"زنانگی های یک زن"

"پشت این پنجره یک نامعلوم نگران من و توست"

"زنانگی های یک زن"

"پشت این پنجره یک نامعلوم نگران من و توست"

"من، یک جایِ دنیا/ خیلی خوشبختم/ در چارچوبِ قابِ عکسِ دونفره‌مان!"


صُوَرُک القدیمة ُ
قاسَمَتنی هذه اللیلةَ
تأمّلتُها
فَلَعنتُک اولاً
لَعَنتُ عینیک ثانیاً
حاولتُ تَمزیقَها مِراراً
فَرَمیتُها عَشراً
ثُمَّ قَبَّلتُها
******************************
عکس های قدیمی ات
امشب را با من شریک شدند
به آن ها فکر کردم
پس اول تو را نفرین کردم
بعد به چشمانت لعنت فرستادم
بارها سعی کردم که پاره شان کنم
ده ها بار پرتشان کردم
و در آخر بوسیدمشان.
"دیوارنوشته عربی ترجمه ی خودم"


* عنوان پست از نسترن وثوقی
نشئه ی شعرم ولی دارم خماری می کشم/ گوشه ی دنج اتاقم بی قراری می کشم/ تکه های خاطراتم را کنارم چیده ام / پشت عکس یادگاری، یادگاری می کشم/ روزگارم را اگر یک روز نقاشی کنم / یک قفس با خاطرات یک قناری می کشم/ مثل گربه، دور دیزی، بی قرار و با حیا/ باهمه دارایی ام درد نداری می کشم/ خواب دیدم ماه بانوی دیار مادری/ آذری می رقصد و من هم هزاری می کشم/ بس که می سازد خرابم می کند با خاطرش / حسرت یک استکان زهر ماری می کشم/ بی جوابم هر که می پرسد (کفن پوشی چرا) / حبس سنگینی به جرم راز داری می کشم/ از ازل با من غریبی کرد، حالا غرق خواب / ملحفه روی تن بخت فراری می کشم/ باز هم پایان بازی های تکراری رسید/ شب سحر شد همچنان دارم خماری می کشم/ "مجتبی سپید"

*  دلم وا مانده در کاری که فکرش را نمی کردم/ سرم خورده به دیواری که فکرش را نمی کردم/ مدار جبر هستی را فقط بیهوده می گردم/ اسیرم کرده تکراری که فکرش را نمی کردم/ خرابم می کند با اخم و با لبخند می سازد/ دلم را برده معماری که فکرش را نمی کردم/ زمین را مثل اسکندر به حکم عشق او گشتم/ شدم سرباز بیماری که فکرش را نمی کردم/ ولی هر نقطه ای رفتم شعاع درد دورم زد/ به دستش داشت پرگاری که فکرش را نمی کردم/ به هر دستی که دور گردنم افتاد دل بستم / مرا زد عاقبت ماری که فکرش را نمی کردم ./"مرتضی خدمتی"
شنیدم دوستم داری، اگر آری، غلط کردی!!/ شنیدم گفته ای عشق است و ناچاری، غلط کردی/ به عهدت اعتمادی نیست، سهل انگار سرخورده/ نشد یک قلب را سالم نگهداری… غلط کردی/ نگو من دوستت دارم رفیق معصیت کارم/ از این احساس بیزارم که تو داری  غلط کردی/ شنیدم گفته ای زوری تو را بردند و، مجبوری/ بسازی با غم دوری چه اجباری؟ غلط کردی/ خبر داری که سرخورده م؟ پس از تو بارها مردم؟/ خبرداری کم آوردم؟ خبرداری؟ غلط کردی!/ دلم را زنده می بردی تو که سوگند می خوردی / دل مرده پس آوردی طلبکاری؟ غلط کردی/ دلت وحشی ست رامش کن  مرا بر او حرامش کن/  نگو لطفا تمامش کن  نکن زاری  غلط کردی/ "مجتبی سپید"
* محکم بغل بگیر مرا تا که بگویم به همه/ او فقط جان من و یار من و مال من است/ "مهسا امیری راد"
 گر غیر گفت، بهر تو مُردم دروغ گفت/ من راست گفته‌ام که برای تو زنده‌ام!./  "محمود فرخ"
* آن که از چشمِ تو افکند مرا بی‌تقصیر/ چشم دارم به همین درد گرفتار شود/ "صائب تبریزی"
*  من به تو اسلام آوردم ولی/ گریه در می‌آورد کُفرِ مرا/ "یاسر قنبرلو"
* دوباره آمدم و اشتیاق آوردم/ بمان بمان که خبرهای داغ آوردم/ رسیده ام به تو با کوله ای پر از سوغات/ بیا بگیر که نعش فراق آوردم/ بهار ما که به یک گل نمی رسد از راه/ ببین به شوق تو یک کوچه باغ آوردم/ اگر که عشق تو با اتفاق اشک خوش است/ بیا که دیده ی پر اتفاق آوردم/ نمی روی تو از این سینه شرط می بندم/ مرا قبول نداری جناغ آوردم/ در انتظار توام نبش کوچه ی خوشبخت/ فروغ گمشده ی من چراغ آوردم/"بهروز آورزمان"

