"زنانگی های یک زن"

"پشت این پنجره یک نامعلوم نگران من و توست"

"زنانگی های یک زن"

"پشت این پنجره یک نامعلوم نگران من و توست"

"گاه دلسوز است و گاهی سخت می سوزاندم/ عشق گاهی مادر است و گاه هم نامادری"


 الحبُّ هُوَ إثنانِ یَضحَکانِ للأشیاءِ نَفسِها،

  یَحزَنان فِی اللحظةِ نفسِها،

 یَشتَعلِانِ وَ یَنطَفِئانِ معاً بِعودِ کبریتٍ واحدٍ،

 دون تنسیقٍ أو اّتفاقٍ.

 ***************************

 عشق؛ یعنی دو نفر باهم به یک چیز بخندند،

 در یک لحظه غمگین شوند،

 با یک چوب کبریت با هم روشن و خاموش شوند،

 بدون اینکه هماهنگی یا توافقی وجود داشته باشد.

 "احلام مستغانمی ترجمه ی خودم"



* عنوان پست از حسین دهلوی

* جدال عقل و دل همواره در من ماجرا دارد/ شبیه سرزمینی که دو تا فرمانروا دارد/ شبیه سرزمینی که یکی در آن به پا خیزد/ یکی در من شبیه تو خیال کودتا دارد/ منِ دل مُرده و عشق تـو شاید منطقی باشد/ گل نیلوفر اغلب در دل مرداب جا دارد/ تو دلگرمی ولی همپا و همدستی نخواهد داشت/  کسی که قصد ماندن با من بی دست و پا دارد/ خودم را صرف فعل خواستن کردم ولی عمری ست/ توانستن برایم معنی نا آشنا دارد/ زیاد است انتظـار معجزه از من که فرتوتم/ پِیَمبَر نیست هر پیری که در دستش عصا دارد…/“جواد منفرد”

* به خونم زد رقم تا با قلم شد آشنا دستش/ پری رویی که می بردم به مکتب من کتابش را/ "صائب تبریزی"

شب دلواپسی‌ها هرقدر بی‌ماه‌تر بهتر/ که شاعر در شب موهای تو گمراه‌تر بهتر/ برای شانه‌های شهر ِمتروکی شبیه من/ تکان‌های گسل، یک‌دفعه و ناگاه‌تر بهتر/ چه فرقی می‌کند من چند سر قلیان عوض کردم؟/ برای قهوه‌چی‌ها، مرد، خاطرخواه‌تر بهتر/ ندانستی که روی بیت بیتش وزن کم کردم/ نوشتی شعرهایت شادتر، کم‌آه‌تر بهتر/ نه این‌که قافیه کم بود نه! در فصل تابستان/ غزل هم مثل دامن هرقدر کوتاه‌تر بهتر /"حامد عسکری"

* لامروّت شانه هایت درد بی درمان کیست؟/ چشم های لوتی ات در خلوت دکان کیست؟/ پرسشی دارم که می دانی و پنهان می کنی/ بر تنت عطر دو سیب از محفل قلیان کیست؟/ بوسه ی آغشته ات دست که را لک می کند/ رد پای کوچکت این بار بر ایوان کیست؟/ چایی پر رنگ بعد از ظهرها را یادت ست؟/ حال، لیوان شرابت جفت با لیوان کیست؟/ نازنین، هذیان همسایه شبیه اسم توست/ نام تو در خواب های بی سر و سامان کیست؟/ گفته بودی یک شروع تازه می خواهی ولی/ خوب می دانی شروع تازه ات پایان کیست!!/ "مهدی فهیمی"

با دیگران از ما  بِهی، وز حالِ اغیار آگهی/ از حالِ ما پرسی اگر ... ما نیز هم بد نیستیم/ دلداده ای  گر  می خری، ور شاعری می پروری/ بگذار ما را در شُـمر ... ما نیز هم بد نیستیم/ هر جا که از آن بگذری، بازارِ  ریحان گستری/ از کوچه ما هم گذر ... ما نیز هم بد نیستیم!/"محمود نگهداری"

