"زنانگی های یک زن"

"پشت این پنجره یک نامعلوم نگران من و توست"

"زنانگی های یک زن"

"پشت این پنجره یک نامعلوم نگران من و توست"

"گفته بودم که تو را دوست ندارم دیگر/ درد آنجا که عمیق است به حاشا برسد"

رجعتُ أُحبّک ِمن بعیدٍ  لِبعیدٍ

وَ إذا سألونی

قُلتُ:

 أنا ما أُحِبُّ أحداً

***********************************

برگشتم تا دورادور دوستت داشته باشم

و اگر کسی در این باره چیزی از من پرسید

در جواب بگویم:

من کسی را دوست ندارم

"دیوارنوشته ی عربی ترجمه ی خودم"



این را هم بخوانید: 

النساءُ یَعشقنَ القهوةَ

لِأنها تُشبِهُهُنَّ

وَ بعضُهنَّ حُلوٌ

وَ بعضُهنَّ مُرٌّ

وَ بعضُهنَّ ثقیلٌ

وَ بعضهنُّ خفیفٌ

و لکنَّها فی مُجملِها تحتوی علی الکثیر مِن الحُبِّ

و الرجالُ یعشقونَ القهوةَ لِأنهاتُشبهُ النساءَ

لاتَقُل شَربتُ قهوتی وحیداً

فالقهوةُ هی شریکةُ الحرفِ و الکلمةِ و الشعورِ و المکانِ

**********************************************

زن ها عاشق قهوه هستند

چون قهوه شبیه زن هاست

بعضی هایشان شیرین اند

و بعضی هایشان تلخ

و بعضی هایشان سنگین

 و بعضی هایشان سبک

ولی به طور خلاصه سرشار از عشق اند

و مردها عاشق قهوه هستند

چون قهوه شبیه زن هاست

نگو که قهوه ام را تنها نوشیدم

چرا که قهوه خودش همراه حرف و کلمه و احساس و مکان است

"دیوارنوشته ی عربی ترجمه ی خودم"


* عنوان پست از احسان افشاری: :پلک بستی که تماشا به تمنا برسد/ پلک بگشا که تمنا به تماشا برسد/ چشم کنعان نگران است خدایا مگذار/ بوی پیراهن یوسف به زلیخا برسد/ ترسم این نیست که او با لب خندان برود/ ترسم این است که او روز مبادا برسد/ عقل می‌گفت که سهم من و تو دلتنگی است/ عشق فرمود‌: نباید به مساوا برسد‌!/ گفته بودم که تو را دوست ندارم دیگر/ درد آنجا که عمیق است به حاشا برسد...

* خداوند شایستگی زن را در قلب او جای داده است/ "لامارتین"

* زن ها تا وقتی عاشق نشده اند بهترین روانکاوها هستند... ولی بعد از آن تبدیل می شوند به بهترین بیماران روانی!/ "دیالوگ فیلم spellbound"

* - تا حالا ترکت کردم؟

+ نه ولی بدترش رو انجام دادی..

+ گذاشتی من برم...!

"نمایشنامه در انتظار گودو/ ساموئل بکت"

* عشق برای مردها مثل یک زخم عمیق می ماند. به همین دلیل بی آنکه چرایش را بدانند از کسی که بیش از همه دوست دارند، می گریزند! آنها از این زخم می هراسند/"آلبر کامو"

* زندگی مانند یک پتوی کوتاه است. آن را بالا می کشید، انگشت شستتان بیرون می زند، آن را پایین می کشید، شانه هایتان از سرما می لرزد. ولی آدم های شاد زانوهای خود را کمی خم می کنند و شب راحتی را سپری می کنند/"ماریون هاوارد"

* به راستی که ما تنها هنگامی که دیوانه وار عاشق کسی هستیم، می توانیم با گذشت و بخشنده باشیم! به محض آنکه تنها کمی از علاقه مان کاسته می شود، بدجنسی ذاتی مان به ما باز می گردد/"املی نوتومب"

* تو آن آزار شیرینی که دلخواه است تکرارت/ و من هربار از هربار بیشتر دوستت دارم/"لیلا مقربی"

* می‌توانی که فریبم بدهی با نظری/ پنجه‌ انداخته‌ای سوی شکار دگری/ آه! دیوانه ی آن لحظه ی چشمان توام/ که پلنگانه به قربانی خود می‌نگری/ آنچنان رد شو که آشفته کنی موی مرا/ ای که آسوده دل از بیشه ی من می‌گذری/ مرهمی‌ بهتر از این نیست که زخمم بزنی/ عشق، آماده بکن خنجر برنده تری/ هیمه بر هیمه‌ ی این آتش سوزنده بریز/ تا از آن جنگل انبوه نماند اثری/ نکند بوی تو را باد به هر جا ببرد/ خوش ندارم دل هر رهگذری را ببری/ "اعظم سعادتمند"