نشست بر دل تو مهر همدمی دیگر/ نشست بر دل من گرد ماتمی دیگر/ اگر چه از غم هر آدمی خبر دارم/ خبر ندارد از اندوهم آدمی دیگر/ چرا زبان بگشایم؟ که دردهای بزرگ/ به جز سکوت ندارند مرهمی دیگر/ چو شمع، گریه از این می کنم که غیر از رنج/ نبوده است سرم گرم عالمی دیگر/ برای مست شدن کافی است اما کاش/ برای مرگ، شرابم دهی کمی دیگر/ " سجاد سامانی "

درگیرِ تو بودم که نمازم به قضا رفت/ در من غزلی درد کشید و سَرِ زا رفتسجاده گشودم که بخوانم غزلم را/ سمتی که تویی، عقربه ى قبله نما رفتدر بین غزل نامِ تو را داد زدم ، داد/ آنگونه که تا آن سرِ این کوچه ، صدا رفتبیرون زدم از خانه ؛ یکی پشتِ سرم گفت:/ این وقتِ شب این شاعرِ دیوانه ، کجا رفت؟/من بودم و زاهد ، به دو راهی که رسیدیم/ من سمتِ شما آمدم ؛ او سمتِ خدا رفتبا شانه ، شبی راهیِ زلفت شدم اما /...من گم شدم و شانه پیِ کشفِ طلا رفتدر محفلِ شعر آمدم و رفتم و ... گفتند:/ ناخوانده چرا آمد و ناخوانده چرا رفت؟/ می خواست بکوشد به فراموشی ات این شعر/ سوزاندَمَش آنگونه که دودش به هوا رفت!!/"محمد سلمانى"

هر کسی در عمیق‌ترین جای ذهنش، یک پستویی دارد که در مواقع بحرانی به آن‌جا پناه می‌برد. آن‌جا می تواند بدترین احوال و سهمگین‌ترین و کمرشکن‌ترین حوادث را پشتِ سر بگذارد. مثل پناه‌گاه‌های دوران جنگ. بعد از بمباران بیرون می‌آیی. شهر سوخته، خانه‌ات خراب شده اما خودت زنده‌ای. دود از زنده و مرده‌ی شهر برمی‌خیزد اما تو فرصت داری تا دوباره بسازی‌اش/ "زهرا عبدی"

* عادات بد مانند رختخواب گرم و نرم هستند. خوابیدن در آن ها راحت و بلند شدن از آن ها مشکل است/ "فرانسیس بیکن"
* روزی می رسد/ که نسبت به همه چیز بی تفاوت می شوی/ نه از بدگویی های دیگران می رنجی/ و نه دلخوش به حرف های عاشقانه ی اطرافت می شوی/ به آن روز می گویند پیری/ "گابریل گارسیا مارکز"
* این دیوار نوشته را هم بخوانید با ترجمه ی خودم
خَلیک مستحی لحَتّی یَجی یَلی مایستحی و َیَأخُذنی مِنک یا جحش!/ همینجوری خجالت بکش تا وقتی که یکی که خجالتی نیست بیاد و منو ازت بگیره کره خر  :-)

* ماییم ز قید هر دو عالم رسته/ جز عشق تو بر جمله درِ دل بسته/ المنةلله که شدیم آخر کار/ پیوسته به جانان و ز جان بگسسته/"ملا هادی سبزواری"
*  تو را در روزگاری دوست دارم که عشق را نمی شناسد/ "نزار قبانی"