"زنانگی های یک زن"

"پشت این پنجره یک نامعلوم نگران من و توست"

"زنانگی های یک زن"

"پشت این پنجره یک نامعلوم نگران من و توست"

"گفتی دوستت دارم و من به خیابان رفتم / فضای اتاق برای پرواز کافی نبود!"

صارَ کلُ ما ألمِسُهُ بِیَدی

یَستحیلُ ضَوءاً

وَ لِأنّی أُحِبُّکَ

أُحِبُّ رِجالَ العالَمِ کُلَّهُ

وَ أُحِبُّ أطفالَهُ وَ أشجارَهُ  وَ بِحارَهُ وَ کائناته

وَ َصَیّادیه وَ أسماکَه وَ مُجرمیهِ وَ جَرحاهُ

وَ أصابِعَ الأساتِذَةِ المُلَوَّثَةَ بِالطباشیرِ

وَ نَوافِذَ المُستَشفیاتِ العاریةَ مِنَ السَّتائِرِ

لِأنّی أُحِبُّکَ

عادَ الجُنونُ یَسکُنُنی

وَ الفَرَحُ یَشتَعِلُ

فی قاراتِ روحی المُنطَفِئَةِ

 *************************************

هرچه را لمس می‌کنم

نوری از آن منتشر می‌شود

عشق تو که در سرم افتاد

عشق تمام مردان عالم در سرم افتاد

عشق کودکان، درختان، دریاها، آسمان‌ها

عشق ماهی‌گیران و ماهی‌ها، عشق مجرم‌ها و زخمی‌ها

دست‌های گچ‌آلود معلمان

پنچره‌های بی‌پرده ی  بیمارستان‌ها

عشق تو که در سرم افتاد

دیوانگی‌ هایم بازگشتند

و در قاره‌ های خاموشِ جانم

شادی شعله ور شد .....

"غادة السمان ترجمه ی خودم"



*عنوان پست از گروس عبدالملکیان

* تو با کدام خزانی که من بهار ندارم؟/ اگر قرار نداری چرا قرار ندارم؟/ تو با کدام تبر با کدام ارّه رفیقی؟/ که من امید رسیدن به برگ و بار ندارم/ تو با نوید دویدن به ایستگاه چه کردی؟/ که من امید رسیدن به این قطار ندارم/ چه کرده ای؟ که منِ تیزچنگِ چشم دریده/ میان این همه آهو دلِ شکار ندارم/ چه رفته است؟ که من با هزار برگِ برنده/ دو دل نشسته ام و جرأت قمار ندارم/ بیا و چشم درآور مرا که مثل نگاهم/ به راه مانده ام و تاب انتظار ندارم/"غلامرضا طریقی"

* دردی از حسرتِ دیدار تو دارم که طبیب/ عاجز آمد که مرا چاره ی درمان تو نیست/"سعدی"

* حال من خوب است اما با تو بهتر می شوم/ آخ تا می بینمت یک جور دیگر می شوم/ با تو حسِ شعر در من بیشتر گل می کند/ یاسم و باران که می بارد معطر می شوم/ در لباسِ آبی از من بیشتر دل می بَری/ آسمان وقتی که می پوشی کبوتر می شوم/ آنقَدَرها مرد هستم تا بمانم پایِ تو/ می توانم مایه ی گهگاه دلگرمی شوم/ میل، میلِ توست اما بی تو باور کن که من/ در هجوم بادهای سخت پرپر می شوم/ "مهدی فرجی"

* کجاست بارشی از ابر مهربان صدایت ؟/ که تشنه مانده دلم در هوای زمزمه هایت/ به قصه ی تو هم امشب درون بستر سینه/ هوای خواب ندارد دلی که کرده هوایت/ تهی است دستم اگرنه برای هدیه به عشقت/ چه جای جسم و جوانی که جان من به فدایت/ چگونه می طلبی هوشیاری از من سرمست/ که رفته ایم ز خود پیشِ چشمِ هوش رُبایَت/ هزار عاشق دیوانه در من است که هرگز/ به هیچ بند و فسونی نمی کنند رهایت/ دل است جای تو تنها و جز خیال تو کس نیست/ اگر هر آینه، غیر از تویی نشست به جایت/ هنوز دوست نمی دارمت مگر به تمامی/ که عشق را همه جان دادن است اوج و نهایت/ در آفتاب نهانم که هر غروب و طلوعی/ نهم جبین وداع و سر سلام به پایت/"حسین منزوی"

