"زنانگی های یک زن"

"پشت این پنجره یک نامعلوم نگران من و توست"

"زنانگی های یک زن"

"پشت این پنجره یک نامعلوم نگران من و توست"

"دیگر دلی نمانده که دلبر بخوانمت/ هجران روی تو دل ما را مذاب کرد"


لَهُ عامانِ لایَبکی وَ لم اَشهَد لهُ دمعةً

وَلکن حینَما غابت تَناثَر لم اُطق جَمعَه

فَهذا البُعدُ اَربکَهُ یُصَلّی ظُهرَهُ سَبعَةً

**************************************

او دو سال گریه نکرد و من اشکش را ندیدم

اما وقتی آن دختر رفت حالش بهم ریخت دیگر حتی تحمل دوستانش را نداشت

و این دوری او را آنچنان متحیر کرد که نماز ظهرش را هفت بار می خواند.

"محمد العتیق  ترجمه ی خودم"



پیرو پست بالا این شعر را هم بخوانید:

روزی از راه آمدم اینجا ساعتش را درست یادم نیست/ دیدم انگار دوستت دارم ، علتش را درست یادم نیست/ چشم من از همان نگاه نخست با تو احساس آشنایی کرد/ خنده ات حالت عجیبی داشت حالتش را درست یادم نیست/ هی به عکست نگاه می کردم زیر چشمی و در خیال خودم/ می زدم بوسه ها به پیشانیت ، لذتش را درست یادم نیست/ آن شب از فکر تو میان نماز ، بین آیات سوره ی توحید/ لَم یَلد را ، یَلد وَ لَم خواندم! رکعتش را درست یادم نیست/ باورش سخت بود و نا ممکن که دلم بوی عاشقی می داد/ پیش از اینها همیشه تنها بود مدتش را درست یادم نیست/ خواب تو خواب هر شبم شده بود، راه تعبیر آن سرودن شعر/ جای من یک نفر کنار تو بود صورتش را درست یادم نیست/ مانده بود از تمام خاطره ها شاعری در میان آیینه.../ اسم او مهرداد بود اما شهرتش را درست یادم نیست!/"مهرداد بابایی"

* عنوان پست از  محمد سهرابیخاصیت نگاه تو ما را خراب کرد/ این آفتاب، غوره  ی ما را شراب کرد/ آدم که گریه را پدرانه به ارث داد/ یادش به خیر باد که کار صواب کرد/ اندازه ی حساب شده باده می خورَد/ هر کس که رفت و آمد خود را حساب کرد/ ترسیدم اینکه یار جوابم کند ولی/ دیدم کریم بود و مرا مستجاب کرد/ روی سپید اوست چراغ هدایتی/ پیری که عشقبازی خود در شَباب کرد/ دیگر دلی نمانده که دلبر بخوانمت/ هجران روی تو دل ما را مذاب کرد/ گریه امان دیدن روی تو را نداد/ این آب را جمال تو بر خود حجاب کرد/ جاری کن از دو دیده فراتی که غیر از این/ باید طهارتی ز رخ آفتاب کرد/ پاسخ بده به جای من از لابلای خلق/ وقتی خدا به روز جزایم خطاب کرد/ تا من،منم،ضمیر تو پیدا نمی شود/ باید برای دیدن تو انقلاب کرد...

* گفتا که دلت کجاست؟ گفتم بَرِ او/ پرسید که او کجاست؟ گفتم در دل/"ابوسعید ابوالخیر"

* از تو همه چیزت را دوست دارم/ تا دکمه های پیراهنت/ حتی بند کفش هایت/ از خودم اما/ تنها قلبم را دوست دارم/ که برای تو و هرچه متعلق به توست می تپد/"محیا طاهرنژاد"

* لحظه ی وصل به یک چشم زدن می گذرد.../ این فراق است که هر ثانیه اش یک سال است !/"محمد شیخی"

