"زنانگی های یک زن"

"پشت این پنجره یک نامعلوم نگران من و توست"

"زنانگی های یک زن"

"پشت این پنجره یک نامعلوم نگران من و توست"

"ای که گفتی عشق را از یاد بردن سخت نیست/ «عشق» را شاید، ولی هرگز «مرا» نشناختی"


ماذا اقولُ لک

إنَّ النِّسیانَ هو احسنُ دواءٍ إخترعه البشر فی رحلتهم المریرةِ

و مع ذلک فأنا لن انساک!

****************************

چه بگویم به تو ؟

فراموشی بهترین دارویی است که بشریت برای این سفر تلخشان اختراع کرده اند

ولی با این وجود من هرگز فراموشت نمی کنم!

"غسان کنفانی ترجمه ی خودم"



* عنوان پست از فاضل نظری:  با لب سرخت مرا یاد خدا انداختی/ روزگارت خوش که از میخانه، مسجد ساختی/ روی ماه خویش را در برکه می‌دیدی ولی/ سهم ماهی‌های عاشق را چه خوش پرداختی/ ما برای با تو بودن عمر خود را باختیم/ بد نبود ای دوست گاهی هم تو دل می‌باختی/ من به خاک افتادم اما این جوانمردی نبود/ می‌توانستی نتازی بر من، اما تاختی / ای که گفتی عشق را از یاد بردن سخت نیست/ «عشق» را شاید، ولی هرگز «مرا» نشناختی...

* می رسد روزی که شرط عاشقی دلدادگی ست/ آن زمان هر دل فقط یک بار عاشق می شود/ "خلیل زکاوت"

این دل اگر کم است بگو سر بیاورم/ یا امر کن که یک دل دیگر بیاورم/ خیلی خلاصه عرض کنم: دوست دارمت!/ دیگر نشد عبارت بهتر بیاورم/ از هم فرو مپاش، برای بنای تو/ باید بلور و چینی و مرمر بیاورم/ بر عرشه ی سرودن شعری برای تو/ من با کدام قافیه، لنگر بیاورم/ وقتش رسیده این غزل نیمه‌ سوز را/ از کوره‌ های خود‌خوری ‌ام در بیاورم/ "سید مهدی موسوی"

* مشکل دیوانه تنها یک بغل آرامش است/ از همین رو پیرهن برعکس بر تن می کند/ "محمدحسین ملکیان"

* باز از دیار ما به سفر رفت یار ما/  ای دل دگر به هیچ نیرزد دیار ما/ سرمست و شاد رفت و خدا باد همرهش/ رحمی نکرد بر غم ما بر خمار ما/ او رفت و صبر رفت و تحمل تمام شد/  از هم گسست سلسله اختیار ما/ گفت از تو یاد کنم، اما وفا نکرد/  یادش بخیر یار فراموشکار ما/ "مهدی اخوان ثالث"

هرچه با تنهایی من آشنا تر می شوی/ دیرتر سر میزنی و بی وفا تر می شوی/ هرچه از این روزهای آشنایی بگذرد/ من پریشان تر، تو هم بی اعتناتر می شوی/ من که خرد و خاکشیرم! این تویی که هر بهار/ سبزتر می بالی و بالا بلاتر می شوی/ مثل بیدی زلف ها را ریختی بر شانه ها/ گاه وقتی در قفس باشی رهاتر می شوی/ عشق قلیانی ست با طعم خوش نعناع دوسیب/ می کشی آزاد باشی، مبتلاتر می شوی/ یا سراغ من می آیی چتر و بارانی بیار/ یا به دیدار من ابری نیا... تر می شوی/ "حامد عسکری"

نه به چاھی نه به دام ھوسی افتاده/ دلم انگار فقط یاد کسی افتاده/ غرق یادت شدم ای چشم تو روشن، آنقدر/ که به اقیانوس انگار خسی افتاده/ از ھمان روز خداحافظی پاییزی/ به دھان غزلم طعم گسی افتاده/ آخرین برگم در دست درختی در باد/ که اگر زود به دادش نرسی، افتاده/ گرچه آرام، پر از وسوسه ی عصیانم/ مثل شیری که به چنگ قفسی افتاده/"سجاد رشیدی پور"