* شبیه برگِ جدا از درخت بر کفِ باغ/ نه وصل حال مرا خوب می کند نه فراق/ "مهزاد رازی"

ای عشق!دل دوباره غبار هوس گرفت/ از من گلایه کرد و تو را دادرس گرفت/ دل بازهم بهانه ی رفتن گرفت و باز/ تا بال و پر گشود سراغ از قفس گرفت/ گفتم به هیچ کس دل خود را نمی دهم/ اما دلم برای همان هیـچ کس گرفت/ افسردگی به خسته دلی از زمانه نیست/ افسرده آن دلی ست که از همنفس گرفت/ لبخند و ریشخند کسی در دلم نماند/ هرکس هرآنچه داد به آیینه پس گرفت/"فاضل نظری"

* قبول کرده ام این را که عاشقت هستم/ به گریه های بلند، اعتراف می گویند/"میرفؤاد میرشاه ولد"

* از تحمل که گذشتم به تحمل خوردم/ دردم این بود که از یار خودی گُل خوردم/ خسته از بودنِ تو خسته تر از رفتنِ تو/ خسته از مولوی و شوش به راه آهنِ تو/"سید مهدی موسوی"

* اخم کن با اخم نازت قیمتی تر می شود/ پشت یک لبخند امّا چیز دیگر می شود/چشم و مژگان و لبِ خندان و ابرویِ کجت/ با دلِ تنگم جدالی نابرابر می شود/ می روم تا از غمت بگریزم اما راه نیست/ چشم هایت، چشم هایت، باز هم شر می شود// لشکر ِخونریزِ چشمانِ تو با تیغ کجش/ با سپاهِ گیسوانت، آه، محشر می شود/ در سکوتم صدهزاران داد رسوا شد ولی/ از صدای ناله ام گوشِ فلک کَر می شود/ هرچه دلتنگی نهفتم زیرِ بغض و ناله ام/ لحظه ی دیدار با یک بوسه پرپر می شود/ سختی این بیستون را آه در هم بشکند/ چون که شیرین بودنت هر روز بیشتر می شود/ اخم تو هرچند ویران می کند آبادی ام/ اخم کن با اخم نازت قیمتی تر می شود/"بهبود غلامیان"

* نازکن، عیبی ندارد، نازنین تر می شوی/ با غم این روزهای من عجین تر می شوی/ آتشی هستی که وقتی گُر بگیری در دلی/ از دل آتشفشان هم آتشین تر می شوی/ لحظه ی لبخند، مانندِ... شبیهِ.... مثل یک.../ وای من ... اصلن ولش کن... نقطه چین تر می شوی/ خنده وقتی روی لب های تو جا خوش می کند/ باز هم از آنچه هستی دلنشین تر می شوی/ شیک می پوشی و زیبایی فراوان می شود/ بین اول های دنیا اولین تر می شوی/ گرچه من با نازِ چشمانِ تو ویران می شوم/ ناز کن، عیبی ندارد، نازنین تر می شوی/ "جواد مزنگی"

* شاعر، آواره از این خانه نباید بشود/ دل خوشِ دامنِ بیگانه نباید بشود/ باد می آید و من دست و دلم می لرزد/ زلف اگر ریخت به هم شانه نباید بشود/ لحظه ای خنده ای و لحظه ی دیگر اخمی/ آدم از دست تو دیوانه نباید بشود؟/ شبِ پیمانه همه راستی ام اما زن/ خام یک گریه ی مستانه نباید بشود/ زن بلا نیست ولی حامله ی طوفان است/ حامل صاعقه، بی شانه نباید بشود/ من به تنهاییِ این پیله قناعت دارم/ هر چه کرم است که پروانه نباید بشود/ من خودم سمت قفس می روم و می دانم/ مرغ، خامِ طمع دانه نباید بشود/ بوف کورم بروم خانه ام و خوش باشم/ عشق، کاخی ست که ویرانه نباید بشود/ "مهدی فرجی "

