"زنانگی های یک زن"

"پشت این پنجره یک نامعلوم نگران من و توست"

"زنانگی های یک زن"

"پشت این پنجره یک نامعلوم نگران من و توست"

"ما آینه در آینه بغضیم/ ما حنجره در حنجره در حنجره دردیم/ هر روز غم تازه تری آمد و نگذاشت/ دنبال غم کهنه ی دیروز بگردیم"

جِئتُ إلی بِلادِ السَّکاکین

لَستُ سِکّیناً

أنا مُجَرَّدُ جُرحٍ

********************

به سرزمین چاقوها آمدم

من چاقو نیستم

من فقط یک زخمم

"رن هانغ ترجمه ی خودم"


* عنوان پست از امید صبّاغ نو

* مایملکِ من غمِ من است/که مایملکِ همه ی ما غممان است/ از روزی به روزی دیگر/ از شکلی به شکل دیگر/"رضا براهنی"

* سرزمین مادری، رویای اجدادی کجاست؟/ مردم این شهر می پرسند آبادی کجاست؟/ ما به گرد خویش می گردیم آه ای ساربان!/ آرمان شهری که قولش را به ما دادی کجاست؟/ ای رسولِ عقل! ما را بگذران از نیلِ شک/ گر تو موسی نیستی موسای این وادی کجاست؟/ خنده‌های عیش ما جز خودفراموشی نبود/ این هم از مستی که فرمودی! بگو شادی کجاست؟/ باد در فکر رهایی روی آرامش ندید/ راه بیرون رفتن از زندان آزادی کجاست؟ .../"فاضل نظری"

* من از تو می نویسم/ تو هر که را دوست داری بخوان/که من پیاده ی توام/ تجریش و شریعتی و نوّاب و صیّاد و هنگام و شباهنگام توام/من انقلاب توام/ چمران نه/ هفت تیرخورده ی توام/ من به تنهایی، طهران توام/ "سجاد افشاریان"

اندیشیدن ممنوع!/ چراغ، قرمز است../ سخن گفتن ممنوع!/ چراغ، قرمز است../ بحث پیرامون علم دین و صرف و نحو و شعر و نثر، ممنوع!/ اندیشه منفور است و زشت و ناپسند!/ از لانه‌ی مهر و موم شده‌ات پا فراتر نگذار/ چراغ، قرمز است../ زنی را.. یا که موشی را مشو عاشق!/ عشق ورزیدن، چراغش قرمز است/ مرموز و سرّی باش../ تصمیم خود را با مگس هم در میان مگذار/ بی‌سواد و بی‌خبر باقی بمان!/ شرکت مکن در جرم فحشا یا نوشتن!/ زیرا که در دوران ما/ جرم فحشا، از نوشتن کمتر است!/ اندیشیدن درباره‌ی گنجشکان وطن/ و درختان و رودها و اخبار آن، ممنوع!/ اندیشیدن به آنان که به خورشید وطن تجاوز کردند ممنوع!/ صبحگاهان، شمشیر قلع و قمع به سویت می‌آید/ در عناوین روزنامه‌ها/ در اوزان اشعار/ و در باقیمانده‌ی قهوه‌ات!..در بَرِ همسرت استراحت نکن/ آنها که صبح فردا به دیدارت می‌آیند/ اکنون زیر "کاناپه" هستند!../ خواندن کتاب‌های نقد و فلسفه، ممنوع!/ آنها که صبح فردا به دیدارت می‌آیند/ مثل بید در قفسه‌های کتابخانه کاشته شده‌اند!/ تا روز قیامت از پاهایت آویزان بمان!/ تا قیامت از صدایت آویزان بمان/ و از اندیشه‌ات آویزان باش!/ سر از بشکه‌ات بیرون نیاور/ تا نبینی چهره‌ی این امّت تجاوز شده را../ "نزار قبانی"

انسان شهرش را عوض می کند/ کشورش را عوض می کند/ ولی کابوس ها را نه/ فرقی هم نمی کند سوار کدام قطار شده باشی/  و در کدامیک از ایستگاه های جهان پیاده شده باشی/ این تنها جامه دانی ست/ که وقتی باز می کنی همیشه لبالب است از همان کابوس/ "رضا قاسمی"

بَرِمان گردان دنیا/ به روزگاری که هنوز/ مردگان زیادی را از نزدیک نمی شناختیم/ مرگ/ به اندازه ی بستگانِ دورِ همسایه/ دور بود/ به روزگاری که ترانه های حزن آلود/ کسی را به یاد کسی نمی انداختند/ عطرها/ آدم ها را به یاد آدم نمی آوردند/ و در هر گوشه ی این شهر/  خاطره ای که پوستِ دل را بکند/ کمین نکرده بود.../"رویا شاه حسین زاده"

* خدایا به من پاهای عنکبوت عطا کن/ که من و تمام کودکان خاورمیانه به سقف وطن آویزان شویم تا این روزگار بگذرد/"محمد الماغوط"

* عشق است که حکمرانی اش معروف است/ شاهی که به مهربانی اش معروف است/ بس سلسله ی ظلم که برچیده شدند/ تاریخ زباله دانی اش معروف است/"جلیل صفربیگی"

* هراسناک تر از نابینایی، دیدن است با دو چشم باز/ که چه بر سر سرزمینمان می آید/"بلاکا دیمیتروا"

* ای آزادی/ پرندگان هیچ گاه در قفس لانه نمی سازند/ می دانی چرا؟/ زیرا که نمی خواهند اسارت را برای جوجه های خویش به میراث بگذارند/"محمود درویش"

* اینها را هم بخوانید:

أحبُّ طیورَ تشرین

تسافرُ..حیثَما شاءَت

وَ تأخذُ فی حَقائبِها

بَقایا الحَقلِ مِن لوزٍ وَ مِن تینٍ

أنا أیضاً..

