"زنانگی های یک زن"

"پشت این پنجره یک نامعلوم نگران من و توست"

"زنانگی های یک زن"

"پشت این پنجره یک نامعلوم نگران من و توست"

"زنی چنین که تویی جز تو هیچ کس زن نیست/ وگر که هست پسندیده ی دل من نیست"

أنتِ مُختلفةٌ عَنِ النِّساءِ الاُخریاتِ...

حتّی فُستانِ الّذی تَرتدینُهُ...

الوَردُ المَرسومُ علیهِ

لایذبلُ..!

*****************

 تو با زنان دیگر فرق می کنی...

حتی پیراهنی که می پوشی...

گلی که بر آن نقش بسته

پژمرده نمی شود...

"فارس کامل ترجمه ی خودم"



* عنوان پست از حسین منزوی

* این را هم بخوانید:

المَرأةُ توجَدُ مَرَّةً واحدةً فی عُمرِ الرَّجُلِ

وَ کَذلکَ الرَّجُلُ فی عُمرِ المرأةِ

وَ عَدا ذلِکَ لیسَ إلّا مُحاوَلات للتَّعویضِ

************************************

زن  یک بار در زندگانی مرد پیدا می شود 

و همچنین مرد در زندگانی زن

و غیر از آن چیزی نیست جز تلاش هایی برای جبران

" غسّان کنفانی ترجمه ی خودم"

* و این را:

أشهدُ أن لا امرأةَ

قَد غَیَّرَت شرائِعَ العالَمِ إلّا أنتِ 

وَ غَیَّرَت خریطةَ الحَلالِ وَ الحرامِ

إلا أنتِ

أشهدُ أن لا امرأةَ

قَد أَخَذَت مِن إهتمامی

نصفَ ما أَخَذتِ

وَ  استَعمَرَتنی مِثلَما فَعَلتِ

وَ حَرَّرَتنی مِثلَما فَعَلتِ

أشهدُ أن لا إمرأةَ

تَجتاحُنی فی لحظاتِ العِشقِ کَالزِلزالِ

تُحرِقُنی .. تُغرقُنی

تُشعِلُنی .. تُطفِئُنی

تُکسِرُنی نِصفَینِ کَالهِلالِ

أشهدُ أن لا إمرأةَ

تَحتَلُّ نَفسی أطولَ إحتِلالٍ

وَ أسعَدَ إحتلالٍ

أشهد أن لا إمرأةَ 

جاءَت تماماً مِثلَما إنتَظَرتُ 

*************************************

شهادت می دهم  جز تو زنی نیست

که سنت‌های جهان را

و مرزهای راستی و ناراستی‌ را

دگرگون کند...

شهادت می دهم جز تو  هیچ زنی

حتّی نیمی از توجه و سعی ام را به خودش جلب نکرده است!

و به مانند تو به اسارتم نکشیده 

و به مانند تو آزادم نکرده است

شهادت می دهم جز تو زنی نیست

که در لحظات عاشقی به سان زمین لرزه ویرانم ‌سازد

 بسوزاندم ...غرقم کند

 به آتشم کشد ...خاموشم کند

 مرا همچو هلال به دو نیم کند

شهادت می دهم جز تو زنی نیست

 که این گونه به مدتِ طولانی مرا به اِشغال خودش در آوَرَد

و چه شیرین است این اِشغال!

شهادت می دهم جز تو زنی نیست

که همانگونه باشد که همیشه انتظار داشته ام

"نزار قبانی ترجمه ی خودم"

معشوقه ی خواجه ای بوده ام شاید روزگاری در بلخ یا قونیه/ و یا تمام دلخوشی تاجری در ونیز/ سوز صدای خنیاگر پیری بوده ام شاید در بزم پادشاهان جوان/ و یا تمام رؤیای یک سرباز رومی در چکاچک شمشیرهای جنگ/ به گمانم بازرگانی از همه ی بندرها و خلیج ها و بار اندازها عبورم داده در سینه اش زمانی/ به گمانم چوپانی برای همه ی برّه های معصومش در درّه های دور یادم را نِی زده روزی/ شک دارم که مرا تنها تو زاده باشی مادر/ معشوق مرا روزی راهزنان به غارت برده اند/ معشوق مرا روزی، دریایی در خود غرق کرده است/ معشوق مرا روزی چکاچک شمشیرها .../  با آخرین مکتوب عاشقانه ی من در جیبش/ بی گمان یک بار سر زا رفته ام/ بی گمان یک بار گرگی مرا دریده است/ بی گمان یکبار به رودخانه پرتاب شده ام/ بی گمان یکبار در زمین لرزه ای .../ با اولین نطفه ی یک انسان در تنم / یقین که اینهمه دلتنگی نمی تواند فقط مال همین عصر باشد/ مال همین غروب چهارشنبه ی دی ماه .../"رویا شاه حسین زاده"

* همه آبادنشینان ز خرابی ترسند/ من خرابت شدم و دم به دم آبادترم/"لاادری"

* صنما چگونه گویم که تو نور جان مایی/ که چه طاقت است جان را چو تو نور خود نمایی/"مولانا"