"زنانگی های یک زن"

"پشت این پنجره یک نامعلوم نگران من و توست"

"زنانگی های یک زن"

"پشت این پنجره یک نامعلوم نگران من و توست"

* "هر کسی از یار چیزی خواست هنگام وصال/ من به محض دیدن او خاطرش را خواستم "


الحبُّ 

هو ان تَختارَ 

مَن یُدَمِّرُکَ

***************

عشق

یعنی انتخاب کنی

که چه کسی ویرانت کند

"دیوارنوشته ی عربی ترجمه ی خودم"



* عنوان پست از محمد سهرابی

* روز اول که دیدمش گفتم/ آنکه روزم سیه کند این است/ " فخرالدین عراقی"

* اتفاقا که تو را دید دو چشمم دل گفت/ خاک بر سر شده ای این خود زندانبان است/ "امید احسان زاده"

* هر لحظه که تسلیمم در کارگه تقدیر/ آرام تر از آهو، بی باک تر از شیرم/ هر لحظه که می کوشم در کار کنم تدبیر/ رنج از پی رنج آید، زنجیر پی زنجیر/ "مولانا"

مست و پریشان توام موقوف فرمان توام/ اسحاق قربان توام این عید قربانی است این/ "مولانا"
ای عید غلام تو و ای جان شده قربانت/ تا زنده شود قربان پیشِ لب خندانت/ "مولانا"
* در همین کوچه گذر با یار می چسبد هنوز/ در مرور خاطرات انکار می چسبد هنوز/ غرق در اصرار باشد لحظه ی دلواپسی/ شور و شوق لحظه ی دیدار می چسبد هنوز/ این غرور نابجا را زیر پا له کن دگر/گریه های زیر این آوار می چسبد هنوز/ شب نشینی حالت و حس عجیب عاشق است/ یک نفر با یاد تو بیدار می چسبد هنوز/ طرح لبخند قشنگت بر صلیبم می کشد/آه آن لبخند بی تکرار می چسبد هنوز/دست در دست همانی که دلت را برده است/ زیر باران با دو نخ سیگار می چسبد هنوز/سال ها بر کوچه های عاشقی رد می شوم/ انتظار و تکیه بر دیوار می چسبد هنوز/من در این زندان تردیدم ولی نزدیک تو/ لابه لای این همه آزار می چسبد هنوز/ در میان برف و باران زمستان مانده ام/ فکر تو بودن زمان کار می چسبد هنوز/"یاسمین آبین"
عشقم آخر در جهان بد نام کرد/ آخرم رسوای خاص و عام کرد/ وه ! چه نیرنگ و چه افسون داشت او/ که مرا با جلوه مفتون داشت او/ عاقبت آواره ام کرد از دیار/ نه مرا غمخواری و نه هیچ یار/ می فزاید درد و آسوده نیَم/ چیست این هنگامه، آخر من کیَم ؟/ که شده ماننده ِی دیوانگان/ می روم شیدا سَر و شیون کنان/ می روم هرجا، به هر سو، کو به کو/ خود نمی دانم چه دارم جست و جو/ سخت حیران می شوم در کاِر خود/ که نمی دانم ره و رفتار خود/ خیره خیره گاه گریان می شوم/ بی سبب گاهی گریزان می شوم/ زشت آمد در نظرها کاِر من/ خلق نفرت دارد از گفتِار من/ دور گشتند از من آن یاران همه/ چه شدند ایشان، چه شد آن همهمه ؟/ چه شد آن یاری که از یاراِن من/ خویش را خواندی ز جانبازاِن من/ من شنیدم بود از آن انجمن/ که ملامت گو بُدَند و ضدِّ من/ چه شد آن یارنکوئی کز صفا/ دم زدی پیوسته با من از وفا/ گم شد از من، گم شدم از یاد او/ ماند برجا قصّه ی بیداد او/ بی مروت یاِر من، ای بی وفا/ بی سبب از من چرا گشتی جدا ؟/ بی مروت این جفاهایت چراست ؟/ یار، آخر آن وفاهایت کجاست ؟/ چه شد آن یاری که با من داشتی/ دعوی یک باطنی و آشتی ؟/ چون مرا بیچاره و سرگشته دید/ اندک اندک آشنایی را برید/ دیدمش، گفتم: منم، نشناخت او/ بی تأمل رو  زِ من برتافت او/ "نیما یوشیج"
