"زنانگی های یک زن"

"پشت این پنجره یک نامعلوم نگران من و توست"

"زنانگی های یک زن"

"پشت این پنجره یک نامعلوم نگران من و توست"

" ای یار مرا موافقی وقتت خوش/ بر حال دلم چو لایقی وقتت خوش/ خواهم به دعا که عاشقان خوش باشند/ ور زان که تو نیز عاشقی وقتت خوش"


الحبُّ 

موتٌ صغیرٌ

******************

مرگی کوچک است

عشق 

"ابن عربی"


* عنوان پست از مولانا 

* من دلم را که می تپد با تو/ ـ گرچه گمراه ـ دوست می دارم/ با تو معدود خنده هایم را/ ـ گرچه کوتاه ـ دوست می دارم/ چشم خود را که دیده بود تو را/ دست خود را که چیده بود تو را/ پای خود را که مدتی شده بود/ با تو همراه، دوست می دارم/هر کسی را که دارد از تو نشان/ همه را فارغ از زمان و مکان/ مثل عکس عروسی ات که در آن/ شده ای ماه، دوست می دارم/ غصه را در پی رمیدن تو/ گریه را در پس ندیدن تو / لحظه ای را که بعد دیدن تو/ می کشم آه ... دوست می دارم/ یادم آمد ... غزل که می گفتم/ دوست می داشتی و می خواندی/ به همین خاطر است شعرم را/ گاه و بی گاه دوست می دارم/ تو عیار محبتم شده ای/ دوستت دوست، دشمنت دشمن/ هرکسی را که دوستت دارد ناخودآگاه دوست می دارم/"مهدی شهابی"

* امشب عروسش می شوی… من دوستت دارم هنوز!/ بی من چه شیرین می روی… من دوستت دارم هنوز!/ در این مثلث سوختم… دارم به سویت می دوم/ داری به سویش می دوی… من دوستت دارم هنوز!/ قسمت نشد در این غزل… شاید جهان دیگری…/ مستی و رقص و مثنوی..! من دوستت دارم هنوز!/امشب برایت بغض من کِل می کشد محبوب من!/ حتی اگر هم نشنوی من دوستت دارم هنوز!/ در سنگسار قلب من لبخند تو زیباترست …/ یک جور خاص معنوی من دوستت دارم هنوز!/ خوشبخت باشی عمر من در پنت هاس برج عشق/ در ایستگاه مولوی من دوستت دارم هنوز!/ دارد غرورم می چکد از چشم هایم روی تخت.../ داری عروس می شوی.. من دوستت دارم هنوز!/ "مهدی حسینی". این دو شعر بدجور جگرم را سوزاند چه قدرتی دارند کلمات...

* کسی از ظاهر این کوه حالش را نمی فهمد/ به ظاهر ساکتم در سینه ام آتشفشان دارم/ نفس های تو را آن روزها در شیشه پر کردم/ هوای روزهای بودنت را همچنان دارم/"امید صباغ نو"

* خودت شاید نمی دانی چه کردی با دلم اما/ دل یک آدم سرسخت را بُردی خدا قوّت/ "سید تقی سیدی"

* تهران شده بازیچه موهای بلندت/ یک شهر نشستند تماشا بکنندت/ مجموعه ی شعری که خدا شاعر آن است/ تضمین شده در باغچه ها بند به بندت/ با طعم لبت صنف شکر خانه خراب است/ این مرتبه هم قند فریمان گله مندت/ بازار گل شهر محلات به هم ریخت/ وقتی گذر قافیه افتاد به خنده ت/ دین و دل من، چشم و لبت، موی تو … تسلیم !/ کافر شده ام در جدل چشم به چندت/ با درد دیابت که کنار آمده ام، کاش/ یک شب برسد جان بدهم با لب قندت …/ چندیست مهندس شده این شاعر بی چیز/ شاید بپسندد پدر سخت پسندت …/ "علی صفری"

* هر چه داری به پای زندگی بریز، تا مرگ نتواند چیزی با خود ببرد/ "جیم هریسون"

* از این عصر خسته ام/ برگردیم به هزاره های دور/ من با پوست خرسی که زمستان هایمان را خوابیده / برای تو بالاپوشی بدوزم/ و تو با شاخ گوزن پیری که شکار کرده ای/ عکسم را روی دیواره ی غارمان بکش!/مرا به هزاره هایی ببر/ که غروب ها با شکار تازه ای به خانه می آمدی/ و قلب من / تنها آتشی بود که کشف کرده بودی/ "رویا شاه حسین زاده"

