"زنانگی های یک زن"

"پشت این پنجره یک نامعلوم نگران من و توست"

"زنانگی های یک زن"

"پشت این پنجره یک نامعلوم نگران من و توست"

" و من همه ی جهان را / در پیراهن گرم تو/ خلاصه می کنم"

أنا أنتَظِرُکَ 

وَ غیابُکَ

 مُمتَلیءٌ بِحضورِکَ الخَفیِّ...

**********************************

من منتظر توام

و جای خالی ات

پُر از حضور پنهان توست...

"غادة السمان ترجمه ی خودم"



* عنوان پست از احمد شاملو

* چیز زیادی برای خوشبخت شدن نمی خواستم/یک خانه ی نقلی/ گوشه ی چهارخانه ی پیراهن آبیش کافی بود/"طاهره اباذری هریس"

* پیراهنم پیراهنت را دوست دارد / پیراهنم عطر تنت را دوست دارد/ پیراهنم وقتی که می آیی سراغش/ آغوشِ گرم و ایمنت را دوست دارد/ پیراهنم ، شب در اتاق گفتگومان/ پیراهن از تن کندنت را دوست دارد/ پیراهنم چشمش تو را خیلی گرفته/ نامرد، چشمِ روشنت را دوست دارد/ خُب او حسودست و تو را از چشم مردم/ پیداست ! پنهان کردنت را دوست دارد/ پیراهنم دلتنگ می گردد برایت/ تنگِ غروب و دیدنت را دوست دارد/ آهسته در گوشت بیا چیزی بگویم/ پیراهنم ، پیراهنت را دوست دارد .../ "ایرج علی نژاد"

* سیگارهای بهمنش را دوست دارم/ عطر خوش پیراهنش را دوست دارم/ گفتند : « دیوانه شنیدی زن گرفته؟؟»/ دیوانه ام حتی زنش را دوست دارم..../"نفیسه بالی"

* چه احوال خوبیست/ مثل پیراهنت.../ اسیر آغوش تو باشم.../"امیر وجود"

* گاهی/ یک پیراهن چهارخانه‌ی مردانه هم حتی/ می‌تواند/ خانه‌ی آدم باشد/ که دل‌تنگی‌هایت را در جیبش بریزی/ و دکمه‌هایش را/ برای همیشه  ببندی/"رویا شاه حسین زاده"

* پیراهنت صدها خانه داشت/ پس من چرا همیشه آواره ی آغوشت بودم؟/" مهناز نصرپور"

* دکمه ها گاهی بیشتر از پیراهن ها عمر می کنند/ پیراهن ها بیشتر از آدم ها/ دکمه ی افتاده ی پیراهنت را پیدا کردم/ "رویا شاه حسین زاده"

* فرض کن شک مثل آتش در تنت افتاده باشد/ آتشی که با غرض در خرمنت افتاده باشد/ فرض کن در شعرهایت زندگی کردی و حالا/ دفتر شعرت به دست دشمنت افتاده باشد/ فرض کن در اوج خوشبختی بفهمی تیره بختی/ عکس مردی دیگر از کیف زنت افتاده باشد!/ فرض کن از حاشیه یک عمر دوری کرده باشی/ ناگهان خون کسی بر گردنت افتاده باشد.../ فرض کن یک لحظه قبل از رفتنت بر روی صحنه/ اتفاقی، دکمه ی پیراهنت افتاده باشد!/ فرض کن این فرض ها تقصیر تقدیر تو باشد/ این که شک دنبال چشم روشنت افتاده باشد/ آب دریای خزر کم خواهد آمد وقت شستن/ لکه ی ننگی اگر بر دامنت افتاده باشد!/"امید صباغ نو"

* مردی که پیراهن چهارخانه می پوشد/ خودش را زندانی کرده است/ مردی که پشت نرده های پنجره می ایستد/ خیابان را زندانی کرده است/ مردی که نمی خندد لب هایش را/ و مردی که جدول حل می کند کلمه را زندانی کرده است/ زندانی توام/ و دیوارها بیش از آنکه بلند باشند/ دلگیرند / وقتی عکسی از تو به آن ها نیست/ هر بوسه ات/ شورشی در زندان/ هر بوسه ات/ روزنه ای در دیوار.../ با هر بوسه ات/ آجری از دیوار/ میله ای از نرده ها/ و خطی از چهارخانه ی پیراهن من می افتد/ "سید رسول پیره"

* باید با وسواس بنشینم و/ یکی از چهارخانه های پیراهنت را/ که به قلبت نزدیک تر است / انتخاب کنم / بعد بشود خانه ی من ../ آخر می دانی ؟/ من/ به صدای قلبِ تو/ به عطرِ تنِ تو/ عادت دارم .../"زکیه خوشخو"

 این دیوارنوشته را هم بخوانید با ترجمه ی خودم :

 یا ریتَنا جیران کُلَّما إشتَقتُ لَکِ أجیء آخُذ بندورةً لِأُمّی/ کاش همسایه بودیم تا هر وقت دلتنگت  شدم بیایم  و برای مادرم گوجه فرنگی بگیرم  :-)

* با نگار خویش باش و خوب ِ خوب اندیش باش/"مولانا"