از خواب ها پرید، از گریه ی شدید/اما کسی نبود...اما کسی ندید.../از خواب می پرم، از گریه ی زیاد/از یک پرنده که خود را به باد داد/از خواب می پری از لمس دست هاش/و گریه می کنی زیر ِ پتو یواش/از خواب می پرم می ترسم از خودم/دیوانه بودم و دیوانه تر شدم/از خواب می پری سرشار خواهشی/سردرد داری و سیگار می کشی/از خواب می پرم از بغض و بالشم/که تیر خورده ام که تیر می کشم/از خواب می پری انگشت هاش در.../گنجشک پر... کلاغ پر... پر... پرنده پر.../از خواب می پرم خوابی که درهم است/آغوش تو کجاست؟! بدجور سردم است/از خواب می پری از داغی پتو/بالا می آوری... زل می زنی به او.../از خواب می پرم تنهاتر از زمین/با چند خاطره، با چند نقطه چین/از خواب می پری شب های ساکت ِ/مجبور ِ عاشقی! محکوم ِ رابطه!/از خواب می پرم از تو نفس، نفس.../قبل از تو هیچ وقت... بعد از تو هیچ کس.../از خواب می پری از عشق و اعتماد!/از قرص کم شده، از گریه ی زیاد/از خواب می پرم... رؤیای ناتمام!/از بوی وحشی ات لای لباس هام/از خواب می پری با جیر جیر تخت/از گرمی تنش... سخت است... سخت... سخت.../از خواب ها پرید در تخت دیگری/از خواب می پرم... از خواب می پری.../ چیزی ست در دلت، دردی ست در سرم/از خواب می پری... از خواب می پرم.../"سید مهدی موسوی"
* آن طبیبی که مرا دید در ِگوشم گفت/ دردِ تو دوری یار است به آن عادت کن/ "مهدی گچینی"
* درختی ام که بر آن حک شده است نام کسی/ غمت مباد که یاد تو با من است هنوز/ "فاضل نظری"
سر تسلیم نهادیم به حکم و رایت/ تا چه اندیشه کند رای جهان آرایت/ تو به هر جا که فرود آمدی و خیمه زدی/ کس دیگر نتواند که بگیرد جایت/ همچو مستسقی بر چشمه نوشین زلال/ سیر نتوان شدن از دیدن مهرافزایت/ روزگاریست که سودای تو در سر دارم/ مگرم سر برود تا برود سودایت/ قدر آن خاک ندارم که بر او می‌گذری/ که به هر وقت همی بوسه دهد بر پایت/ دوستان عیب کنندم که نبودی هشیار/ تا فرو رفت به گل پای جهان پیمایت/ چشم در سر به چه کار آید و جان در تن شخص/ گر تأمل نکند صورت جان آسایت/ دیگری نیست که مهر تو در او شاید بست/ هم در آیینه توان دید مگر همتایت/ روز آن است که مردم ره صحرا گیرند/ خیز تا سرو بماند خجل از بالایت/ دوش در واقعه دیدم که نگارین می‌گفت/ سعدیا گوش مکن بر سخن اعدایت/ عاشق صادق دیدار من آنگه باشی/ که به دنیا و به عقبی نبود پروایت/ طالب آن است که از شیر نگرداند روی/ یا نباید که به شمشیر بگردد رایت/ "سعدی"
چمدان بسته ام از هرچه منم دل بکنم / پیرو عقل شوم قید دلم را بزنم/ چمدان بسته ام از "خواستنت" کوچ کنم / تا "نبودت" بروم ، گور خودم را بکنم/ فصل پروانه شدن از سر من رد شده است / بی هدف پیله چرا بیشتر از این بتنم؟/ با تو ام میوه ی روئیده درین خارستان! / زخم ها دارم ازین عشق به اجزای تنم/ دیگر از مرگ هراسی به دلم نیست، که هست/ تاری از موی تو در جیب چپ پیرهنم/ میروم گریه کنم تا کمی آرام شود/ این جهنم که تو افروخته ای در بدنم/ چمدان بسته ام..اما چه کنم دشوارست / فکر دل کندن از آغوش تو یعنی وطنم / میروم تا نکند گریه ی من فاش کند/ که مسافر نشده، فکر پشیمان شدنم/ شرح دلتنگی من بی تو فقط یک جمله ست:/ "تا جنون فاصله ای نیست از اینجا که منم" / "مرتضی خدمتی"
