"زنانگی های یک زن"

"پشت این پنجره یک نامعلوم نگران من و توست"

"زنانگی های یک زن"

"پشت این پنجره یک نامعلوم نگران من و توست"

" مرزها را بسته ام احساس امنیت کنی/ با خیال راحت از آغوش من لذت ببر"

أ لاحَظتِ شیئاً ؟

أ لاحَظتِ أنَّ العلاقةَ بینی وَ بینکِ ..

فی زَمنِ الحرب ِ..

تأخذُ شکلاً جدیداً

وَ تَدخُلُ طوراً جدیداً

وَ أنّکِ أصبَحتِ أجملَ مِن أیِّ یومٍ مَضى ..

وَ أنّی أُحِبُّکِ أکثرَ مِن أیِّ یومٍ مَضى ..

أ لاحَظتِ ؟

کیفَ إختَرقنا جِدارَ الزمنِ

وَ صارتْ مَساحةُ عَینیکِ

مِثلَ مَساحةِ هذا الوطنِ ..

أ لاحَظتِ هذا التَّحَوُّلَ فی لَونِ عَینیکِ

حینَ إستَمَعنا معاً لِِبَیانِ العُبورِ؟

أ لاحَظتِ کَیفَ إحتَضَنتُکِ مِثلَ المَجانینَ

کیفَ عَصرتُکِ مِثلَ المَجانینَ

کیفَ رَفعتُکِ ثُمَّ رَمیتُکِ

هَلِ الحَربُ تُنقِذُنا بَعدَ طولِ الضّیاعِ؟

وَ تُضرمُ اشواقَنا الغافیةَ

فَتَجعَلُنی بَدَویَّ الطِّباعِ

وَ تَجعَلُکِ إمرأةً ثانیةً

أ لاحَظتِ کیفَ تَغَیّرَ تاریخُ عَینیکِ فی لحظاتٍ قلیلةٍ

فَأصبحتِ سَیفاً بِشَکلِ إمرأةٍ

وَ أصبحتِ شعباً بِشَکلِ إمرأةٍ

وَ أصبحتِ کُلَّ التُّراثِ 

وَ  کُلَّ القبیلةِ

أُحِبُّکِ تحتَ الغُبارِ وَ تحتَ الدِّمارِ وَ تحتَ الخَرائِبِ

أُحِبُّکِ اکثرَ مِن أیِّ یومٍ مَضی

لِأنَّکِ أصبَحتِ حُبّی المُحارِب

**********************************

آیا چیزی درخاطرت هست؟

آیا به خاطر می آوری که در زمان جنگ

عشق بین من و تو هر روز شکلی تازه می گرفت

و وارد مرحله ای  تازه  می شد؟

و تو از روزهای گذشته زیباتر می شدی؟

و من بیشتر از روزهای گذشته دوستت می داشتم؟

آیا به خاطر می آوری که چگونه دیوار زمان را می شکافتیم 

و  مساحت چشمانت مثل مساحت این سرزمین می شد؟

آیا به خاطر می آوری دگرگونی رنگ چشمانت را

 آنگاه که با هم صدای "عبور کنید" را می شنیدیم؟

و آیا به خاطرداری که چگونه دیوانه وار تو را به آغوش می کشیدم

و  چگونه دیوانه وار می فشردمت

و بلندت می کردم و پرتت می کردم؟

آیا جنگ پس از اینهمه ویرانی و تباهی  ما را نجات خواهد داد؟

و آرزوهای خفته ی ما را دگرباره بیدار خواهد کرد؟

و یا از من انسانی بدوی خواهد ساخت 

و از تو زنی دیگر؟

آیا به خاطر می آوری که چگونه در چند لحظه ی کوتاه

 تاریخ چشمانت دگرگون شد؟

و تو تبدیل به شمشیری شدی در هیأت یک زن

و ملتی شدی در هیأت یک زن

و تمامی میراث

و تمامی قبایل...

من با تمام این گرد و غبارها 

و ویرانی ها و کشتارها دوستت دارم...

 بیشتر از  روزهای گذشته دوستت دارم

چون تو عشق جنگجوی منی...

"نزار قبانی ترجمه ی خودم"




* عنوان پست از فرامرز عرب عامری

* مرد بودم کاش/ سربازی که در جنگ های صلیبی با تو اسیر شده باشد/ ترانه هایی را که به یاد چشم های زنی می خواندی/ گوش می دادم/ و هر وقت دلم می گرفت/ دستی که پتو را از صورتم کنار می زد/ دست تو بود/ مرد بودم کاش/ سربازی که در جنگ های صلیبی با تو اسیر شده ام/"رویا شاه حسین زاده"

* نیستی/ که ببینی چه دروغ های شاخداری که نمی گویم/ برای خودم هفت خطی شده ام/ هر کسی سراغت را می گیرد/ می گویم برمی گردد/ تازه لبخند هم می زنم/ "مسیح مسیحا"

* عشق همین است/همین که تو چاقویی هستی/ که من دائما در زخم هایم پیچ و تابش می دهم/ "فرانتس کافکا"

* آبان هوایش غرق دلتنگی ست/ عطر تو را در مشت خود دارد/ فهمیده خیلی دوستت دارم/ هی پشت هم با عشق می باردآبان از اول هم مُردد بود/ عطر تو را جاری کند یا نه/ می خواست لبریزت شوم اما/اینگونه باران گرد و ‌رسوا.. نه/ او دیده بود از اولِ پایی‍ـز/ هرشب به یادت شعر می خوانم/ فهمیده‌ بودم زیرِ این باران/ تو می روی من خیس می مانم .../ آبان شدم در اوجِ بی مهری/ ابری شدم اما نمی بارم/ بعد از تو این پاییزِ لا کردار/ گفته هوای بدتری دارم .../ آنقدر از عشقت نوشتم که/ ما دسته جمعی ‌عاشقت هستیم/ دروازه ی این شهرِ عاشق را/ جز تـو به روی هر کسی بستیم .../ باران امشب بهتر از قبل است/ جوری که فکـرش را ‌نمی کردی ../ آبان خبرهای خوشی دارد/ شاید به پای قِصّه ‌برگردی .../ " مریم قهرمانلو"

* جا می خورَد از تُردی ساق تو پرنده/ ایمان منی سست و ظریف و شکننده/ هم چون کف امواج «خزر» چشم گریزی/ هم مثل شکوه «سبلان» خیره کننده/ می خواست مرا مرگ دهد آنکه نهاده ست/ بر خوان لبان تو مربای کُشنده/ چون رشته ی ابریشم قالیچه ی شرقی ست/ بر پوست شفاف تو رگ های خزنده/ غیر از تو که یک شاخه ی گل بین دو سیبی/ چشم چه کسی دیده گلِ میوه دهنده؟!/ لب های تو اندوخته ی آب حیات است/ اسراف نکن این همه در مصرف خنده/ ای قصه ی موعود هزار و یکمین شب/ مشتاق تو هستند هزاران شنونده/ افسوس که چون اشک توان گذرم نیست/ از گونه ی سرخ تو پلِ گریه و خنده/ عشق تو قماری ست که بازنده ندارد/ ای دست تو پیوسته پر از برگ برنده/ "غلامرضا طریقی"

* شازده کوچولو پرسید: دوست داشتن بهتره یا دوست داشته شدن؟ روباه جواب داد: کدوم یکی برای پرنده مهم تره؟ بال چپ یا بال راست؟/ "دیالوگ فیلم شازده کوچولو"

* بی گلِ رویِ تو ذراتِ جهان در خوابند/ رُخ برافروز و جهان را به سر کار بیار/" صائب تبریزی"

* چمدان دست گرفتم که بگویی نروم/ تو چرا سنگ شدی راه نشانم دادی؟/ "پروانه حسینی"

* تو گفتی:« من به غیر از دیگرانم/ چُنینم در وفاداری، چنانم. »/ تو غیر از دیگران بودی که امروز/ نه می‌دانی، نه می‌پرسی نشانم!/"فریدون مشیری"

* تو تنها سببی هستی که به خاطر آن/ روزهای بیشتر/ شب های بیشتر/  و سهم بیشتری از زندگی می خواهم/ تو به من اطمینان می دهی که فردایی وجود دارد/ "جبران خلیل جبران"

* زن ها تا حالا به زن ها فکر کردی؟ کی خلقشون کرده؟ خدا باید یه نابغه بوده باشه! میگن مو همه چیزه. تا حالا بینیت رو توی خرمن موهای یک زن فرو بردی؟ دوست داری تا ابد بخوابی!/ "بوی خوش زن/ "ابراهیم حامدی"

* زمان است/چه آهسته برای آنان که منتظرند/ چه تند برای آنان که می ترسند/ چه دراز برای آنان که سوگوارند/ چه کوتاه برای آنان که شادمانند/ اما برای آنان که عاشقند زمان نیست/" هنری وندایک"

* هرچه انسان تر باشیم زخم ها عمیق تر خواهند بود/ هرچه بیشتر دوست بداریم بیشتر غصه خواهیم داشت/ بیشتر فراق خواهیم کشید/ و تنهایی بیشتر خواهد شد/ "اوریانا فالاچی"

* من زخم های بی نظیری به تن دارم/ اما تو مهربان ترینشان بودی/ عمیق ترینشان/ عزیزترینشان/بعد از تو آدم‌ها/ تنها خراش‌های کوچکی بودند بر پوستم/ که هیچ‌کدام‌شان/ به‌ پای تو نرسیدند/ به قلبم نرسیدند/ بعد از تو آدم‌ها/ تنها خراش‌های کوچکی بودند/ که تو را از یادم ببرند، اما نبردند/ تو بعد از هر زخم تازه‌ای دوباره باز می‌گردی/ و هربار/ عزیزتر از پیش/ هربار عمیق‌تر.../ "رویا شاه حسین زاده"

* یارای گریه نیست به آهی بسنده کن/  آری، به آهِ گاه به گاهی بسنده کن.../ دردِ دلِ تو را چه کسی گوش می‌کند؟/ ای در جهان غریب! به چاهی بسنده کن/ دستت به گیسوان رهایش نمی‌رسد/ از دوردست‌ها به نگاهی بسنده کن.../ سرمستیِ صواب اگر کارساز نیست/ گاهی به آه بعدِ گناهی بسنده کن/ اهل نظر، نگاه به دنیا نمی‌کنند/ تنها به یادِ چشمِ سیاهی بسنده کن.../"سجاد سامانی"

* "چیزی نیست" عبارتی ست که آن را می گوییم وقتی که درونمان لبریز از همه چیز است/"محمود درویش"

* همیشه کسانی هستند/ که در نهایت دلتنگی نمی توانیم آنها را در آغوش بگیریم / بدترین اتفاق شاید همین باشد/ "ایلهان برک"

* سرآشپز: حواست به کار نیست، تو عاشقی یه عاشق غمگین! سابرینا: از کجا معلومه؟ سرآشپز: یه خانمِ عاشقِ شاد غذا رو می سوزونه، یه عاشقِ غمگین یادش میره زیر اجاقو روشن کنه.../ "دیالوگ فیلم سابرینا"

* مرا به یاد خیابانی بینداز/ پُر از پاییز/ و مردی که دست هایم را به مِهر می گرفت/"نیکی فیروزکوهی"

* من / چگونه می توانم تو را دوست نداشته باشم/ وقتی میان جمله هایم/ حتی فدای دکمه های پیراهنت می شوم/"محیا طاهرنژاد"

* ما دو پیراهن بودیم بر یک بند/ یکی را باد بُرد/ دیگری را باران هر روز خیس می کند/"رویا شاه حسین زاده"

* خنده از لطفت حکایت می کند/ ناله از قهرت شکایت می کند/ این دو پیغام مخالف در جهان/ از یکی دلبر روایت می کند/ "مولانا"

* عشق را روز قیامت آتش و دودی بُوَد/ نور آن آتش تو باشی دود آن آتش منم/"مولانا"

* نگران نباش شیرین ترینم/ تو در شعر من و کلمات من هم هستی/ تو ممکن است با گذشت سال ها مُسِن شوی/ اما در صفحه هایی که نوشته ام/ همیشه جوان خواهی ماند/ "نزار قبانی"

* سپیده/ دارد از موهایم سَر می‌زند/ می‌بینی؟/ فقط گیسوانم از پسِ تاریکی بر آمدند!/ "نسترن وثوقی"

* چند تار موی سفید بین موهایم پیدا کردم چند سالی هست که همانجا هستند فقط تعدادشان بیشتر شده دقیقا در قسمت شقیقه ها. چند باری رنگشان کردم به رنگ طبیعی موهای مشکی خودم. تیرگی موهایم را دوست دارم. چند وقتی هست احساس می کنم باید اجازه بدهم طبیعت سیر خودش را طی کند همچنین گذر عمر، باید اجازه بدهم موهای سفیدم خودشان را نشان بدهند. جایی خواندم که  بهترین رنگ برای خانم های بالای سی و پنج سال رنگ بلوند است که می تواند موهای سفیدشان را خوب بپوشاند. من از بلوند متنفرم، حتی تصور چهره ی خودم با موهای بلوند حالم را بد می کند حتی اگر خیلی هم به من بیاید. هی خودم را گول می زنم که من که بالای سی و پنج سال نیستم تازه موهای من که هنوز آنقدر سفید نشده که مجبور به بلوند کردن شوم. 

* من از پیر شدن می ترسم...

* باز هم بگویم؟