"زنانگی های یک زن"

"پشت این پنجره یک نامعلوم نگران من و توست"

"زنانگی های یک زن"

"پشت این پنجره یک نامعلوم نگران من و توست"

"چون صاعقه در کوره ی بی صبری ام امروز/ از صبح که برخاسته ام ابری ام امروز"

علی قلقٍ کَأَنَّ الرّیحَ تَحتی

اُوَجِّهُها

 جَنوباً او شَمالاً 

***********************************

چنان مضطربم که گویی بر باد سوارم

هر سو که خواهم می برمش 

جنوب یا شمال

"مُتنبّی ترجمه ی خودم"



* عنوان پست از شفیعی کدکنی

* پیرو شعر بالا این را هم بخوانید:

هم بی خبرم به طرز طوفان/ هم مضطربم به شیوه ی برق/ بر باد سوارم و به هر سو/ خواهم بَرَمش به غرب یا شرق/ "رضا طهماسبی"

* روی تختی که پُر از دلهره ی بیداری ست/ زندگی تازه ترین حالت ناهنجاری ست/ بارها خورده به صخره سرِ امواجِ بلند/ عشق سرخورده ی یک عمر ندانم کاری ست/ بعد یک عمر رسیدم ولی افسوس چه دیر/ دل سپردن سرِ پیری خودِ خودآزاری ست/"پیمان سلیمانی"

* مانند فرزندی که محتاج نگهداری ست/ این گریه های بی دلیل از روی ناچاری ست/ رنج بیابان دیدن و با کوه جنگیدن.../ عاشق شدن زیباترین نوع خودآزاری ست/"حسین دهلوی"

* گیرم در این میانه به جایی رسیده ای/ گیرم که زود دَکّه دُکان می کنی رفیق/ روزی که زین بگردد و بر پشتت اوفتد/ حیرت ز کار و بار جهان می کنی رفیق/"حسین جنتی"

* آه از این روزگار برگشته/ که ز من لحظه لحظه برگردد/ گر فلک را به کام خود خواهم/ او به کامِ کسِ دگر گردد/ ور ز جامِ نشاط باده خورم/ باده خونابه ی جگر گردد/ ور قدم بر بساط سبزه نهم/ سبزه در حال نیشتر گردد/ لیک با این خوشم که طالع من/ نتواند از این بَتَر گردد/ "هلالی جغتایی"

* رنج نباید که تو را غمگین کند. این همان جایی ست که اغلب مردم اشتباه می کنند. رنج قرار است که تو را هوشیارتر کند به اینکه زندگی ات نیاز به تغییر دارد. چون انسان ها زمانی هوشیارتر می شوند که زخمی شوند، رنج نباید بیچارگی را بیشتر کند. رنجت را تحمّل نکن، رنجت را درک کن! این فرصتی ست برای بیداری، وقتی آگاه شوی بیچارگی ات تمام می شود/"کارل گوستاو یونگ"

* به گریه کردن بی های های معتقدی؟/ و در غروب کسالت به چای معتقدی؟/ به سر بریدن بغضی فشرده سرگرمی/ به آب دادن گل های مُرده سرگرمی/ موظّفی که در اندوه خود کلافه شوی/ به خطّ تازه ی پیشانی ات اضافه شوی/ سکوت باشی و از چهره ها فرار کنی/ خودت پیاده شوی مرگ را سوار کنی/"احسان افشاری"

* به هرکه گفتم دوستت دارم رفت!/ من در کاهش جمعیّت این شهر دخیلم/"رسول ادهمی"

* ما را نتوان پخت که ما سوخته ایم/ آتش نتوان زد که برافروخته ایم/ ما را نتوان شکست آسان ای دوست/ هرجا که دلی شکست ما دوخته ایم/"بیدل دهلوی"

* کدام بیشتر سنگینی می کند بر کمر آدم؟/ غم ها یا خاطرات؟/"پابلو نرودا"

* حسادت/ حمله ای کاملا مستقیم به هر میزان اعتماد به نفسی ست که توانسته اید برای خودتان جمع کنید/"آن لاموت"

* هرقدر فقر درونی شدیدتر باشد، نمایشات بیرونی هم بیشتر است/" جیدو کریشنا مورتی"

دخترِ همسایه در ظاهر حلیم آورده بود/ باطناً یک کاسه شیطانِ رجیم آورده بود/ زندگی جبر جهنّم بود تا در باز شد/ آه گویا عطرِ جنّت را نسیم آورده بود/ دست و پا گم کرد تا آن دست و پا را دید دل/ ظاهرش مصراع نابی از کلیم آورده بود/ زیر چادر توری اش اموال دیروز مرا/ لُعبَتِ همسایه با یادِ قدیم آورده بود/ مهربانی بود سوغاتش برای مهربان/ زیره بر کرمانیِ در قم مُقیم آورده بود!/ همسر دوران خوب کودکی آن شوخِ شنگ/ تحفه را با لحنِ بانویی فهیم آورده بود/ بین شیطان من و من ریخت آتش بس به هم/ طبلِ جنگش را در اوضاعی وخیم آورده بود/ نذر دارد یا نظر اللّهُ اَعلم هر چه هست/ بار کج را از صراط المستقیم آورده بود!/ /"مجتبی سپید" گفته بودم اشعار مجتبی سپید را دوست دارم؟ :-)

* ماه هم ماه خدا سی روز همراه خداست/ ماه ما یک روز می آید دو سالی می رود/"مجتبی سپید"

* آدم هایی پیدا می شوند سی روز ماه رمضان را روزه می گیرند. عید که شد برای کفّاره ی گناهانشان گوسفند حنا بسته سر می برند به حجّ تمتّع و عمره می روند...روزی پنج بار سر به سجّاده می گذارند امّا دلشان نه جایی برای محبّت است نه جایی برای مرحمت! مرد حسابی پس برای چه اینهمه زحمت می کشی؟ مگر بدون دوست داشتن و دوست داشته شدن می شود ایمان آورد؟ اگر عشق نباشد، "عبادت" هم کلمه ای خشک و خالی می شود/"ملّت عشق الیف شافاک"

سعدی در همین مضمون می گوید: مُسلَّم کسی را بُوَد روزه داشت/ که درمانده ای را دهد نانِ چاشت/ وگرنه چه حاجت که زحمت بری؟/ ز خود بازگیری و هم خود خوری!

و در آخر مولانا در همین مضمون می گوید: ای که مسجد می روی بهر سجود/ سَر بجنبد دل نجنبد این چه سود؟