* بیدل منم که سخت دلم مانده پیش تو/ من جای خالی همه دل های عالمم/ "معصومه صابر"

* دیروز زنی را دیدم که مرده بود و مثل ما نفس می کشید/ راستی یک زن چطور می میرد؟/ مرگش چگونه است؟/ یا لبخند به لب ندارد/ یا آرایش نمی کند/ یا دست کسی را نمی فشارد/ یا منتظر آغوشی نیست/ یا حرف عشق که می شود پوزخند می زند/ آری زن ها اینگونه می میرند/ "گابریل گارسیا مارکز"

* و سرانجام کسی خواهد آمد / و با مهربانی هایش به تو نشان خواهد داد / که تو قبل از دیدن او اصلا زندگی نکرده ای/ "نسرین بهجتی"

* همچون دالانی بلند تنها بودم/ پرندگان از من رفته بودند/ شب با هجوم بی مروّتش سخت تسخیرم کرده بود/ خواستم زنده بمانم/ و فکر کردن به تو تنها سلاحم بود / تنها کمانم/ تنها سنگم!/ "پابلو نرودا"

* شهرزاد: آقاجون انقدر نریزین تو خودتون به خدا مریض میشین. هاشم خان دماوندی: دردمو به چاه بگم چاه می خُشکه.. شهرزاد: به من بگین... هاشم خان: چی بگم؟دلم شده کوره ی آهنگری... شهرزاد: کوره که کوره رو نمی سوزونه هر دلی که جای زخم یه عشق قدیمی روش باشه کوره ست تا آخر عمر..  من یه جورایی داشتم درد شما رو .هاشم خان: تو چقدر از من میدونی که فکر میکنی دردت با من یکیه..؟ قرص قمر همون موقع واسم مرد.. از وقتی که به من پشت کرد.. بی خداحافظی گذاشت و رفت.. به خودم گفتم هاشم اگه نکُشی خیالشو، خاطرات و حسرتش تو رو میکُشه.. کُشتمش... مرضیه به قدری هم نفسم بود که گاهی اوقات اصلن فراموش می کردم که قرص قمری هم بوده.. تا اینکه برگشت.. بگو نبش قبر.. بگو مرده ایی که زنده شد.. که کاش که برنمی گشت...می دونی عروس؟! عشق عینهو جنگ میمونه.. شروع کردنش آسونه، تموم کردنش سخته.. فراموش کردنش محاله.. تو بگو عروس تو که درس دکتری خوندی.. این چه زخمیه زخم عشق که عمریم ازش بگذره باز تازه میمونه، عفونی میشه،می خُشکه، می افته، اما باز دوباره سر باز میکنه.. بگو.. تو کتابای شما مرهمی برای این درد نیست؟!! شهرزاد: نه نیست، هیچ بارونی نمیتونه بشوره ردِ پاشو  از دل آدم.../ "سریال شهرزاد"

*عشق فقط هم آغوشی نیست. اگر اینطور بود می شد کاری کرد. عشق زندگی ست که می خواهد شما را دوباره گرفتار خودش بکند/ "رومن گاری"

* و من / شکست خورده ی عاشقانه ترین جنگ جهانم/ اسیر آغوشت/ "محمد مسعود کرمی"

* در تمام زندگی ات/ به بیرون نگاه کرده ای/ اما چیزی جز بی معنی بودن و کسالت نیافته ای/ اینک درون را بنگر/ به تو قول می دهم / که در درون گنجی پایان ناپذیر بیابی/ "اُشو"

* در کفه ی دو دستم امشب دو جام بگذار/ ای ساقی سبکدست سنگ تمام بگذار/ "محمد قهرمان"

