"زنانگی های یک زن"

"پشت این پنجره یک نامعلوم نگران من و توست"

"زنانگی های یک زن"

"پشت این پنجره یک نامعلوم نگران من و توست"

"چند کلمه ای با خوانندگانم"

صفحه ی "زنانگی های یک زن" حال بد این روزها را می‌فهمد؛ ضجّه‌ها را می‌شنود و درد تا مغز استخوان خودش هم رسیده است. در دنیایی دیگر یا در توهّمی باطل سیر نمی‌کند؛ مثل هر ایرانی، سختی و رنج و استیصال مردمان را درک می‌کند؛ امّا تخصّص اقتصادی یا جامعه‌شناسانه‌ای ندارد. آنچه بلد است سخن گفتن از «شعرِ تر» است هرچند برای «خاطرهایی حزین». روزهایی است که در این اندیشه فرو رفته که با این حجم غم مردمان، آیا باز هم جایی برای کلماتی عاشقانه باقی می‌ماند؟! و باز از سویی دیگر گمان می‌کند همین خرده‌روایت‌های تغزّل‌آمیز شاید بتواند حتّی برای دقیقه‌ای، ذهنی را از همّی یا غمی منصرف کند.

این صفحه در نهایت بنا را بر ادامه گذاشته است؛ بر پناه آوردن به واژه. بر سخن گفتن از عاشقانگی. شاید مرهمی باشد بر زخمی و دردی  ... غیر از این، چیزی برای این روزها در چنته ندارد..