"زنانگی های یک زن"

"پشت این پنجره یک نامعلوم نگران من و توست"

"زنانگی های یک زن"

"پشت این پنجره یک نامعلوم نگران من و توست"

"از دشمنان برند شکایت به دوستان/ چون دوست دشمن است شکایت کجا بریم؟"

لا تَخشی مِنَ الأعداءِ

فَالّذین سَیَخونونَکَ

 هُمُ الأصدِقاءُ..

*************************

از دشمنانت نترس

آنان که به تو خیانت خواهند کرد

همان دوستانت هستند...

"دیوارنوشته ی عربی ترجمه ی خودم"



* عنوان پست از سعدی: بگذار تا مقابل روی تو بگذریم/ دزدیده در شمایل خوب تو بنگریم/ شوق است در جدایی و جور است در نظر/هم جور بِه که طاقت شوقت نیاوریم/ روی ار به روی ما نکنی حکم از آن توست/ بازآ که روی در قدمانت بگستریم/ ما را سریست با تو که گر خلق روزگار/ دشمن شوند و سر برود هم بر آن سریم/ گفتی ز خاک بیشترند اهلِ عشقِ من/ از خاک بیشتر نَه که از خاک کمتریم/ ما با توایم و با تو نِه‌ایم اینت بُلعجب/ در حلقه‌ایم با تو و چون حلقه بر دریم/ نه بوی مهر می‌ شنویم از تو ای عجب/ نه روی آن که مهر دگر کس بپروریم/ از دشمنان برند شکایت به دوستان/ چون دوست دشمن است شکایت کجا بریم؟/ ما خود نمی‌ رویم دوان در قفای کس/ آن می‌ برد که ما به کمند وی اندریم/ سعدی تو کیستی که در این حلقه کمند/چندان فتاده‌اند که ما صید لاغریم...

* نه هر قصّابِ ماهر می کَنَد پوست/ نه هر نون و نمک خور می شود دوست/" احمد مزیدی"

* مثل دیوانه زل زدم به خودم/ گریه هایم شبیه لبخند است/ چقَدَر شب رسیده تا مغزم/ چقَدَر روزهای ما گند است !/ من که مفتم ! اگرچه ارزانتر!!/ راستی قیمت شما چند است؟!/ از تو در حال منفجر شدنم/ در سرم بمب ساعتی دارم/ شب که خوابم نمی برد تا صبح/ صبح، سردردِ لعنتی دارم/ همه از پشت خنجرم زده اند/ دوستانی خجالتی دارم!!/ قصّه ی عشق من به آدم ها/ قصّه ی موریانه و چوب است/ زندگی می کنم به خاطر مرگ/ دست هایم به هیچ، مصلوب است !/ قهوه و اشک ... قهوه و سیگار .../ راستی حال مادرت خوب است ؟!/ اوّل قصّه ات یکی بودم/ بعد، آنکه نبود خواهم شد/ گریه کردی و گریه خواهم کرد/ دیر بودی و زود خواهم شد/ مثل سیگار اوّلت هستم/ تا تهِ قصّه دود خواهم شد/ مادرم روبروی تلویزیون/ پدرم شاهنامه می خواند/ چه کسی گریه می کند تا صبح؟!/ چه کسی در اتاق می ماند؟!/ هیچ کس ظاهرا نمی فهمد !/ هیچ کس واقعا نمی داند / دیدنِ فیلم روی تخت کسی/ خواب بر روی صندلی و کتاب/ انتظارِ مجوّزِ یک شعر/ دادنِ گوسفند با قصّاب !!/  «آخر داستان چه خواهد شد ؟!»/ خفه شو عشق من! بگیر و بخواب / مثل یک گرگِ زخم خورده شده/ ردّ پای به جا گذاشته ات/ کرم افتاده است و خشک شده/ مغز من با درخت کاشته ات !/ از سرم دست برنمی دارند/ خاطراتِ خوشِ نداشته ات/ سهم من چیست غیر گریه و شعر/ بین «یک روز خوب» و «بالأخره» !/ تا خودِ صبح ، خواب و بیداری/ زل زدن توی چشم یک حشره/ مشت هایم به بالشِ بی پر !/ گریه زیر پتوی یک نفره/ با خودت حرف می زنی گاهی/ مثل دیوانه ها بلند، بلند .../ چونکه تنهاتر از خودت هستی/ همه از چشم هات می ترسند/ پس به کابوسشان ادامه نده/ پس به این بغض ها بگیر و بخند/ ساده بودیم و سخت بر ما رفت/ خوب بودیم و زندگی بد شد/ آنکه باید به دادمان برسد/ آمد و از کنارمان ... رد شد!/ هیچ کس واقعا نمی داند/ آخر داستان چه خواهد شد!/ صبح تا عصر کار و کار و کار/ لذت درد در فراموشی/ به کسی که نبوده زنگ زدن/ گریه ات با صدای خاموشی/ غصّه ی آخرین خداحافظ/حسرتِ اوّلین هماغوشی/ از هرآنچه که هست بیزاری/ از هرآنچه که نیست دلگیری/ از زبان و زمان گریخته ای/ مثل دیوانه های زنجیری/ همه ی دلخوشیت یک چیز است : / اینکه پایان قصّه می میری .../" سید مهدی موسوی"

