"زنانگی های یک زن"

"پشت این پنجره یک نامعلوم نگران من و توست"

"زنانگی های یک زن"

"پشت این پنجره یک نامعلوم نگران من و توست"

"کششی که عشق دارد نگذاردت بدینسان/ به جنازه گر نیایی، به مزار خواهی آمد"


بلقیسُ

یا عطراً بِذاکِرتی...

یا زَوجَتی ... وَ حَبیبتی... و قصیدَتی...

نامی بِحِفظِ اللّهِ.... أیَّتُها الجَمیلةُ

فَالشِّعرُ بَعدَکِ مُستَحیلٌ...

وَ الاُنوثَةُ مُستَحیلةٌ

**********************************

بلقیس..

ای عطر حافظه ام

همسرم...  نازنینم... و قصیده ام!

در پناه خدا بخواب  ای زیبارو

شعر بعد از تو ناممکن...

و زنانگی بعد از تو ناممکن است

"نزار قبانی ترجمه ی خودم"



* عنوان پست از امیرخسرو دهلوی

* تصویر مربوط به سنگ قبر بلقیس الراوی همسر دوّم نزار قبانی ست که متن سنگ قبر هم شعری ست که خود نزار برای همسرش سروده است..

این را هم بخوانید:

ما بَین حُبٍّ وَ حُبٍّ اُحبُّکِ أنتِ

وَ ما بین واحدةٍ وَدَّعَتنی وَ واحدةٍ سوفَ تأتی

اُفَتِّشُ عنکِ هُنا وَ هناکَ

کَأنَّ الزمانَ الوحیدَ زمانُکِ أنتِ

کَأنَّ جمیعَ الوُعودِ تَصُبُّ بِعینَیکِ أنتِ

فَکَیفَ اُفَسِّرُ هذا الشُّعورَ الّذی 

یعتَرینی صباحَ مَساء...

وَ کَیفَ تَمُرّینَ بِالبالِ مثلَ الحمامةِ

حینَ اکونُ بِحضرةِ أحلی النِّساء...

***********************************

میان یک عشق و عشقی دیگر تو را دوست دارم

میان آنکه با من خداحافظی کرد و آن دیگری که می آید

در اینجا و آنجا دنبالت می گردم

گویا زمانه، زمانه ی توست

گویا تمام نویدها در چشمان تو می ریزند

پس چگونه توضیح بدهم این احساسی را که شبانه روز به من دست می دهد

چگونه وقتی نزد زیباترین زنان باشم

تو به سان کبوتری از خاطرم می گذری؟

"نزار قبّانی ترجمه ی خودم"

//////////////////////////////////////////

* به وفای تو اگر خِشت زنند از گِلِ من/ همچنان در دلِ من مِهر و وفای تو بُوَد/"سعدی"

* گر از بند تو خود جویم جدایی/ ز بند دل کجا یابم رهایی؟/"نظامی"

* و حتّی عشق، حتّی عشق، زندان رهایی بود/ سلوکِ هیچ، در جغرافیای ناکجایی بود/ برای دست و پا گم کرده ی شوق تماشایت/ نخستین لذّت دیوانگی، بی دست و پایی بود/ وزیدی در من و طوفان گرفت و خاک باران شد/ سپس آتش شدی...  یعنی شروع آشنایی بود/ چو گُنگِ خواب دیده در سماعِ گریه رقصیدم/ غزلفریادهای من هجوم بی صدایی بود/ تو هم با من نبودی ... آن رسیدن های بی گاهان/ دمیدن بر مزاری کهنه چون صبحی طلایی بود/ رهایت می کنم شاید به دستت آورم هرچند/ سلام اوّلین ات هم پُر از بوی جدایی بود/"سیّد عبدالحمید ضیایی"

* مرا از حبس آغوشت به آزادی چه اصراری ست؟/ برای ماهیان تُنگ، آزادی گرفتاری ست/ برایم دشمنانت دشمن اند و دوستانت دوست/ به چشم بی قراران قسمتی از عشق بیزاری ست/ دلیل ساده گویی های من، ماهیّت عشق است/ وگرنه شعر امروزی سراسر ساده انگاری ست/ اگر دنیا فقط رؤیای تلخی مشترک باشد/ کنارت بی گمان شیرین ترین کابوس بیداری ست/ تضادِّ بین ما باعث شده با هم یکی باشیم/ که پایان داده عشق این اختلافی را که تکراری ست/"سعید صاحب علم"

* زندگی مفید حتّی در بطن دشواری ها می تواند بی اندازه رضایت بخش باشد امّا زندگی بیهوده با هر میزان از رفاه، مصیبتی وحشتناک است/" یووال نوح هراری"( فکر کنم پسر حضرت نوح باشد همان ناخلف همان پسر بد که با بدان بنشست که دعوت پدر را نپذیرفت و سوار کشتی نشد. فکرش را بکن توی خشکی باشی آنوقت الاغه از داخل کشتی پدرت برایت دست تکان بدهد)...