مواقعی هم هست که آدم چمدانش را برای رفتن نمی بندد بلکه می خواهد طرف مقابلش را بترساند زن ها همه ی زن ها برای یک بار هم در زندگیشان که شده چمدان هایشان را بسته اند آدم این کار را می کند که نگهش دارند/"مارگریت دوراس"
* هری: می خواستم سریع ازت رد شم و برم سراغ نفر بعدی ولی نشد. شاگردم بودی بعد هم خونه شدیم و قبل از اینکه بفهمم کنترل تلویزیون هم تو دستای تو بود/ "دیالوگ فیلم Deconstructing harry" 
* مردد است که از استخاره می خواهد/ همان که قلب مرا تکه پاره می خواهد/جواب هرچه که باشد گذر مکن از من/ ستم مکن به کسی کز تو چاره می خواهد/ چه آرزوی عجیبی است در دل مرداب/ که از تو ماه فقط یک نظاره می خواهد/ به رغم سنگدلی ات چو ابر می گریم/ شبیه طفل که یک گاهواره می خواهد/ نشد که بگذرم از تو بخواه برگردم/ منم همان که فقط یک اشاره می خواهد/"جلال جاوند"
* شهر که به تسخیر نگاه تو درآید/ مایل به اسیری سپاه تو درآید/ با تیغ دو ابروی تو یک شهر شهید است/ تا پرده ز رخسار چو ماه تو درآید/ مسحور نمودی همگان را به نگاهی/ چشم همگان بر کف راه تو درآید/ با ناز و ادایی که به احوال تو داری/یک شهر فدایی و تباه تو درآید/ سائل شده سرلشکر این شهر و غم این است/ جنگاور لشکر به پناه تو درآید/ "عماد رحمتی"
* چقدر جای من در بین کتاب های تاریخ خالی ست/ بس که با چشم های تو جنگیده ام/"حمید سلاجقه"
* غافلی از حال دل، ترسم که این ویرانه را/ دیگران بی صاحب انگارند و تعمیرش کنند/ "صائب تبریزی"
* عشق نوعی ناکامی جبری همراه خودش دارد/ اگر این را پذیرفتی/ به عنوان یک نشئه و خلسه ی بسیار لذت بخش می توانی از آن لذت ببری/ همه ی هنرت باید این باشد که بتوانی زمان این نشئگی را طولانی تر کنی همین./ "عباس کیارستمی"
* معیار واقعی ثروت این است که اگر پولمان را گم کنیم چقدر می ارزیم؟/ "آبراهام لینکلن"
* اثر انگشت های ما از قلب هایی که لمسشان کرده ایم هیچ وقت پاک نمی شود/ " چارلز بوکوفسکی"
* محبوب من/ برای آنکه بگویی دوستت دارم/ دست به دکمه های لباست نبر/ عریانی/ اغلب از روح آغاز می شود/ "بهروز آقاکندی"
* و گاهی زندگی خماری شرابی را نصیبت می کند که هرگز آن را ننوشیده ای و سهم تو چیزی جز درد نیست/ " امیرحسین قره سوفلو"
* تو که شیرینی محضی سر بازار نخند/ تاجران با دلِ خوش بارِ شکر آوردند/ "حمید حمزه نژاد"
مپرس شادی من حاصل از کدام غم است/ که پشت پرده ی عالم هزار زیر و بم است/ زیان اگر همه ی سود آدم از هستی است/ جدال خلق چرا بر سر زیاد و کم است/ اگر به ملک رسیدی جفا مکن به کسی/ که آنچه کاخ تو را خاک می کند ستم است/ خبر نداشتن از من بهانه ی توست/ بهانه ی همه ی ظالمان شبیه هم است/کسی بدون تو باور نکرده است مرا/ که با تو نسبت من چون دروغ با قسم است/ تو را هوای به آغوش من رسیدن نیست/ وگرنه فاصله ی ما هنوز یک قدم است/"فاضل نظری"
