هَل أعتَرِفُ بأنّی لَم اُحِب أبداً مِثلَما اُحِبُّک؟
وَ هَل اقولُ وَ لَن؟
أریدُ أن أموتَ عَلی حُبٍّ یَجعَلُ الموتَ تافِهاً
******************
آیا اعتراف کنم که هرگز کسی را مانند تو دوست نداشتم؟
و آیا بگویم که هرگز هم دوست نخواهم داشت؟
می خواهم جان بدهم برای عشقی که مرگ را بی اعتبار می کند...
"ترکی عامر ترجمه ی خودم"
* عنوان پست از وحشی بافقی
* دوست داشتن یک موجود در این است که پیر شدن با او را بپذیریم/"آلبر کامو"
* برای زیستن هنوز بهانه دارم/ من هنوز می توانم به قلبم که فرسوده است/ فرمان بدهم که تو را دوست داشته باشد/"احمدرضا احمدی"
* از آتش دل گدازه می گیرد عشق/ وز حادثه رنگ تازه می گیرد عشق/ این مستی و تردستی و گستاخی را/ گویا ز شما اجازه می گیرد عشق/" قیصر امین پور"
* پیش از آن کاین سقف سبز و طاق مینا برکشند/ منظر چشم مرا ابروی جانان طاق بود/" حافظ" منظور حافظ از این بیت این است که پیش از آنکه این آسمان و این جهان را برپا کنند، نگاه من به ابروی زیبا و کمانی جانان خیره بود. از روز ازل عاشق زیبایی های معشوق بودم. سعدی هم در همین مضمون گفته: همه عمر برندارم سر از این خمار مستی/که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی...
* سعدی در یکی از شعرهایش می گوید:" رَشکم از پیرهن آید که در آغوش تو خُسبَد" یعنی به پیراهنی که در آغوش تو می خوابد حسادت می کنم. داشتم فکر می کردم به اینکه چقدر ابراز علاقه و عشق ها در قدیم زیباتر بود. حالا نهایت هنری که طرف در عشق ورزیدن به خرج می دهد در حدّ بدنو ببین جون بابا/ خودتو بلرزون بابا خلاصه می شود...
* چشم/ تو که نیستی زائده ای ست برای به هر سو چرخیدن/ نیافتن و افسوس خوردن/"علیرضا روشن"
* همه در دل من جایی برای خود داشتند حال آنکه آنجا کشور تو بود/"علی لیدار"
* چون خیالی در دلت آمد نشست/ هرکجا از او گریزی با تو هست/"مولانا"
* آنکه ارزد صید را عشق است و بس/"مولانا"
* عشق است و بس...