* تمام پرایدها سه آینه دارند: آینه ی سمت راست، آینه ی سمت چپ، آینه ی عقب جز پراید من که چهار آینه دارد: آینه ی سمت راست، آینه ی سمت چپ، آینه ی عقب و آینه ی ملیحه در داشبورد!/ "اکبر اکسیر" :-)

* با فلسطین نسبت دیرینه دارد قلب من/ چون از آن روزی که یادم هست در اشغال توست/"علی فردوسی"

* شادی طلاق داده ی صد ساله ی من است/ با او مرا چه نسبت و او را به من چه کار؟/"نجدی یزدی"

* اسکار بهترین حسادت هم می رسد به سعدی آنجا که گفته" رَشکم آید که کسی سیر نگه در تو کند"

* رسید خوش خبری، گفتمش چه پیکی؟ گفت:/ خَدَنگِ غَمزه ی یارم، نشانه می طلبم/"طالب آملی"

* حقیقت دارد تو را دوست دارم/ در این باران/ می خواستم تو در انتهای خیابان نشسته باشی/ من عبور کنم/ سلام کنم/ لبخند تو را در باران می خواستم/ می خواهم تمام لغاتی را که می دانم/ برای تو به دریا بریزم/ دوباره متولد شوم/ دنیا را ببینم/ رنگ کاج را ندانم/ نامم را فراموش کنم/ دوباره در آینه نگاه کنم/ ندانم پیراهن دارم/ کلمات دیروز را امروز نگویم/ خانه را برای تو آماده کنم/ برای تو یک چمدان بخرم/ تو معنی سفر را از من بپرسی/ لغات تازه را از دریا صید کنم/ لغات را شست و شو دهم/ انقدر بمیرم تا زنده شوم/"احمدرضا احمدی"

* شخصی هنگام عبور از بازار عطرفروشان، ناگهان بر زمین افتاد و بیهوش شد، مردم دور او جمع شدند و هر کسی چیزی می گفت، همه برای درمان او تلاش می کردند. یکی نبض او را می گرفت، دیگری گلاب بر صورت او می پاشید...و یکی دیگر عود و عنبر می سوزاند امّا این درمان ها هیچ سودی نداشت. حالِ مرد بدتر و بدتر می شد و تا ظهر بیهوش افتاده بود و همه درمانده شده بودند امّا تنها برادرش فهمید که چرا وی در بازار عطاران بیهوش شده است. با خود گفت: من درد او را می دانم. برادرم دبّاغ است و کارش پاک کردن پوست حیوانات از مدفوع و کثافات است! او به بوی بد عادت کرده و مغزش پُر از بوی سرگین و مدفوع است و با استشمامِ بوی خوب عطرها بیهوش شده است! سپس کمی سرگین بدبوی سگ برداشت و به بازار آمد... مردم را کنار زد و کنار برادرش نشست و آن مدفوع بدبو  را جلوی بینی برادر گرفت. چند لحظه بعد دبّاغ به هوش آمد!/"مثنوی معنوی مولانا" ( در مَثَل مناقشه نیست وگرنه هر شغلی برای خودش باارزش و قابل احترام است منظور این داستان این است که هر شخص یا هر جامعه ای که به بوی گند زشتی ها عادت کند، تحمّل بوی خوش زیبایی ها را نخواهد داشت).

