"زنانگی های یک زن"

"پشت این پنجره یک نامعلوم نگران من و توست"

"زنانگی های یک زن"

"پشت این پنجره یک نامعلوم نگران من و توست"

"آه ای وطن ِمضطربِ رنج کشیده!/ یک روز مگر بوده که تو داغ نبینی؟"



 أنتِ خائِفَةٌ ؟ مِمَّن؟

مِنَ العالَمِ؟ أنا العالمُ

مِنَ الجَوعِ؟ أنا السَّنابِلُ

مِنَ الصّحراءِ؟ أنا المَطَرُ

مِنَ الزَّمَنِ؟ أنا الطُّفولَةُ

مِنَ القَدَرِ؟ وَ أنا خائِفٌ أیضاً..

***************************

ترسیده‌ ای؟ از که؟

از جهان؟ من جهانت

از گرسنگی؟ من گندمت

از بیابان؟ من بارانت

از زمان؟ من کودکی‌ ات

از سرنوشت؟ من هم از سرنوشت می‌ ترسم..

"محمد ماغوط ترجمه ی خودم"


* عنوان پست از هادی خورشاهیان

این دیوارنوشته را هم بخوانید با ترجمه ی خودم

أعتَقِدُ أنَّ قلبَ الإنسانِ لا یشفی 
حینَ یَفقدُ أحَدَ أحِبّائِهِ 
یَبقی ناقصاً لِلأبَدِ

*********************

من معتقدم که دل آدمیزاد هرگز مداوا نمی شود
وقتی یکی از عزیزانش را از دست می دهد 
برای همیشه ناقص می ماند...

*  من اینجا عاشق این خاک اگر آلوده یا پاکم/ من اینجا تا نفس باقی ست می مانم/ من از اینجا چه می خواهم نمی دانم/ امید روشنائی گر چه در این تیره گی ها نیست/ من اینجا باز در این دشت خشک تشنه می رانم/ من اینجا روزی آخر از دل این خاک با دستِ تهی گل بر می افشانم/ من اینجا روزی آخر از ستیغ کوه چون خورشید سرود فتح می خوانم/ و می دانم تو روزی باز خواهی گشت/ "فریدون مشیری"

* همه عالم تن است و ایران دل/ نیست گوینده زین قیاس خِجِل/ چون که ایران دلِ زمین باشد/ دل زِ تن بِه بُوَد یقین باشد/"نظامی"

* دشمنِ دوست نما را نتوان کرد علاج/شاخه را مرغ چه داند که قفس خواهد شد/"صائب تبریزی"

* نعش و نوش جهان به کام شما/ ما سزاوار تیغ و رگ باشیم/ تا شما پاچه در دهان دارید/ ما غلط می کنیم سگ باشیم/"احسان افشاری"

* جهنم خالی ست/ همه ی شیطان ها اینجا در زمین هستند/"ویلیام شکسپیر"

* قبول نداری خیلی معرکه است که از شر همه چی و همه کس خلاص شوی و بروی جایی که هیچ کس تو را نشناسد؟ گاهی دلم می خواهد همین کار را بکنم/"هاروکی موراکامی"

* اگر می دانستم/ این آخرین دقایقی است که تو را می بینم/ به تو می گفتم: دوستت دارم/ و نمی پنداشتم تو خود این را می دانی/"گابریل گارسیا مارکز"

* شاید اگر در کاباره ای می دیدمش/ چند شاتی هم مهمانش می کردم/ آن روز ولی او سرباز بود و من هم/ او شلیک کرد و من هم/ او مُرد و من زنده ماندم/ شاید او هم به ارتش آمده بود چون کار دیگری نداشت/ مثل من/ و به این ترتیب ما دشمن شدیم/ بله جنگ جای غریبی ست/ آدمی را در آن می کُشی که اگر در کاباره ای دیده بودی اش/ چند شاتی هم مهمانش می کردی/"توماس هاردی"

* ندارد...