"زنانگی های یک زن"

"پشت این پنجره یک نامعلوم نگران من و توست"

"زنانگی های یک زن"

"پشت این پنجره یک نامعلوم نگران من و توست"

"اینجا به هر که دل بدهی دور می شود / یوسف همیشه فکر زلیخای دیگری ست!"

 

عِندَما یُحِبُّ الرَّجُلُ المَرأَةَ بِصُمتٍ ..

 یَخسرُ کُلَّ شیءٍ حَتّى هِیَ...

 وَ عِندَما تُحِبُّ المَرأَةُ الرَّجُلَ بِصَوتٍ..

 تَخسرُ کُلَّ شَیءٍ حَتّى هُوَ!

 فَفِی الحُبِّ الصُمتُ جریمةُ الرَّجُلِ

 وَ الصَّوتُ جریمةُ المَرأَةِ...

*********************************

وقتی  که مرد به زبان نمی‌آورد زن را دوست دارد

 همه چیز را از دست می‌دهد، حتی آن زن را...

 و وقتی که زن به زبان می‌آورد مرد را دوست دارد

 همه چیز را از دست می‌دهد، حتی آن مرد را...

 در عشق، سکوت، جنایت مرد است

 و سخن گفتن، جنایت زن...

"شهرزاد خلیج/ ترجمه ی خودم"



* عنوان پست از امید صباغ نو: من شاعرانه غرق تماشای او ولی/ او عاشقانه غرق تماشای دیگری ست/ تنها مرا گذاشت و تنها گذاشت رفت/ دنیای من جهنم  دنیای دیگری ست/ اینجا به هر که دل بدهی دور می شود/ یوسف همیشه فکر زلیخای دیگری ست!/ 

* درد یعنی از قضا عشقت خرافاتی شود/ خواستم بوسش کنم یک عطسه آمد ایست داد/ "سید اسماعیل رضوی"

* چه چیز کار مرا با تو می کشد به جنون؟/ منم که سد شده ام؟ یا تویی که سیلابی؟/ "احسان افشاری"

* عاشق آن است که حرفش به عمل ختم شود/ ورنه هر مدعی لاف زنی عاشق بود/ "هاتف مهدی قنبری"

* گاه در وجودمان به قبرستانی محتاجیم برای چیزهایی که درونمان می میرند/ "محمود درویش"

* به کجا برم شکایت؟ به که گویم این حکایت؟/ که لبت حیاتِ ما بود و نداشتی دوامی/ "حافظ"

* وقتی انسان ببری را بکشد، نامش را تمرین مردانگی می گذارند ولی وقتی ببری انسان را بدرد، نام این کار را توحش و آدمخواری می نهند. تفاوت جنایت و عدالت هم در قاموس بشر از این بیشتر نیست/ "جرج برنارد شاو"

* من تو را امروز می خواهم نه مثل شهریار/ در خیالات ثریا غرق باشم سال ها/ عاقبت هم با دو چشم  تر بگویم عشق من!/ آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا؟!/" آرش مهدی پور"

* هر سربازی در جیب هایش / در موهایش و لای دکمه های یونیفورمش/ زنی را به میدان جنگ می برد/ آمار کُشته های جنگ همیشه غلط بوده است/ هر گلوله  دو نفر را از پا در می آورد/ سرباز و دختری که در سینه اش می تپد/ "مریم نظریان"

 پسر خاله ام بودی اگر در همان بیست سالگی عاشقت می شدم/پسر همسایه مان اگر/ نامه هایت را نخوانده پاره نمی کردم/هم خدمتت بودم/ هم خدمتت بودم اگر با تو از پادگان فرار می کردم/به آخر دنیا/ به دنیای آخر هم شاید/و هم سلولت اگر/ دیگر به آزادی حتی به آزادی هم فکر نمی کردم/ "رویا شاه حسین زاده"

* با دویست و چند تکه استخوانم دوستت دارم/ و چند سال باید بگذرد تا استخوان های آدم همه چیز را فراموش کنند؟/ با من بگو/ بگو/ قلب ها فراموشکارترند یا استخوان ها؟/ با من بگو/ بگو/ مثل خواب که گاهی از دست هایم شروع می شود/ گاهی از پاهایم/ پوسیدن از قلب آغاز می شود یا استخوان هایم؟/ "لیلا کردبچه"

تنم بپوسد و خاکم به باد ریزه شود/ هنوز مهر تو باشد در استخوان ای دوست/ "سعدی"

* عصر تلخی بود عصر آخرین دیدارمان/ آخرین باری که دستم حلقه شد بر گردنت/ مهربان بودی و آن ایمان دریایی هنوز/ موج می زد در "خدا پشت و پناهت" گفتنت/ "حسین منزوی"

* زندگی بر گردن افتاده ست یاران چاره نیست/ چند روزی هرچه باداباد باید زیستن!/ "بی دل دهلوی"

* من گذشته ای ندارم/ هرچه هست تویی/"غزاله علیزاده"

* ندارد....