"زنانگی های یک زن"

"پشت این پنجره یک نامعلوم نگران من و توست"

"زنانگی های یک زن"

"پشت این پنجره یک نامعلوم نگران من و توست"

چه غریبانه تو با یاد وطن می نالی؟/من چه گویم که غریب است دلم در وطنم؟

أخَذوکِ مِنّی وَ قالوا 

الرَّجُلُ لایَبکی إلّا مِن أجلِ وطنِهِ

لم یَعلَموا أنَّکِ وطنی...

*************************

تو را از من گرفتند و گفتند

مرد جز برای وطنش گریه نمی کند

نمی دانستند تو وطن منی...

"یحیی عمر آل زاید ترجمه ی خودم"



* عنوان پست از هوشنگ ابتهاج(سایه)

* وَ أنا غریب الدّار فی وطنی/ و من در وطنم غریبم /"محمود درویش ترجمه ی خودم"

* دست بردار از این در وطن خویش غریب/"مهدی اخوان ثالث"

* الوطنُ لیس شرطاً أن یکونَ أرضاً کبیرةً

فقد یکونُ مساحةً صغیرةً حدودُها کتفَینِ

****************************************

شرط وطن این نیست که زمینی بزرگ باشد

بلکه می تواند مساحتی کوچک باشد به اندازه ی شانه ها

"غسان کنفانی ترجمه ی خودم"

* در سرای بی کسی بی کس در آ/ هر چه را بگذار بیرون سرا/"هوشنگ ابتهاج"

* از هم گریختیم/ و آن نازنین پیاله ی دلخواه را دریغ بر خاک ریختیم/ جان من و تو تشنه ی پیوند مِهر بود/ دردا که جان تشنه ی خود را گداختیم/ بس دردناک بود جدایی میان ما/ از هم جدا شدیم و بدین درد ساختیم/ دیدار ما که آن همه شوق و امید داشت/ اینک نگاه کن که سراسر ملال گشت/ و آن عشق نازنین که میان من و تو بود/ دردا که چون جوانی ما پایمال گشت/ با آن همه نیاز که من داشتم به تو/ پرهیز عاشقانه ی من ناگزیر بود/ من بارها به سوی تو بازآمدم ولی/ هر بار ... دیر بود/ اینک من و توایم دو تنهای بی نصیب/ هر یک جدا گرفته ره سرنوشت خویش/ سرگشته در کشاکش طوفان روزگار/ گم کرده همچو آدم و حوا بهشت خویش .../" هوشنگ ابتهاج "

* تو در من زنده ای/ من در تو ما هرگز نمی میریم/"هوشنگ ابتهاج"

* سایه هم رفت ادبیات بی سایه شد...