"زنانگی های یک زن"

"پشت این پنجره یک نامعلوم نگران من و توست"

"زنانگی های یک زن"

"پشت این پنجره یک نامعلوم نگران من و توست"

"سال وصال با او یک روز بود گویی/ و اکنون در انتظارش روزی به قدر سالی"

الزمنُ بَطیءٌ جِدّاً لِمَن یَنتظِرُ

سریعٌ جِدّاً لِمَن یَخشی

طویلٌ جِدّاً لِمَن یَتَألَّمُ

قصیرٌ جِدّاً لِمَن یَحتَفِلٌ

لکنَّهُ الأبدیَّةُ لِمَن یُحِبُّ

*************************

زمان برای فرد منتظر کُند

برای هراسان سریع

برای دردمند طولانی

برای  شاد کوتاه می گذرد

ولی برای آنکه عاشق است به سان ابدیّت است

"شکسپیر ترجمه ی خودم"



* عنوان پست از سعدی

* این را هم بخوانید:

فی وصلِها عامٌ لَدَیَّ کَلَحظَةٍ

وَ ساعةُ هِجرانٍ عَلیَّ کَعامٍ

*********************

سال در وصالش به لحظه می مانَد

و ساعت در هجرانش به سال..

"ابن فارض ترجمه ی خودم"

* با وصل نمی پیچم وز هجر نمی نالم/ حکم آنچه تو فرمایی من بنده ی فرمانم/"سعدی"

* کشان کشان به بهشتم بَرَند و من نروم/ که دل نمی کشد ای دوست جز به سوی توأم/"منصور حلّاج"

* از ستم روزگار پناه بر شعر/ از جورِ یار پناه بر شعر/ از ظلم آشکار پناه بر شعر/"عباس کیارستمی"

* عشق بینایی را تار می کند امّا وقتی فرونشست، همه چیز را از هر زمان دیگری شفاف تر می بینی. درست مثل موجی که عقب نشسته باشد هرچه در آن پرت یا غرق شده نمایان می شود/"مارگارت اتوود"

* عشق از دست رفته هنوز هم عشق نامیده می شود، فقط کمی شکلش عوض می شود و رنگ سابق را ندارد. نمی توانی لبخند او را ببینی یا برایش غذا بیاوری یا مویش را نوازش کنی. نمی توانی او را دور زمین رقص بگردانی. ولی وقتی آن حس ها ضعیف می شود، حسِّ دیگری قوی می شود. حسّی به نام خاطره! خاطره شریک تو می شود. آن را می پروانی. آن را می گیری و با آن می رقصی. زندگی باید تمام شود امّا عشق نه.../"کتاب مردی به نام اُوِه /فردریک بکمن"

* در عزاداری او رسمِ چهل روز کم است/ یادِ چشمش همه ی عمر سیه پوشم کرد/"کاظم بهمنی" 

* و آنچنان دوستت دارم که نمی دانم کدام یک از ما غایب است/"پل الوار"

* جهودی و ترسایی و مسلمانی رفیق بودند. در راه حلوایی یافتند. گفتند بی گاه است. فردا بخوریم و این اندک است. آنکس خورَد که خواب نیکوتر دیده باشد. غرض آن بود که مسلمان را حلوا ندهند. مسلمان نیمه شب برخاست و جمله حلوا را بخورد. بامداد عیسوی گفت: دیشب عیسی فرود آمد و مرا برکشید به آسمان. جهود گفت: موسی مرا در تمام بهشت بُرد. مسلمان گفت: محمد آمد و مرا گفت: ای بیچاره یکی را عیسی برد به آسمان چهارم و آن دگر را موسی به بهشت. تو محروم بیچاره برخیز و این حلوا را بخور. آنکه من برخاستم و حلوا را خوردم. گفتند: واللّه خواب آن بود که تو دیدی، آنِ ما همه خیال بود و باطل/"مثنوی معنوی مولانا"  عجب ناقلایی بودا :-)

* بی زحمت تو با تو وصالی ست مرا/ فارغ ز تو با تو حسب حالی ست مرا/ در پیش خیال تو خیال است تنم/ پیوند خیال با خیالی ست مرا/"خاقانی"

* هلمر: هیچ مردی حاضر نیست شرف و آبروی خودش را فدای عشق کند! نورا: این کاری ست که صدها و هزارها زن کرده اند/" کتاب خانه ی عروسک/ هنریک ایبسن"

* تمکین و قرار من که دارد در عشق/ مستی و خمار من که دارد در عشق/ من در طلب آب و نگارم چون باد/ کار من و بار من که دارد در عشق/"مولانا"

* من عاشقِ عشق و عشق هم عاشقِ من/ تن، عاشقِ جان آمد و جان، عاشقِ تن/"مولانا"

* میثم بشیری می گوید: بی هوا اوّل صبح سخت هوایت کردم :-)

* فعلا فقط همین...