وای از آن شب که تو مهمان شده باشی جایی/ چشمِ بد دور! غزل‌خوان شده باشی جایی/ بله! یک روز تو هم حال مرا می‌فهمی/ چون‌که در آینه حیران شده باشی جایی/ بی‌گناهی‌ست که تهمت زده باشند به او/ باد، وقتی‌که پریشان شده باشی جایی/ ماهِ من! طایفه‌ی روزه‌بگیران چه‌کنند؟/ شب عیدی که تو پنهان شده باشی جایی/ صورت پنجره در پرده نباشد از شرم/ کاش! وقتی‌که تو عریان شده باشی جایی/ من نشستم بروی مِی بخری برگردی/ ترسم این است مسلمان شده باشی جایی!/ "مهدی فرجی"

خودش را دوست می پندارد اما دشمن دین است/ من آن پیغمبری ھستم که آیینش دروغین است/ چطور از شادی و سر ِزندگی با خلق می گوید؟/ کسی که مثل من در زندگی ھمواره غمگین است/ رواج زندگی در من امیدی کاملا واھی ست/ چو دلداری به گوش ُمرده ای در حال تدفین است/ ترازو ھا تعادل در کدامین وزن می گنجد؟/ برای من که تقدیرم پر از بالا و پایین است/ دو تا شد قامتم چون شاخه ھا فھمیدم آسان نیست/ ھمیشه شانه  خالی کردن از باری که سنگین است/ مرا از چشم ھا انداخت خوبی ھای بی حدم / که دل را می زند چیزی که بی اندازه شیرین است/ "جواد منفرد"

* تو رفته ای که عشق من از سر به در کنی/ من مانده ام که عشق تو را تاج سر کنم/"فریدون مشیری"

* حال و روز آنکه را امّید دادی دیده ای؟/ دیده ای دنیای بعد از تو، چه با من کرده است/ آخر همراهی حزب تو، حبسِ خانگی ست/ هرکه در دام تو افتاده ست، عمری بَرده است/ "آریا صلاحی"

پرسیدی: "از عُشّاق من مانده کسی دیگر؟"/ گفتم : "خدا برکت دهد؛ آری بسی دیگر"/ عاشق تر از من در جهان اما نخواهی یافت / بیهوده می‌گردی به دنبال کسی دیگر / لب‌های تو آماده‌ی جنگ و ستیزی نو / لب‌های من در حسرت آتش بسی دیگر / افتاده‌ام از بند مویت در شب چشمت / افتاده‌ام از محبسی در محبسی دیگر / ای عشق! می‌بینی که چون اسباب بازی، باز / افتاده‌ای در دست طفل نورسی دیگر../ "رضا یزدانی"

* شبحی چند شب است آفت جانم شده است/ اول اسم کسی ورد زبانم شده است/ در من انگار کسی در پی انکار من است/ یک نفر مثل خودم عاشق دیدار من است/ "بهروز یاسمی"

بعد از این ھرچه بگویید،جوابم شعر است /شاکی ام از ھمه و حرف حسابم شعر است/ من ھمان خسته ی بی حوصله ی غم زده ام/ آدم بد قلقی که رگ خوابم شعر است/ فکر پرواز ندارم به سرم ھیچ زمان/ تا که در دام شما ارزن و آبم شعر است/ رنگ و رو رفته ترین کاشی معماری ھام/ زرق و برق و ھمه ی رنگ و لعابم شعر است/ خشت در خشت ھمانی که مرا ساخته و/  بیت در بیت نموده ست خرابم،شعر است/ بنویسید گناھان مرا پای خودم/ از عذابم چه خیالی ست، ثوابم شعر است/"مرجان بیگی فر "

تو رفته ای و من هنوز باورم نمی شود!/ غم تمام این جهان برابرم نمی شود../ هزار بار گفته ام به خود که رفته ای ولی/ به سادگی نبودن تو از برم نمی شود../ چطور می شود تو رفته باشی از کنار من؟!/ که هر چه می کنم که از تو بگذرم ؛ نمی شود!/ نمی شود! چطور بی تو سر کنم؟! خودت بگو!/ دگر دوام  می شود  بیاورم؟  نمی شود .../ نگو خدا نخواست! هی نگو که قسمت این نبود!/ من این بهانه ها و حرف ها سرم نمی شود!/ جنون به حال من دچار می شود بدون تو!/ بد است حالم آنقَدر ، که بدترم نمی شود!/ تمام شـهر خواستند بشنوند که رفته ای/ تمام شهر! بشنوید! من کَر َم ! نمی شود!/"پرتو پاژنگ"

