"زنانگی های یک زن"

"پشت این پنجره یک نامعلوم نگران من و توست"

"زنانگی های یک زن"

"پشت این پنجره یک نامعلوم نگران من و توست"

"خواست دختر را ببیند زیردست/ اتفاقاً دختر اندر مکتب است"

سیمون دوبوار در سال 1949 به نوشتن کتابی دوجلدی به نام جنس دوّم دست زد. قبلا هم بخش هایی از این کتاب را اینجا برایتان نوشته بودم و گفته بودم یکی از کتاب های مورد علاقه ی من است. این کتاب هفتصد صفحه ای جنبه های زیست شناسی، فیزیولوژیکی ، روانشناسی، آسیب شناسی، روانکاوی و همچنین تاریخی، اجتماعی، اخلاقی، مذهبی، اقتصادی و سیاسی زندگی زن را مورد بررسی قرار می داد. ویل دورانت تم اصلی کتاب جنس دوّم را اینگونه می بیند که از نظر زیست شناسی، جنس مؤنّث، جریان اصلی زندگی را تشکیل می دهد؛ جنس مذکّر وجودی فرعی دارد که اغلب نااستوار و گذرا و گاهی بی اهمیّت است. پیگردی و تلاش جنس مذکّر برای به دست آوردن غذا توانایی های بیشتری را در او توسعه داده و در انواع تکامل یافته تر موجب برتری اقتصادی و ذهنی او شده است. ناتوانی جنس مؤنّث به سبب عادت ماهیانه، حاملگی، زایمان، بیماری های تناسلی و خانه نشینی، رشد او را از نظر تأمین خود، کُند و حوزه ی علائق و درگیری های او را تنگ و تکامل ذهن او را محدود کرده است. اما تفاوت های روانشناسانه ی دو جنس بیشتر به تاریخ و حقوق مربوط می شود نه به ویژگی های موروثی. در صورت برخورداری از فرصت های مساوی با مردان، زن ها توانایی های فکری ای از خود نشان می دهند که با توانایی های فکری مردان همسان است.

دکتر عبدالحسین فرزاد مترجم آثار غادة السمان در رابطه با همین مسئله می گوید: به خاطر دارم در سال هایی که تازه به دانشگاه وارد شده بودم(1347) در میان دانشجویان پسر و حتی برخی از دختران این پندار رایج بود که دخترها یا درس می خوانند یا ازدواج می کنند. معنای این حرف این است که دخترانی که از زیبایی کم تری برخوردارند به تحصیل روی می آورند. به بیان دیگر اگر به قدر کافی زیبا بودند درس نمی خواندند. یعنی زن نازیبا مرد انگاشته می شود. من از سخن بالا این گونه برداشت می کنم که میراث تاریخ، زن را به گونه ای  از همه سو در تنگا قرار داده است که برای ورود به حوزه ی مردان باید از شخصیت زنانه ی خود صرف نظر کند. به بیان دیگر کسی که دوران بارداری، قاعدگی ، شیردادن به بچه و سایر امور (صد در صد طبیعی) از این دست را دارد نمی تواند با مردان برابر باشد.

بنابراین در تلقیات اجتماعی نسبت به دو جنس باید تجدید نظر گردد. متأسّفانه این تلقی منفی آنقدر ریشه دار است که حتی فیلسوفان و متفکران بزرگ جهان نیز آن را باور کرده اند.

مثلا افلاطون هرگز در بهبود وضع زن نیندیشیده است و در صدد آموزش اخلاق و کشف میزان عقلی و استعدادهای زن برنیامده است. افلاطون زندگیش را با این تأسف و اندوه گذراند که فرزندِ زن است. او به صراحت، مادرش را تحقیر می کرد و معتقد بود هر مردی که در این دنیا بزدل و ترسو باشد در هنگام تولد دوباره، روحش در کالبد جانور یا زنی وارد می شود.

افلاطون نمی دانست که به زودی زنی در مدرسه ی اسکندریه، فلسفه ی نوی افلاطونی را تدریس خواهد کرد و زیبایی و طراوت شگفت انگیز این زن مانع از این نمی گردد که اعلم علمای روزگار خود شود. آن دختر، هیباثیا، دختر ثیونوس، ریاضیدان مشهور بود.

هیباثیا را در خیابان های اسکندریه سنگسار کردند (قرن 4 میلادی). او جان داد در حالیکه شهید علم و رغبت به انتشار آن و اخلاص خودش به بلند آوازه گردانیدن تعالیم  نوی افلاطونی بود.



* عنوان پست از مولانا

* برجسته ترین چهره ی ریاضی قرن اخیر یک زن ایرانی به نام مریم میرزاخانی بود حالا عکس دختران را از روی جلد کتاب ریاضی کلاس سوم حذف کرده اید به بهانه ی اینکه تصویر شلوغ بود خلوت شد؟ 

* چون تو غم روی زرد را کس نشناخت/ تنهایی روح مرد را کس نشناخت/ مانند تو در سینه‌ی تاریخ قرون/ جغرافی شهر درد را کس نشناخت/"حمیدرضا واحدی فر"

* زن آهویی‌ ست خسته که با تیر می ‌خورَد/ خونِ دلی که در قفسِ شیر می ‌خورَد/ زن آن مسافری ‌ست که احساس می ‌کند/ از هر طرف نرفته به تقدیر می ‌خورَد/ از عشق که گفته ‌اند که خون ‌ریز و... غافلند/ زن، زخمِ تشنه ‌ای ست که شمشیر می ‌خورَد/ زن نیستی که بعدِ من این ‌گونه زنده‌ ای/ زن بوده ‌ام که غصه مرا سیر می‌ خورَد!/ دیگر چه جایِ شِکوه؟ که کج آفریده ‌اند/ منقارِ آن پرنده که انجیر می‌ خورَد.../ "مژگان عباس‌لو"