* در شهر تو هر چیز دهد مزه ی باده/ انگور، رطب یا که همین چایی ساده/ "عبدالحسین موسوی"

* تو سربلندی، پرغروری، باشکوهی/ آدم به آدم می رسد اما تو کوهی/"مهدی سیار"

* بی تو جای خالی ات،انکار می خواهد فقط/ زندگی لبخند معنا دار می خواهد فقط/ چشم ها به اتفاق تازه عادت می کنند…/ سر اگر عاشق شود، دیوار می خواهد فقط/ با غضب افتاده ام از چشم های قهوه ایت/ حال و روزم قهوه ی قاجار می خواهد فقط/ حق من بودی ولی حالا به ناحق نیستی/ حرف حق هر جور باشد دار می خواهد فقط/ نیستی حتی برای لحظه ای یادم کنی/ انتظار دیدنت تکرار می خواهد فقط/ بغض وقتی می رسد، شاعر نباشی بهتر است/ بغض وقتی گریه شد، خودکار می خواهد فقط/ چشم های خیسم امشب آبروداری کنید/ مرد جای گریه اش سیگار می خواهد فقط.../ "علی صفری"

دلگیرم و دلتنگم و دل سرد و دل آشوب/ فرمانده ی شرمنده ی یک لشگر مغلوب/ فرعون به گل مانده ی افسانه ی نیلم/ هر بار شود گوشه ی چشمان تو مرطوب/ شیرینی خرما، عسل و شهد زیاد است/ اما نه به اندازه ی  لبخند  تو مطلوب/ چشمان تو فیروزه و لب هات عقیق است/ احسنت به دستی که تراشیده تو را  خوب/ "امیر سهرابی"

* لااقل عاشق معشوقه ی مردم نشوید / که به فتوای همه مظهر حق النّاس است/ "نفیسه سادات موسوی"

* تا گوشه ی چشمی به من آن سیم تن انداخت/ خوبان جهان را همه از چشم من انداخت/"اهلی شیرازی"

* اعتقاد و عشق دلیر کند و همه ی ترس ها ببرد/ هر اعتقاد که گرم کرد آن را نگه دار/ و هر اعتقاد که سرد کرد از آن دور باش/"مقالات شمس"

* دکمه ها گاهی بیشتر از پیراهن ها عمر می کنند/ پیراهن ها بیشتر از آدم ها/ دکمه ی افتاده ی پیراهنت را پیدا کردم/ "رویا شاه حسین زاده"

* بی عشق زیستن را، جز نیستی چه نام است؟/ یعنی اگر نباشی، کار دلم تمام است/ "حسین منزوی"

من آدم حساسی نیستم، وقتی خانه‌ی والدینم را ترک کردم گریه نکردم ، وقتی گربه‌ام مرد گریه نکردم ، وقتی در ناسا کار پیدا کردم گریه نکردم و حتی وقتی روی ماه پا گذاشتم گریه نکردم! اما وقتی از روی ماه به زمین نگاه کردم بغضم گرفت با تردید با پرچمی که بنا بود روی ماه نصب کنم بازی می‌کردم از آن فاصله رنگ و نژاد و ملیتی نبود ما بودیم و یک خانه ‌ی گرد آبی، با خودم گفتم انسان ها برای چه می جنگند؟! انگشت شستم را به سمت زمین گرفتم و کره زمین با آن عظمت پشت انگشت شستم پنهان شد و من با تمام وجود اشک ریختم!/ "نیل آمسترانگ"

* و گفت : خونِ همه ی جانوران سرخ بُوَد و خونِ عاشقان کبود/ "ابوالحسن خرقانی"

* مواقعی هم هست که آدم چمدانش را برای رفتن نمی بندد/ بلکه می خواهد طرف مقابلش را بترساند !/ زن ها، همه ی زن ها برای یک بار هم در زندگیشان که شده چمدان هایشان را بسته اند!/ آدم این کار را می کند که نگهش دارند/ "مارگریت دوراس"

* هیچکس ما را نمی بیند/همین جای خیابان مرا ببوس/همین جای جهان بگو که دوستم داری/ "علیرضا طالبی پور"

* به از این چه شادمانی که تو جانی و جهانی؟!/"مولانا"