* نمی رنجم اگر کاخ مرا ویرانـه می خواهد/ که راه عشق آری ! طاقتی مردانه می خواهد/ کمی  هم  لطف باید گاه گاهی مرد عاشق را/ پرنده در قفس هم باشد آب و دانه می خواهد/ چه حسن ِ اتفاقی ! اشتراک ما پریشانـی  است/ که هم موی تو هم بغض من ، آری شانه می خواهد/ تحمل کردن قهر تو را یک استکان بس نیست/  تسلی  دادن  این  فاجعه  میخانه می خواهد/ اگر مقصود تو عشق است پس آرام باش ای دل/ چه فرقی می کند می خواهدم او یا نمی خواهد/ "سجاد رشیدی پور"

* از گلی که نچیده ام / عطری به سرانگشتم نیست/ خاری در دل است/ "محمد شمس لنگرودی"

* عشق/ مانند آن بوته ی خاری ست/ که هرچه بیشتر در کندن آن از زمین تلاش شود / آن خارها/ بیشتر در جسم و گوشت طرف مقابل نفوذ و  رسوخ می نماید/"آندره موروا"

* شازده کوچولو: وفاداری یعنی چی؟ روباه: یعنی اگه توی سیاره ات یه گل دیگه بود تو عاشق گل خودت باشی!/ " آنتوان دو سنت اگزوپری"

چه مبارک است این غم که تو در دلم نهادی/ به غمت که هرگز این غم ندهم به هیچ شادی/ ز تو دارم این غمِ خوش، به جهان از این چه خوشتر/ تو چه دادی ام که گویم که از آن بِه ام ندادی؟/ چه خیال می توان بست و کدام خواب نوشین/ بِه از این در تماشا که به روی من گشادی/ تویی آنکه خیزد از وی همه خرمی و سبزی/ نظر کدام سروی ؟ نفس کدام بادی؟/ همه بوی آرزویی مگر از گل بهشتی؟/ همه رنگی و نگاری ، مگر از بهار زادی؟/ ز کدام ره رسیدی؟ ز کدام در گذشتی؟/ که ندیده دیده ناگه به درون دل فتادی؟/ به سر بلندت ای سرو که در شب ِ زمین کَن/ نفس ِ سپیده داند که چه راست ایستادی/ به کرانه های معنی نرسد سخن چه گویم/ که نهفته با دلِ سایه چه در میان نهادی؟/ "هوشنگ ابتهاج- سایه"

* و مرا جز تو دگر هیچ کسی یار نشد/ هیچ کس چون تو مرا همدم و دلدار نشد/ خواستم تکیه کنم از غم بی هم نفسی/ شانه ی هیچ کسی چون تو که دیوار نشد/ آتش رفتن تو جان و دلم را سوزاند/ جز من از هجرت تو هیچ کسی خوار نشد/ "امیرعباس خالق وردی"

* انسان/ تنها آفریده ای است که نمی خواهد آن چیزی باشد که هست/ "آلبر کامو"

*  ما که هنوز نفهمیدیم در کشوری که سرانه ی مطالعه یک دقیقه هم نیست این همه روشنفکر از کجا میان؟ / "کلاه قرمزی / فامیل دور"

* افتاده بر خاک درت،خوش آنکه آیی بر سرم/ تو زیر پا بینی و من بالای سر بینم تو را/ صد بار آیم سوی تو تا آشنا گردی به من/ هر بار از بار دگر بیگانه تر بینم تو را/ "هلالی جغتایی"

می دانی اولین بوسه ی جهان، چطور کشف شد؟ دستهاش تا آرنج گلی بود. گفت: "در زمان های بسیار قدیم، زن و مردی پینه دوز، یک روز هنگام کار، بوسه را کشف کردند. مرد دستهاش به کار بود. تکّه نخی را به دندان کَند. به زنش گفت بیا این را از لب من بردار و بیانداز. زن هم دستهاش به سوزن و وصله بود. آمد نخ را از لب های مرد بردارد، دید دستش بند است. گفت چه کار کنم و ناچار با لب برداشت... شیرین بود، ادامه دادند .../ "سال بلوا /عباس معروفی"