* به من گرسنگی بدهید/ سخت و جانفرسا/ اما برایم عشق کوچکی باقی بگذارید/ صدایی که در پایان روز با من سخن بگوید/ دستی که در تاریکی اتاق لمسم کند/ و این تنهایی طولانی را بر هم زند/"کارل سندبرگ"
از قرنطینه به تبعید ببر مختاری/ تو که نمرودترین آتش این بازاری/ مُردم از بس که نمُردم ! کفنم خیس نشد/ ابر من بر سر چتر چه کسی می باری ؟/ تو فقط خاطره ایی باش و به من فکر نکن/ من خوشم بر لب این پنجره با سیگاری/ من چه خاکی سر آن خاطره ها بگذارم/ تو اگر سایه به دیوار کسی بگذاری؟/ آه از این وحشت یک عمر به خود پیچیدن/ در زمستان پتو این همه شب بیداری/ گسلی زیر همین فرش برایم بگذار/ نامه نه خاطره نه ، زلزله ایی آواری !/ مرگ دلخواه ترین حسرت من بود ولی/ مرگ با له شدگان تو ندارد کاری/ "احسان افشاری"
باشد، تو نیز بر جگرم خنجری بزن/ با من دم از هوای کسِ دیگری بزن/ پرواز با رقیب اگر فرصتی گذاشت/ روزی به آشیانه ی من هم سری بزن/ ای دل به جنگ جمع رقیبان شتاب کن/ سرباز نیمه جان! به صف لشکری بزن/ درد فراق آمد و عشق از دلم نرفت/ ای روزگار! سیلیِ محکم تری بزن/ شاید که جام بشکنم و توبه ای کنم/ ای مرگ! پیش از آنکه بیایی دری بزن.../ "سجاد سامانی"
* در سوگ گل و ماتم پروانه نشستیم/ ما با غمت ای دوست به یک خانه نشستیم/ هر روز ز داغ غم تو سر به گریبان/چون جغد به یک گوشه ی ویرانه نشستیم/ دارد غزلی از سر کوی تو می آید/ ما چشم به راه، عاشق و مستانه نشستیم/این خال چه خالی ست که در دام بلایش/ ما مست شدیم و پی این دانه نشستیم/ تو روسری ات را به سرت کردی و ما هم/ در حسرت گیسوی تو و شانه نشستیم/ ما چلّه نشینانِ غمِ هجرِ نگاریم/ عمری است در این چلّه غریبانه نشستیم/ عشق است که زنجیر کشیده است دلم را/ در این غل و زنجیر چو دیوانه نشستیم/ ما بر سر آن کوچه که افتاد گذارت/ یک شهر گواه است که مردانه نشستیم/"سید علی علوی"
* آمدی طبعم شکوفا شد ... بهارانی مگر؟/ صورتم شد خیس خیس ازشوق، بارانی مگر؟/آمدی با دیدنت برخاست در من مرده ای/روح رستاخیزی من! در تنم جانی مگر؟/آمدی و هر خیال دیگری غیر از تو را/ پیش پایت سر بریدم عید قربانی مگر؟/تا ابد دیوانه ی زنجیری موی توام/نیست امّید رهایی از تو، زندانی مگر؟/خواستی عشق زلالم را بسنجی با قسم/ای تو تنها بر لبم سوگند، قرآنی مگر؟/خواستی گرد فراموشی نگیرد قلب من/لحظه ای از چشم این آئینه پنهانی مگر؟/شرط کردی خالی از یادت نباشد خاطرم/خود که صاحبخانه ای ای خوب! مهمانی مگر؟/شرط کردی جز تو درمن گام نگذارد کسی/قلعه ای متروک و گمنامم، نمی دانی مگر؟/آن قدَر رفتی و برگشتی که ویران شد دلم/حسّ صحرا گردِ شهرآشوب! توفانی مگر؟/ گردباد دامن موّاجت آتش زد مرا .../ رقص مشعل های روشن در زمستانی مگر؟/ "حمیدرضا حامدی"
