"زنانگی های یک زن"

"پشت این پنجره یک نامعلوم نگران من و توست"

"زنانگی های یک زن"

"پشت این پنجره یک نامعلوم نگران من و توست"

"چمدان دست گرفتم که بگویی نروم/ تو چرا سنگ شدی راه نشانم دادی؟"

لاتُهمل مَن تُحِبُّ

فَرُبَّما یَظنُّ أنَّکَ لاتُریدُهُ فَیَرحَلُ

***************************

به کسی که دوستش داری بی توجّهی نکن

چه بسا گمان کند که او را نمی خواهی و برود

"نزار قبّانی ترجمه ی خودم"



* عنوان پست از پروانه حسینی

* مواقعی هم هست که آدم چمدان هایش را برای رفتن نمی بندد؛ بلکه می خواهد طرف مقابل را بترساند. زن ها، همه ی زن ها برای یکبار هم که در زندگانیشان شده چمدان هایشان را بسته اند. آدم این کار را می کند که نگهش دارند./ "دریانورد جبل الطارق / مارگارت دوراس"

* به بدرقه ایستادم/چمدانی در دست تو بود/ ابرهایی در قلب من/"آرزو نوری"

* گاه آن کس که به رفتن چمدان می بندد/ رفتنی نیست دو چشم نگران می خواهد/" آرش شهیرپور"

* چمدان را که برداشت زندگی از تنم بیرون رفت/ سال هاست آغوشم تار تنهایی بسته است/"منیره حسینی"

* چمدان بسته ام از هرچه منم دل بکنم/ پیرو عقل شوم قید دلم را بزنم/ چمدان بسته ام از "خواستنت" کوچ کنم/ تا "نبودت" بروم ، گور خودم را بکنم/ فصل پروانه شدن از سر من رد شده است/ بی هدف پیله چرا بیشتر از این بتنم؟/ با توام میوه ی روئیده درین خارستان!/ زخم ها دارم ازین عشق به اجزای تنم/ دیگر از مرگ هراسی به دلم نیست، که هست/ تاری از موی تو در جیب چپ پیرهنم/ می روم گریه کنم تا کمی آرام شود/ این جهنّم که تو افروخته ای در بدنم/ چمدان بسته ام..اما چه کنم دشوارست/ فکر دل کندن از آغوش تو یعنی وطنم/ می روم تا نکند گریه ی من فاش کند/ که مسافر نشده ، فکر پشیمان شدنم/ شرح دلتنگی من بی تو فقط یک جمله ست:/ "تا جنون فاصله ای نیست ازینجا که منم"/"مرتضی خدمتی" 

در شهر هی قدم زد و عابر زیاد شد/ ترس از رقیب بود، که آخِر زیاد شد/ این قدرهام نصف جهان جمعیّت نداشت/ با کوچ او به شهر مهاجر زیاد شد/ یک لحظه باد روسری اش را کنار زد/ از آن به بعد بود که شاعر زیاد شد/ هی در لباس کهنه اداهای تازه ریخت/ هی کار شاعران معاصر زیاد شد/ از بس که خوب چهره و عالم پسند بود/ بین زنان شهر سَر و سِر زیاد شد/ گفتند با زبان خوش از شهر ما برو/ ساکِ سفر که بست، مسافر زیاد شد/"محمد رضا عبدالملکیان"

* می گردم در خاطره ها جایی در آن ها نداری/ در دایرة المعارف ها جستجو می کنم عکسی از تو در آن ها نیست/ در واژه نامه ها نگاه می کنم نامی از تو نیست/ نگاهی به خود می کنم تو را می بینم/ جز من جایی برایت نمانده / می بینی؟!/"عزیز نسین"

* و در پایان این را بخوانید:

مَن یُحِبُّکَ هوَ الّذی

رأی فیکَ تسعةً و تِسعینَ عیباً وَ خِصلةً جمیلةً

فَأحَبَّ الخصلةَ وَ تَرَکَ العیوبَ...

***************************

آنکه دوستت دارد

در تو نود و نه عیب و یک ویژگی زیبا دیده

پس عاشق آن یک ویژگی شده و عیب ها را رها کرده

"محمود درویش ترجمه ی خودم"

* روشن است که خسته ام... زیرا آدم ها در جایی باید خسته شوند...