"زنانگی های یک زن"

"پشت این پنجره یک نامعلوم نگران من و توست"

"زنانگی های یک زن"

"پشت این پنجره یک نامعلوم نگران من و توست"

" کاش فصل پنجمی در راه بود/ فصلِ ختم دوری از دلخواه بود/ فصل پنجم کاش می شد فصل وصل/ بعد از این هر سال می شد پنج فصل"


أنا مُؤمنٌ أنّ الفصولَ الاربعةَ

سَتَضِلُّ دوماً اربعةً

و بأنَّ شمساً واحدةً

 و بأنَّ بدراً واحداً 

فتن الوجود الی السماء السابعة

لکننی حین اکتَشَفتُکِ

کلُّ الامور تغیَّرت

فأضفتِ بدراً ثانیاً

و اضفتِ شمساً ثانیةً

و اضفتِ فصلاً خامساً

ما اروعهُ

************************

من اعتقاد دارم به اینکه شمار فصل ها چهار است

و همیشه چهار باقی خواهند ماند

و اینکه خورشید یکی است

و ماه یکی است

و زیبایی جادویی هستی به آسمان های هفت گانه است

اما وقتی تو را شناختم

همه چیز تغییر کرد

ماه دومی اضافه شد

خورشید دومی 

و فصل پنجمی افزوده شد

چه زیبا بود...

"فاروق جویده ترجمه ی خودم"



*  عنوان پست از  علیرضا مردانی

کاش فصل پنجمی در راه بود/ کاش نامش فصل وصل  ماه بود/ "افشین یداللهی"

*  آخرم را شنیده ای اما.../ در دلت هیچ التهابی نیست/ با تو مرگ و بدون تو مرگ است/ عشق را هیچ انتخابی نیست/"علیرضا آذر"

 در حقیقت، قُرب و بُعدِ مردم دنیا غلط/ آشنایی ها غلط، ناآشنایی ها غلط/ نسخه ی آشفته ی دیوان عمر ما مپرس/ خط غلط، معنی غلط، انشاء غلط، املاء غلط/ "اسیر شهرستانی"

* تاریک باد خانه ی مردی که نمی جنگد برای زنی که دوستش دارد/ "نیکی فیروزکوهی"

در چرخش تاریخ، چه سرخورده چه سرخوش/ دنیا نه به جمشید وفا کرد، نه کوروش/ آسوده ام از آتش نیرنگ حسودان/ از تهمت سودابه، بَری باد، سیاوش/ ما اهلی عشقیم چه بهتر که بمیریم/ جایی که در آن شرط حیات است توحش/ ای دل! من اگر راز نگه دار تو بودم/ این چشمه خشکیده نمی کرد تراوش/ من بی تو سرافکنده و دم سردم و دلخون/ ای عشق! سرت سبز و دمت گرم و دلت خوش/ "فاضل نظری"

* به کسی ندارم اُلفت ز جهانیان مگر تو / اگرم تو هم برانی سر بی کسی سلامت/"سعدی"