أحِبُّ أکون مثلَ طیوِر تِشرین

أحبُّ أضیعُ مثلَ طیورِ تِشرین..

فَحُلوٌ أن یضیعَ المرءُ بینَ الحینِ وَ الحین ِِ..

أریدُ البحثَ عَن وطنٍ ٍ..جدیدٍ ٍ ...غیرِ مسکون ٍ

وَ رَبٍّ لا یُطاردُنی..

وَ أرضٍ لا تُعادینی..

أریدُ أفِرُّ مِن جِلدی..

مِن صَوتی .. وَ مِن لُغتی..

وَ أُشَرِّدُ مثلَ رائحةِ البَساتین ِ...

أریدُ أفِرُّ مِن ظِلّی

وَ أهربُ مِن عناوینی...

أریدُ أفِرُّ مِن شرقِ الخُرافة وَ الثّعابین..

مِن الخلفاءِ...وَ الأمراءِ ..مِن کُلِّ السَّلاطین ِ...

أریدُ أحبُّ مثلَ طیورِ تشرین ِ..

أیا شرقِ المشانقِ وَ السَّکاکین ِ..

*********************************

پرندگان ماه مهر را دوست دارم

که هرجا بخواهند سفر می کنند

و از ته مانده ی بادام و انجیر باغ 

در چمدان هایشان توشه بر می دارند

من هم..

دوست دارم همانند پرندگان ماه مهر باشم

دوست دارم همچون پرندگان ماه مهر راه گم کنم..

گم شدن  گاه و بیگاه شیرین است..

می خواهم  میهنی تازه بیابم. دور از دسترس

و خدایی که مرا تعقیب نکند

و سزمینی که دشمنم نباشد.

می خواهم از پوستم بیرون بزنم

از صدایم.. از زبانم..

و چون عطر باغ ها پراکنده شوم

می خواهم از سایه ام فرار کنم

و از القاب و عنوان هایم..

می خواهم از مشرق زمین فرار کنم

که لبریز از خرافه و اژدهاست..

و از خلیفه ها... و شاهزاده ها، از تمام پادشاهان..

می خواهم همچون پرندگان ماه مهر عشق بورزم..

ای سرزمین شرقی  مملو از چوبه ی دار و دشنه ...

"نزار قبّانی ترجمه ی خودم"

//////////////////////////////////////

 احبُّک طبعاً وَ إلّا ماذا یُمکِن أن أفعل فی وطنٍ منهوبٍ وَ حزینٍ؟/ البته که دوستت دارم وگرنه در وطنی غارت شده و غمگین چکار میتوانستم بکنم؟/"عبدالعظیم فنجان ترجمه ی خودم"

وطنی حزینٌ أکثرَ مِمّا یجبُ/کشور من غمگین تر از آن چیزی است که باید باشد./"عدنان الصائغ ترجمه ی خودم"

الفرحُ فی بِلادی مُصابٌ بِالإکتئابِ/ شادی در وطنم افسرده است/"غیاث المدهون ترجمه ی خودم"

ما ذَنبی أحملُ اوزاراً لم اخترها وَ حُروباً لم أشعلُها

ما ذَنبی أدفعُ فاتورةَ تاریخٍ لم أصنعُهُ

وَ هموم بلادٍ لاأملکُ فیها موطیءَ قبرٍ أو قدمین

**********************

گناه من چیست که باید بار گناهانی که انتخاب نکرده ام و جنگ هایی که شروع نکرده ام را به دوش بکشم

گناه من چیست که باید تاوان تاریخی که نساخته ام را بپردازم

و تاوان اندوه سرزمین هایی را که در آنها نه قبری دارم و نه جاپایی

"عدنان الصائغ ترجمه ی خودم"



* تصویر بالا نوشته ی شهروند لبنانی ست پیرامون اعتراضات اخیر ایران می گوید: بهاری که در تهران آغاز شده است بیروت و دمشق و بغداد را گلباران می کند...

شَوارعُنا یَنقُصُها الحُبُّ وَ الفَنُ وَ أُناسٌ مُبتَسِمَةٌ / خیابان های ما عشق و هنر را کم دارند و همینطور مردمی که لبخند بزنند/ "جداریات عربی ترجمه ی خودم"

* ایران امروز ستون نیازمندی های تمام روزنامه هایش این بود:/ نیازمندیم به خبرهای خوب/ به مرهم/ به دل هایی بدون داغ/ نیازمندیم به اشک هایی از سر شوق/ به دلهره های اتّفاقات خوب/به مهربانی بیشتر/ نیازمندیم به اخباری با دو خط لبخند/"معصومه صابر"

* این چنین اندوه کافر را مباد/"مولانا"

* نیست ...ندارد... باور کنید ...