* او را نه تنها دوست داشتم بلکه همه ذرات تنم او را می خواست/"صادق هدایت"

* همه چیز برای کسی که می داند چگونه صبر کند به موقع اتفاق می افتد/"تولستوی"

* چه زمستان غم انگیز بدی خواهد شد/ ماه دی باشد و آغوش کسی کم باشد/"انسیه آرزومندی"

* دانستن اینکه عشق چه موقع شکوفه می دهد دشوار است/ ناگهان یک روز بیدار می شوی و می بینی یک گل کامل شده. پژمرده شدن آن هم همین طور است. روزی می رسد که دیگر خیلی دیر شده. عشق از این لحاظ شباهت زیادی به گل های بالکن دارد/"فردریک بکمن"

نیستی هر شب برایت شعر می خوانم هنوز/ پای قولی که تو یادت رفته می مانم هنوز/ می نشینم خاطراتت را مرتب می کنم/ در مرور اولین دیدار، ویرانم هنوز/ کاش روز رفتنت آن روز بارانی نبود/ از همان روزی که رفتی خیس بارانم هنوز/ راه برگشتن به سویم را کجا گم کرده ای؟/ من برای ردّ پاهایت خیابانم هنوز/ با جدایی نیمه ای از من به دنبال تو رفت/ بی تو از این نیمه ی دیگر گریزانم هنوز/ بعد تو من مانده ام با سال های بی بهار/ بعد تو تکرار جانسوز زمستانم هنوز/ دست هایم را رها کردی میان زندگی/ بی تو مثل کودکی تنها پریشانم هنوز/ روبرویت می نشینم روبرویم نیستی/ نیستی هر شب برایت شعر می خوانم هنوز/"علی صفری"

* این شعر سید مهدی موسوی را بخوانید که چقدر زیبا و هوشمندانه تفاوت نسل ها و از بین رفتن تدریجی غیرت را نشان می دهد: پدرم رفت داخل خانه/ پدرم دید مادرم را با.../ بعد شب بود و حرکت چاقو/ خونِ مامان و گریه ی بابا/ مادرم سنگ قبر گمنامی ست/ مادرم هرزه بود یک زن بد/ پدرم سمبل شرافت بود/ پدرم ماند توی حبس ابد/ داخل خانه رفتم و دیدم/ زن خود را کنار مَرد جوان/ بعد دعوا بود و فحش و کتک/ زنم و گریه پیش یک چمدان/ از تمامی خاطرات بدم/ مانده یک عکس روی میز اتاق/ بچه های با لباس های کثیف/ جای امضای برگه های طلاق/ پسرم رفت داخل خانه/ دید مردی نشسته پیش زنش/ دید لبخند می زنند به هم/ دید که دست می کشد به تنش/ پسرم با زنش معاشقه کرد/ پیش چشم های عاشقِ مَرد/بعد هم از حضور سرزده اش/ داخل خانه عذرخواهی کرد/...

* رفته ام گرچه دلم منتظر برگرد است/ چقدر صبر از این زاویه اش نامرد است/"محمد عزیزی"

* ای کاش چو پروانه پری داشته باشم/ تا گاه به کویت گذری داشته باشم/ گردولت دیدارتو درخانه ندارم/ ای کاش که در ره گذری داشته باشم/ از فیض حضور تو اگر دورم و محروم/ از دور به رویت نظری داشته باشم/ گویند که یار دگری جوی و ندانند/ بایست که قلب دگری داشته باشم/ از بولهوسی ها هوسی مانده نگارا/ وان این که به پای تو سری داشته باشم/ تاریک شبی گشت شب و روز جوانی/ ای کاش امیدسحری داشته باشم/ در مجلس ارباب تکلّف چه بگویم/ در میکده باید هنری داشته باشم/ بگذار که از دوستی باده فروشان/ رگبار غمت را سپری داشته باشم/ هم صحبتی و بوس و کنارت همه گو هیچ/ من از تو نبایدخبری داشته  باشم؟/  بسیار مکن ناله که این شعله عمادا/ می سوزد اگر خشک و تری داشته باشم/"عماد خراسانی"