* او را دوست دارد برای اینکه دوست دارد/ دلیل دیگری نمی تواند وجود داشته باشد/"امیل زولا"

* هیچ کس نمی داند/ و نخواهد فهمید/ که من چگونه بی محابا/ هر صبح/ دوست داشتنت را در چایی ام حل می کنم/ و سر می کشم/ بگذار همه فکر کنند که فراموش شده ای/ "صفا وهابی"

به دامان تو ای پایان و ای آغاز برگشتم/ پر و بالی تکاندم، خسته از پرواز برگشتم/ به سویت آمدم تا خود بگویم راز عشقم را/ دل از شرمندگی پر بود و بی ابراز برگشتم/ مرا چون موج، دوری از تو ممکن نیست ای ساحل/ هزاران بار ترکت کردم اما باز برگشتم/ نه مثل ساحران پستم نه چون پیغمبران والا/ عصا انداختم بی سحر و بی اعجاز برگشتم/ دل از بیهوده گردی‌های سابق کندم و چون گرد/ به دامان تو ای پایان و ای آغاز برگشتم/"سجاد سامانی"

* که بود؟ شهره ی عالم به سست پیمانی/ وفا نکرد و دریغ از کمی پشیمانی/ چه گفت؟ گفت فراق تو بر من آسان است/ وداع کرد و نمی یابمش به آسانی/ چه برد؟ تاب مرا برد تاب گیسویش/ چه بود جرم تو؟ سرگشتگی، پریشانی/ چه کرد؟ عشقِ مرا کفر خواند و خونم ریخت/ چه حکمتی ست در این شیوه ی مسلمانی؟/ چه از تو خواست؟ غزل های بی رقیب مرا/ کجاست؟ نزد رقیبان پی غزلخوانی/ چرا به عشقِ چنین ظالمی دچار شدی؟/ تو نیز عاشق اویی خودت نمی دانی.../ "سجاد سامانی"

* امان از داستان عشق و فرجام غم‌آلودش/ نمی‌دانستم این آتش به چشمم می‌رود دودش/ تو را با دیگری می‌بینم و با گریه می پرسم/ از این دیگرنوازی‌ها خدایا چیست مقصودش؟/ چه دنیایی که وقتی در دل من خانه می‌کردی/ نمی‌گفتی که بی‌رحمانه خواهی ساخت نابودش .../ درختی از درون پوسیده‌ام، کی روز ویرانی ست؟/ چه فرقی می‌کند، وقتی نباشی، دیر یا زودش؟/ جوانی دادم و حسرت خریدم، ای دل غافل!/  ضرر در عاشقی کم دیده بودم؟ این هم از سودش.../"سجاد سامانی"

* جمعه ها دیگر ندارند حال و احوال بدی/ گر که باشد دلبری سیمین بری مه پیکری/ "علی سید صالحی"

* گاهی از خود بپرسید که اگر خود را ملاقات می کردید، آیا از خودتان خوشتان می آمد؟ صادقانه به این سؤال جواب دهید خواهید فهمید که نیاز به چه تغییراتی دارید!/ "تونی رابینز"

گر تو گرفتارم کنی من با گرفتاری خوشم/ گر خوار چون خارم کنی، ای گل بدان خواری خوشم/ زان لب اگر کامم دهی، یا آنکه دشنامم دهی/ با این خوشم با آن خوشم، با هر چه خوش داری خوشم/ خواهی مرا گر بینوا، درد دلم را بی دوا/ ور صد ستم داری روا، با آن ستمکاری خوشم/ والاترین گوهر تویی، داروی جان پرور تویی/ درمان دردم گر تویی، در کنج بیماری خوشم/ آرد گَرَم غم جان به لب، کی آیدم افغان به لب؟/ با هر چه خواهد یار من در عالم یاری خوشم/ ای بهتـرین غمخوار دل، وی محرم اسرار دل/ خواهی اگر آزار دل، بـا آن دل آزاری خــوشم/ تا گشته ام یار تو من، از جان برم بار تو من/ عشق است اگر بار گَران، با این گَرانباری خوشم/ گر وصل و گر هجران بود، گر درد و گر درمان بود/ شاد و خوشم با این و آن آری خوشم، آری خوشم/"مولانا"

* به غیر عشق آواز دُهُل بود/ هر آوازی که در عالم شنیدم/"مولانا"

* همین...