"زنانگی های یک زن"

"پشت این پنجره یک نامعلوم نگران من و توست"

"زنانگی های یک زن"

"پشت این پنجره یک نامعلوم نگران من و توست"

"در کلاسِ عشق ، استاد فراق این گونه گفت/ با همه شادیم ، با دل های غمگین بیشتر"

 شَوارعُنا ینقصها الحبُ و الفنُ

 وَ أُناسٌ مبتسمة 

******************

خیابا ن های ما عشق و هنر را کم دارند

و همینطور مردمی که لبخند بزنند

"جداریات عربی ترجمه ی خودم"


* عنوان پست از صادق ابراهیم زاده

* هنر اگرچه نان نمی شود ولی شراب زندگی ست/ "ژان پل سارتر"

* ادبیات  برای آنانی که به آنچه دارند خرسندند، برای آنانی که از زندگی بدان گونه که هست  راضی اند، چیزی ندارد که بگوید. ادبیات خوراکِ جان های ناخرسند و عاصی ست.زبانِ رسای ناسازگاران و پناهگاه کسانی ست که به آنچه دارند خرسند نیستند.انسان به ادبیات پناه می برد که ناشادمان و ناکامل نباشد. ادبیات تنها به گونه ی گذرا، این ناخشنودی ها را تسکین می دهد، اما در لحظه های جادویی و در همین لحظات گذرای تعلق حیات، توهّم ادبی ما را از جا می کند و به جایی فراتر از تاریخ می برد و ما بدل به  شهروندان بی زمان می شویم، نامیرا می شویم/ "ماریو بارگاس یوسا" 

* یک زندگی را چطور می شود اندازه گرفت؟ به طول سال ها؟ به مقدار پول؟ به ساعت های لذت عشق؟/ "اسماعیل فصیح"

* درویشی نه نماز و نه روزه است و نه احیای شب، این جمله اسباب بندگی است. درویشی نرنجیدن مردمان است که اگر این حاصل کنی، واصل گردی./ "نفحات الانس عبدالرحمن جامی"

* قسمت کرد حق تعالی چیزها به خلق، اندوه را نصیب جوانمردان نهاد، ایشان نیز قبول کردند/ "ذکر ابوالحسن خرقانی، تدکرةالاولیا"

* عشق از رهِ  تکلیف به دل پا نگذارد/ سیلاب نپرسد که رهِ خانه کدام است/ "صائب تبریزی"

* قرار نیست که حتما به قلبمان بخورد/ همین که تیر تو از چله شد رها ، مُردیم/ "عاصم اسدی"

*  من عاریتم در آن چه خوش نیست/ چیزی که در آن خوشم همانم/ "مولانا"