"زنانگی های یک زن"

"پشت این پنجره یک نامعلوم نگران من و توست"

"زنانگی های یک زن"

"پشت این پنجره یک نامعلوم نگران من و توست"

"از زلزله و عشق خبر کس ندهد/ آن لحظه خبر شوی که ویران شده ای"

فَسَاَلَتهُ بِنَبرَةٍ حائِرَةٍ: هَل یأتی الحُبُّ فَجأَةً؟

فَأجابَ واثِقاً: هُوَ لایأتی إلّا فَجأةً

وَ أجملُ ما فِی الحُبِّ المُفاجَأةُ المُدهِشَةُ..

****************************

با لحنی حیرت زده از او پرسید: آیا عشق ناگهانی می آید؟

با اطمینان جواب داد: فقط به صورت ناگهانی می آید

و زیباترین چیز در عشق، غافلگیری شگفت آور آن است...

"یوسف زیدان ترجمه ی خودم"



* عنوان پست از شفیعی کدکنی

عقل، درسِ حَذَر از عشق به دل ها می داد/ زیر لب گفت دلم: خسته نباشی استاد!/"سعید سلیمان پور"

* باز مستی و بیدارخوابی ست/ باز هم رنگ خونم شرابی ست/ هر که از ما سراغی بگیرد/ نام آبادی ما خرابی ست/ زَمهریری ست دنیا که در آن/ عشق یک فرصت آفتابی ست/"حسین منزوی"

* تلخی عشق از تظاهرهای شیرین بهتر است/ سیلی مادر کجا و بوسه ی نامادری!/"زهرا بسی خاسته"

* و من/ این دستانم را هر کجا گذاشتم/ زیبا نشد/ گفتم همان بهتر که در آغوش تو باشد/"تورگوت اویار"

* یک رفیقی چند روز پیش یک حرف قشنگی زد گفت: "خیال آدم راحته زیر سایه ی فلانی همه چیز آرومه" زیر سایه ی فلانیتان آرام باشید!

* پروفسور آنه ماری شیمل آلمانی، مولوی شناس معروف می گوید: اگر از من سؤال شود که کدام بیت از ابیات مولانا هست که طی 50 سال اخیر در عمق عمیق ترین غم هایی که احساس می کردم بارها به من تسلّی خاطر داده است؟ این بیت را می خوانم: اگر بر تو بندد همه ره ها و گُذَرها/ رهِ پنهان بنماید که کَس آن راه نداند...

* در جوابِ دخترم که پرسید: چرا مرا به دنیا آوردی؟/ زیرا سال‌هایِ جنگ بود و من نیازمندِ عشق بودم/ برای چشیدنِ طعمِ آرامش/ زیرا بالای سی سال داشتم و می ‌ترسیدم از پژمردن/ پیش از شکفتن و غنچه دادن/ زیرا طلاق واژه‌ای‌ است/ تنها برای مرد و زن/ نه برایِ مادر و فرزند/ زیرا تو هرگز نمی‌ توانی بگویی مادرِ سابقِ من/ حتّی وقتی جنازه‌ام را تشییع می‌کنی/ و هیچ‌چیز، هیچ‌چیز در این دنیا نمی‌تواند/ میانِ مادر و فرزند جدایی افکند/ نفرت یا حتّی مرگ/ و تو بیزاری از من/ زیرا تو را به دنیا آورده‌ام/ تنها به‌ خاطرِ ترسم از تنها ماندن/ و هرگز مرا نخواهی بخشید/ تا زمانی که خود فرزندی به ‌دنیا آوری/ ناتوان از تابِ آوردنِ خاکسترِ سوزانِ رؤیاها و آرزوهایِ دور و درازت!/"فریده حسن‌زاده "

* غمگین نباش فرزندم، من هیچ‌گاه ترا به دنیا نخواهم آورد/ حتّی اگر از تنهایی بمیرم/حاضر نیستم رنجِ زنده ماندن را تحمّل کنی/ می‌بینی چقدر دوستت دارم؟/"نسترن وثوقی"

* من چگونه به این جماعتی که از من بچّه می خواهند و خیلی جدّی دو ساعت و نیم راجع به مزایای بچّه دار شدن با من صحبت می کنند و در نهایت من خیلی نامحسوس صحنه را ترک می کنم تا ادامه ندهند، حالی کنم که دلیل قانع کننده ای برای بچّه دار شدن ندارم؟ چگونه برایشان توضیح دهم که اگر روزی پسر یا دخترم از من پرسید برای چه مرا به دنیا آوردی ؟ نمی خواهم در جوابش بگویم به خاطر ترس از تنهایی... جدای از همه ی اینها من برای آن لحظه ای که بچّه ام از مدرسه می آید و کلّی تمرین ریاضی دارد و می خواهد از من بپرسد و قرار است بفهمد که مادرش -علی رغم تمام مطالعاتی که دارد- هیچی از ریاضی حالی اش نیست اصلا آمادگی ندارم... :-)

* عقل، تا تدبیر اندیشه کند/ رفته باشد عشق تا هفتم سما/"مولانا"

* همین