرشان زن میگیرند... همین قدر واضح  :-)

* الان چند شبی هست که خوب نمی خوابم دقیق سر ساعت یک و نیم الی دو بیدار می شوم تا حدود ساعت پنج. سر صبح دوباره خوابم می برد. دیشب که بیدار شدم یاد کارتون بی خانمان افتادم یاد پِرین دخترک دوست داشتنی امّا هرچه فکر کردم اسم سگش به خاطرم نیامد. خیلی تلاش کردم حدود یک ساعتی فکر کردم تمام کارتن های دوران کودکی را مرور کردم دلم می خواست خودم با تلاش خودم اسمش را به یاد بیاورم ولی نشد آخر سر دیدم از فضولی خوابم نمی برد رفتم توی نت سرچ کردم، اسمش بارُن بود. دارم نگران می شوم که مبادا این بی خوابی ها و این فراموشی ها به هم ربط داشته باشد و نشانه ی بدی باشد. فکر می کنم باید بروم دکتر. فقط به دکتر چه بگویم؟ سلام علیکم آقای/ خانم دکتر من نصفه شب اسم سگ پرین را فراموش کردم؟ :-)