* زیباترین انسان هایی که تاکنون شناخته ام آن هایی بودند که شکست خورده بودند، رنج می کشیدند، دچار فقدان شده بودند و با این حال راه خود را از اعماق درد و رنج گشودند و بیرون آمدند. این افراد حسّی از قدردانی، حسّاسیّت و فهم زندگی داشتند که آنها را پُر از شفقّت، ملایمت و توجّه عمیق عاشقانه می کرد. زیبایی این افراد اتّفاقی و بی سبب نبود/"ایزابت کوبلر"

* قشنگ ترین قسم آنجاست که سعدی گفته: به وصالت... " گر تو را هست شکیب از من و امکان فراغ / به وصالت که مرا طاقت هجران تو نیست " برای گریز از هجر، به وصل قسم خوردن؟ زیبا نیست؟

* عشق به یک امپراطوری شبیه است اگر اندیشه ای که بر اساس آن به وجود آمده از میان برود، خود عشق نیز از میان خواهد رفت/"میلان کوندرا"

* فکر کردم چه چیزی ما را به هم مرتبط می کند، نقاط زخمی درون آدم ها نوعی محبّت بین آنها به وجود می آورد/"یوستین گردر"

* فروغ فرخزاد در نامه ای خطاب به ابراهیم گلستان می گوید:" قربان بودنت بروم" همینقدر کوتاه و جان بخش...

* شاید این را شنیده ای که زنان در دل آری و نه به لب دارند/ ضعف خود را عیان نمی سازند/ رازدار و خموش و مکّارند/ آه من هم زنم/ زنی که دلش در هوای تو می زند پر و بال/ دوستت دارم ای خیال لطیف/ دوستت دارم ای امید محال/"فروغ فرخزاد"

* خودت بودن در جهانی که دائما تلاش می کند از تو چیز دیگری بسازد بزرگترین هنر است/"رالف والدو امرسون"

* به راستی که ما تنها هنگامی که دیوانه وار عاشق کسی هستیم می توانیم باگذشت و بخشنده باشیم! به محض آنکه تنها کمی از علاقه مان کاسته می شود، بدجنسی ذاتی مان به ما باز می گردد/"آملی نوتومب"

* کاش دائم دل ما از تو بلرزد ای عشق/ آن دلی کز تو نلرزد به چه ارزد ای عشق؟/"عماد خراسانی"

* در سرم نیست دگر غیر تو رؤیای کسی/ من که هرگز نشدم اینهمه شیدای کسی/ آنچنان در همه جای دل من جا شده ای/ که به غیر از تو نباشد دل من جای کسی/ همه دنیای مرا بُرده نگاهت نکند/ بشوی خیره بلرزد دل و دنیای کسی/ من تماشاگر تصویر توام ماه منیر/ اینچنین هیچ نبودم به تماشای کسی/ پای تو هستم و پا پس نکشم از دل تو/ نگذارم به دلت باز شود پای کسی/ تو تمنّای من و یار من و جان منی/ پس بمان تا که نمانم به تمنّای کسی/ من بهشتم همه در دیدن خندیدن توست/ تو که باشی نشوم خیره به لب های کسی/ من سراپا همه یک جلوه ای از عشق توام/ عشق را جز تو ندیدم به سراپای کسی/"مجید احمدی"

* اگر پس از عشق همان انسانی باشیم که پیش از عشق بودیم، به این معناست که به قدر کافی دوست نداشته ایم. اگر کسی را دوست داشته باشی بامعناترین کاری که می توانی به خاطر او انجام بدهی تغییر کردن است/"الیف شافاک"

* دیگران را تلخ می آید شرابِ جورِ عشق/ ما ز دست دوست می گیریم و شِکر می شود/"سعدی شیرین سخن"

* یک جایی خواندم که در کائنات یک قانونی وجود دارد که می گوید: هر وقت دیدی همه چیز دارد بد پیش می رود، بدان اتّفاق های خوبی در راه است... انرژی قدیمی دارد خودش را پاک می کند تا انرژی جدید وارد زندگیتان شود... خیلی قشنگ بود :-)

* رفت آنکه نبود کس به خوبی یارش/ بی آنکه دلم سیر شد از دیدارش/ او رفت و نماند در دلم تیمارش/ آری برود گُل و بمانَد خارش/" مولانای من"

هین مَکِش هر مشتری را تو به دست/ عشق بازی با دو معشوقه بد است/"مولانای من"  به به .. کیف کردم...