"زنانگی های یک زن"

"پشت این پنجره یک نامعلوم نگران من و توست"

"زنانگی های یک زن"

"پشت این پنجره یک نامعلوم نگران من و توست"

"به جناب عشق گفتم تو بیا دوای ما باش / که به پاسخم بگفتا تو بمان و مبتلا باش"

 

هذا هُوَ الحُبُّ:

 إنّی أُحِبُّکِ حین أموتُ

 وَ حین أُحِبُّکِ

 أشعُرُ أنّی أموتُ

********************************

 عشق همین است:

 وقتی می میرم همچنان دوستت دارم

 و وقتی دوستت دارم حس می کنم در حال مرگم

"محمود درویش ترجمه ی خودم"



 * عنوان پست از مولانا

 * با تو آن روز که شطرنج محبت چیدم/  ماتی خود ز تو در بازی اول دیدم/ هوسم رخ به رخ شاه خیال تو نشاند/ آن قدر کز رخ شرم تو خجل گردیدم / "محتشم کاشانی"

 * بدهم تکیه به تو شانه شدن را بلدی؟/ گرمی ثانیه ای خانه شدن را بلدی؟/ تو که ویرانه کننده است غمت می دانم/ خوردن غصّه و ویرانه شدن را بلدی؟/ آنقدر سوخته قلبم که قلم می سوزد/ شمع گریان شده، پروانه شدن را بلدی؟/ مرغ عشقی شده دل، میل پریدن دارد/ بال و پر در قدمت لانه شدن را بلدی؟/ می نویسم من عاشق فقط از قصّه ی تو/ در غزل های من افسانه شدن را بلدی؟/ اشک شب های سحر سوخته ام پیشکِشَت/ تلخی گریه ی مردانه شدن را بلدی؟/ هر کسی دیده مرا شاعر "مجنون" خوانده/ تو بگو "لیلی" "دیوانه" شدن را بلدی؟/ این همه ناز کشیدم بشوم معتکفت/ بدهم تکیه به تو شانه شدن را بلدی؟/ "علی نیاکوئی لنگرودی"

با لب سرخت مرا یاد خدا انداختی/ روزگارت خوش که از میخانه مسجد ساختی/ روی ماه خویش را در برکه می دیدی ولی/ سهم ماهی های عاشق را چه خوش پرداختی/ ما برای با تو بودن عمر خود را باختیم/ بد نبود ای دوست گاهی هم تو دل می باختی/ من به خاک افتادم اما این جوانمردی نبود/ می توانستی نتازی بر من اما تاختی/ ای که گفتی عشق را از یاد بردن سخت نیست/ عشق را شاید ولی هرگز مرا نشناختی/"فاضل نظری"

در این محاکمه تفهیم اتّهامم کن/ سپس به بوسه ی کارآمدی تمامم کن/ اگرچه تیغ زمانه نکرد آرامم ،/ تو با سیاست ابروی خویش رامم کن/ به اشتیاق تو جمعیتی است در دل من/ بگیر تنگ در آغوش و قتل عامم کن/ شهید نیستم اما تو کوچه ی خود را/ به پاس این همه سرگشتگی به نامم کن/ شراب کهنه چرا؟ خون تازه آوردم.../ اگر که باب دلت نیستم حرامم کن/ لبم به جان نرسید و رسید جان به لبم/ تو مرحمت کن و با بوسه ای تمامم کن/ "علیرضا بدیع"

طوریم نیست، خرد و خمیرم فقط همین! / کم مانده است بی تو بمیرم فقط همین/ از هرچه هست و نیست گذشتم ولی هنوز؛/ در مرز چشم های تو گیرم فقط همین/ با دیدنت زبان دلم بند آمده است/ شاعر شدم که لال نمیرم فقط همین!/"محمدعلی بهمنی" 

* دوست داشتن تو/ گذشتن از مرز کشوری بیگانه است/ بی آنکه حواسم به سرجوخه ها باشد/ به برجک های دیده بانی/ به تفنگ هایی که درست پشت جمجمه ام را نشانه رفته اند/ "بابک زمانی"

لذت مرگ نگاهی ست به پایین کردن/ بین روح و بدنت فاصله تعیین کردن/ نقشه می ریخت مرا از تو جدا سازد «شک»/ نتوانست، بنا کرد به توهین کردن/ زیر بار غم تو داشت کسی له می شد/ عشق بین همه برخاست به تحسین کردن/ آن قدر اشک به مظلومیتم ریخته ام/ که نمانده است توانایی نفرین کردن/ «باوفا» خواندمت از عمد که تغییر کنی/ گاه در عشق نیاز است به تلقین کردن/ «زندگی صحنه ی یکتای هنرمندی ماست»/ خط مزن نقش مرا موقع تمرین کردن!/ وزش باد شدید است و نخم محکم نیست!/ اشتباه است مرا دورتر از این کردن/"کاظم بهمنی"

