"زنانگی های یک زن"

"پشت این پنجره یک نامعلوم نگران من و توست"

"زنانگی های یک زن"

"پشت این پنجره یک نامعلوم نگران من و توست"

" ناف تو را با درد از روز ازل بستند/ اردیبهشتی هم که باشی اهل پاییزی"


أُحِبُّ الخریفَ

قالت لی:

وَ مِن یَومِها وَ أنا أتَساقطُ

****************************

به من گفت:

 عاشق پاییزم

و از آن روز من شروع به فرو ریختن کردم

"سنان انطون ترجمه ی خودم"



* عنوان پست از سیدایمان سیدآقایی

اردیبهشتم در تب ِ پاییز، گم شد/ در برگ‌ ریزان‌های‌ وهم آمیز گم شد/"حسنا محمدزاده"

بهار به بهار/ در معبر اردیبهشت/ سراغت را از بنفشه‌های‌ وحشی گرفتم/ و میان شکوفه‌های‌ نارنج/ در جستجویت بودم/ در پاییز یافتمت/ تنها شکوفه ی جهان/ که در پاییز روییدی/"سید علی صالحی"

 منطقِ پاییز/ مثل بی‌منطقیِ زنی ست/ که وقتی دارد از زندگی مردی می رود/ موهایش را رنگ می کند/"کامران رسول زاده"

* تنهایی/ نام دیگر پاییز است/هرچه عمیق تر/ برگریزان خاطره هایت بیشتر/ "رضا کاظمی"

* این را هم بخوانید:

هل جَرَّبتَ أن تکونَ لهم ظِلّاً فِی الصَّیفِ

ثُمَّ غادَروکَ فِی الرَّبیعِ؟

أنا جَرّبتُ 

و مُنذُ ذلک الحینِ و فُصولی کُلُّها خریفٌ....

************************************

آیا برایت پیش آمده که در تابستان برایشان سایبان باشی 

و در بهار ترکت کنند؟

من تجربه کردم

و از آن زمان همه ی فصل هایم پاییز است...

"فواز اللعبون ترجمه ی خودم"

* شعر بالا مرا به یاد این آهنگ محسن چاوشی انداخت: هم دیدنی بودی/ هم خواستنی بودی/ هم چیدنی بودی/ هم باغچمون گل داشت/زنجیر می خواستم/دستاتو بخشیدی/ از من تا اون دستا/ هر دره ای پل داشت/پل بود اما ریخت/گل بود اما مُرد/عمر منم قد عشقت تحمل داشت/هر روز پاییزه/ هر هفته پاییزه/ هر ماه پاییزه/ هر سال پاییزه/ پنهونم از چشمات/ ماه پس ابرم/ من کاسه ی صبرم/ این کاسه لبریزه/ "محسن چاوشی"

پاییز آمده ست که خود را ببارمت!/ پاییز: نام ِ دیگر ِ «من دوست دارمت»/ بر باد می دهم همه ی بود ِ خویش را/ یعنی تو را به دست خودت می سپارمت!/ باران بشو، ببار به کاغذ، سخن بگو.../ وقتی که در میان خودم می فشارمت/ پایان تو رسیده گل ِ کاغذی ِ من/ حتی اگر که خاک شوم تا بکارمت/ اصرار می کنی که مرا زودتر بگو/ گاهی چنان سریع که جا می گذارمت!/ پاییز من، عزیز ِ غم انگیز ِ برگریز!/ یک روز می رسم... و تو را می بهارمت!!!/" سید مهدی موسوی"

پاییز می رسد که مرا مبتلا کند/ با رنگ های تازه مرا آشنا کند/ پاییز می رسد که همانند سال پیش/ خود را دوباره در دل قالیچه، جا کند/ او می رسد که از پس نه ماه انتظار/ راز درخت باغچه را بر ملا کند/ او قول داده است که امسال از سفر/ اندوه های تازه بیارد خدا کند/ او می رسد که باز هم عاشق کند مرا/ او قول داده است به قولش وفا کند/ پاییز عاشق است و راهی نمانده است/ جز این که روز و شب بنشیند دعا کند ـ/ شاید اثر کند و خداوند فصل ها/ یک فصل را به خاطر او جا به جا کند/ تقویم خواست از تو بگیرد بهار را/ تقدیر خواست راه شما را جدا کند/ خش خش... صدای پای خزان است، یک نفر/ در را به روی حضرت پاییز وا کند/ "علیرضا بدیع"

