شهادةٌ جامعیّةٌ وَ أربعةُ کُتُبٍ وَ مِئاتُ مقالاتٍ
وَ مازِلتُ أخطئ فی القراءةِ
تَکتُبینَ لی صباحَ الخیر
وَ أقرأُها أُحِبُّکَ
********************************
با وجود مدرک دانشگاهی و چهار کتاب و صدها مقاله
هنوز اشتباه می خوانم
برایم می نویسی صبح بخیر
و من دوستت دارم می خوانمش...
"محمود درویش ترجمه ی خودم"
* عنوان پست از سعدی: معلّمت همه شوخی و دلبری آموخت/ جفا و ناز و عتاب و ستمگری آموخت/ غلام آن لبِ ضحّاک و چشم فتّانم/ که کید سحر به ضحّاک و سامری آموخت/ تو بُت چرا به معلّم رَوی که بُتگرِ چین/ به چینِ زلف تو آید به بُتگری آموخت/ هزار بلبل دستان سرای عاشق را/ بباید از تو سخن گفتن دری آموخت/ برفت رونق بازار آفتاب و قمر/ از آن که ره به دکان تو مشتری آموخت/ همه قبیله ی من عالمان دین بودند/ مرا معلّم عشق تو شاعری آموخت/ مرا به شاعری آموخت روزگار آن گه/ که چشم مست تو دیدم که ساحری آموخت/ مگر دهان تو آموخت تنگی از دل من/ وجود من ز میان تو لاغری آموخت/ بلای عشق تو بنیادِ زُهد و بیخ وَرَع/ چنان بکند که صوفی قلندری آموخت/ دگر نه عزم سیاحت کُنَد نه یاد وطن/ کسی که بر سر کویت مجاوری آموخت/ من آدمی به چنین شکل و قد و خوی و روش/ ندیده ام مگر این شیوه از پری آموخت/ به خون خلق فرو برده پنجه کاین حناست/ ندانمش که به قتل که شاطری آموخت/ چنین بگریم از این پس که مرد بتواند/ در آبِ دیده ی سعدی شناوری آموخت...
* باز در خود خیره شو، انگار چشمت سیر نیست/ درد خودبینی است می دانم تو را تقصیر نیست/ کوزه ی دربسته در آغوش دریا هم تهی است/ در گِلِ خشک تو دیگر فرصت تغییر نیست/ شیر وقتی در پی مُردار باشد مرده است/ شیر اگر همسفره ی کفتار باشد، شیر نیست/ اوّلین شرط معلّم بودن انسان بودن است/شیخ این مجلس کهن سال است امّا پیر نیست/در پشیمانی چراغ معرفت روشن تر است/توبه کن! هرگز برای توبه کردن دیر نیست/همچنان در پاسخ دشنام می گویم سلام/ عاقلان دانند دیگر حاجت تفسیر نیست/ باز اگر دیوانه ای سنگی به من زد شاد باش/ خاطر آیینه ی ما از کسی دلگیر نیست/"فاضل نظری"
* ای نور خدا در نظر از روی تو ما را/ بگذار که در روی تو ببینیم خدا را/ تا نکهت جانبخش تو همراه صبا شد/ خاصیّت عیسیست دم باد صبا را/ هر چند که در راه تو خوبان همه خاکند/ حیف است که بر خاک نهی آن کف پا را/ پیش تو دعا گفتم و دشنام شنیدم/ هرگز اثری بهتر از این نیست دعا را/ میخواستم آسوده به کنجی بنشینم/ بالای تو ناگاه برانگیخت بلا را/ آن روز که تعلیم تو میکرد معلّم/ بر لوح تو ننوشت مگر حرف وفا را؟/ گر یار کند میل، هلالی، عجبی نیست/ شاهان چه عجب گر بنوازند گدار را؟/" هلالی جغتایی"
* یک ضرب المثل انگلیسی هست که می گوید: اشتباه یک پزشک زیر خاک دفن می شود، اشتباه یک مهندس روی خاک سقوط می کند، امّا اشتباه یک معلّم روی خاک راه می رود و جهانی را به فنا می دهد...
* روز اوّل که به استاد سپردند مرا/ دیگران را خِرَد آموخت مرا مجنون کرد/"حافظ"
* عشق، حرکت دو نفر مشتاقانه به سوی هم نیست، بلکه حرکت دو نفر در کنار هم است/"نادر ابراهیمی"
* آن نه عشق است که از دل به دهان می آید/ و آن نه عاشق که ز معشوق به جان می آید/ "سعدی" منظور سعدی از این بیت این است که عشقی که می تواند از دل بر دهان جاری شود و شرح داده شود عشق نیست و عاشقی که از دست معشوق خسته می شود عاشق نیست. عشق را نمی توان شرح داد واژه ها آن عمق و گنجایش را ندارند که بتوانند واقعیّت عشق را بیان کنند. به قول حافظ: ای آنکه به تقریر و بیان دم زنی از عشق/ ما با تو نداریم سخن، خیر و سلامت...
* نگاهت می کنم خاموش و خاموشی زبان دارد/ زبان عاشقان چشم است و چشم از دل نشان دارد/"هوشنگ ابتهاج"
* زان مِیِ عشق کز او پخته شود هر خامی/ گرچه ماه رمضان است بیاور جامی/"حافظ"
* بهترین استراتژی در مورد ماه رمضان را خیّام دارد آنجا که می گوید: در آخر شعبان بخورم چندان مِی/ کاندر رمضان مست بیفتم تا عید..
* چه کسی گفت که مستی فقط از جام شراب است/ من ز میخانه ی چشمان تو هر لحظه خرابم/"فرشته هراتی"
* اسکار به یاد هم بودن هم می رسد به فروغ فرخزاد آنجا که می گوید: در دل چگونه یاد تو می میرد/ یاد تو یاد عشق نخستین است...
* دوری جانان بُوَد از دوری جان تلخ تر/ در شمار زندگانی نیست ایّام وداع/"صائب تبریزی"
* طریق عشق آن باشد که هرگز / نیابد عاشق از معشوق حاجات/"سنایی"
* ز بامداد سعادت سه بوسه داد مرا/ که بامداد عنایت خجسته باد مرا/ به جای بوسه اگر خود مرا رسد دشنام/ خوشم که حادثه کرده ست اوستاد مرا/"مولانا جان"
* درست است که من بازنشسته نیستم ولی قشنگ ترین پیامی بود که از دیروز از شاگردان و همکارانم دریافت کردم.
* به مناسبت 12 اردیبهشت روز معلّم...