"زنانگی های یک زن"

"پشت این پنجره یک نامعلوم نگران من و توست"

"زنانگی های یک زن"

"پشت این پنجره یک نامعلوم نگران من و توست"

"من از تمام جهانی که غرق اندوه است/ به شانه های تو تکیه زدم که چون کوه است"

عِندَما کُنتُ طفلةً..

کُنتُ أتَصَوَّرُ أنَّ الشجرةَ هِی أعلى مکانٍ فی العالمِ...

 وَ عِندَما أصبحتُ امرأةً 

وَ تسلقتُ عَلى کتفیکَ

 عرفتُ أنَّکَ أکثر ارتفاعاً مِن کلِّ الشجرِ...

 وَ أنَّ النَّومَ بینَ ذِراعیکَ... لذیذٌ ...

 لذیذٌ کَالنَّومِ تحتَ ضَوءِ القَمرِ...

*********************************

وقتی کودک بودم

گمان می کردم که درخت مرتفع ترین جای دنیاست...

و هنگامی که زن شدم 

و بر شانه های تو صعود کردم 

فهمیدم که تو از همه ی درختان بلندتری...

و خوابیدن بین بازوانت لذت بخش است

 لذت بخش به مانند خوابیدن زیر نور ماه...

"سعاد الصباح ترجمه ی خودم"



* عنوان پست از مهتا پناه

* مرا توی بازوهایت/ توی بغلت جا بده/ مرا زیر پاهایت/ روی زمینی که بر آن قدم گذاشته ای جا بده/ "از نامه های شاملو برای آیدا"

* نقطه ی امن جهان/ شیبِ کمِ شانه ی توست/ "میثم بشیری"

آورده است چشم سیاهت یقین به من/ هم آفرین به چشم تو هم آفرین به من/ من ناگزیر سوختنم  چون که زل زده ست/ خورشید تیزچشم تو با ذره بین به من/ ای قبله گاه ناز ! نمازت دراز باد !/ سجاده ات شدم که بسایی جبین به من/ بر سینه ام گذار سرت را که حس کنم/ نازل شده ست سوره ای از کفر و دین به من/ یاران راستین مرا می دهد نشان/ این مارهای سرزده از آستین به من/ تا دست من به حلقه ی زلفت مُزّین است/ انگار داده است سلیمان نگین به من/ محدوده ی قلمرو من چینِ  زلف توست/ از عرش تا به فرش رسیده ست این به من/ جغرافیای کوچک من بازوان توست/ ای کاش تنگ تر شود این سرزمین به من .../"علیرضا بدیع"

با یاد شانه های تو سر آفریده است/ ایزد چه قدر شانه به سر آفریده است/ معجون سرنوشت مرا با سرشت تو/ بی شک به شکل شیر و شکر آفریده است/ پای مرا برای دویدن به سوی تو/ پای تو را برای سفر آفریده است/ لبخند را به روی لبانت چه پایدار/ اخم تو را چه زودگذر آفریده است/ هر چیز را که یک سر سوزن شبیه توست/ خوب آفریده است ـ اگر آفریده است ـ/ تا چشم شور بر تو نیفتد هر آینه/ آیینه را بدون نظر آفریده است/ چون قید ریشه مانع پرواز می شود/ پروانه را بدون پدر آفریده است/ می خواست کوره در دل انسان بنا کند/ مقدور چون نبود، جگر آفریده است/ غیر از تحمل سر پر شور دوست نیست/ باری که روی شانه ی هر آفریده است/"غلامرضا طریقی"

* چندین سال دیگر/ من بوسه می زنم/ به دست های چروک شده ات/ به چین روی پیشانی و کنار چشمت/ به سپیدی کنار شقیقه هایت/ به این دست لرزان/ من متعهدم/ به این تصویری که از تو ساخته ام/ نمی دانی!/ آخ تو نمی دانی عزیز جانم!/ چندین سال دیگر/ اینجا/ میان سینه ام/ تو زیبا ترین پیرمرد ِ دنیایی/ "سیده فاطمه حسینیان"

* همه اسم اند و تو جسمی/ همه جسم اند و تو جانی/ "سعدی"

* کاش کس دیگری بودم/ کمی نزدیک تر به تو/ مثلا برادرت/ که وقتی در سفری/ کلید خانه ات را دارد و به گلدان هایت آب می دهد/ "جلال حاجی زاده"

* چراغ ها را خاموش کردم/ زنگ زدم و یک راست رفتم سر اصل مطلب/ و با صدای بلند گفتم :دوستت دارم/ بعد قطع کردم و چراغ ها را روشن کردم/ چای دم کردم/ و به اینکه در تاریکی چقدر راحت می شود اعتراف کرد فکر کردم/ چراغ ها را خاموش کن و به من زنگ بزن/ "مهدی صادقی"

* خاورمیانه را آفرید از روی چشم های شرقی ات/ پرآشوب/رنجور/ خسته/ زیبا/ "عباس معروفی"