دل از من بردی ای دلبر به فن آهسته آهسته/ تهی کردی مرا از خویشتن آهسته آهسته/ کشی جان را به نزد خود ز تابی کافکنی در دل/ بسان آنکه می‌تابد رسن آهسته آهسته/ ترا مقصود آن باشد که قربان رهت گردم/ ربائی دل که گیری جان ز من آهسته آهسته/ چو عشقت در دلم جا کرد و شهر دل گرفت از من/ مرا آزاد کرد از بود ِ من آهسته آهسته/ به عشقت دل نهادم زین جهان آسوده گردیدم/ گسستم رشته  ی جان را ز تن آهسته آهسته/ ز بس بستم خیال تو، تو گشتم پای تا سر، من/ تو آمد خرده خرده، رفت من، آهسته آهسته/ سپردم جان و دل نزد تو و خود از میان رفتم/ کشیدم پای از کوی ِ تو من آهسته آهسته/ جهان پر شد ز حرف فیض و رندی های پنهانش/ شدم افسانه ی هر انجمن آهسته آهسته/ "فیض کاشانی"

* من از طبیب و پرستار هر دو آزادم / دوای درد من این درد بی‌دوای من است/"وصال شیرازی"

* آخر این درد دل من به دوائی برسد/ آخر این ناله ی شبگیر به جایی برسد/"سلمان ساوجی"

* من گرفتار و تو در بند رضای دگران/ من ز درد تو هلاک و تو دوای دگران/"هلالی جغتائی"

* گیرم که با تو حال بگویم ولی چه سود/ تــــو درد دل شنیده ای امّـا ندیده ای/"جلال عضدی"

* در این دیار که نام و نشان ز درمان نیست/ هزار درد به دنبال یک دل افتاده است/"حاجب شیرازی"

* گیرم ز خلق روی به هامون کند کسی/ از دست خود کجا رود و چون کند کسی؟/"حسن مشهدی"

* چون درد تو داریم  دوا پیش تو باشد/ هر جا که تو باشی دل ما پیش تو باشد/"لسانی شیرازی"

* ز روزگار مرا خود همیشه دردی بود/ غم تو آمد و آن را هزار چندان کرد/"هلالی جغتائی" 

* با غم ایّوب نیست رنج ِ مرا نسبتی/ صبرم از او کمتر است دردم از او بیشتر/"هلالی جغتائی"

* برجان رسید درد من از مشکلم مپرس/ رنگ مرا ببین و دگر از دلم مپرس/"مهرداد اوستا"

* در دفتر طبیب خرد باب عشق نیست / ای دل به درد خو کن و نام دوا مپرس/"حافظ"

* دوای درد درون را هم از درون بطلب/ اگر چه درد تو افزون ز درد ایوب است/"شمس مغربی"

* من عافیت طلب نیم ای بی وفا طبیب !/ کاری بکن که درد دل من فزون شود/"میرو الهی قمی"

* از کس دوا نخواست دل ِغم نورد ما/ این است درد ما که رسد کس به درد ما/"مسیح کاشانی" 

* چند ای دل فکر درد بی‌دوای ما کنی/ از برای خود چه کردی کز برای ما کنی؟/"نرگس ابهری"

* چیزی از عشق بلاخیز نمی‌دانستم/ هیچ از این دشمن خونریز نمی‌دانستم/ در سرم بود که دوری کنم از آتش عشق/ چه کنم؟ شیوه ی پرهیز نمی‌دانستم/ گفتم ‌ای دوست، تو هم گاه به یادم بودی؟/ گفت من نام تو را نیز نمی‌دانستم/ بغض را خنده ی مصنوعی من پنهان کرد/ گریه را مصلحت‌آمیز نمی‌دانستم/ عشق اگر پنجره‌ای باز نمی‌کرد به دوست/ مرگ را این همه ناچیز نمی‌دانستم.../ "سجاد سامانی"

