"زنانگی های یک زن"

"پشت این پنجره یک نامعلوم نگران من و توست"

"زنانگی های یک زن"

"پشت این پنجره یک نامعلوم نگران من و توست"

"گر من به غمِ عشقِ تو نسپارم دل/ دل را چه کنم؟ بهر چه می دارم دل؟"

وَ مَا الإنسانُ دونَ الحُبِّ؟

قُل لی

أ یَغدو البحرُ بحراً دونَ الماءِ؟

***************************

آدمی بدون عشق چیست؟

به من بگو

آیا دریا بدون آب دریا می شود؟

"میسون السویدان ترجمه ی خودم؟



* عنوان پست از مولانا

* عاشقی را شرط، تنها ناله و فریاد نیست/ تا کسی از جان شیرین نگذرد فرهاد نیست/"میرزاده ی عشقی"

* عشق آتش بُوَد و خانه خرابی دارد/ پیش آتش، دل شمع و پَرِ پروانه یکی ست/"عماد خراسانی"

* با فلسطین نسبتی دیرینه دارد قلب من/ چون از آن روزی که یادم هست در اشغال توست/ "علی فردوسی"

* وا کرده مشتم را زمان، جز صبر/ چیزی درون چنته ی من نیست!/ حتا زلیخا هم در این مکتب/ آن قدرها آلوده دامن نیست/ از جان خود شاید ولی از عشق/ ما را خیالِ دل بریدن نیست!/ "نفیسه سادات موسوی"

* قمار عشق ندارد ندامت از دنبال/ بباز هر دو جهان را درین قمار و برو/"صائب تبریزی"

* درِ دکّانِ همه باده فروشان تخته است/ آن که باز است همیشه، درِ مِی خانه ی توست/" شهریار"

* دور مجنون گشت و نوبت ماست/ هر کسی پنج روز نوبت اوست/ من و دل گر فدا شدیم چه باک/ غرض اندر میان سلامت اوست/"حافظ"

* دست به بند می دهم/ گر تو اسیر می بری!/ "سعدی"

* اگر سردت هست/ بگو تا یک آغوش/ بیشتر دوستت داشته باشم!/"جمال ثریا"

* عشق را با دی و امروز و فردا چکار؟/"از مقالات شمس تبریزی"

* علی رغم آنهمه اشتیاق و علاقه اگر قلبش جوانه نزد/ بدانید که شما خاکش نبودید/"جاهد ظریف اوغلو"

* حال که آمده ای/ از آنچه در نبودنت بر من گذشت نپرس/ در یک روز زیبای آفتابی/ از برف سنگین شب قبل چه می ماند؟/"مژگان عباسلو"

* وقتی در سال 1348 جلال آل احمد از دنیا رفت برخی نزدیکانش سعی کردند عامل مرگ او را ساواک نشان دهند و از او یک اسطوره ی قربانی بسازند امّا سیمین دانشور که بیش از همه عاشق جلال بود درباره ی مرگ همسرش نوشت: جلال سیگار زیاد می کشید امّا عرق خوری زیاد او را کُشت. او حتّی مرا که مخالفت می کردم آلوده کرد به این بهانه که نگذار شیطان هم پیاله ام شود! روزهای آخر که به اسالم می رفتیم جلال در مسیر یک جعبه قزوینیکا( نوعی ودکای ساخت قزوین) خرید و در راه شیشه را پشت شیشه سر می کشید. جلال و خلیل ملکی و غلامحسین ساعدی همه از عرق خوری مُردند. منتها تحفه ی عرق خوری برای ملکی و ساعدی سیروز کبدی بود و برای جلال آمبولی. پریروز نهمین سالگرد درگذشت سیمین دانشور نویسنده، مترجم و نخستین زن ایرانی بود که به صورت حرفه ای در زبان فارسی داستان نوشت. سیمین با اینکه می توانست از همسر خود یک بُت و یک قدّیس بسازد امّا درباره ی او حقیقت را گفت و جلوه ی انسانی جلال، که مثل هر انسان دیگری جایزالخطا بود را حفظ کرد...

* یار بد بدتر بُوَد از مار بد/ تا توانی می گریز از یار بد/ مار بد تنها همی بر جان زند/ یار بد بر جان و بر ایمان زند/"سعدی"

* گفت منتظر بمان، رفت/ من منتظر نماندم او هم نیامد/ چیزی شبیه مرگ شد بی آنکه کسی بمیرد.../"ازدمیر آصف"

* از من فقط خبر داشت/ همین!/ مثل مردمی که می دانند جایی از جهان جنگ است/"رسول ادهمی"

* گویند عشق چیست؟ بگو ترک اختیار/"مولانا"

ناصح به طعن گفت که رو ترک عشق کن/ محتاج جنگ نیست برادر، نمی کنم/"حافظ" نصیحت کننده با طعنه گفت که برو و عشق ورزیدن  را ترک کن و حافظ در جواب می گوید: برادر احتیاجی به جنگ و دعوا نیست عشق ورزیدن را ترک نمی کنم. مقصود از این بیت این است که نصیحت عاقلان و مصلحت اندیشان به گوش عاشق باد هواست. برای عاشق عشق عزیزتر از آن است که با پند و نصیحت دیگران از آن دل بکند. به این بیت از حافظ هم توجّه کنید: جهانیان همه گر منع من کنند از عشق/ من آن کنم که خداوندگار فرماید...  منظور از این بیت این است که حتّی خدای حافظ به او دستور عشق ورزیدن داده و دیگر حرف مردم چه ارزشی دارد؟...

عشق در آمد از درم دست نهاد بر سرم/ دید مرا که بی توام، گفت مرا که وایِ تو/ "مولانا"

* در روز با هیچ کس به اندازه ی خودت صحبت نمی کنی پس با خودت مهربان باش...

* پنج شنبه ها زنگ آخر را به یاد دارید؟ دلم همان حس و حال را می خواهد...