******************************
خنجرت را از پهلویم بیرون بکش
و بگذار زندگی کنم...
بوی تنت را از پوست تنم بگیر
و بگذار زندگی کنم...
به من فرصت بده
تا با زنی جدید آشنا شوم
که نامت را از دفتر خاطراتم پاک کند
و طناب حلقهوار گیسویت را
که به دور گردنم گره خورده
بگشاید...
"نزار قبانی ترجمه ی خودم"
* عنوان پست از نسترن وثوقی
* در ذهن و دلم هستی شب تا به سحر جانم/ دیوانه شدم از این خوابی که نمی آید/ "مریم قهرمانلو"
* یا دستِ رفاقت نده و دست نگه دار/ یا تا ته خط، حرمت این دست نگه دار/ یا دست بکش مثل من از هرچه که مستی ست/ یا این که مرا مثل خودت مست نگه دار/ ای مرد نباید سخن از درد بگویی/ در سینه ی خود هرچه که درد است، نگه دار/ دور از توام و مثل تو دور و بر من نیست/ مثل من اگر دور و برت هست، نگه دار/ عشق آخر خطّ است اگر، قصّه ی ما را/ همواره در این کوچه ی بن بست نگه دار/ " علیرضا قنبری"
* در جمعشان بـودم که پـنهانی دلم رفت/باور نمی کردم به آسانی دلم رفت/از هـم سراغش را رفیقان می گرفتند/در وا شد و آمد به مهمانی... دلم رفت/رفـتم کـنارش ، صحبتم یـادم نیامد!!/پرسید: شعرت را نمی خوانی؟ دلم رفت/مـثل معلم ها به ذوقم آفـرین گـفـت/مــانند یک طفل دبسـتانی دلـم رفت/من از دیار «مـنزوی» ، او اهــل فردوس/یک سیب و یک چاقوی زنجانی ؛ دلم رفت/ای کاش آن شب دست در مویش نمی برد/زلفش که آمد روی پـیشـانی دلم رفت/ای کـاش اصلا من نمی رفتم کنارش/امـا چه سـود از این پشیمـانی دلم رفت/دیگر دلم ــ رخت سفیدم ــ نیست در بند/ دیروز طـوفان شد،چه طـوفانی... دلم رفت/"کاظم بهمنی"
* دل می رود از دست عیان جای تو خالی/ای بی خبر از درد نهان جای تو خالی/آفت زده دل همت فریاد ندارد/سردار سکوت است زبان جای تو خالی/بر مسند آشوب کمین کرده خیالی/ای آتش آشوبگران جای تو خالی/با کفر کمانش به گمان کافر افکار/ایمان مرا کرده نشان جای تو خالی/زان پیرشرابی که فشاندی به لبم دوش/امروز دلم گشته جوان جای تو خالی/من ماندم و پر سوخته پروانه و بلبل/در حلقه ی پَر سوختگان جای تو خالی/از شوق سفر نیست که آذر شده در راه/کس نیست بگوید که بمان جای تو خالی.../"حمیدرضا آذرنگ"
* این دو دیوار نوشته را هم بخوانید با ترجمه ی خودم
* کَرِهتُ أفعالَکَ ملیون مَرَّة وَ لم أکرَهک مَرَّة/ یک میلیون بار از کارهایت بدم آمد و حتی یک بار هم از خودت بدم نیامد...
مولانا می گوید:ناز کُنی نَظَر کُنی، قَهر کُنی ستم کُنی/ گر که جَفا، گر که وَفا، از تو حَذَر نمی شود/داغ ِ که دارد این دلم، داغ ِ تو و خیال ِ تو/ بی همگان به سَر شود،بی تو به سَر نمی شود ... !!!
* حُبُّکَ إحتلالٌ لَم یَترُک لی شیئاً/ عشقت شبیه اِشغال شدن بود چیزی برایم باقی نگذاشت...
عبدالجبار کاکایی شعری دارد به همین مضمون: خدا یک شب تو را در سینه ی من زاد، باور کن/یقینی در گمان پیچید و دستم داد، باور کن/تو مثل هر چه هستی در درون من نمی گنجی/مرا ویرانه کردی خانه ات آباد! باور کن/اگرچه بر دلم بارید طوفان عظیم شک/پلی بین دل ما بود از پولاد، باور کن/نمی فهمم زبان واژه های آتشینت را/رهایی مثل یک آشوب، یک فریاد باور کن/تو از نسل عقیم گریه های رفته از یادی/که تنهایی تو را در چشم هایم زاد، باور کن.
* آنچه را که عاشقانه دوست می داری/ بیاب /و بگذار تو را بُکُشد/ "چارلز بوکوفسکی"
* آن ها که اهل صلح اند بُردند زندگی را/ وین ناکسان بمانند در جنگ زندگانی/" مولانا"