خط به خط، اشک نویسیِ مرا می خوانی/ رفتنت، رفتنِ جان است، خودت می دانی/ مثل هر بار که بستی و نرفتی، این بار/ چمدان باز کن و باز بگو می مانی/ هی مرا پس زدی و پیش کشیدی، نکند/ پای برگشت نداری که مرا می رانی؟/ بروی باغچه ی قالی نُه متری ما/ خشک خواهد شد از این غصّه که می افشانی/ هر چه گفتم که بمان، فایده انگار نداشت/ رفتنت، رفتن جان است، خودت می دانی!/"رضا احسان پور"

* دیده از اشک و لب از آه و دل از داغ پُر است/ عشق در هر گذری رنگ دگر می ریزد/"صائب تبریزی"

مشکلی نیست بگویند طرف کم دارد/ با تو آموخته ام عشق جنون هم دارد/ جبرئیلِ غزلِ پیچشِ اندام توأم/ دکمه در دکمه تنت حضرت مریم دارد/ باز با ارتش زیبایی تو درگیرم/ خط چشمت خبر از خط مقدم دارد/ بعد هر حادثه امداد رسانی رسم است/ لعنتی ! لمس تنت زلزله ی بم دارد/ وعده های سر خرمن همه ارزانی شیخ/ با تو هر لحظه دلم میل جهنم دارد/ من تو را در همه ی ثانیه ها کم دارم/ مشکلی نیست بگویند طرف کم دارد/"علی صفری"

* یک بار فرو ریختم از حادثه ای تلخ/ من ارگ بمم خانه خرابم نکنی باز/"آرش مهدی پور"

* درد دارد که کسی ضجّه ی محکم بزند/ گونه ی مرد نباید همه شب نم بزند/ ای همه کار و کسِ این منِ بیچاره مخواه/ بعد تو یک نفر از بی کسی اش دم بزند/ هر که عاشق شده اینجا نرسیده ست به یار/ ماندنت قاعده را کاش که بر هم بزند/ شده ام چون پدرِ بی کسِ مُرده پسری/ که خودش پا شده تا  حجله ی ماتم بزند/ بعدِ ویران شدنم ساخت مرا اما رفت/ فرض کن بارِ دگر زلزله در بم بزند/"کنعان محمدی"

* همیشه دلهره دارم از این به هم نرسیدن/ کسی سراغ نداری تو را به من برساند؟/"فریبرز عرب عامری"

* تو در هر جامه ای باشی به هر تقدیر، زیبایی/ کسی که اهل دل باشد سراغ از تن نمی گیرد/"محمد حسن جمشیدی"

* تاریک شده ست چشم بی تو/ ما را به عصا چه می فریبی؟/ "مولانا"

* به کوه می روی من را به یاد بیاور/ من را به شاخه ای/ به گیاهی/ علفی کوچک/ به غار عقاب بسپار/ من را به یاد بیاور به کوه می روی/"قاسم آهنین جان"

* بوی عطرت که شِنُفتَم به لبم جان آمد/ منم آن گل که نچیدی و زمستان آمد/"مریم قهرمانلو"

*   فروغ فرخزاد جایی می گفت: عشق اگر عشق باشد فاصله و زمان حرف احمقانه ای ست...

* درویشی و عاشقی به هم سلطانی ست/ گنج است غم عشق ولی پنهانی ست/ ویران کردم به دست خود خانه  ی دل/ چون دانستم که گنج در ویرانی ست/"مولانا" 

* این روزها خیلی خسته ام. زیاد دل و دماغ به روز کردن اینجا را نداشتم اما آمار بازدید وبلاگم حاکی از این است که بیشترین بازدید از اینجا غالبا در روزهای جمعه صورت می گیرد. دلم نیامد بیایید اینجا و دست خالی برگردید....