* هَدی: بابا تو و مامان یه قرار مدار عجیب غریبی با همدیگه گذاشتین که عیب های همدیگه رو به روی هم نیارین؟ آدام: آره عزیزم، اسمش ازدواجه!!!/ "دیالوگ فیلم PARENTHOOD"

هم از سکوت گریزان، هم از صدا بیزار/ چنین چرا دلتنگم؟! چنین چرا بیزار؟/ زمین از آمدن برف تازه خشنود است/ من از شلوغی بسیار ردّ پا بیزار/ قدم زدم! ریه هایم شد از هوا لبریز/ قدم زدم! ریه هایم شد از هوا بیزار/ اگرچه می گذریم از کنار هم آرام/ شما ز من متنفر، من از شما بیزار/ به مسجد آمدم و نا امید برگشتم/ دل از مشاهده ی تلخیِ ریا بیزار/ صدای قاری  و گلدسته های پژمرده/ اذان مرده و دل های از خدا بیزار/ به خانه بروم؟! خانه از سکوت پُر است/ سکوت می کند از زندگی مرا بیزار/ تمام خانه سکوت و تمام شهر صداست!/ از این سکوت گریزان، از آن صدا بیزار/" فاضل نظری"( یک جوری شده که انگار مردم از دیدن یکدیگر بیزارند. با احتیاط از کنار هم رد می شوند. حوصله ی خانه نشینی هم نیست ماجرایی داریم این روزها).

* یک نفر دستش خورد/ چای ریخت روی تقویم/ تمام روزها تلخ شد/"آبا عابدین"

* آنتوان چخوف چقدر زیبا گفت: از میان کسانی که برای دعای باران به تپه ها می روند، تنها کسانی که با خود چتر می برند به کارشان ایمان دارند...

زمین نیزار زوبین ها ،فضا خونین چرا باید؟/ زمین و آسمان من ، بدین آیین چرا باید؟/ به چشمم پلک ها هر دم،درِ شادی چرا بندد؟/ ز اشکم مخمل مژگان، بلور آجین چرا باید؟/ به همّت سروری ها را، اگر امکان نمی بینم/ به خواری بندگی ها را چنین تمکین چرا باید؟/ نگاهم  نور در آیینه ی گردون نشد باری؛/ غبار خفته بر دیوار پولادین چرا باید؟/ مجالِ تاختن حاصل نشد کُرسی سواران را/ سمندِ دولتِ نام آوران، چوبین چرا باید؟/ ز امواج فضا گویی غبارِ سُرب می ریزد/ هوای زیستن یارب! چنین سنگین چرا باید؟/ ثنا  چون جامه تن پوشِ ریا کاری چرا گردد؟/ دعا  چون ریشه در خونابه ی نفرین چرا باید؟/ کلامم گر توانبخشِ اَبَر مردی نشد باری؛/ سرودم نوحه ای بر لاشه ای خونین چرا باید؟/ سخن در سینه می میرد، زبان در کام می پوسد/ فغان بر لب نمی آید، خدایا  این چرا باید؟/"سیمین بهبهانی"

* روزم چون روزِ دیگران می گذرد امّا شب که در می رسد، یادها پریشانم می کنند. با چه اضطرابی روز را به سر می برم امّا شبانگاه من و غم یکجا می شویم/"محمود دولت آبادی"

* بیاییم به کرونا احترام بگذاریم...! کرونا اگرچه ویروسی کُشنده است امّا همین ویروس کُشنده توانست ویروس های کُشنده تری را به ما نشان بدهد که تا به حال ندیده ایم. ویروس هایی که همسایه ی ما هستند و از جنس خود ما... میوه فروشی که تنها به این بهانه که سیر بازدارنده ی کرونا هست_ که آن هم هنوز هیچ قطعیت علمی ندارد_ سیر 20 هزار تومانی را 60 هزار تومان فروخت، داروخانه ای که ماسک 500 تومانی را 20 هزار تومان فروخت، کالای طبی که دستکش 600 تومانی را 5 هزار تومان فروخت، سوداگری که مواد ضدعفونی را انبار کرد تا گران تر بفروشد، کرونا ویروس نیست..، کرونا آمد تا به ما ویروس خودمان را نشان بدهد، آمد که بگوید ویروسی خطرناک تر و ریشه دارتر درون خود شماست که شما را از ریشه خشک می کند. کرونا هشداری است که هویّت و ماهیّت مردمانی را بشناسیم که برای پول شرف و وجدان خویش را به حراج می گذارند..! "نگران نباشید کرونا فقط در میان سالمندان و افراد بیمار منجر به مرگ می شود." به نظرم این جمله بندیِ سنگدلانه خودش مصداق سالمندآزاری است. حواسمان باشد به عزیزانی که این را می شنوند و به روی خودشان نمی آورند و حتی می گویند "خب خدا را شکر" سالمندی خیلی قوا را از کار می اندازد ولی احساسات را نه...

* بالا منشین که هست پستی خوشتر/ هشیار مشو که هست مستی خوشتر/ در هستیِ دوست، نیست گردان خود را/ کان نیستی از هزار هستی خوشتر/"مولانا"

*  من تا کی نباید لواشک کثیف بخورم؟ :-)