"زنانگی های یک زن"

"پشت این پنجره یک نامعلوم نگران من و توست"

"زنانگی های یک زن"

"پشت این پنجره یک نامعلوم نگران من و توست"

"چنگ بر پیراهن یوسف بزن دیوانه وار / ای زلیخا عشق اگر رسوا نسازد عشق نیست"


کُنتُ اَدری قبلَ أن اولدَ انّی سَأُحِبُّکَ
بَعدَ أن جِئتُ الی العالمِ... 
مازلتُ أُحِبُّکَ
إنّ مِن اعظم ِآعمالی التی حَقَّقتُها کَإِمرأةٍ
أنّی اُحِبُّکَ...

***************************

پیش از آنکه زاده شوم 

می‌دانستم که دوستت خواهم داشت

و بعد از اینکه به این جهان پا گذاشتم

هنوز دوستت داشتم...

دوستت دارم

و این یکی از بزرگ‌ترین دستاوردهای من به عنوان یک زن است...

"سعاد الصباح/ ترجمه ی خودم"


* عنوان پست از علیرضا ضرغامی
* خبر آمد همه جا شعر تو را می خوانَد/ شعرمان ورد لبش بود نمی دانستیم/" سید تقی سیدی"
* تو را به یُمن ِ دیدنش چه وعده ها که داده ام/ ولی نیامد آخرش دلم مرا حلال کن/ "مجتبی سپید"
* دختری از امّت عیسی دلم را برده است/ یا محمد همتی کن تا مسلمانش کنم/" عباس صبوحی"
* مرا از رنج های عاشقی بیهوده ترساندی/ فقط سربسته می گویم  طبیب از خون نمی ترسد/ "سعید صاحب علم"
* هر کاسه و بشقاب لب پَر خوب می داند/ در وقت های ظرف شستن شعر می خوانم/ "اعظم سعادتمند"
* منتظر می مانم تا عصایت شوم/ سوی چشمانت/ یادآور قرص هایت/ هم بازی نوه هایت/ من جوانی ام را برای پیری ات کنار گذاشتم/ "علی قاضی نظام"
* روزی که احساس کردی چیزی رو از ته دل دوست داری، هیچوقت ولش نکن، ممکنه دوباره تکرار نشه. آدم وقتی تو سن و سال توئه فکر میکنه بازم پیش میاد، باید ده پونزده سال بگذره تا بفهمی فقط همون یه بار بوده که حالت دیگه خوب نمیشه، عشق یعنی حالت خوب باشه/" بهرام رادان- فیلم پل چوبی"
برگی شده افتاده ام از شاخه به کویی/ چون باد مرا می بَری امّا به چه سویی ؟/ این چیست که جذبش شده ام موی تو؟ هرگز !/ دلبستگی آن نیست که بسته ست به مویی !/ ای غنچه که در عمق دلم ریشه دواندی/ عشقی و عجب نیست که از سنگ برویی !/ من با تو چه باید بکنم عشق گریزان/ با صید چه باید بکند ببرِ پتویی .../  می خواهی ام اما به چه عنوان؟ به چه منطق؟/ می خواهم ات اما به چه قیمت؟ به چه رویی؟/ من بغضِ تو هستم چه بباری چه نباری/ من راز تو هستم چه بگویی چه نگویی .../ "یاسر قنبرلو"
* من/ تا آخر عمرم به این می اندیشم /که زنی که عشق را می پذیرد تا چه اندازه بی دفاع می شود/ "دافنه دوموریه"
* زن را در طول تاریخ همیشه پوشانده اند و از آن پس صبح تا شب و شب تا صبح برای دستیابی به آنچه در پسِ پوشش و پرده نهفته دویده اند/" سیمون دوبوار"
سیمون دوبوار یکی از شخصیت های دوست داشتنی من است کتاب فوق العاده اش "جنس دوم" را هر بار که می خوانم چیزی جدید به من می آموزد او به‌ عنوان یک اگزیستانسیالیست باور داشت که بودن مقدم بر ماهیت است. او در این کتاب به‌ همین منوال استنباط می‌کند که یک انسان زن زاده نمی‌شود، بلکه تبدیل به زن می‌شود.
* ما چاره ی عالمیم و بیچاره ی تو/ ما ناظر روح و روح نظاره ی تو/ خورشید بگرد خاک سیاره ی تو/ مه پاره شده ز عشق مه پاره ی تو/ "مولانا"