"زنانگی های یک زن"

"پشت این پنجره یک نامعلوم نگران من و توست"

"زنانگی های یک زن"

"پشت این پنجره یک نامعلوم نگران من و توست"

"روز اوّل که به استاد سپردند مرا / دیگران را خِرَد آموخت مرا مجنون کرد"


عَلَّمَنی حُبُّکِ
أن أتَصَرِّفَ کَالصِّبیان
 بِأن أرسمَ وجهَکِ بِالطَّبشورِ عَلی الحیطانِ

*******************************

عشقت به من آموخت

 که مانند کودکان رفتار کنم

که عکست را با گچ روی دیوارها نقاشی کنم

"نزار قبانی ترجمه ی خودم"



* عنوان پست از حافظ

* معلّمت همه شوخی و دلبری آموخت/ جفا و ناز و عتاب و ستمگری آموخت/ ‫غلام آن لبِ ضحّاک و چشم فتّانم/ که کید سحر به ضحّاک و سامری آموخت/ ‫تو بُت چرا به معلّم رَوی که بُتگرِ چین/ ‫به چینِ زلف تو آید به بُتگری آموخت/ ‫هزار بلبل دستان سرای عاشق را/ بباید از تو سخن گفتن دری آموخت/ برفت رونق بازار آفتاب و قمر/ از آن که ره به دکان تو مشتری آموخت/ همه قبیله ی من عالمان دین بودند/ مرا معلّم عشق تو شاعری آموخت/ ‫مرا به شاعری آموخت روزگار آن گه/ که چشم مست تو دیدم که ساحری آموخت/ ‫مگر دهان تو آموخت تنگی از دل من/ ‫وجود من ز میان تو لاغری آموخت/ بلای عشق تو بنیادِ زُهد و بیخ وَرَع/ ‫چنان بکند که صوفی قلندری آموخت/ ‫دگر نه عزم سیاحت کُنَد نه یاد وطن/ کسی که بر سر کویت مجاوری آموخت/ ‫من آدمی به چنین شکل و قد و خوی و روش/ ندیده ام مگر این شیوه از پری آموخت/ ‫به خون خلق فرو برده پنجه کاین حناست/ ندانمش که به قتل که شاطری آموخت/ ‫چنین بگریم از این پس که مرد بتواند/ در آبِ دیده ی سعدی شناوری آموخت/"سعدی"

* ای نور خدا در نظر از روی تو ما را/ بگذار که در روی تو ببینیم خدا را/ تا نکهت جان‌بخش تو همراه صبا شد/ خاصیت عیسی‌ست دم باد صبا را/ هر چند که در راه تو خوبان همه خاکند/ حیف است که بر خاک نهی آن کف پا را/ پیش تو دعا گفتم و دشنام شنیدم/ هرگز اثری بهتر از این نیست دعا را/ می‌خواستم آسوده به کنجی بنشینم/ بالای تو ناگاه برانگیخت بلا را/ آن روز که تعلیم تو می‌کرد معلّم/ بر لوح تو ننوشت مگر حرف وفا را؟/ گر یار کند میل، هلالی، عجبی نیست/ شاهان چه عجب گر بنوازند گدار را؟/" هلالی جغتایی"

* یک ضرب المثل انگلیسی هست که می گوید: اشتباه یک پزشک زیر خاک دفن می شود، اشتباه یک مهندس روی خاک سقوط می کند، امّا اشتباه یک معلّم روی خاک راه می رود و جهانی را به فنا می دهد...

* هوشم نماند با کس/ اندیشه ام تویی بس/"سعدی"

* ای جهانی محو رویت محو سیمای که ای؟/ ای تماشاگاه عالم در تماشای که ای؟/ عالمی را روی دل در قبله ی ابروی توست/ تو چنان حیران ابروی دلارای که ای؟/ "صائب تبریزی"

* من کاغذهای مصر و بغداد ای جان/ کردم پر ز آه و فریاد ای جان/ یک ساعت عشق صد جهان بیش ارزد/ صد جان به فدای عاشقی باد ای جان/"مولانا"

* به مناسبت 12 اردیبهشت روز معلّم...

* هنوز 24 سالم نشده بود که در دانشگاه تدریس می کردم. از آن زمان 11 سال گذشته است. اولین روزی که قرار بود سر کلاس حاضر شوم قند توی دلم آب شد وقتی فهمیدم می توانم به کسی چیزی یاد بدهم و این لذّت هر روز ریشه دارتر و قوی تر می شود . من یک معلّم هستم وظیفه ام آموزش علم و اخلاق است فرقی نمی کند با گچ و ماژیک باشد یا " آیلاند" ولی حتما با عشق است...