* کاش می شد دیدار اول را مومیایی کرد/ تا که عشق/ هرگز نمیرد/"مجید وادی"

* حتی ممکن است این شالگردن خوب از آب درنیاید/ و تو را گرم نکند/ اما هر رجی که ناشیانه می بافم/ قلب مرا گرم می کند/ و زندگی مان را/ من این صحنه را از بچگی دوست داشته ام/ زنی که در پاییز برای مردی در زمستان شالگردن می بافد/ "رویا شاه حسین زاده"

* ﺗﻤﺎﻡِ ﺯﻧﺎﻥِ ﺩﻧﯿﺎ/ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺮﺩﯼ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻧﺪ/ ﺷﺎﻝ ﮔﺮﺩﻥ ﻣﯽﺑﺎﻓﻨﺪ/ ﺟﺰ ﻣﻦ/ ﮐﻪ ﻧﺸﺴﺘﻪﺍﻡ ﺍﯾﻨﺠﺎ/ ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻮ ﺷﻌﺮ ﻣﯽﺑﺎﻓﻢ .../"ﻧﺴﺘﺮﻥ ﻭﺛﻮﻗﯽ"

در وجود من/ هزاران زن زندگی می کند/ یکی شعر می گوید/ یکی روزنامه می خواند/ یکی غذا می پزد/ یکی موهایش را می بافد/ یکی دموکرات است/ آن دیگری دیکتاتور/ اما/ زنی هست که دیگر به آینه نگاه نمی کند/ او بازمانده ی هجوم ندیدن هاست.../"بهارک آقابیگلویی"

* از وقتی یادم نیست دوستت داشته ام/ حتی قبل تر از وقتی که یادت نیست/ "کامران رسول زاده"

* بنای دوست داشتن کسی را گذاشتن/ کار بزرگی ست/ باید نیرو، کنجکاوی و نابینایی داشت/ "ژان پل سارتر"

* و آبان اردیبهشتی ست روی گل های پیراهنت/"حمیدرضا عبدالهی"

* از رویای مهر به غربت آبان کوچ کرده ام/ بی آنکه بالی به سویت گشوده باشم/بی آنکه در هوایت پر زده باشم/" نسترن وثوقی"

* گیرم ایندفعه که برگشت بمانَد نرود/ گیرم از رفتن یکباره پشیمان باشد/ می شود حال بدِ ثانیه ها خوب شود/ شهر هم  غرق هم آغوشی باران باشد/  فرض کن حسرت پاییز تو را درک کند/ روز برگشتن او اول آبان باشد/ "امید صباغ نو"

* رفتی پس از تو لذت باران تمام شد/ یک قِصّه رو نکرده به پایان تمام شد/ با یک زبان ساده بگویم تو فکر کن/ پاییز آن اوایل آبان تمام شد/آغوش گرم تو در روزهای وصل/ زیر نگاه سرد زمستان تمام شد/هی زنگ پشت زنگ و پیام از پیِ پیام/ دلشوره های تلخ خیابان تمام شد/از من نپرس دیگر از این غم که ماجرا/ برعکس من برای تو آسان تمام شد/ بدنام شد اگرچه زلیخا و رنج دید/ دنیا به کامِ یوسف کنعان تمام شد/حالم شده شبیه زغالی که رو سیاه/ در کوره خسته ماند و زمستان تمام شد/"مریم صفری"

ای عشق! آیه آیه ی قرآن به نامِ تو/ آغازِ آفرینشِ انسان به نامِ تو/ حالِ خرابِ حضرتِ پاییز، مالِ من/ شأنِ نزولِ سوره ی باران به نامِ تو/ گاهی بهار و گاه خزان، فصلِ شاعری ست/ این را بزن به نامِ دلم، آن به نامِ تو/ تنها نه من به « مهرِ » تو، « آذر » به جان شدم/ دلتنگیِ دقایقِ « آبان » به نامِ تو/ ای کاش لایقت بشود بیت بیتِ شعر!/ محبوبِ من! تمامیِ دیوان به نامِ تو.../"غلامرضا رنجبر"

* شرفِ هر عاشقی به قدر معشوق اوست/ معشوقِ هر که لطیف تر و ظریف تر و شریف جوهرتر/ عاشقِ او عزیزتر/" فیه ما فیه/ مولانا"

* گاهی از خود بپرسید که اگر خود را ملاقات می کردید از خودتان خوشتان می آمد؟ صادقانه به این سؤال جواب دهید خواهید فهمید که نیاز به چه تغییراتی دارید!/"تونی رابینز"

من خیلی به حرف تونی رابینز فکر کردم ولی واقعا نمی دانم که اگر با خودم مواجه می شدم از خودم خوشم می آمد یا نه! ولی این را خوب می دانم که اگر یک بچه مثل خودم داشته باشم حتما می فرستمش به پرورشگاه  :-)