"زنانگی های یک زن"

"پشت این پنجره یک نامعلوم نگران من و توست"

"زنانگی های یک زن"

"پشت این پنجره یک نامعلوم نگران من و توست"

"ما چلّه نشین شب آزادی خویشیم/ ای کاش که یلدای وطن را سحری بود"


عِندَما کانَ الجمیعُ یَتَحَدَّثُ عَن وطنِه

کُنتَ أنتَ حدیثی

*****************

وقتی همگان از وطنشان حرف می زدند

حرف من فقط تو بودی

"دیوارنوشته ی عربی ترجمه ی خودم"



* عنوان پست از بیداد خراسانی

* اینجا سرزمین ماست/ از سپیده دم عمر اینجا بوده ایم/ اینجا بازی کرده ایم/ عاشق شده ایم و شعر نوشته ایم/ ما اینجا ماندگاریم/"نزار قَبّانی"

* عشق به دیگری ضرورت نیست، حادثه است/عشق به وطن ضرورت است، نه حادثه/ عشق به خدا ترکیبی است از ضرورت و حادثه/"نادر ابراهیمی"

* اینها را هم بخوانید:

شخصٌ واحدٌ فقط سَیَمُرُّ فی حیاتِکَ

خطوطُ یَدَیهِ تُشبِهُ خارطَةَ وطنِکَ

ما إن یَسحَب کَفَّهُ مِن مُصافَحَتِک حتّی تَشعُر أنّک فی المَنفی

**********************************

تنها یک نفر از زندگی ات می گذرد 

که خطوط دستانش شبیه نقشه ی وطن توست

به محض اینکه دستش را از دست دادن با تو  بکشد احساس می کنی در تبعیدی...

"دیوارنوشته ی عربی ترجمه ی خودم"

///////////////////////////////////////

وَ عندما أُقتَل فی یومٍ من الأیّامِ

 سیَعثُرُ القاتلُ فی جیبی على تذاکِرِ السفرِ

 واحدة الى السّلام

 واحدة الى الحُقولِ وَ المطرِ

 واحدة الى ضَمائر البَشرِ

 ارجوک الّا تُهمِل التذاکرَ

یا قاتلی العزیز

أرجوکَ أن تُسافِرَ

**********************

و هنگامی که در روزی از روزها کشته شوم

قاتل در جیبم بلیط های سفر را پیدا خواهد کرد

یکی به سوی صلح و آشتی

یکی به سوی مزارع و باران ها

یکی  به سوی وجدان های بشر

قاتل عزیزم

خواهش میکنم بلیط ها را نادیده نگیر

خواهش می کنم با آنها سفر کن

"سمیح القاسم ترجمه ی خودم"

/////////////////////////////////

وَ أنا الغریبُ بأرضٍ لااراک بها

********************

و من غریبه ام در سرزمینی که تو را در آن نبینم

" محمد المقرن ترجمه ی خودم"

///////////////////////////////////

تسألُ: ما معنی کلمةِ وطن؟

سیقولونَ: هو البَیتُُ وَ شجرةُ التوت 

وَ قنُ الدَّجاجِ وَ قفیرُ النحلِ

 وَ رائحةُ الخُبزِ وَ السَماءُ الاولی

وَ تسألُ: هل تَتَّسِعُ کلمةٌ واحدةٌ مِن ثلاثة احرف لِکُلّ هذه المحتویاتِ

وَ تَضیقُ بِنا؟

**********************

می پرسی واژه ی وطن به چه معناست؟

و خواهند گفت: به معنای خانه است و درخت توت

و لانه ی مرغ است و کندوی زنبور

 و بوی نان و  آسمان نخستین

و می پرسی: چگونه کلمه ای سه حرفی برای همه ی این محتویات وسیع است

 و برای ما تنگ؟

"محمود درویش ترجمه ی خودم"

* می گویند خانواده ی بلقیس با ازدواجش با نزار قبّانی به شدّت مخالف بودند ولی با وساطت دیگران به هم رسیدند...نزار می گوید: چند بار از بلقیس پرسیدم چرا با وجود مخالفت قبیله ات با من ازدواج کردی و دردسرهایش را به جان خریدی؟ و  هر بار بلقیس مرا مثل یک طفل در آغوش می کشید و می گفت" انتَ قبیلتی" یعنی قبیله ی من تویی...

* خیلی وقت است اینجا را به روز نکرده ام دل و دماغ نوشتن ندارم پُر واضح است که چرا. کامنت هایی را که جواب ندادم بعدا جواب می دهم فعلا به همین مقدار بسنده کنید...