من خود دلـم از مهر تو لرزید ،وگرنه/ تیرم به خطا می رود اما به هدر،نه!/ دل خون شده ی وصلم و لب های تو سرخ است/ سـرخ است ولـی سرخ تر از خون جگر ، نه/ با هرکـه توانسته کنار آمده دنیا/ با اهل هنر؟ آری! با اهل نظر ؟ نه!/ بد خلقــم و بد عهد زبانبازم و مغـرور/ پشت سر من حرف زیاد است مگر نه؟/ یک بار به من قرعه ی عاشق شدن افتاد/ یک بار دگر ، بار دگر ، بار دگر .....نه!/ "فاضل نظری"

* پدرم گاه صدا میزندم شعر سپید/ بس که آشفته و رنجور و به هم ریخته ام/ "حسن دلبری"

* دلتنگ نبودی که ببینی چه کشیدم/ در چنگ نبودی که ببینی چه کشیدم/ یک لشکر چشم تو و یک قلب ِ منِ زار/ در جنگ نبودی که ببینی چه کشیدم/"صادق ابراهیم زاده"

زندگی حتی وقتی انکارش می کنی، حتی وقتی نادیده اش می گیری، حتی وقتی نمی خواهی اش از تو قوی تر است.. از هر چیز دیگری قوی تر است. آدم هایی که از بازداشتگاه های اجباری برگشته اند دوباره زاد و ولد کردند. مردان و زنانی که شکنجه دیده بودند ، که مرگ نزدیکانشان و سوخته شدن خانه هاشان را دیده بودند، دوباره به دنبال اتوبوس ها دویدند، به پیش بینی هواشناسی با دقت گوش کردند و دخترهایشان را شوهر دادند. باور کردنی نیست اما همین گونه است. زندگی از هر چیز دیگری قوی تر است...باید یک بار به خاطر همه چیز گریه کرد. آن قدر که اشک ها خشک شوند، باید این تن اندوهگین را چلاند و بعد دفتر زندگی را ورق زد به چیز دیگری فکر کرد. باید پاها را حرکت داد و همه چیز را از نو شروع کرد...!/"آنا گاوالدا"

* هیچ چیز در این جهان چون آب، نرم و انعطاف پذیر نیست./ با این حال برای حل کردن آنچه سخت است، چیز دیگری ‌یارای مقابله با آب را ندارد./ نرمی بر سختی غلبه می کند و لطافت بر خشونت./ همه این را می دانند ولی کمتر کسی به آن عمل می کند./انسان، نرم و لطیف زاده می شود و به هنگام مرگ خشک و سخت می شود./ گیاهان هنگامی که سر از خاک بیرون می آورند نرم و انعطاف پذیرند/ و به هنگام مرگ خشک و شکننده./ پس هر که سخت و خشک است، مرگش نزدیک شده/ و هر که نرم و انعطاف پذیر، سرشار از زندگی است./آرام زندگی کن!/ هرگز با طبیعت‌ یا همجنسان خود ستیزه مکن  و گزند را با مهربانی تلافی  کن./"لائوتسه/کتاب: تائو ت ِ چنگ"

* برخی از نظرِ آسیب‌شناسیِ پزشکی جایِ ترمیم شده‌ی زخم را تقریبن مثلِ پوستِ سالم می‌دانند، اما در زندگی چنین چیزی وجود ندارد. زخم‌هایِ بازی هستند که گاهی به‌اندازه‌ی سر سوزن کوچک می‌شوند اما هنوز  زخمِ بازند و درجه‌ی زجر دادن‌شان شبیه از دست دادنِ یک انگشت است یا از دست دادنِ بینایی یک چشم!/ "لطیف است شب، فرانسیس اسکات"

* قلب‌ها مانند دزدانی هستند که چیزی که پیش آنها بماند را پس نمی‌دهند!/  "آستور یاس"

گفتند: چرا محبت را  به بلا مقرون کردند؟/گفت: تا هر سفله‌ای دعوی محبت نکند!/"تذکرة الاولیاء، عطار نیشابوری"

* از حد چو بشد دردم در عشق سفر کردم/ یا رب چه سعادت ها که زین سفرم آمد/ "مولانا"