* و خدا گفت دشمنت را دوست بدار و من اطاعت کردم و عاشق خود شدم/ " جبران خلیل جبران"

* می دونی وقتی آزاد بشم کجا میرم؟ کجا؟ زیواتنو... تو مکزیکه! یه جای کوچیک تو اقیانوس آرام... می دونی مکزیکیا راجع به این اقیانوس چی میگن؟ میگن هیچ خاطره ای نداره... دلم می خواد بقیه ی عمرمو اونجا بگذرونم... یه جای گرم که هیچ خاطره ای در اون نباشه.../ "دیالوگ فیلم رستگاری در شاوشانک"

* در خانه ای که آدم ها یکدیگر را دوست ندارند بچه ها نمی توانند بزرگ شوند.. شاید قد بکشند اما بال و پر نخواهند گرفت/"آنا گاوالدا"

* با عقل جور درنمیاد که آدم های باهوش رو استخدام کنیم و بهشون بگیم چه کاری بکنند. ما آدم های باهوش رو استخدام می کنیم تا اونا به ما بگن چه کاری بکنیم/ "استیو جابز"

* انسان همواره به خاطر رعایت ادب، بیش از حد به دیگران میدان می دهد و آن ها هم از این موضوع برای آزار دادن انسان استفاده می کنند/ "از کتاب حیوان اندیشمند - روبر مرل"

* جهت حرکت ، بسیار مهم تر از سرعت حرکت است. خیلی ها با سرعت زیاد به سمت هیچی حرکت می کنند/"هیوبرت هامفری"

* فراموشی / تنها شیوه ی دفاعی است که برای ما انسان ها باقی مانده است/ هر آنچه که به دست فراموشی سپرده شود دیگر نمی تواند به ما آسیبی برساند/"از کتاب مرد بی زبان- دیه گو مارانی"

* شاید من بهتر می دانم که چرا بشر / تنها حیوانی است که می خندد/ زیرا تنها انسان است که به شدت رنج می برد و مجبور است خنده را بیافریند/ "فردریش نیچه"

* زنی که با یک کتاب.../ شعر.../ آهنگ.../یا حتی یک فنجان قهوه... /حالش خوب می شود/ هیچ کس در برابر او پیروز نمی شود/ حتی زندگی در مقابلش شکست می خورد/ "جبران خلیل جبران"

بس که آن لبخند سحر دلفریبی ساخته است/ آدمی مثل من از دنیا به سیبی ساخته است/ خاکیان بالاتر از افلاکیان می ایستند/ عشق از انسان چه موجود غریبی ساخته است/ دوستی در پیرهن دارم که با من دشمن است/ اعتماد ازمن برای من رقیبی ساخته است/ ((زهر)) می نوشانَد و من ((شهد)) می پندارمش/ عقل ظاهربین، چه تردید عجیبی ساخته است/ هرچه می بارد براین صحرا نمی روید گلی/ چشم شور از من چه خاک ِ بی نصیبی ساخته است/ من دوای درد خود را می شناسم !روزگار/ از دل بیمار من دیگر طبیبی ساخته است/ دل به شادی های بی مقدار این عالم مبند/ زندگی تنها فرازی در نشیبی ساخته است/ "فاضل نظری" 

روی پیشانی بختم خط به خط چین دیده ام/ بس که خود را در دل آیینه غمگین دیده ام/ مو سپیدم مو سپیدم موسپیدم مو سپید/ گرگ بالان دیده هستم، برف سنگین دیده ام/ آه یک چشمم زلیخا آن یکی یعقوب شد/ حال یوسف را ببینم با کدامین دیده ام؟/ آشنا هستی به چشمم صبر کن، قدری بخند/ یادم آمد، من تو را روز نخستین دیده ام/ بیستون دیشب به چشمم جاده ای هموار بود/ ابن سیرین را خبر کن، خواب شیرین دیده ام/ "سید حمیدرضا برقعی"// بالان: نام تله (دام) ی است که شکارچیان در جنگل برای به دام انداختن گرگها و حیوانات وحشی از آن بهره می برند. گرگ بالان دیده یعنی گرگی که از این دام دهشتناک جان سالم به در برده است. به دیگر سخن گرگ بالان دیده یعنی گرگ با تجربه./ برداشتی از دهخدا...

* خوش می روی به تنها/ تن ها فدای جانت/ " سعدی"

* دیگران هم بوده اند ای دوست در دیوان من/ زان میان تنها تو اما شعر نابی بوده ای/ "حسین منزوی"

* دیده را فایده آن است که دلبر بیند/ ور نبیند چه بُوَد فایده را بینایی؟!/ "سعدی"

* یادِ رخسار تو را در دل نهان داریم ما/ در دل دوزخ، بهشت جاودان داریم ما/ "صائب تبریزی"

* همین...