"زنانگی های یک زن"

"پشت این پنجره یک نامعلوم نگران من و توست"

"زنانگی های یک زن"

"پشت این پنجره یک نامعلوم نگران من و توست"

"بعد هر سختی خداوندا تو خود فرموده ای/ روزگار راحتی پس کی نمایان می شود؟!"

وَ اذا کان شِعری حَزیناً

فَإنَّ المرحلةَ التاریخیّةَ وَ البیئَةَ وَ المُناخَ الّذی نَعیشُهُ طابِعُهُ حَزینٌ

وَ لا أحدَ یولَدُ مِن بَطنِ أمِّهِ مُتَفائِلاً أو حَزیناً...

****************************************

اگر شعرم غمگین است

به خاطر این است که دوره ی تاریخی  و حال و هوایی  که در آن زندگی می‌ کنیم غمگین است

هیچ‌ کس از شکم مادر بدبین و غمگین زاده نمی‌ شود...

"محمد ماغوط  ترجمه ی خودم"



* عنوان پست از الهام حق مراد خان

* یه روزایی مثل حالا فقط تو فکر آیندم/ یه روزایی دلم خوش نیست همون روزا که می خندم/ همیشه خوب می بینی همیشه حق ما با توست/ واسه مثل شما دیدن چقدر چشمارو باید شست؟/ کجای اعتقاد ما خرابه از دلِ ریشه؟/ که هر کاری تو این دنیا عذاب آخرت میشه/ کجا می تونم عاشق شم؟ کجای اینهمه فریاد؟/ کجای زندگی باید جوونی یادِ آدم داد؟/ درست انگار افتادیم توی یک جنگ مغلوبه/ نه اینور دلخوشی داریم نه اونور حالمون خوبه/ کجا می تونم عاشق شم؟ کجا دست تو رو میشه؟/ کجای این همه وحشت جوونیمون شروع میشه؟/ "روزبه بمانی"

* مرا دوباره به آن روزهای خوب ببر/ سپس رها کن و برگرد من نمی آیم/ "احسان پرسا"

خسته ام از زندگی از مثل زندان بودنش/ این نمایش درد دارد کارگردان بودنش/دست تقدیری که می کوبید بر طبل امید/ حاکی است اخبار تازه از پشیمان بودنش/ مجری سیمای عشقم فارغ از اوضاع بد/ مصلحت هم نیست شرح نابسامان بودنش/ لشکری دارم خیانتکار اما روز جنگ/ حق ندارم شک کنم بر تحت فرمان بودنش/ کاش بذر عشق را می ریختی یکجا به رود/ غرق محصولیم و محزون از فراوان بودنش/ از مسیر دیگری باید بیایم خسته ام/ از خیابان "وصال" و راه بندان بودنش/ تا که همراهت نباشم، تَرک، مجبورم کنم/ راه خود را با تمام رو به پایان بودنش/"کاظم بهمنی"

* بعد از این شعر یکی خواست به پایان برسد/ پیش چشمان خداوند به سامان برسد/ ابرو باد و مه و خورشید و فلک در کارند/ نگذارند کمی آب به گلدان برسد/ آنقَدَر چاه عمیق است که باید فهمید/ یوسف این بار محال است به کنعان برسد/ فکر کن حبس ابد باشی و یک بار فقط/ به مشامت نمی از بوی خیابان برسد/ سال نفرین شده در قرن مصیبت یعنی/ هی زمستان برود باز زمستان برسد/"پویا جمشیدی"

* غمگینم و این ربطی به خیابان ولی عصر ندارد/ که درختانش/ سال هاست مرا از یاد برده اند!/ غمگینم و این هیچ ربطی به تو ندارد/ که پسر همسایه ام نبودی/ تا هر صبح پنجره را باز کنم/ بی آن که جوابِ سلامت را بدهم/ با بنفشه ای در گیسوانم/ کاش به زنی که عاشق است می آموختند چگونه انتقام بگیرد/ غمگینم که عشق این همه مهربان است!/ "مژگان عباس لو"

* برابر منی امّا مجال دم زدنت نیست/ خموشی ات همه فریاد و خود به لب سخنت نیست/ چه کرده ای؟ چه ستم کرده ای به خویش که دیگر/ چنان گذشته شیرین لبی شکر شکنت نیست/ هوا چرا همه بوی فراق می دهد امروز؟/ تو تا همیشه گر از من سر جدا شدنت نیست/ چه غم! نداشته باشم تو را که در نظر من/ سعادتی به جهان مثل دوست داشنت نیست/ من و تو هر دو جدا از همیم و هر دو بر آنیم/ که یار غیر توام نه، که یار غیر مَنَت نیست/ همیشه های مشامم شمیم زلف تو دارد/ تو با منی و نیازی به بوی پیرهنت نیست/"حسین منزوی"

* در حال دوست داشتن توام/ مثل پیچک بی دیوار/"فروغ فرخزاد"

* نهاده ام به جگر داغ عشق و می ترسم/ جگر نمانَد و این داغ بر جگر مانَد/"طالب آملی"

* همه کس نصیب خود را بَرَد از زکاتِ حُسنَت/ به منِ فقیر و مسکین غمِ بی حساب دادی/"فیض کاشانی"

* تهمتِ نالایقی بر ما زدی رفتی قبول/ در پیِ لایق برو ، ما هم تماشایش کنیم/"شاهین پور علی اکبر"

* خوش قلبی و خوش پیکری زن ها، مردها را وحشی تر می کند تا قدر شناس/ "میلان کوندرا/ والس خداحافظی"

* هیچ رابطه ی انسانی وجود دیگری را به تملک خود در نمی آورد. در دوستی یا عشق هر دو نفر در کنار هم دست های خود را برای یافتن چیزی که یک دست به تنهایی قادر به یافتن آن نیست دراز می کنند/"جبران خلیل جبران"

من بودم و دل بود و کناری و فراغی/ این عشق کجا بود که ناگه به میان جست؟/ "وحشی بافقی"

* خاموش مرا ز گفت و گفتار تو کرد/ بیکار مرا حلاوت کار تو کرد/ بگریختم از دام تو در خانه ی دل/ دل دام شد و مرا گرفتار تو کرد/"مولانا"

 * ندارد...