* تقویم را معطل پاییز کرده است/ در من مرورِ باغِ همیشه بهارِ تو/ "حسین منزوی" 

آرام شده‌ ام/ مثل درختی در پاییز/ وقتی تمام برگ‌ هایش را/ باد برده باشد/"رضا کاظمی"

تو هم همرنگ و همدرد منی، ای باغ پاییزی/ چو می‌ پیچد میان شاخه‌ هایت هوی هوی باد/ به گوشم از درختان های‌ های‌ گریه می آید/ مرا هم گریه می‌ باید؛مرا هم گریه می‌ شاید/ "مهدی سهیلی"

* دلم خون شد از این افسرده پاییز/ از این افسرده پاییز غم انگیز/ غروبی سخت محنت بار دارد/ همه درد است و با دل کار دارد/"فریدون مشیری"

پاییز شد که خاطره‌ها دوره‌ام کنند/ فصل خزان، محاکمه ی دوره گردهاست/ "فرامرز عرب عامری"

مثل یک جریان موسیقی/ مثل یک باران پاییزی/ ناگهانی بودنت عشق است!/"سیدعلی میرافضلی"

* درختان پر شکوفه بادام را دیگر فراموش کن/ اهمیتی ندارد/ دراین روزگار/ آنچه را که نمی توانی بازیابی به خاطر نیاور/ موهایت را در آفتاب خشک کن/ عطر دیرپای میوه‌ها را بر آن بزن/ عشق من، عشق من/ فصل پاییز است/"ناظم حکمت"

ابرای پاییزی دلگیر من/ جوون ترای چهره پیر من/ چشم های من بی‌خبرای ساده/ منتظرای دل به جاده داده/ مردمکاتون به کجا زل زدن؟ / باز م‍ژه‌هاتون به کجا پل زدن؟/ کاشکی بدونید که دارم هنوزم/ از اشتباه قبلی‌تون می‌سوزم/ با این که هیچکس نیومد پیش من/ شب زده‌ها چشمای درویش من/ تنها نبودم حتی یک دقیقه/ با تنهایی که بهترین رفیقه/ "محسن چاوشی"

* هر لذتی که می پوشم یا آستینش دراز است یا کوتاه/ یا گشاد به قد من/ هر غمی که می پوشم/ دقیق انگار برای من بافته شده/ هر کجا که باشم/ "شیرکو بیکس"

* هیچ کس از نبود رابطه ی جنسی نمی میرد/ ما از فقدان عشق است که می میریم/ "مارگارت اتوود"

هیچ‌ کس همیشه ی خدا خوشحال نیست، همان‌ طور که هیچ‌ کس همیشه ی خدا ناراحت نیست. به نظر می‌ رسد انسان‌ ها فارغ از شرایط بیرونی، مدام در حالتِ شادیِ کم اما نه‌ چندان رضایت‌ بخش به سر می‌ بردند. می‌ شود گفت اوضاع هیمشه خوب است؛ اما همیشه می‌ تواند بهترهم باشد. هرگز نمی‌ توانید از شر رنج خلاص شوید. رنج عنصر ثابت جهانی‌ ست. بنابراین تلاش برای دوری از رنج و محافظتِ افراد در برابر آسیب‌ ها تنها ممکن است نتیجه ی معکوس داشته باشد. تلاش برای حذف کردنِ رنج به جای این‌ که اندوه‌ تان را تسکین دهد، حساسیت‌ تان را بالا می‌ برَد. باعث می‌ شود در هر گوشه‌ ای، یک شبح، در هر قدرتی، استبدادی و سرکوب‌گری، و پشت هر آغوشی، نفرت و فریب ببینید. زندگی برای این‌ که معنا داشته باشد، نیازمند رنج است. وقتی به دنبال رنج هستیم، می‌ توانیم انتخاب کنیم که چه رنج‌ هایی را به زندگی خود راه دهیم و این “انتخاب” به رنج معنا می‌ دهد./"مارک منسن"

* نفس خائن زندگی را تلخ بر من کرده است/ وای بر آن کس که دزدش در درون خانه است/"صائب تبریزی"

* بی‌عشق، نشاط و طرب افزون نشود/ بی‌عشق، وجود، خوب و موزون نشود/"مولانا"