* سری چرخاند و با چشمان افسونگر نگاهم کرد/ پریزادی که من هرگز فراموشش نخواهم کرد/ مرا با خنده ای تا خواند صید لاغرش گفتم:/ نبین اینگونه ام! من کوه بودم عشق کاهم کرد/"سجاد رشیدی پور"

* من در آستانه ی چند سالگی ام؟/ با احتساب روزها/ صد سال خسته/ با احتساب شب ها/ هزار سال منتظر/ با احتساب عشق/ چند سال است که مُرده ام/"علیرضا شایگان"

* بدترین چیزی که می تواند در جریان عشق ورزیدن به کسی اتفاق بیفتد/ این است که انسان خودش را گم کند/ و فراموش کند که خودش نیز موجود گران بهایی بوده است/"ارنست همینگوی"

* مادامی که سیب با چوب باریکش به درخت متصل است/ همه ی عوامل در جهت رشدش در تلاشند/ باد، باعث طراوتش می شود/ آب، باعث رشدش می شود/ و آفتاب، پختگی و کمال می بخشد/ اما به محض منقطع شدن از درخت/ و جدایی از "اصل"/ آب، باعث گندیدگی/ باد، باعث پلاسیدگی/ و آفتاب، باعث پوسیدگی و ازبین رفتن طراوتش می شود/ مراقب "اصالتمان" باشیم که انسانیتمان از بین نرود.../"الهی قمشه ای"

* شخصیت یعنی نحوه ی برخورد تو با کسی که نمی تواند کاری برایت انجام دهد/ "گوته"

* پیدا کردن نقطه ضعف دیگران کمی هوش می خواهد ولی سوءاستفاده نکردن از آن ها مقدار زیادی شعور.../ "والت ویتمن"

* کاش می شد/ همچنان خیال کنم / پاییز/ دختر خوشبختی ست که آمدنش/ از سرِ مهر بوده است/"سعید پویا پارسا"

* "دوستت دارم" را در دستانم می چرخانم/ از این دست به آن دست/ پس چرا هر وقت می خواهم به دستت بدهم نیستی؟/ چرا اینجا نیستی تا "دوستت دارم" را از جنس خاک کنم/ از جنس تنم/ و با بوسه بپوشانمش بر تنت؟/ بگذار "دوستت دارم" را از جنس نگاه کنم/ از جنس چشمانم/ و تا صبح به نفس های تو بدوزم/"عباس معروفی"

چیزی از عشق بلاخیز نمی‌دانستم/ هیچ از این دشمن خونریز نمی‌دانستم/ در سرم بود که دوری کنم از آتش عشق/ چه کنم؟ شیوه ی پرهیز نمی‌دانستم/ گفتم ای دوست، تو هم گاه به یادم بودی؟/ گفت من نام تو را نیز نمی‌دانستم/ بغض را خنده ی مصنوعی من پنهان کرد/ گریه را مصلحت‌آمیز نمی‌دانستم/ عشق اگر پنجره‌ای باز نمی کرد به دوست/ مرگ را اینهمه ناچیز نمی‌دانستم/"سجاد سامانی"

* همه ی مردم می گویند به چیزی که قلبت می گوید عمل کن/ من این کار را کردم/ و قلبم شکست/"آگاتا کریستی"

* خسته ام دیگر از این در قامتِ غم زیستن/ با بهشتِ نسیه در نقدِ جهنّم زیستن/زندگانی نیست این، تمرینِ فراوان مُردن است/ شرم می آید مرا زینگونه کم کم زیستن/"حسین جنتی"

* عشق ما را پیِ کاری به جهان آورده است/ ادب این است که مشغول تماشا نشویم/"صائب تبریزی"

* من گمانم کشف الکل منشأش چشم تو بود/ تا نگه کردی به "رازی" باب شد مِی خوارگی/ "مهدی خداپرست"

* کمتر زنی را دیده ام/ که هنگام عبور از خیابان/ دست مردی را نگرفته باشد /حتی در خیالش.../ "بهرنگ قاسمی"

به تو افتاد محبت، تو شدی جان و روانم/"مولانا"

* ندارد....