* عشق می ورزم به تو دشنام بارم می کنند/ پشت سر با حرفشان بی اعتبارم می کنند/ گر بگویم با خیالت تا کجاها رفته ام/ مردمان این زمانه سنگسارم می کنند/ چشم هایت چشم هایت چشم هایت نازنین/ بیقرارم بیقرارم بیقرارم می کنند/دوستانی را که عمری واقعی پنداشتم/ خون دل در اشک های بیشمارم می کنند/ خسته ام از تیرگی ها روز می خواهد دلم/ این جماعت راهی شب های تارم می کنند/ لاله های باغ را روزی به آتش می کشند/ با همین ترفند روزی داغدارم می کنند/ سال های سال من بر مردمان چشم تو/ عشق می ورزم ولی دشنام بارم می کنند/ "فرامرز عرب عامری"
* ما جوانی را میان خاک مدفون کرده ایم/ بس که در پایان هر شادی درآمد پیر ما/"مجید لشکری"
* زنان کشته شده از اندوه بیشتر از مردان کشته شده در جنگند/ "انیس منصور"
*هم راه به محراب دلم را بلد است/ هم خوب رگ خواب دلم را بلد است/ دلتنگی توست می نوازد من را/ مضراب به مضراب دلم را بلد است/ "روزبه نعمت اللهی"
* کاش تعجیلی شود روزی خدا قسمت کند/ یک ملاقات خصوصی دست من با موی تو/ "چکامه کریمی"
* شهری ز آشنایان پر بود ای یگانه/ بیگانه کرد عشقت از هم یگان یگان را/ "محتشم کاشانی"
* زیرا که هر کس با معشوقش به امتحان کشیده می شود/ "رشاد نوری"
* چشم عضو مهمی است/ اگرنه زن ها اینقدر با دقت و رو به آینه زیرش را با مداد خط نمی کشیدند/ " حمید جدیدی"
* غمگینت خواهند کرد خیلی غمگین، آن وقت حتما مرا به خاطر خواهی آورد/ " جمال ثریا"
* اگر صدایی از گذشته/ تو را به روزهای قدیمی دعوت کند/ بدان که تنهایی/"عزیز نسین"
* چهره ی بعضی زن ها حتی تا میانسالی لبریز از کودکی باقی می ماند شاید کودکی ابدی آنهاست که عشق ما را ثابت نگه می دارد و از زمان جدا می کند/ "فرانسوا موریاک"
* شادکامی معمولا از دری وارد می شود که نمی دانستی باز گذاشتی/ "جان باریمور"
* نه در نگاه اول/ که عشق در آخرین نگاه است/ زمانی که می خواهد از تو جدا شود/ آنگونه که به تو می نگرد به همان اندازه دوستت داشته است/"ناظم حکمت"
* به تو گفتم که در این دور شدن ناچاری؟/ سر به تأییـد تکان دادی و گفتـی آری!/ عین مرگ اسـت اگر بی تو بخواهـد برود/ او که از جان خودت دوست ترش می داری/ ای که نزدیک تری از من دلتنگ به من/ بین ما نیست به جز فاصله ای اجباری/ من عروس توام ای از من و آغوشم دور/ خطبه را گریه ی من می کند امشب جاری/ زندگی چیست به جز خاطره ای افسرده/ زندگی چیست به جز رنج و غمی تکراری/ گله ای نیست به تنهایی خود دل بستم/ به -غزل گریه- ی هر روز...به شب بیداری/ روی دیوار دلم سایه ای از قامت توست/ مثل تنهایی من قد بلندی داری .../"سیده تکتم حسینی"
* آنچنان جای گرفتی تو به چشم و دل من/ که به خوبان دو عالم نظری نیست مرا/ابر چشمم به هوای رخ تو بارانی ست/ مثل دریای دلت دیده من طوفانی است/ یک نظر کردی و دل گشت اسیرت اینک/ پشت مژگان دو چشمت دل من زندانی است/همچو گردون به تمنای وصالت شب و روز/ کار و دل از پی دیدار تو سرگردانی است/"مولانا"
* احمد شاملو تکیه کلامش بود، فرق نمی کرد موقع سلام یا وقت خداحافظی، می گفت "تنور دلت گرم..." معنی این جمله را بعدها فهمیدم.. هرجا که از دلم مایه گذاشتم و اتفاق خوبی افتاد یاد حرفش افتادم.انگار تنور دلت که گرم باشد نان مهربانی اش را می خوری هرچه دلت گرم تر مهربانی ات بیشتر و روزگارت آبادتر است. سلام تنور دلتان گرم...