به هر دل بستنم عمری پشیمانی بدهکارم/ نباید دل به هرکس بست اما دوستت دارم/ پر از شور و شعف با سر به سویت می دوم چون رود/ تو دریا باش تا خود را به آغوش تو بسپارم/ دل آزار است یا دلخواه ماییم و همین یک دل/ ببر یا بازگردان من به هر صورت زیان کارم/ ملامت می‌کنندم دوستان در عشق و حق دارند/ تو بیزار از منی اما مگر من دست بردارم/ تو خواب روزهای روشن خود را ببین ای دوست/ شبت خوش گرچه امشب نیز من تا صبح بیدارم/ "فاضل نظری"

گفتی چه خبر؟ از تو چه پنهان خبری نیست/ در زندگی ام، غیر زمستان خبری نیست/ در زندگی ام، بعد تو و خاطره هایت/ غیر از غم و اندوه فراوان خبری نیست/ انگار نه انگار دل شهر گرفته ست/ از بارش بی وقفه ی باران خبری نیست/ ای کاش کسی بود که می گفت به یوسف/ در مصر به جز حسرت کنعان خبری نیست/ از روز به هم ریختن رابطه ی ما/ از خاله زنک بازی تهران خبری نیست!/ گفتند که پشت سرمان حرف زیاد است/ از معرفت قوم مسلمان خبری نیست!/ در آتش نمرود تو می سوزم و افسوس/ از معجزه ی باغ و گلستان خبری نیست!/ در فال غریبانه ی خود گشتم و دیدم/ جز خط سیاهی ته فنجان خبری نیست/ گفتی چه خبر؟ گفتم و هرگز نشنیدی/ جز دوری ات ای عشق، به قرآن خبری نیست.../"امید صباغ نو"

کجاها را به دنبالت بگردم شهر خالی را...!؟/ دلم انگار باور کرده آن عشق خیالی را/ نسیمی نیست... ابری نیست... یعنی:نیستی در شهر/ تو در شهری اگر باران بگیرد این حوالی را/ مرا در حسرت نارنج زارانت رها کردی/چراغان کن شبِ این عصرهای پرتقالی را/ دلِ تنگِ مرا با دکمه ی پیراهنت واکن/ رها کن از غم سنـجاق، موهـای شلالی را/ اناری از لبِ دیوار باغت سـرخ می خندد/ بگیر از من بگیر این دست های لاابالی را/ شبی دست از سرم بردار و سر بر شانه ام بگذار/ بکش بر سینه این دیوانه ی حالی به حالی را/ نسیمی هست... ابری هست... اما نیستی در شهر/ دلم بیهوده می گردد خیابان های خالی را...!/"اصغر معاذی"

* جایم را با کسی پر خواهی کرد/ او هم تو را خواهد بوسید/ و به تو خواهد گفت که زیبایی/ اما به مرور از تک و تا خواهی افتاد/ چون نه بوسه هایش مغناطیس بوسه های مرا خواهد داشت/ نه شعر می داند چیست/ که زیبایی مفردت را مضاعف کند در جمع/ "سجاد گودرزی"

* مادرم گفت که عاشق نشوی گفتم چشم/ چشم های تو مرا بی خبر از چشمم کرد/"محمد مهدی شفیعی"

* همه سرخوش از وصالت من و حسرت خیالت/ همه را شراب دادی و مرا سراب دادی/ "فبض کاشانی"

گیرم اصلا که وصال تو شود نقش بر آب/ تو همانی که تو را خواستنت هم زیباست/ "ماهان یونسی"

* این دیوارنوشته ها را هم بخوانید با ترجمه ی خودم

لو حبُّک مصیبةٌ أنا اعشقُ المصائب / اگر عشقت مصیبت است من عاشق مصیبت هام...

 مهدی فرجی شعری دارد با همین عنوان: بلا همیشه که بد نیست راستی دیدی؟/ تو آن بلای قشنگی که آمدی به سرم...

علی صفری می گوید : من از آن روز که در بند توام فهمیدم/ زندگی درد قشنگی ست که جریان دارد...