* یکی رد شد شبیه او ، پر از ابهام و تردیدم / همین که دیدمش جا خوردم و ناگاه ترسیدم/ به یک لحظه تمام خاطرات کهنه ام طی شد/ زمین دور سرم چرخید و من با چشم چرخیدم/ همان چادر ، همان هیبت ، همان چشمان پر شورش/ تمام ارتفاعش را به چشمم در نوردیدم/ همین که یادم آمد خنده های بی مثالش را / نمی دانم چه شد بی اختیار از خویش خندیدم/ ته کوچه به چپ پیچید و یک لحظه نگاهم کرد/ مسیرم را عوض کردم درون کوچه پیچیدم/ قدم را تندتر کردم رسیدم در کنار او/ خودم یادم نمی آید سوالی را که پرسیدم/ حواسش پرت بود انگار چادر از سرش افتاد / خدایا کور می گشتم ولی او را نمی دیدم/ جهان تاریک شد یک لحظه دیدم رقص چادر را / چو عطرش با نسیم آمد منم در باد رقصیدم/ همیشه در خیالاتم دلم مغرور و محکم بود / دو تار از موی او دیدم شبیه بید لرزیدم/ عذابی می کشم وقتی به یادش باز می افتم/ به او گفتم ببخشید و ولی خود را نبخشیدم/ پشیمانی ندارد سود وقتی عاشقش باشی / نباید عاشقش می گشتم اما دیر فهمیدم/ "سید تقی سیدی"
* کسی که در حضور تو غـزل ارائه می کند/ حـرف نمی زند تو را ،عمل ارائه می کند/ فقـط برای کام خود لـب تو را نمی گزم/ کسی که شهد می خورد عسل ارائه می کند/ نشسته بین دفترم نگاه ِ لـرزه افـکنت/ و صفحه صفحه شاعرت گسل ارائه می کند/ به کُشته مرده های تو قسم که چشم محشرت/ به خاطر ِ معـاد تـو اجل ارائه می کند/ « رفــاه ِ » دست های تو شنیده ام به تازگی/ برای جذب مشتری « بغل » ارائه می کند/ بگو به کعبه از سحر درون صـف بایستد/ ظهــر ، قریش ِ طبع من هُبَل ارائه می کند/ ظهـر ، کیس ِ دینی و مـن و تـو و معـلمی/ که هی برای بـودنت عـلل ارائه می کند!/ و غیبتی که می زند برای آن کسی ست که/ نشسته در حضـور تو غزل ارائه می کند!/ "کاظم بهمنی"
چایی که تو می‌آوری انگار شراب است/ این شاعر عاشق به همان چای، خراب است/ من عاشق عشقم، چه بسوزم، چه بسازم/ عشق است که هر کار کند عین صواب است/ معشوق اگر خون مرا ریخت به‌حق ریخت/ خون‌ریزی معشوق هم از روی حساب است/ تب کردن تو، مُردن من هر دو بهانه/ عشق است که بین من و تو در تب‌وتاب است/ صد بار تفأل زدم و فال یکی بود/ "ما را ز خیال تو چه پروای شراب است"/ "بهمن صباغ زاده"
دلسردم و قلبم کمی مرداد می خواهد/ این غم که من دارم دلی فولاد می خواهد/ دیگر سکوتی عهده دار ناله هایم نیست/ تفسیر برخی غصه ها فریاد می خواهد/ قلبی که ویران گشته قابل دار مهمان نیست / عاشق شدن هم یک دلِ آباد می خواهد/ دیگر نه مجنونی به لیلا می رسد اینجا/ دیگر نه شیرینی دلش فرهاد می خواهد/ گاهی برای دلخوشی با طعنه می گویم/ دیوانه جان! غم خوردن استعداد می خواهد/ من‌ درد هرکس را شنیدم، دستگیرم شد/ این زندگی کمتر کسی را شاد می خواهد... / "شیدا صیادی پور"
* مهم نیست فکر کنی چقدر آدم باحال، بااستعداد و ثروتمندی هستی. رفتاری که با دیگران داری همه چیز را درباره ی تو می گوید/ "هنریت کلاوسر"

* عاقل ترین مردان دچار اشتباه شده اند و زنان آنها را فریب داده اند! ولی همچنان ادعا می کنند که زن عاقل نیست/" جان میلتون"

* فساد بعد از ازدواج، بیشتر محصول عادات پیش از ازدواج است/" ویل دورانت"

* آدم ها فراموش می کنند به آنها چه گفتید/ آدم ها فراموش می کنند با آنها چه کردید/ اما آدم ها هرگز احساسی که در آنها ایجاد کرده اید را فراموش نمی کنند./ "مایا آنجلو"

* وقتی دیدید/ سایه ی انسان های کوچک در حال بلند شدن است/ بدانید آفتاب سرزمین شما در حال غروب کردن است/"سقراط"

* همه چیز را می شود حاشا کرد جز عطر آنکه دوستش داری/ همه چیز را می شود نهان کرد جز صدای گام زنی که در درونت راه می سپرد/ با همه چیز می شود جدال کرد جز زنانگی تو/ " نزار قبانی"

* از گل شنیدم بوی او/ مستانه رفتم سوی او/ تا چون غبار کوی او/ در کوی جان منزل کنم/ "رهی معیری"

* این دیوارنوشته را هم بخوانید:

اسرحُ معَ الغَنَم ِلِأنساک وَ معَ کلِّ وجهِ عَنزٍ أتَذَکَّرُک/ با گوسفندها می چَرَم تا فراموشت کنم و قیافه ی هر بزی که می بینم تو را به یاد من می آورد...

قبل تر هم یک شعر بود که مربوط بود به عشق میان آهو و گوزن که می گفت: جنگل آشوب من ای آهوی کوهستان شعر/ یک گوزن پیر را بیچاره کرده خنده هات/"حامد عسکری"

البته من هنوزم  این روابط بین حیوانات برایم جای سؤال است که آیا شوهر آهو گوزن است؟ و یا گوزن ها با گوزن ها ازدواج می کنند و آهوها با آهوها؟  :-)

* من حلقه های زلفش از عشق می شمارم/ ورنه کجا رسد کس در حد و در شمارش/ "مولانا"