"زنانگی های یک زن"

"پشت این پنجره یک نامعلوم نگران من و توست"

"زنانگی های یک زن"

"پشت این پنجره یک نامعلوم نگران من و توست"

"چنان دلبسته ام کردی که با چشم خودم دیدم/ خودم می رفتم امّا سایه ام با من نمی آمد ..."


لَو رَجَعنا غداً

وَ أرادَ الزّمانُ أن یَرانا کَما کُنّا

وَ إلتَقَینا

فَهَل ینبضُ المَیِّتانِ؟

خلفَ ألواحِ صَدرَینا

*******************************

اگر فردا برگشتیم

و سرنوشت خواست دوباره ما را همانگونه که بودیم با هم ببیند

و یکدیدگر را دیدیم

آیا این قلب های مُرده از پشت قفسه ی سینه هامان خواهد تپید؟

"نازک الملائکه ترجمه ی خودم"



* عنوان پست از بنیامین دیلم کتولی

* و ای بسا اکنون می فهمم حسرت سایه را از اینکه نمی تواند بیشتر بگسترد/"انسی الحاج"

* این را هم بخوانید:

 اریدُ الابتعادَ عنک

أتُرافِقنی؟

***************** 

می خواهم از تو دور شوم

با من همراهی می کنی؟

"نزار قبّانی ترجمه ی خودم"

* می کِشم همراه او زین شهرِ غمگین رَخت/ مردمان با دیده ی حیران زیر لب آهسته می گویند: دخترِ خوشبخت/"فروغ فرخزاد"

* من مطمئنم که نمی تپد، او را یارای تپیدن نیست... شما را نمی دانم امّا من متنفّر بودن از آدم ها را بلد نیستم. فقط ناگهان برایم بی اهمیّت می شوند، دیگر پیگیر کارهایشان نیستم، دیگر اهمیّت نمی دهم که کجا می روند، دیگر نگرانشان نیستم، من متنفّر بودن را بلد نیستم ولی بی خیال شدن  و نادیده گرفتن را خوب بلدم. به اعتقاد من تنفّر، آدمی را ضعیف می کند و این ضعف سبب آسیب پذیر شدن او می شود...توی فیلم legend یک دیالوگی بود که می گفت: "بعضی آدمها یک کاری می کنند که دیگر نمی توانی دوستشان داشته باشی ولی دلت برای آن وقت هایی که دوستشان داشتی خیلی تنگ می شود" به نظر من دلت برای تصویر خودت تنگ می شود برای تصویر خودت قبل از آن اتّفاق...برای آن آدمی که بودی تنگ می شود....

* پست قبل را هم بخوانید...

* هرچقدر که بگویم از لطف شما به این صفحه سپاسگزارم کم گفته ام. ..