الحبُّ عظیمٌ جداً لکن الحَمقی  أفسدوا / عشق خیلی بزرگ است ولی احمق ها خرابش کردند

* به نام عشق که زیباترین سرآغاز است/ هنوز شیشه ی عطر غزل درش باز است/ جهان تمام شد و ماهپاره های زمین/ هنوز هم که هنوز است کارشان ناز است/ هزار پند به گوشم پدر فشرد و نگفت/ که عشق حادثه ای خانمان برانداز است/ پدر نگفت چه رازی ست اینکه تنها عشق/ کلید این دل ناکوک ناخوش آواز است/ به بام شاه و گدا مثل ابر می بارد/ چقدر عشق شریف است و دست دل باز است/ بگو هرآنچه دلت خواست را به حضرت عشق/ چرا که سنگ صبور است و محرم راز است/ ولی بدان که شکار عقاب خواهد شد/ کبوتری که زیادی بلندپرواز است/ "سعید بیابانکی"

* عجله/ همیشه عجله! کدام گوری می خواستم بروم؟/ من به بهانه ی رسیدن به زندگی همیشه زندگی را کشته ام/"محمود دولت آبادی"

* الهی این بنده چه داند که چه می باید جست؟// داننده تویی هر آنچه دانی آن دِه/ "خواجه عبدالله انصاری"

* اگر زمان منتظر ما ایستاد تا ما به بلوغ برسیم قطعا زندگی با نقص های کمتری را تجربه می کردیم/ نمی دانم زندگی بدون واژه ی افسوس چه شکلی خواهد بود!؟ شیرین تر است یا مزه ی یکنواختی دارد؟/"بهومیل هرابال"

* الینا: چرا نمیذاری آدما چهره ی خوب تو رو ببینن؟ دیمن: چون وقتی آدما خوبی ببینن  انتظار خوبی دارن و من نمی خوام زندگیمو بر اساس انتظارات آدم های دیگه بنا کنم/ دیالوگ سریال خاطرات خون آشام"

*هر حیوان که از دور دیدی و ندانستی سگ و گرگ  است یا آهو ، ببین رو به مرغزار و سبزینه است یا لاشه و استخوان. آدمی را نیز چون نشناسی ببین به کدام سمت می رود/" مولانا"

*فرخ: کاش به حرف پدر خدابیامرزم گوش می دادم، بهرام: عه! مگه چی می گفت؟ فرخ: چه می دونم من که گوش نمی دادم!/ "دیالوگ سریال مسافران"

* خدایا وقت کردی مسیر زندگی ما رو مجددا بررسی کن! قسمت آسفالتش دقیقا افتاده رو دهنمون/ "کلاه قرمزی- فامیل دور"

* شادی ها گذرا هستند، شاید خاطرات بعضی از آنها تا ابد در یاد بماند اما رنج ها، داستانش فرق می کند تا عمق وجود آدم رخنه می کند و هر روز با آنها زندگی می کنیم/"اوریانا فالاچی"

* اگر در تقدیرت باشد دنیا هم برای رسیدن به او کوچک است/ ولی اگر در سرنوشتت نباشد حتی در کوچه ی بن بست هم به همدیگر نمی رسید/ "الیف شافاک"

* چندوقت پیش جایی خواندم : مغز که می میرد قلب را اهدا می کنند ولی وقتی قلب می میرد مغز هم می میرد فقط در همین یک مورد است که مغز احساسی عمل می کند..!

* شب ها آدم باید یک محسن چاوشی رو میزی داشته باشد که برایش بخواند: به احترام دیازپام، بدون قصه و بوسه/ تلاش کن که بخوابی، شب است مرد حسابی/ :-)

* من برای اینکه حال خوش داشته باشم باید دوز روزانه ی ادبیات را مصرف کنم در این مورد هیچ فرقی با بیماری  که هر روز باید یک قاشق دارو مصرف کند ندارم.

* تمام امروز بعدازظهر را شرلوک هولمز تماشا کردم داشتم فکر می کردم به اینکه تقریبا همه ی کارآگاه ها مرد هستند در صورتی که خانم ها خیلی بهتر تشخیص می دهند که داری چه غلطی می کنی مثلا یکیش خود من . گاهی از همسرم می پرسم از فلان قضیه چه خبر؟ در جواب می گوید خبرها دست شماست  جناب سروان :-)

* بعضی از دوستان در ایمیل ها و کامنت های خصوصی شان اعتراض کردند که چرا کامنت ها بسته ست؟ چرا نمی توانیم کامنت بگذاریم؟  به درخواست شما کامنت این پست را باز می گذارم  اما کامنت ها نمایش داده نمی شود مگر نه اینکه برای من می نویسید؟ هرچه می خواهد دل تنگتان برایم بنویسید من می خوانم.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد